رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
درخت کاج وقتی به خودش اومد که اونو با درخت های دیگه از ارابه پایین آوردن و در یک حیاط بزرگ ریختن، در همین لحظه کاج صدایی شنید، این یکی بی نظیره، ما همین یکیو میخوایم، کمی بعد دو خدمتکار اومدن و درخت کاج رو به یک تالار بزرگ بردند، روی همه دیوارها تابلوهای زیبایی آویزان بود، و کنار بخاری بزرگ تالار دو گلدان بسیار چینی بزرگ دیده می شد، درخت کاج را داخل یک استوانه بزرگ گذاشتن…
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
کیت کوآلا کوچولو توی رخت خوابش دراز کشیده بود و به سقف نگاه می کرد هنوز بیدار بود و به نقاشی فکر می کرد. تنها کاری که کیت دوست داشت نقاشی کشیدن بود اون می خواست بهترین نقاشیو بکشه. کیت خیلی خوشحال بود چون روز بعد کلاس نقاشی داشت، کیت بلند شد و در رخت خوابش نشست و از پنجره ی اتاقش به بیرون نگاه کرد با خودش گفت: فهمیدم، الان آبرنگامو میارمو همین الان شروع می کنم به نقاشی کشیدن. بعد با صدای بلند گفت: میدونم که چیو نقاشی کنم میخوام …
گلنار خانم بیشتر وقتا به کمک چند تن از اهالی روستا ،مزرعه رو اداره می کرد.
کنار مزرعه ی گلنار خانم ،یه طویله بود.
توی طویله پر از حیوونهای جورواجور بود .از مرغ و خروس بگیر تا گاو و گوسفند مرغ ها هرروز تخم می زاشتن و گلنار خانم هرروز صبح میومد، تخم مرغا رو داخل یه سبد بزرگ می زاشت .
بعد سطل بزرگ برمی داشت و شیر گاوها رو می دوشید .
بعد کاه و علف جلوی گاوها و گوسفندا و ارزن هم جلوی مرغ و خروس ها می ریخت تا خوب بخورن و گوشت وشیر و تخم مرغ باز هم بیارن یه روز پشمی ،گوسفند بزرگ و چاق طویله ،گفت “ما باید بیرون مزرعه رو ببینیم .
ما گوسفندا برای توی طویله نیستیم.
باید” بیرون از طویله رو ببینیم گاو سیاه خنده ای کرد و گفت ” اگه برید بیرون همه کاهو و کلم ها رو می خورید.
یادتونه چند وقت پیش بیرون بودید و همه کاهو و کلم های مزرعه رو خوردید و گلنار خانم مجبور شد دیگه شما ها رو بیرون نفرسته .
گلناز خانم اجازه نمیده بیرون “برید ” پشمی اخمی کرد و گفت “اون یه اشتباه بود که همه ما گوسفندا مرتکبش شدیم ولی قول میدیم که تکرار نکنیم ” گاو سیاه دوباره خندید و گفت ” نه بابا ..دوباره چشمتون به کاهو و کلم ها بیفته ،می خوریدشون اون روز گذشت.
گوسفندا با حرفی که پشمی زده بود ،دلشون می خواست دوباره بیرونو ببینن و به پشمی اصرار کردن که با .گلنار خانم صحبت کنه و اجازه بگیره وقتی گلنار خانم اومد داخل طویله ،پشمی گفت “بع بع ..میشه ما گوسفندا بریم بیرون .
خیلی وقته بیرونو ندیدیم .
قول ” میدیم کاهو و کلم ها رو نخوریم ” اما گلنار خانم ناراحت شد و گفت “نه ” بعد از طویله بیرون رفت.
گاو سیاه خندید و گفت “دیدی گفتم اجازه نمیده همان شب ،وقتی ماه توی آسمون می درخشید ، پشمی از خواب پرید.
تا به حال اینطوری از خواب نپریده بود.
آخه صدای.پای یه غریبه رو شنیده بود و از خواب پریده بود.
آروم آروم اومد سمت در طویله و از لای در بیرونو نگاه کرد .
وای خدا !چی می دید. باورش نمی شد دزد اومده و داره کاهو و کلم ها رو می زاره داخل گونی .
پشمی به گوسفندا نگاه کرد .
همه خواب بودن حتی گاو سیاه و مرغ و خروس ها هم خواب بودن” .
پشمی با خودش گفت “حالا چیکار کنم !؟ همه خوابن و در طویله هم که بسته ست و کلیدش دست گلنار خانمه پشمی هی با خودش فکر کرد و آخر سر پیدا کرد که چیکار کنه .
عقب عقب رفت و بعد دوباره خودشو رسوند به در طویله و خودشو کوبوند به در طویله .
یه بار دیگه اینکار رو تکرار کرد و برای بار سوم که خواست تکرار کنه در طویله شکست .
پشمی با عجله از طویله بیرون اومد و با صدای بلند شروع کرد به بع بع کردن دزد بدجنس تا دید در طویله باز شده و پشمی بع بع می کنه ،گونی پر از کاهو و کلم رو توی مزرعه انداخت و پا به فرار . گذاشت درهمین لحظه پشمی صدایی شنید .صدای ضعیف واق واق سگ مزرعه بود .
پشمی به سمت صدا رفت و با تعجب دید که دزد بدجنس دهن سگ مزرعه رو چسب زده تا سر وصدا نکنه و گلنار خانم رو ار خواب بیدار نکنه تا با خیال راحت کاهو و کلم ها رو بدزده.
پشمی به سگ مزرعه کمک کرد تا چسب رو از روی دهنش برداره در همین موقع که سگ مزرعه از پشمی داشت تشکر می کرد ،گلنار خانم به پشمی نزدیک شد و گفت “آفرین به تو پشمی “.مهربون .
گاو سیاه دیده بود که تو چطوری دزد رو فراری دادی .
از آن روز به بعد گلنار خانم پشمی و گوسفندا اجازه داد که یک ساعت بیرون از طویله گردش کنن.
نویسنده: تونی گراس ? قصه گو: سمینا ❤️ گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
@childrenradio.
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
دودو عادت داشت دروغ بگه، صبح تا شب دروغ می بافت و تحویل همه می داد. به هم کلاسی هاش می گفت: بابام یک کشتی تفریحی خریده و قراره مارو ببره به یک سفره دریایی. کسی حرفشو باور نمی کرد، اما اون به دروغاش ادامه می داد. بابای من فضانورده و به کره ماه سفر کرده و اگه یکی از دوستاش ازش می پرسید تو که گفتی بابات دامپزشکه، فوری جواب می داد خب عه خب دامپزشکم هست ولی فضانوردم هست. یک شب دودو …
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: مو فرفری و مو قرمزی + قسمت اول نویسنده: مژگان شیخی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های عزیز برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
یکی بود یکی نبود، توی شهر آدم کوچولوها دو تا کوتوله بودن، اسم یکی مو فرفری بود و اون یکی دیگه مو قرمزی. اونا یک خونه کوچولو داشتن و با هم توی اون زندگی می کردن، مو فرفری مرتب و مو قرمزی نامرتب بود. اتاق مو فرفری تمیز و منظم بود ولی اتاق مو قرمزی کثیف و درهم برهم. برای همین این دوتا همیشه با هم دعوا داشتن و از دست هم عصبانی بودن. مو قرمزی هر روز صبح بعد از مو فرفری از خونه بیرون می رفت. اون تو خونه ی یک کوتوله دیگه به نام …
متن داستان :
” مو فرفری”” . اَاَه…چقدر مامان گیر میده . میگه “برو موهاتو کوتاه کن . وزوزی و بلند شدن جلوی آیینه ی اتاقم می ایستم و دستی به موهام می کشم و با صدای بلند ،جوری که مامان بشنوه ،میگم ” آخه مگه موهام چه ” شونه ؟!خیلی هم خوبن و مد هستن اما مامان جواب نمیده و مشغول مطالعه کردنه . انگار نه انگار که من دارم حرف میزنم و همچنان غرق داستان کتاب شده که انگار میخواد خلاصه ای از داستان رو بنویسه” دوباره صدامو بلند می کنم و می گم “مامان ! من موهامو کوتاه نمیکنم مامان سرشو از روی کتاب برمی داره و انگشتشو می زاره لای کتاب و میاد سمت اتاقم و به من نزدیک میشه ” چی شده امیر”محمد!چرا اینقدر غر می زنی ؟ ” با اخم نگاه مامان می کنم و میگم “دیروز گفتی امروز برم موهامو کوتاه کنم ولی من کوتاه نمی کنم مامان آه بلندی می کشه و می گه ” باشه .کوتاه نکن . ” بعد برمی گرده سمت اتاق پذیرایی و روی مبل می شینه و انگشتشو از . لای کتاب در میاره و همون صفحه ای رو که قبلا داشت می خوند رو دوباره می خونه با تعجب مامان رو تماشا می کنم و از رفتار مامان و خونسردی اش سر در نمیارم. شانه هایم را بالا می اندازم و بی خیال. خونسردی مامان می شم ” حوله و لباسهامو حاضر می کنم و دم در حموم که می رسم، بازهم صدامو بلند میکنم و میگم “مامان !من رفتم حموم شامپو رو می ریزم کف سرم و چنگ می اندازم لای موهام تا تمیز شسته بشن که ناگهان انگشت هام گیر می کنه توی موهام . هی انگشتامو می کشم تا از لای موهام بیرون بیان ولی فایده ای نداره . اشک از چشمام می ریزه بیرون و بعد با صدای بلند”…. می گم “آییییی….کمک”مامان با عجله در حموم رو باز می کنه و می گه “چی شده ؟” با بغض می گم ” انگشتام لای موهام گیر کرده” مامان کمی مکث می کنه و می گه ” صبر کن. الان برمی گردم بعداز چند دقیقه مامان قیچی به دست برمی گرده توی حموم . با دیدن قیچی داد می زنم و میگم “نه ..نمی خوام موهامو” کوتاه کنی ..نمی خوام ولی مامان میگه ” مگه نمی خوای انگشتات از لای موهات در بیاد!چاره اش فقط قیچی کردن موهاته .حالا تکون نخور تا” موهاتو کوتاه کنم مامان ،موهای فرفری امو،موهایی که بچه های کلاس منو باهاش می شناختن و امیر محمد مو فرفری صدام می کردن رو داره. کوتاه می کنه” مامان می خنده و می گه “چشماتو باز کن. چقدر خوشگل شدی امیر محمد!قیافه ات هم چقدر تغییر کرد. چشمامو باز میکنم و میرم جلوی آیینه ی حموم و نگاه می کنم . چقدر قیافه ام عوض شده . مطمئنم بچه ها منو نشناسن از حموم که بیرون میام ،مامان ،موهامو سشوار می زنه. جلوی آیینه ی اتاقم می رم و دوباره خودمو نگاه میکنم و از موهای . جدیدم خوشم اومده ساعت کلاس آنلاین که می شه و بچه ها ویدیوی منو که از درس تاریخ فرستاده ام رو می بینن ،کلی ایموجی و تشویق برام ” توی گروه می فرستن و حتی آقا معلم هم می گه “چقدر خوب شد موهاتو کوتاه کردی امیر محمد جان”! شب که میشه و بابا خونه میاد ،با دیدن من شوکه میشه و میگه “امیر محمد !چقدر عوض شدی پسر” لبخندی می زنم و می گم “مامان کوتاه کرد. آخه رفتم حموم و انگشتام لای موهام گیر کرد و مجبور شدم کوتاه کنم” بابا می خنده و می گه “دست مامانت درد نکنه
” اسباب کشی”
.امیر محمد جان!بیا بیرون . تا کی می خوای توی اون اتاق بمونی . بالاخره که چی ؟باید از این خونه بریم_مامان هی صدام می کنه و می خواد مثلا اتاقمو و خونه مونو فراموش کنم اما من این خونه رو خیلی دوست دارم و دلم نمی خواد از این خونه بریم. پارسال که اومدیم توی این خونه به مامان و بابا گفتم که این اتاق بالکن دار برای من تا هر وقت دلم بخواد پرده ی اتاقمو بزنم کنار و برم توی بالکن و فرزاد ،همکلاسی مو، که پنجره ی خونه شون دقیق روبروی بالکن خونه مون بود رو ببینم . چقدر خاطره از این اتاق و فرزاد و بالکن دارم. فرزاد هم مثل من ناراحته و دیشب پیام داد که امیر محمد خیلی ناراحتم . ای کاش نمی رفتید”. مامان دوباره صدام می زنه “امیر محمد جان ! بیا بیرون .کامیون اومده و وسایلامونو میخواد بار بزنه .در رو بازکن” با بغض می گم “نمیام . خونه ی جدید کوچیکه. تازه شم بالکن نداره .بعدشم اتاق جدیدمم کوچیکه .نمیام”.صدای بابا رو می شنوم که به مامان میگه “ولش کن. الان خودم باهاش صحبت می کنم بابا در اتاق رو می زنه و می گه “امیر محمد جان! نگران نباش. توی اتاق جدیدت مطمئن باش همه وسایلت جا میشه . تازه “. اونجا می تونی دوستای جدید پیدا کنی”!جواب بابا رو نمیدم . صدای کارگرها رو می شنوم ” همه وسایلو رو بردیم پایین . دیگه وسیله ای نیست ؟” بابا جواب میده “نه . وسیله ای نیست . الان میاییم پایین بابا دوباره به در اتاق می زنه و می گه “امیر محمد!شنیدی !همه وسایلا رو بار کامیون کردن و داریم می ریم ها .بیا بیرون “.پسرم . اشکالی نداره قفل در رو باز می کنم و با چشمهای گریان از اتاق بیرون میام . مامان و بابا با دیدنم لبخندی می زنند و همگی به سمت خانه. جدید اسباب کشی می کنیم .به خانه ی جدید که می رسیم و کنار آسانسور منتظر می مانیم تا در آسانسور باز بشه که ناگهان خشکم می زنه پیام ،همکلاسی دیگرم ،رو می بینم که از آسانسور پیاده می شه و با دیدن من تعجب می کنه و می گه ” عه …امیر محمد !تو “اینجا چیکار میکنی ؟ . خونه ی جدیدمون اینجاست_راست میگی. طبقه ی چندم ؟_.طبقه ی سوم_عه…پسر !ما هم طبقه ی سومیم .نکنه همون واحد روبرویی ما که چند وقته خالی بود میخواین بیاین ؟_. آره فکر کنم . من یه بار اومدم با مامان و بابا برای دیدنش و مامان و بابا پسندیدنش ولی من خوشم نیومد .خیلی کوچیکه_. آره . خونه ی ما هم کوچیکه . چه خوب شد اومدین همسایه ی ما شدین_”. بعد از چیدن وسایل اتاق جدیدم به فرزاد ،پیام فرستادم ” فرزاد،ما همسایه روبرویی پیام اینا شدیم”فرزاد جواب داد ” عه.. چه جالب . اگه گفتی کیا اومدن به جای شما ؟کیا؟_. سپهر و خانواده اش_من و فرزاد کلی به ناراحتی خودمون خندیدیم و به همدیگه قول دادیم که با پیام و سپهر که همسایه های جدیدمون هستن، مهربون باشیم
شاید باورتون نشه من،پانته آ،یازده ساله،یه بار خونمونو آتیش زدم.
همش تقصیر پدرام بود.
داداش کوچولومو میگم. پدرام همش می رفت توی آشپزخونه و کبریت رو از روی اجاق گاز برمی داشت.
آخرین بار که روشنش کرد تا اومدم ازش بگیرم یهو بریت روشن افتاد کف سرامیک آشپزخونه.
جیغ زدم و با پدرام از آشپزخونه بیرون اومدم.پدرام با هیجان گفت “دیدی “.بالاخره خونه رو آتیش زدیم ولی مامان و بابا بیان و ببین چی شده حسابی دعوامون می کنن .
بسه .
برو بیرون از خونه.
منم الان میام_ گوشی تلفنو از روی عسلی برداشتم و رفتم توی راه پله.
پدرام جلوی در آسانسور وایساده بود و با آقای ملکی همسایه ی ” روبرویی حرف می زد.شماره ۱۲۵ رو گرفتم .
الو خونه مون آتیش گرفته.
خودتونو سریع برسونید .
مامان و بابام خونه نیستن.
سرکار هستن_ . آروم باش دختر خوب.
از خونه بیرون برید. آدرس خونه تونو بده_ ….خونه مون همین کوچه ی_ .باشه .
همین الان مامورا رو می فرستم_ آقای ملکی با تعجب نگاهم کرد و گفت “پانته آ جان !پس چرا زودتر نمی گی ؟پدرام یه چیزایی گفت اما باورم نشد.
الان شما ” دوتا برید خونه ی ما.
منم میرم خونه تون.
سریع .بدویید پدرام رو گذاشتم خونه ی آقای ملکی و جلوی در خونه شون وایسادم و هرچقدر خانم ملکی گفت که برم توی خونه شون و الان مامورا میان و آتیشو خاموش می کنن اما من گوش ندادم.
چند دقیقه بعد صدای آژیر ماشین آتش نشانی رو شنیدیم و بعد مامورای آتش نشانی از آسانسور پیاده شدن.
یکی از مامورا رفت توی خونه مون ولی بعد از چند دقیقه اومد بیرون و گفت “”آتیش خاموش شده و نیازی به ما نیست.
” با تعجب پرسیدم “یعنی چی؟
پس آقای ملکی چی شد؟
مامور لبخندی به من زد و گفت “آقای ملکی با کپسول کوچیک آتش نشانی که توی آشپزخونه تون نصب شده آتیشو خاموش ” کرده من و پدرام و خانم ملکی توی خونه مون رفتیم.
نفس عمیقی کشیدم و از آقای ملکی تشکر کردم. با کمک آقای ملکی و مامورای آتش نشانی طرز استفاده از کپسول آتش نشانی رو یاد گرفتم.
به نظرم آقای ملکی بهترین آتش نشان دنیاست تا اونجایی که .
رئیس آتش نشانی به او پیشنهاد داد تا توی عملیاتهای آتش نشانی با آنها همکاری کنه.
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیو قصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.
رادیو قصه کودکبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیوقصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.
کودکان و نوجوانان عاشق سرگرمی و بازی هستند، بنابراین اگر قصد دارید یک سرگرمی برای فرزندانتان و دوستانشان ترتیب دهید، باید از پیش آماده باشید تا حسابی به آن ها خوش بگذرد. علاوه بر موسیقی و رقص، بازی ها در نوجوان صاحب جایگاه ویژه ای برای لذت بردن و تخلیه هیجان هستند. بازی ها به بچه ها کمک می کنند تا با یک دیگر در خارج از مدرسه، ارتباط برقرار کنند. آن ها می توانند دوستان خود را درک کرده و آن ها را بهتر بشناسند.
بازی گروهی نمایش تئاتر :
این یک فعالیت و بازی گروهی کوچک برای بچه هاست که باعث ایجاد خلاقیت در زمان حال می شود و به تفکر سریع و بهبود مهارت های حل مسئله کودک کمک می کند.
نحوه بازی:
سه بچه را از گروه انتخاب کنید و آن ها را به صحنه اجرای نمایش بفرستید و از کودکان بخواهید یک نمایش کمدی یا خنده دار در عرض دو تا پنج دقیقه ارائه دهند. بقیه شرکت کنندگان دیگر می توانند از این سه بچه بخواهند با استفاده از هر شی که در اتاق وجود دارد در نمایش خود استفاده کنند. تایمی حدود دو تا سه دقیقه برای هر نمایش بگذارید. پس از اجرای آن ها، سه نفر دیگر را انتخاب کنید و مراحل را دوباره تکرار کنید. باید مراقب باشید که همه اعضای گروه فرصتی برای اجرا کردن داشته باشند. این بازی یا فعالیت انتخاب خوبی برای اردوهای تابستانی و کارگاه های تئاتر است.
رادیو قصه از طریق قصه های صوتیو داستان های کودکانهسعی دارد که شبی آرام برای فرزندان شما به وجود آورد.
ترکاندن بادکنک:
یک بازی گروهی و در فضای باز است که کودکان و نوجوانان شما می توانند در حیاط بازی کنند. این بازی تیمی می تواند پر سر و صدا بوده و با ترکیدن بادکنک و فریاد و شادی همراه است.
نحوه بازی:
هدف از این بازی ساده و بی نظیر این است که بادکنک های تیم رقیب را بترکانید بدون این که بادکنک خودتان بترکد. شرکت کنندگان را به دو تیم با تعداد برابر از بازیکنان تقسیم کنید. برای هر تیم از روبان های رنگی استفاده کنید. از بازیکنان بخواهید با استفاده از یک روبان نسبتاً دراز بادکنک را به پاهایشان بچسبانند تا بادکنک ها خیلی به آن ها نزدیک نباشند. به محض این که مدیر ( مثلاً پدر یا مادر) می گوید شروع بازیکنان باید به سرعت حرکت کنند و بادکنک های های تیم حریف را تنها با پاهای خود بترکانند. تیمی که با زودتر بادکنک های تیم دیگر را تمام کند، برنده می شود.
بالا بلندی:
این بازی در فضای باز انجام میشود. شرکت کنندگان یک نفر را به عنوان گرگ انتخاب میکنند که باید دنبال بچههای دیگر شرکت کننده بدود و آن ها را بگیرد. وقتی گرگ به یکی از بچه ها نزدیک شود او باید روی یک بلندی که از پیش تعیین شده، برود و تا وقتی روی بلندی است گرگ نمیتواند او را بگیرد. گرگ، بازی را با دنبال کردن کودکان دیگر ادامه میدهد. هر کس را پیش از این که روی بلندی بایستد بگیرد، گرگ میشود و کار او را دنبال میکند. وقتی گرگ، دنبال کودکی می دود، دیگران شعر میخوانند و شادی میکنندو در عین حال مواظباند گرگ هدفش را عوض نکند و آن ها را نگیرد.
در این بازی ممکن است به جای بلندی، کودکان با گچ یا زغال، دایره یا مربعی بکشند و درون آن را جای امن بدانند.
امروزه، می توان این بازی را به خاطر هیجان و سرعت و تحرکی که دارد، و با هدف ایجاد شور و شادی، تقویت عضلات، سرعت و دقت به کودکان آموزش داد.
بچه های نازنین برای شنیدن قصه های صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله قصه گو سمینا برای گروه های سنی(الف، ب، ج) به سایت رادیو قصهمراجعه کنید.
رادیو قصه کودکبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیوقصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.
آموزش نظم و انضباط از همان سنین پایین برای کودکان و نوجوانان بسیار ضروری است. نظم و ترتیب بر خلاف تصور بسیاری از پدر و ماردها، امری اکتسابی است که در بسیاری از موارد کودکان از والدین، خواهر، برادر و در درجه بعد از معلم خود الگوبرداری میکنند. روانشناسان معتقدند برای ایجاد نظمدرکودک باید آموزشهای مقدماتی متفاوتی صورت بگیرد.
یک الگوی مناسب برای فرزندتان باشید:
دوست داشته باشید یا نه کودکانتان، شما را زیر نظر دارند. اگر هر چقدر می توانید نصیحت کنید ولی رفتار شما طور دیگری باشد. مطمئن باشید که نصیحت های شما بسیار کم رنگ جلوه می کند و آنچه نمود بیشتری میابد رفتارتان خواهد بود. واقعیت این است که تربیت فرزندان منضبط کار چندان آسانی نیست. هر چقدر تلاش کنید همیشه روزهای خوب و بد وجود خواهند داشت.
مجموعه کارهایی که برای داشتن یک اتاق تمیز لازم است را فهرست نمایید:
یک لیست برای کودکتان تهیه کنید. برای بچه های کوچک با تصاویر و برای بزرگترها با نوشته دستورالعمل ها را تعیین کنید:
رختخوابت را مرتب کن
رخت چرک هایت را داخل سبد بگذار
لباس هایت را آویزان کن
اسباب بازی ها را از وسایل دیگرت جدا نگه دار
کف اتاقت را جارو بزن
به منظم بودن اطراف تان اشاره کنید:
شاید منظم ترین مجموعه ای که اطراف تان می بینید، طبیعت باشد. متناسب با سن و درک کودک تان، نظموترتیب طبیعت را به او نشان دهید. به طور مثال زمانی که در حال رفتن به مهدکودک یا مدرسه هستید، می توانید به او بگویید: «درختان را ببین چقدر منظم در کنار هم قد کشیده اند. شاخه ها و برگ ها را ببین، خورشید را ببین چقدر منظم هر روز رأس ساعت در آسمان طلوع می کند و همه جا را روشن می کند».
برای تمرین و تأکید بیشتر می توانید از کودک بخواهید نمونه ای از نظموانضباط پدیده های اطرافش را برای شما مثال بزند و در مقابل، هدیه دریافت کند.
هرگز در برابر بینظمیهای کودکتان تسلیم نشوید:
بسیاری از پدر و مادرها بعد از ابراز خشونت و نارضایتی خود از بینظمی کودک به سرعت شروع به بازسازی و نظمبخشیدن به شرایط میکنند و این عمل را در حال نصیحت کردن و توصیه به نظم و انضباط و تکرار جملات یکسان درباره فواید نظم و ترتیب انجام میدهند.
درحالیکه دقیقا رفتار شما نشان دهنده تسلیم شدن در برابر بینظمی و به نوعی پذیرش این شرایط و ناامیدی از بهبود وضعیت کودکتان است. شما با این کار خود این پیام را به کودک خود میدهید که من چون تحمل بینظمی را ندارم و در مقابل آن کم طاقتم خودم به شرایط، نظموانضباط میبخشم و وقتی کودک این پیام را از شما دریافت میکند هرگز در پی بهبود وضعیت و اصلاح خود برنمیآید.
رادیو قصه از طریق قصه های صوتیو داستان های کودکانهسعی دارد که شبی آرام برای فرزندان شما به وجود آورد. در مقابل بیتوجهی کودکتان نسبت به ایجاد نظم برای او محرومیتی درنظر بگیرید:
کودک باید دریابد که در مقابل پیامدهای ناشی از رفتارهای خود مسئول است و نمیتواند با بیاعتنایی از کنار آن ها بگذرد. البته یادتان باشد که نوع محرومیت باید به دقت انتخاب شود و با خطایی که کودک انجام داده مناسبت داشته باشد.
در مورد قوانین خود مصر باشید:
گاهی اجرای قوانین برای خود پدر ومادرها به یک چالش تبدیل می شود. در بسیاری موارد دیده شده است، زمانی که کودکان جواب می دهند و یا حرکت ناپسندی را انجام می دهند، والدین فقط ازکودک خود رو بر می گردانند. و این موضوع به این دلیل اتفاق می افتد که والدین بر سر قوانین خود مصر نیستند. اگر خودتان مجری قوانین وضع شده از طرف خودتان نباشید، مسلماً آن ها را زیر سوال می برید. اگر کودک شما ندانند که باید منتظر چه عکس العملی از سوی پدر ومادرش باشد، هرگز معنی قوانین را نخواهد فهمید.
ممکن است گاهی برای خوشحال کردن فرزندتان از حرف خود کوتاه بیایید. همیشه به یاد داشته باشید که برخی محدودیت ها به نفع کودکان شماست. قوانین و ساختار رفتاری در منزل به فرزندان احساس امنیت می دهد که والدین آن ها مراقبشان هستند. با بزرگتر شدن فرزندان می توانید برخورد خود را انعطاف پذیرتر کنید. در سنین بین ٩ تا ١٢ سالگی راه گریزی برای کودکانتان بگذارید اما با مراقبت خود شما.
سرزنش نکنید:
هر چه از سرزنش بیشتر استفاده شود، اثربخشی آن کمتر میشود. اگر کودک بنا بر میل خود، کاری کرد که مستحق سرزنش است نباید ازعبارات تحقیرآمیز استفاده کرد چون کودک به این نتیجه میرسد که بزرگترها او را دوست ندارند. سرزنش افراطی ممکن است کودک را تا سطح بدرفتاری روانی جلو ببرد.
بچه های نازنین برای شنیدن قصه های صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله قصه گو سمینا برای گروه های سنی(الف، ب، ج) به سایت رادیو قصهمراجعه کنید.