خرگوش کوچولو پرستار میشود

 


سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

خرگوش کوچولو پرستار میشود

اسم قصه: خرگوش کوچولو پرستار میشود?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: مادر
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کوچولو و مادرش در زیر یک درخت بزرگ زندگی می کردند. یک روز صبح که خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد، دید مادرش هنوز بیدار نشده و توی رخت خوابش خوابیده.

به سراغ مادرش رفت اونو صدا کرد و گفت: مامان جون آفتاب همه جا رو پر کرده. امروز چرا شما هنوز بیدار نشدی؟ مامانش با زحمت چشماشو بازکرد و باصدای گرفته ای گفت: پسرم من حالم خوب نیست و نمی تونم بلند شم.

خرگوش کوچولو خیلی ناراحت شد و تندی پرید و نزدیکتر رفت و گفت: مامان جونم چی شده؟ چرا مریض شدی … و شروع کرد به گریه کردن. مادرش گفت: گریه نکن عزیزم. اول برو، برات صبحانه گذاشتم ،بخور بعد بیا بهت بگم.

خرگوش کوچولو تند تند رفت و صبحانه شو خورد و به پیش مامانش برگشت و گفت: مامان جون حالا بگو من چه کار کنم ؟ من چه جوری باید زندگی کنم مامانش گفت: عزیزم همیشه که من نباید از تو نگهداری کنم.

امروز نوبت تو که از من پرستاری کنی. خرگوش کوچولو گفت: باشه مامان جون بگو چیکار باید بکنم تاحالتون خوب بشه؟ مامان خرگوشه گفت: برو سراغ دکتر بزی. بگو مامانم مریض شده و بیارش اینجا.


خرگوش کوچولو تند پرید و رفت در خونه آقای بزی و گفت: سلام آقا بزی مهربون. مادرم مریضه. باید زودتر بیای پیشش. آقا بزی هم تا حرفای خرگوش کوچولو روشنید، فوری کیفشو برداشت و راه افتاد و اومد خونه خانم خرگوشه و رفت سراغش.

دستشو گذاشت رو پیشونیه خرگوش خانم و معاینه اش کرد وبعد علفهای جنگل که گیاهای دارویی بودن رو ازتو کیفش در آورد وگفت: برو یه کاسه آب و یه حوله تمیز بیار.

خرگوش کوچولو رفت واز توی آشپزخونه ظرف آب وحوله آورد وداد به آقا بزی. آقا بزی گفت: خرگوش کوچولو، مامانت تب داره. این حوله رومرتب خیس کن وبزار روی پیشونی مامانت تاخنک بشه.

امروز تو باید از مامان مهربونت پرستاری کنی. خرگوش کوچولو گفت: چشم حوله روتو آب خیس کرد وگذاشت رو پیشونی مامانش.

آقا بزی گفت: آفرین پسرم از این سبزه ها هم بده مامانت تا بخوره. اگر این کارا رو بکنی تاشب حالش خوب میشه. بعد کیفشو برداشت ورفت.

اون روز خرگوش کوچولو به مادرش دارو داد و انقدر با حوله پیشونی مامانشو خنک کرد تا حالا مادرش خوب خوب شد. خرگوش کوچولو ازاینکه تونسته بود کمک کنه تاحال مامانش خوب شه خوشحال بود وخدا رو شکر می کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *