رهام و ماجراهای موفرقیچقیچی ❤️ این قصه تقدیم به رهام جان نبوی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️اسم قصه: رهام و ماجرای موفرقیچقیچی🧒🏻قصهگو: سمینا ❤️نویسنده: راصیه احمدی☘تنظیم: رویامومنی🌱با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏دنیای کودک را بساز 😍پشتیبانی:🆔 @mhdsab🆔 @childrenradioرادیو قصه کودک🦋 قصه اختصاصی صوتی
دروغگویی کار خوبی نیست اسم قصه: قصه صوتی دروغگویی کار خوبی نیستقصه گو: سمینا❤️نویسنده: فاطمه علیباز🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: دروغگوییآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioلینک حمایت مالی👇https://zarinp.al/someina.comمتن قصه 👇مامان خرگوشی سرمای سختی خورده بود و حالش خوب نبود و باید استراحت میکرد.اون روز تو رختخواب خوابیده بود و خاله لاکی برای پرستاری از خاله خرگوشی به خونه اونا اومده بود .گوش درازو سفید برفی خیلی ناراحت بودند چون مامانشون مریض شده بود و به خاطراینکه مامان استراحت کنه و زودتر خوب بشه، آروم در گوشه اتاق بازی میکردند.لاکی خانم داشت سوپ درست میکرد. گوش دراز و سفید برفی هم خیلی سوپ داشتن دوست داشتند. به همین خاطر خاله لاکی وقتی سوپ سوپش آماده شد، دو تا شقاب هم برای اونا کشید و گفت:گوش دراز.. سفید برفی ..بیاین براتون سوپ آوردم. خرگوشها خیلی خوشحال شدند. تند و تند دویدند و رفتند پشت میزغذا. اما گوش دراز انقدر عجله کرده بود یک دفعه ظرف غذاشو ریخت روی میزو حسابی ناراحت شد. آخه دیگه هم غذا نداشت، هم میز و صندلی کثیف شده بود. سفید برفی گفت: چیکار کردی گوش دراز؟یواشتر، سوپتو ریختی..گوش دراز گفت:_ آره خیلی بد شد. دیگه نمیتونم سوپ خوشمزه بخورم.بعد نگاهی به ظرف غذای سفید برفی کرد با خودش گفت:_ خوبه به خاله لاکی بگم سفید برفی سوپ منو ریخته. اون وقت میتونم سوپ اونو بخورم.به همین خاطر نگاهی به سفید برفی کرد وگفت:همش تقصیر تو بود سفید برفی. تو غذای منو ریختی! سفید برفی با تعجب نگاهش کرد و گفت: عیب نداده داداش جون، خوب حالا من از سوپم بهت میدم.. مال من زیاده. اما،من که سوپ تو رو نریختم.گوش دراز که مهربونی و محبت سفید برفی رو دید، از فکر خودش در مورد سفید برفی ناراحت شد. به همین خاطر رفت و به خاله لاکی گفت:_ خاله لاکی مهربون من سوپمو ریختم روی میز و نتونستم بخورم.خاله لاکی با مهربونی گفت:_ اشکال نداره عزیزم، من الان دوباره برات سوپ میریزم. برو ظرف غذاتو بیار.بعد دستمالو برداشت و میز و صندلی گوش درازو تمیز کرد و گفت:_ گوش دراز، هیچ وقت عجله نکن. چون عجله زیاد باعث خراب شدن کارها میشه.گوش دراز گفت:_ من خیلی ناراحتم.. آخه.. آخه..خاله لاکی جون، من یه کار بد دیگه هم میخواستم بکنم…اول میخواستم به شما بگم سفید برفی غذای منو ریخته…خاله لاکی گفت:_ اما تو این کارو نکردی عزیزم و مسئولیت کار بدت رو خودت قبول کردی و این کار خیلی خوبیه. حالا هم بشین سوپتو بخور و قول بده که دیگه تو هیچ کاری عجله نکنی.گوش دراز قول داد که هم عجله نکنه و هم دروغ نگه.بعد هم در کنار سفید برفی نشست و شروع کرد به خوردن سوپ خوشمزه ای که خاله لاکی درست کرده بود.🦋رادیو قصه کودکخاله سمینا
باران مدیر مهد کودک میشود ❤️ این قصه تقدیم به باران جان حاتمی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️اسم قصه: باران مدیر مهد کودک می شود👧🏻قصهگو: سمینا ❤️نویسنده: زهرا رضایی☘تنظیم: رویامومنی🌱با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏دنیای کودک را بساز 😍پشتیبانی:🆔 @mhdsab🆔 @childrenradio🌹رادیو قصه کودک🦋قصه صوتی اختصاصی
کرگدن و فیل مغرور اسم قصه: قصه صوتی کرگدن و فیل مغرور🦏🐘قصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: غرورآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioلینک حمایت مالی👇https://zarinp.al/someina.comرادیو قصه کودکخاله سمینا
ماهان و بازی دایناسوری ❤️ این قصه تقدیم به ماهان جان جاویدانی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️اسم قصه: ماهان و بازی دایناسوریقصهگو: سمینا ❤️نویسنده: اعظم ایزدی☘تنظیم: سجاد خدادادی🌱با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏دنیای کودک را بساز 😍پشتیبانی:🆔 @mhdsab🆔 @childrenradioرادیو قصه کودکقصه صوتی اختصاصی
طاها و میوه ی درخت صبر فوتبالک⚽️👦🏻 ❤️ این قصه تقدیم به طاها جان رحمانی فر عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️اسم قصه: طاها و میوه ی درخت صبر فوتبالک⚽️🧒🏻قصهگو: سمینا ❤️نویسنده: راضیه احمدی☘تنظیم: رویامومنی🌱با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏دنیای کودک را بساز 😍پشتیبانی:🆔 @mhdsab🆔 @childrenradioرادیو قصه کودک》》》قصه اختصاصی صوتی
ملکه آرزوها (قسمت دوم) اسم قصه: قصه صوتی ملکه آرزوها(قسمت دوم)✨👸قصه گو: سمینا❤️نویسنده: زهرا رضایی🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: ایجاد حس کمک و همدلی در کودکآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioلینک حمایت مالی👇https://zarinp.al/someina.com
کریس و گوشه موشی (قسمت دوم) ❤️ این قصه تقدیم به کریس جان غیبی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️اسم قصه: کریس و گوشه موشی🐭🧒🏻(قسمت دوم)قصهگو: سمینا ❤️نویسنده: راضیه احمدی☘تنظیم: رویامومنی🌱با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏دنیای کودک را بساز 😍پشتیبانی:🆔 @mhdsab🆔 @childrenradio》》》قصه اختصاصی صوتی🦋رادیو قصه کودک
به نظرت کی از همه قوی تره کریس؟ ❤️ این قصه تقدیم به کریس جان غیبی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️اسم قصه: به نظرت کی از همه قوی تره کریس؟ 💪قصهگو: سمینا ❤️نویسنده: راضیه احمدی☘تنظیم: رویامومنی🌱با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏دنیای کودک را بساز 😍پشتیبانی:🆔 @mhdsab🆔 @childrenradio
یلدا اسم قصه: قصه صوتی یلداقصه گو: سمینا❤️نویسنده: زهرا رضایی🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آشنایی کودک با آیین ورسوم اصیل ایرانیآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioلینک حمایت مالی👇https://zarinp.al/someina.com♡♡♡♡♡♡♡متن داستان🦋در سرزمین قشنگ چهار فصل ، بهار و تابستان خاتون کوله بارشون رو جمع کرده و رفته بودند .حالا نوبت پاییز خاتون بود . همه چیز رو در کوله پشتیش گذاشت و آماده سفر شد . اما اون قدر کارهاش طول کشید که شب از راه رسید . آذر دختر کوچلوی زیبای پاییز خاتون به مادرش گفت: مادر من دوست ندارم از این جا بریم . نمیشه برای همیشه بمونیم؟ پاییز خاتون گفت: نه دخترم .ما کارهامون رو انجام دادیم. باید بریم تا ننه سرما بیاد . آذر و پاییز خاتون مشغول گفتگو بودند که در زدند. آذر در رو باز کرد . دختر زیبایی همراه پیرزنی با موهای سفید پشت در بود .پیرزن گفت: سلام .من ننه سرما هستم همراه نوه ام یلدا. ما از راه دوری اومدیم .خیلی خسته و گرسنه ایم. میشه ما امشب پیش شما بمونیم.آذر خیلی خوشحال شد چون تونست قبل رفتن ننه سرما و یلدا رو ببینه. اون ها رو دعوت کرد به خونه شون.ننه سرما گفت من سردمه . پاییز خاتون گفت چه طور می تونم کمکتون کنم؟ننه سرما گفت من هر جا میرم با خودم کرسی و منقلم رو می برم .آخه همیشه سردمه . بعد با کمک آذر و یلدا ، کرسی و منقل رو بر پاکردند. ننه سرما و یلدا زیر کرسی رفتند و لحاف رو روی خودشون کشیدن.آذر و پاییز خاتون هم کنار شون نشستند.آذر گفت: یلدا چه اسم قشنگی داری.ننه سرما گفت :اسم نوه ام رو خودم انتخاب کردم .آذر گفت : خیلی قشنگه. چرا اسمشو یلدا گذاشتین؟ ننه سرما گفت: اسم یلدا قصه داره.آذر گفت : برامون قصه اش رو می گین؟ننه سرما گفت: در گذشته های خیلی دور یه شب دیو تاریکی به سرزمین فصل ها حمله کرد .خورشید رو از ما گرفت و زندانی کرد . دیو تاریکی ها با زندانی کردن خورشید نور و روشنایی رو از سرزمین ما برد و همه جا تاریک و سرد شد. نه نوری بود که راه رو پیدا کنیم و نه گرمایی که خودمون رو گرم کنیم. سرزمین مون سوت و کور شد و زندگی رو از ما گرفت. خیلی به ما سخت گذشت تا اینکه تصمیم گرفتیم به جای غصه خوردن با دیو تاریکی بجنگیم و خورشید رو نجات بدیم تا زندگی رو به سرزمین مون برگردونیم. اگر به جنگ دیو تاریکی نمی رفتیم خورشید برای همیشه زندانی می شد و نور و روشنایی رو هرگز نمی دیدیم.آذر گفت چطور با دیو تاریکی جنگیدید؟ننه سرما گفت : تنها راه از بین بردن دیو تاریکی نور و روشنایی بود. همه جا آتش روشن کردیم. روی کوه ها، دشت ها ، دریاها ، جنگل ها و در ته دره ها . همه جا رو با آتش روشن کردیم. همه جا رو نور و گرما فرا گرفت تا اینکه دیو سیاهی دیگه نتونست در برابر اون همه گرما و نور تحمل بیاره .چه شب بلندی بود.تا اینکه کم کم تاریکی رفت و هیچی ازش نماند . ما تونستیم خورشید رو که در چاه سیاهی ها اسیر بود رو پیدا کنیم. خورشید که آزاد شد ، سپیده زد . با آزادی خورشید همه مردم سرزمین چهار فصل ،بازگشت نور و روشنایی رو جشن گرفتند و شادی و پایکوبی کردند . از اون شب به بعد آزادی خورشید رو تولدی دوباره نامیدند واسم اون جشن یلدا شد .از همون شب نوه زیبای من یلدا متولد شد .یلدا یعنی تولد و زاده شدن.پاییز خاتون گفت : چه خوب شد شما امشب اومدین . پس باهم تولد دوباره یلدا و شکست دیو تاریکی ها رو جشن می گیریم.پاییز خاتون انار های قرمز و رسیده رو در سبد چید. هندوانه قرمز آبدار رو که دختر تابستان بهش هدیه داده بود رو روی کرسی گذاشت . سیب های سرخ رو در ظرف چید. ننه سرما هم در منقل آتش بزرگی به پا کرد. همه دور هم جمع شدن تا تولد یلدا رو جشن بگیرن.آذر پرسید: چرا همه چیز رو سرخ انتخاب کردید؟ ننه سرما گفت : همه این ها نشان از سرخی و گرمای خورشیده . تا دیو تاریکی با دیدن این همه سرخی دیگه هیچ وقت پاشو سرزمین ما نزاره.اون شب تا نزدیک سپیده ننه سرما براشون از قصه های کهن گفت و با هم به جشن و شادی پرداختند. ننه سرما و یلدا از خستگی خوابشون برد .خورشید بالا اومد .چشم که باز کردند پاییز خاتون و دختر زیباش آذر رفته بودند.زمستان شده بود .رادیو قصه کودکخاله سمینایلدا