وبلاگ

درختی که غمگین بود


سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسم قصه: درختی که که غمگین بود
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: آرزو امین خندقی
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: مراقبت از محیط زیست
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان
جمعه بود.سعید و سارا اونروز صبح زود بیدار شده بودن و خیلی خوشحال بودن.می خواستن با مامان و باباشون برن گردش.بابا سبد وسایل گردشو برداشت و صندوق عقب ماشین گذاشت و گفت بچه ها زودتر بیاین سوار بشیم تا راه بیفتیم.مامان قابلمه غذا رو برداشت و سارا و سعید هم زیرانداز و توپ و ماشین شن کش رو برداشتن و همگی سوار ماشین شدن. بابا ماشینو روشن کرد و راه افتادن.اونا یک ساعتی تو راه بودن تا اینکه به یه رودخونه قشنگ رسیدن.دو طرف رودخونه هم پراز دار و درخت بود.سعید و سارا با خوشحالی توپشون رو برداشتن و دویدن که برن بازی کنن.مامان گفت بچه ها صبر کنین اول بیاین صبحانه بخوریم بعد.بابا گفت آره دخترم آره پسرم اول صبحانه بعد بازی.
بعد از خوردن صبحانه و کمک به جمع کردن سفره، بچه ها مشغول بازی شدن و مامان و بابا هم نشستن تا با هم حرف بزنن و چایی بخورن.بابا و مامان همینطور که گل میگفتن و گل می شنیدن بازی بچه ها رو هم تماشا می کردند.سعید و سارا اول کلی توپ بازی کردن و بعد هم رفتن کنار رودخونه تا با ماشین شن بازی شون خاک بازی و گل بازی کنن.همینطور که مشغول بازی بودن صدای ناله و گریه ای شنیدن.این طرفو نگاه کردن اون طرفو نگاه کردن اما کسی نبود.سعید گفت تو هم شنیدی خواهرجون؟یعنی صدای گریه کی بود؟سارا گفت نمی دونم.اما اینجا که غیر ما کسی نیست داداشی.یه دفعه ای بازم صدای گریه اومد.بچه ها هاج و واج همو نگاه کردن.یه صدایی گفت من اینجام.منم گریه می کنم بچه ها.
بچه ها پشت سرشونو نگاه کردن.وای خدای من صدا از یه درخت پیر بود که کنار رودخونه بود.سعید و سارا دویدن طرف درخت و با تعجب سلام کردن.درخت گفت سلام بچه ها و دوباره گریه کرد.سارا گفت چی شده درخت قشنگم؟سعید گفت بازی و سر وصدای ما اذیتت کرد؟سارا گفت یا توپمون به شاخه هات خورد و دردت گرفت؟درخت گفت نه عزیزای من.من عاشق اینم که بچه ها کنار من بازی کنن.خیلی هم از اومدنتون خوشحالم.فقط یکم دلم گرفته بود گریه می کردم.سارا گفت میشه بگی چرا اینقد ناراحتی؟سعید گفت خواهش میکنیم بگو.
درخت گفت دور و بر منو ببینین.چی میبینین؟سارا و سعید نگاه کردن.وای.کلی زباله.بعضی آدما اومده بودن اونجا کلی تفریح کرده بودنو غذا و خوراکیای خوشمزه خورده بودنو کلی بطری آبمیوه و پلاستیک و پاکت میوه و آجیل اونجا انداخته بودن و بدون اینکه جمع کنن رفته بودن.سعید گفت ببین اینجا چه خبره.سارا گفت واقعا زشته.درخت گفت خسته شدم از بوی بد این زباله ها.از وقتی دور و برم پر از آشغال شده دیگه حتی پرنده ها هم نمیان رو شاخه هام بشینن و آواز بخونن. منم اینجا تنها موندم.تازه.بیاین جلوتر.یالا بیاین تا یه چیز دیگه نشونتون بدم.سارا وسعید نزدیکتر رفتن.درخت گفت ببینین بعضی بچه ها و آدم بزرگا روی دست و بدن من چیکار کردن؟روی بدن من با میخ و خودکار نقاشی کردن.این دستمم شکستن.آخ.دستام درد میکنه.دیگه نمیتونم دردشو تحمل کنم.
سعید و سارا خیلی ناراحت شدن.هیچوقت فکرنمی کردن درختا هم ناراحت بشن و گریه کنن.حتی فکر نمی کردن درختا هم دردشون بیاد.یه دفعه ای سارا گفت ناراحت نباش درخت قشنگ.و به سعید نگاه کرد و یه دفعه ای غیبشون زد.
چند دقیقه بعد خواهر و برادر مهربون قصه ی ما با یک پلاستیک زباله به طرف درخت اومدن و شروع کردن به جمع کردن زباله هایی که دور درخت ریخته بود.مامان و بابا هم به کمکشون اومدن.نیم ساعت بعد پلاستیک زباله پر شد اما اطراف درخت پیر تمیز تمیز شده بود.حالا چشمای درخت از خوشحالی برق میزد.درخت دو تا دستشو باز کرد تا سعید و سارارو بغل بگیره.سعید وسارا با مهربونی درختو بغل کردنو بابا هم از اونا عکس گرفت.
تو راه برگشت به خونه بچه ها حسابی تو فکر رفته بودن.سعید تو دلش گفت کاش همه آدما یادبگیرن وقتی به گردش و طبیعت میرن اونجا رو کثیف نکنن.سارا هم تو فکرش به دنیایی فکر می کرد که درختاش شاد و خوشحال بودن.

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه
قصه کودکانه صوتی

کودکان دنباله رو

مقدمه:
در این متن می خواهیم درباره ی کودکانی صحبت کنیم که در جمع تابع نظر دیگران هستند. این بچه ها معمولا وقتی ازشان نظری پرسیده و یا سوالی می شود به بقسه نگاه می کنند و منتظرند ببینند بقیه چه می گویند که همان جواب را بگویند. در فعالیت های گروهی هم معمولا تابع بچه های سرگروهشان هستند، بچه هایی که حالت رهبری گروه را دارند.
رادیو قصه کودک سعی دارد با قصه های صوتی و داستان های کودکانه با صدای خاله سمینا، عزت نفس را در کودکان شما افزایش دهد.

برخورد صحیح با این گونه کودکان:
وقتی ما با هم چین بچه هایی روبه رو هستیم اغلب می بینیم که در خانواده هایی رشد پیدا کردند که خیلی فرصت ابرازنظر و تصمیم گیری را نداشتند. یکی از مهم ترین چیزهایی که این گونه کودکان باید یاد بگیرند، این است که ارزشمند هستند و نظراتشان برای دیگران بسیار مهم و محترم است.
وقتی که شما به عنوان یک مربی با هم چنین کودکانی در ارتباط هستید، پیشنهاد ما این است که وقتی به صورت گروهی با بچه ها گفت و گو می کنید قبل از همه، این گونه کودکان را مخاطب قرار دهید و از آن ها بخواهید که نظرشان را بدهند.
وقتی که در حال انجام فعالیت های فردی هستید سعی کنید در فضایی متفاوت از گروهی که بخصوص پیرو آن هستند قرار بگیرند. تشویق به اندازه ی کافی حتما داشته باشید. کارهای حتی کوچک شان دیده شود و مورد تایید و تشویق قرار گیرد.
از همه مهم تر این که در فعالیت های گروهی حتما از این بچه ها نظرسنجی شود حتی گاهی اوقات نظر آن ها را به عنوان نظر قالب در کلاس اجرا کنید و از بچه ها دیگر هم بخواهید آن فعالیت را بنابر نظر آن ها انجام دهند.

چگونه عزت نفس در این کودکان را بالا ببریم:
در خانه هم شما اگر پدر و مادر هم چین بچه ای هستید حتما در موقعیت های مختلف از آن ها نظر سنجی کنید. مثلا به نظرت این هفته بریم پارک یا سینما، صبحانه کره مربا دوست داری یا پنیر. در موقعیت های مختلف در مورد مهمونی رفتن، لباس پوشیدن و تفریحات خانوادگی حتما نظرش را بپرسید و تا آن جایی که برایتان مقدور است سعی کنید نظراتش را با نظر قالب و مناسب در نظر بگیرید تا این کودکان تشویق شوند بیشتر نظر بدهند.
در واقع موضع اصلی که ما باید در مورد این بچه ها فعالیت کنیم این است که عزت نفسشان را بالا ببریم و آن ها را به این باور برسانیم که شما فکر، نظر و پیشنهاداتتان برای ما ارزشمند و خوب است. حتی اگر نظر اشتباه بدهد می تواند در موردش با کودک صحبت کنید.
هیچ وقت نباید در مورد این بچه ها مسخره کردنی رخ دهد. نباید نسبت به نظراتشان مخالفت خیلی جدی و زننده ای صورت گیرد یا بخواهید خیلی جدی با سرکوبی نظر کودک را رد کنید. مثل، این چه فکری است چرا این حرف را زدی، این درست نیست و تو متوجه نیستی، چون باعث می شود کودک سرکوب شود و دفعه های بعدی بیشتر نظراتشان را مخفی کنند و دیگر اظهار نظر نکنند.

سخن آخر:
یکی از کتاب های خوبی هم که در این زمینه می تواند به شما کمک کند به خصوص در کلاس درس کتاب ۱۰۱ بازی برای افزایش اعتماد به نفس است. این کتاب شامل بازی های گروهی متنوعی است که شما می توانید در کلاس و خانه با بچه ها انجام دهید و به طور عمومی عزت نفس را در بچه ها افزایش دهید.
شما می توانید با خیال آسوده با قصه های صوتی کودکانه در رادیو قصه کودک، اعتماد به نفس کودک تان را با بهترین روش ها افزایش دهید.

مداد رنگی هایی که ناراحت شدند


سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسم قصه: مداد رنگی هایی که ناراحت شدند
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: آرزو امین خندقی
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: منظم بودن
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
متن داستان
خرسی کوچولو یه خرس مهربون و پرتلاش بود.از صبح که از خواب بیدار میشد تا شب که میخواست بخوابه کلی کارای مختلف انجام می داد.توی جنگل با بچه سنجاب و میمون بازیگوش توپ بازی و قایم موشک بازی می کرد و وقتایی هم که توی خونه بود نقاشی می کشید.آخه می دونین نقاشی کردنو خیلی دوست داشت؛ اون کلی نقاشیای مختلف می کشید.درخت می کشید، ماشین میکشید، قایق و پیشی می کشید و بعدم با مدادهای رنگی رنگیش در حالی که برای خودش آواز و شعر میخوند نقاشیشو رنگ می کرد.مامان خرسی و بابا خرسی هم چون می دیدند که خرسی کوچولو نقاشی کردنوخیلی دوس داره تو جشن تولداش یا روزایی که تو جنگل جشن بهارو میگرفتن براش دفتر نقاشی یا مدادرنگی می خریدن. نقاشیای خرسی کوچولو قشنگ و جالب بودن اما کار خرسی کوچولوی قصه ی ما یه ایرادی داشت.خرسی همیشه بعد اینکه نقاشیاش تموم میشد دفترشو برمیداشت و می برد نقاشیشو به مامان بابا نشون بده یا میرفت دنبال بازی با توپش یا دوستاش و یادش می رفت مداداشو جمع کنه و سر جاشون بذاره. یه روز مامان خرسی به خرسی کوچولو گفت خرسی کوچولوی من میدونی امروز که داشتم اتاقتو مرتب می کردم چه اتفاقی افتاد؟می تونی حدس بزنی ؟خرسی گفت لابد مامان بزرگ خرسی تلفن زده و گفته میخواد برای جشن زمستون بیاد خونه ما .مامان گفت نه پسرم هنوز که پاییزه و زمستون نرسیده.مدادات اومده بودن با من حرف بزنن.خرسی کوچولو با تعجب گفت مدادام؟

مامان گفت بله عزیزم.امروز که داشتم لباساتو تا میکردم و میذاشتم توی کشو یه دفعه ای دیدم مدادات یکی یکی جلوم صف کشیدن و با ناراحتی و تندتند شروع کردن به حرف زدن.گفتن به خرسی کوچولو بگو ما از اینکه خرسی کوچولو بعد از تموم شدن نقاشیاش ما رو این طرف و اونطرف میندازه و میره هم ناراحتیم هم خسته.
مداد زرد گفت بله تازه از اینکه هرشب باید یه جای عجیب غریب بخوابیم و از دوستامون دور باشیم خیلی ناراحتیم.مداد قرمز گفت به خرسی کوچولو بگو ما دوستداریم شبا تو اتاق خودمون یعنی جامدادی بخوابیم.مداد نارنجی گفت آره بابا راس میگه.آخه زیر یخچال و تو آشپزخونه و کنار جاکفشی هم شد جای خواب؟
مداد سبزگفت آخه اصلا بگو ببینم خرسی خودش حاضره هر شب یه جا بخوابه؟بابا ما دوسداریم شبا با همه مدادرنگیای دیگه سرجای مخصوص خودمون بخوابیم نه اینکه زیر دست و پا بیفتیم. مداد سفید گفت میدونین تا حالا چندباز کسی پاشو روی کمر من گذاشته و کمرم له شده؟ خرسی کوچولو با تعجب زیاد داشت به حرفای مامان خرسی گوش میداد.مامان گفت خرسی کوچولوی من میدونی آخرین مدادی که حرف زد کی بود و چی گفت؟
مداد صورتی بوداون گفت اگه این دفعه خرسی کوچولو ما رو بعد نقاشیش اینور اونور بندازه ماهمخودمونو گم و گور می کنیم تا دیگه نتونه ما رو پیدا کنه و نقاشی بکشه.بعدم با اخم و ناراحتی همه مدادا رفتن رو میز دور هم نشستن و ساکت شدن.
خرسی کوچولو وقتی این ماجرارو فهمید به مامان خرسی گفت نه مامان من دلم نمیخواد مدادرنگیام قهرکنن یا گم و گور بشن.
مامان میشه کمکم کنی جامدادیمو پیداکنم؟میخوام همین الان همه مدادامو بذارم تو جامدادی.میخوام امشب بعدمدتها راحت بخوابن.بعدم بدون اینکه معطل کنه تند تند همه مدادا رو جمع کرد و تندی گذاشت تو جامدادیش و جامدادیشم گذاشت تو کیف مدرسه ش.
مدادرنگیای خرسی از خوشحالی یه هورای بلند گفتن و خیلی زود خوابشون برد.مدادرنگیا دیگه هیچ وقت نه روی زمین افتادن و نه خودشونو گم و گور کردن.


رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

جشن تولد سنجاب


سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسم قصه: جشن تولد سنجاب ✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: آرزو خندقی
تنظیم: رویا مومنی
موضوع: خوش اخلاقی و مهربان بودن
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان

سنجاب کتشو پوشید کیف پولشو برداشت و از لونه ش بیرون اومد. اونروز تو جنگل دو تا کار داشت.هم می خواست یکی یکی دوستاشو برای جشن تولدش دعوت کنه هم می خواست برای تزیین میز تولدش بادکنک بخره.

اولین نفری که سنجاب دید لاک پشت بود.سنجاب گفت سلام لاکی یواشکی.هنوزم خیلی یواش یواش راه میری؟بابا یکم تندتر راه برو. فردا ساعت پنج تولدمه.تو هم دعوتی.از صب زود راه بیفت تا به موقع برسی.بعدشم بلند بلند خندید و بدون اینکه اجازه بده لاکی حتی جواب سلامشو بده راهشو کشید و رفت.

نفر بعدی کلاغ بود.کلاغ تا سنجابو دید گفت قار سلام سنجاب مهربون.کجا میری؟سنجاب گفت سلام کلاغ سیاه بدصدا.هنوزم که قارقار می کنی.واقعا که صدای بدی داری.راستی خوب شد که دیدمت.فردا ساعت پنج کنار درخت بلوط منتظرتم تولدمه.بعدشم بدون خداحافظی به راهش ادامه داد.
کلاغ طفلکی حسابی ناراحت شد.رفت رو شاخه ی درختی و بی صدا نشست و به جنگل نگاه کرد.

سنجاب رفت و رفت تا به طاووس رسید.طاووس داشت تو جنگل پراشو باز و بسته می کرد.پرای طاووس خیلی قشنگ بودن.سنجاب گفت پرات قشنگن اما چه فایده.پاهات خیلی زشتن.چطوری طاووس؟فردا تولدمه.بیای.منتظرتم.بعدشم سوت زنان به راهش ادامه داد.
بله بچه ها سنجاب تا ظهر تو جنگل راه رفت و همه حیوونای جنگلو به جشن تولدش دعوت کرد.اما چه فایده؟همه رو با بی ادبی و حرفای بدش مسخره کرد و ناراحت کرد.بعدشم رفت چنتا بادکنک خرید و به خونه برگشت.
روز جشن تولد سنجاب رسید.سنجاب همه چیزو آماده کرده بود و لباسای مخصوصشو پوشیده بود و کاملا آماده بود.اما هرچقدر منتظر شد کسی به جشن تولدش نیومد که نیومد.سنجاب با خودش گفت:وا چرا حیوونای جنگل نیومدن پس؟من که یکی یکی همه شونو دعوت کردم.نکنه اتفاقی افتاده.و چند دقیقه بعد از لونه ش بیرون اومد.
جغد پیر روی شاخه درخت نشسته بود و داشت چرت میزد.سنجاب گفت سلام جغد خوابالو تو حیوونای جنگلو ندیدی؟قرار بود بیان تولدم.جغد گفت سلام سنجاب.نه.من کسی رو ندیدم.سنجاب گفت ببینم جغد پیرچاقالو پس چرا نیومدن تولدم.اصلا خودت چرا نمیای تولدم؟جغد با ناراحتی جواب داد.نمیدونم.اصلا مطمئنی دعوتشون کردی و ساعت و آدرس دقیق رو بهشون اطلاع دادی؟سنجاب گفت آره بابا.مطمینم.اما نمی دونم چرا نیومدن.جغد گفت با اونا هم همینطور که با من حرف زدی سلام و احوالپرسی کردی و همینطوری دعوتشون کردی؟ سنجاب گفت مگه با تو چجوری حرف زدم؟جغد گفت تو منو مسخره کردی و با بی ادبی با من حرف زدی.اگه با اونا هم مثل من حرف زدی حتما ناراحت شدن و به همین خاطر به جشن تولدت نیومدن.یادت باشه خدا هر کسی رو یه جوری آفریده و هر کسی فایده ها و خوبیای مخصوص به خودشو داره.پس ما اجازه نداریم کسی رو به خاطر اینکه مثل ما نیست یا یک طور دیگه س مسخره کنیم.حالا هم برو و به همه حیوونای جنگل زنگ بزن و ازشون عذرخواهی کن.شاید به جشن تولدت اومدن.
سنجاب که متوجه اشتباهش شده بود با ناراحتی و خجالت به جغد نگاه کرد و بعد هم به لونه ش رفت تا به دوستاش زنگ بزنه و از همه شون عذرخواهی کنه و این دفعه با ادب و مهربونی ازشون خواهش کنه تو جشن تولدش شرکت کنن.

رادیو قصه کودک
قصه صوتی کودکانه
خاله سمینا
قصه صوتی

سفینه فضایی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
اسم قصه: قصه صوتی سفینه فضایی ازسری قصه های امیر محمد
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ۱۰ تا ۱۲ سال
موضوع: پاکیزگی _ مراقبت _ شادی
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان
یه شب خواب عجیبی دیدم.خواب دیدم سوار یه سفینه ی فضایی واقعی هستم و موجودات عجیب و غریب توی سفینه رفت و آمد می کنند.موجودات فضایی از این طرف سفینه به اون طرف سفینه بدون اینکه پاهاشونو کف سفینه بزارن ، راه می رفتند. نگاهی به پاهام انداختم. پاهام کف سفینه نبودند و مثل موجودات فضایی به این طرف و اون طرف سفینه کشیده می شدم《یکی از موجودات فضایی نزدیکم شد و گفت 《قربان ! چی دستور میدید ؟ به سیاره شلیک کنیم ؟. از شیشه سفینه نگاهی به سیاره که کمی دور بود انداختم.سیاره رو شناختم.نه …. خدای من . سیاره ، سیاره زمین بود. موجودات فضایی می خواستن از من دستور بگیرند که به زمین شلیک کنند《 داد زدم 《 نه ..نباید شلیک کنیداما موجودات فضایی اصلا به حرفم گوش ندادند و وقتیمی خواستند دکمه ها رو بزنن و شلیک کنند ناگهان. از خواب پریدم. وقتی از خواب پریدم ساعت ۸ صبح بودنفس عمیقی کشیدم و گفتم《 آخیش …فقط خواب بود 》نزدیک ظهر خاله سودابه زنگ زد و گفت《 امشب ما می خواییم بریم شهربازی. شما هم بیاید 》.توی شهربازی وقتی چشمم به سفینه افتاد ، خوابمو برای پویا تعریف کردم《 پویا گفت 《 باید از زمین مواظبت کنیم《پرسیدم 《 چطوری ؟جواب داد 《 خب از وسیله نقلیه عمومی استفاده کنیم . گل ها رو لگد نکنیم . شاخه ی درختا رو نشکنیم . توی دریا و《 رودخونه و زمین ، زباله نریزیم . هوای زمین رو با دود ماشین ها آلوده نکنیم《! گفتم 《چه ربطی به موجودات فضایی دارهپویا که مشغول بستنی خوردن بود ، گفتخب خوابت میگه از زمین مراقبت کنیم . باید اونقدر زمینو پاک و تمیز نگه داریم تا از بین نره . حالا بلند شو بریم سفینه سواری به حرف های پویا فکر کردم . راست می گفتباید از زمین مراقبت کنیم تا از بین نره و بتونیم از هوای تازه و زمین پاک لذت ببریم و شاد و سرحال بمونیم

رادیو قصه کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

قصه های آموزنده

بازی روال زندگی کودک

مقدمه:
قصه صوتی کودکانه و داستان های صوتی خاله سمینا به شما کمک می کند تا نحوه صحیح بازی با کودک خود را یاد گرفته و انجام دهید. تلاش رادیو قصه کودکانه کمک به پرورش فکری و رفتاری کودکانمان است.
بازی مال بچه هاست، البته بزرگترها هم بازی می کنند پس شاید درست تر باشد که بگوییم بازی روال زندگی کودکان است. تا حالا مخصوصا قبل تر از این روز های کرونایی که با خیال آسوده بیرون می رفتیم چندبار برای شما اتفاق افتاده که فرزندتان را برای بازگشت به خانه صدا کردید و با مقاومت روبه رو شده اید، مانند: « مامان یکم دیگه بازی کنم، زوده هنوز تازه اومدیم و…». کودکتان دارد سه سالگی را می گذراند پس این رفتار کاملا طبیعی است.

چگونه کودک سه ساله را هنگام بازی راضی نگه داریم:
در این دوره سنی حداقل زمان بازی که یک کودک سه ساله را راضی نگه دارد، ۲ ساعت است. پس اگر حوصله شما زودتر سر می رود کمی بیشتر حوصله کنید و برنامه ریزی خود را تغییر دهید.
بچه ها باید در این سن بچگی کنند و بچگی در کودکان یعنی بازی کردن، این را به عنوان یک اصل در ذهن خود نگه دارید و بقیه نکات را لطفا با این ذهنیت مطالعه کنید. بچه ها تحرک و فعالیت فیزیکی بالایی دارند، یک فعالیت که اینجور کودکان را سرگرم می کند بستن پیچ و مهره است.
امتحان کنید حتی با پیچ و مهره های بزرگ و واقعی. انجام این کار ها به چشم شما ی بزرگسال فقط یک کاری دیده می شود که بچه سرگرم شود و چند دقیقه بنشیند، اما برای کودک سه ساله این یک بازی است که می تواند با آن بازی به شما و خودش نشان دهد که چه کارهایی می تواند انجام دهد.
پس اگر وسط این بازی شما را صدا کرد و از شما خواست تا هنرنمایی اش را ببینید از پشت در آشپزخانه یا با نگاه چسبیده به گوشی یا اخبار تلوزیون به کودک خود نگویید آفرین عزیزم بازی کن.
عمل و کار کودک را با جمله محبت آمیز دقیق تحسین کنید، آفرین عزیزم که پیچ و مهره ها رو درست بستی ببینم می تونی این مهره ها رو هم ببندی روی این پیچ و این حرفا ها را از نزدیک و در حالی دارید به کودک نگاه می کنید بگویید.

نحوه صحبت با یک کودک سه ساله:
حتما برایتان پیش آمده که با فرزندتان حرف میزنید اما تقریبا مطمئنید که متوجه حرف هایتان نیست، نه این که معنی حرف ها را نمی فهمد، حواس و تمرکزش با شما نیست. این مورد هم یکی دیگر از خصوصیات این سن است. براس صحبت کردن با یک کودک سه ساله لازمه اول توجه اش را به خودتان جلب کنید وقتی به شما نگاه کرد، بعد با او صحبت کنید. خود صحبت کردن با بچه ها هم یک موضوع مهم است.

تمرین:
بیایید با هم یک تمرین انجام دهیم برای این که بفهمیم در طول روز چند بار با فرزندتان حرف میزنید و چقدر دستور می دهید. یک کاغذ سفید بردارید و از فردا صبح هر بار که جمله دستوری به کودک می دهید در کاغذ خود یادداشت کنید، این کار را تا شب ادامه دهید شب بعد از این که کودک خوابید، به سراغ کاغذ بروید و ببینید چندتا جمله دستوری به کودک گفتید بعد آن تعداد را با این نکته مقایسه کنید.
کودکان در این دوره سنی در خوش بینانه ترین حالت سه دستور یا قانون را می توانند در طول روز بخاطر بسپارند، حالا خودتان حساب کنید چند دستور بی نتیجه صادر کردید.

اما راه حل چیست؟ این که همه چیز را به صورت دستوری به کودک خود نگویید و یا جملات کلی و خارج از درک این سن نزنید. معلوم است که شما به عنوان پدر و مادر این جملات را به آرامی به کودک می گویید، اما خب باز هم برای ظرفیت یک کودک سه ساله زیاد و سنگین است. سعی کنید خواسته های خود را از قالب دستوری در بیاورید و به سمت بازی ببرید، زمان گفتن های شما هم نکته مهمی است. تفسیر من و شما از زمان و وقت به عنوان بزرگسال و در نقش پدر و مادر خیلی با تصور بچه ها متفاوت است.

سخن آخر:
اگر شما زمان مناسب برای جمع کردن اسباب بازی ها را نیم ساعت قبل از برگشتن پدر از سرکار می دانید، فرزندتان فقط زمانی متوجه اسباب بازی ها می شود که کارتونی را که دارد می بیند تمام شده باشد. پس اگر می خواهید فرزندتان متوجه خواسته شما و ضرورت انجام آن شود راهش این نیست که کارتون کودک را قطع کنید، این کار فقط باعث این می شود که در دوربین مداربسته فرزندتان این موضوع ضبط شود که برای خواسته خود می توانیم روی علاقه مندی دیگران پا بگذاریم. خب معلوم است که این در آینده رفتاری کودک اصلا خوب نیست. پس یک نفس عمیق بکشید و برای به نتیجه رسیدن خواسته هایتان از فرزند خود صبور باشید.
قصه صوتی کودکانه بهترین روش برای سرگرم کردن کودکانتان است. پس برای این منظور می توانید از سایت خاله سمینا و قصه های صوتی او کمک بگیرید.

جعبه چوبی

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: قصه صوتی جعبه چوبی
ازسری قصه های امیر محمد
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: کنجکاوی _ یادآوری _ کمک کردن

آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان

دیروز موقع کلاس آنلاین بارون شدیدی بارید
.وقتی کلاس آنلاین تموم شد ، به سمت پنجره رفتم و پرده پنجره رو کنار زدم تا بارونو تماشا کنم
درحال تماشای بارون بودم که با شدت به زمین برخورد می کرد ناگهان چشمم به یه جعبه کوچیک چوبی جلوی ساختمون
.روبرویی افتاد
. دقت کردم ببینم اون جعبه چیه و داخلش چی میتونه باشه
《 در همین موقع مامان صدا زد 《 امیر محمد جان! بیا عصرونه بخور
. از پنجره دور شدم و به آشپزخونه رفتم
《مامان پرسید 《 چیه پسرم ؟ تو فکری ؟
《 جواب دادم 《 یه جعبه چوبی جلوی ساختمون روبرویی دیدم . دوست دارم بدونم توش چیه
《 مامان گفت 《 حتما گربه ی خانم سلمانیه
《با تعجب پرسیدم 《 گربه ی خانم سلمانی؟!مگه گربه خریده ؟
《 مامان جواب داد 《 آره . تازگی ها خریده
《دوباره با تعجب پرسیدم 《 پس چرا بیرون گذاشته؟ مگه گربه رو با جعبه اش نَبُرده توی خونه ؟
《 مامان جواب داد 《 نمی دونم . شایدم گربه رو توی خونه برده و جعبه رو نخواسته
. عصرونه رو که خوردم ، دوباره کنار پنجره رفتم و پرده رو کنار زدم
. یه حسی به من میگفت گربه توی جعبه ست و خانم سلمانی که یه پیرزن فراموشکار هست یادش رفته ببره توی خونه
. توی همین فکرها بودم که یاد گوشی همراهم افتادم
. فوری رفتم گوشیمو آوردم و روی جعبه چوبی زوم کردم و عکس گرفتم
《 . وقتی عکس گرفتم و نگاهش کردم با صدای بلند گفتم 《 دیدی گفتم
《مامان از توی آشپزخونه پرسید 《 چیو گفتی؟
. بدو بدو رفتم توی آشپزخونه و عکسو نشون مامان دادم
مامان با ناراحتی گفت 《 ای وای ..گربه ی بیچاره توی جعبه مونده و الان توی این بارون یخ میزنه . حتما خانم سلمانی یادش
《 رفته
《 هیجان زده گفتم 《 من میرم دم در خونه خانم سلمانی و میگم
《 مامان گفت 《 آفرین پسرم ! چتر هم با خودت ببر
.کاپشنمو پوشیدم و چتر هم برداشتم و بیرون رفتم
وقتی زنگ خونه خانم سلمانی رو زدم، خانم سلمانی پشت آیفون گفت
《 ممنون پسر خوب ! الان میام پایین 》
خانم سلمانی پایین اومد و دوباره از من تشکر کرد و گفت
. آخ آخ…بابی کوچولو رو تا همین پارک پشت خونه ام بردم تا بگردونم ولی یهو بارون گرفت و فوری اومدم خونه 》
《 یادم رفت که جلوی ساختمون گذاشتمش
.بابی کوچولو به من نگاهی انداخت و میو میو کرد
.منم دستی به موهای سفید پشمالوش کشیدم و از خانم سلمانی خداحافظی کردم و به خونه برگشتم

رادیو قصه کودک
قصه های صوتی خاله سمینا

رایان و سه گوش فیش فیشه

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
❤️ این قصه تقدیم به رایان جان بسمل عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: رایان و سه گوش فیش فیشه
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?
پشتیبانی:
? @mhdsab
? @childrenradio
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

لکنت زبان و قصه صوتی کودکانه

مقدمه

هرنوزادی که به دنیا می آید از نظر والدین و از نظر پزشکان سالم و صحیح است و هیچ کدام از والدین دوست ندارند نوزادی ناقص داشته باشند و هیچ کدام از پزشکان دوست ندارند نوزاد ناقص به دنیا بیاورند اما وقتی که نوزاد بزرگ می شود ممکن است دچار بیماری و یا اختلالاتی شود که مسلما با درمان و پیگیری والدین بهبود پیدا کند. یکی از اختلالات شایع در کودکان به خصوص کودکان پسر، لکنت زبان است .دختران کمتر به اختلال لکنت زبان دچار می شوند. لکنت زبان در پسران در ۵ سالگی شیوع پیدا می کند. لکنت زبان می تواند مادر زادی باشد و یا بر اساس اتفاق ترسناکی که برای کودک بوجود آمده باشد، می تواند باشد .‌ لکنت زبان در مشاهده ی رفتار خشن و کتک کاری والدین جلوی کودک و یا تنبیه بدنی شدید و یا مرگ یکی از والدین و یا دیدن فیلم و سریال ترسناک بوجود می آید . دراین مقاله به چگونگی برخورد با کودک لکنت زبان و ریشه کن کردن لکنت زبان می پردازیم .

آرین وپاشا

آرین و پاشا دو دوست همسن و سال و پنج ساله هستند . آرین لکنت زبان دارد و هر وقت می خواهد با پاشا صحبت کند ، زبانش گیر می کند و کلمات را نصفه نیمه بیان می کند . آرین از لکنت زبانش ناراحتی و عصبی است وموقع صحبت کردن اشک در چشمانش حلقه می زند. پاشا که بهترین دوست آرین است ، پاشا را با وجود لکنت زبان دوست دارد و او رابه خاطر لکنت داشتن مسخره نمی کند. یک روز که مثل همیشه آرین و پاشا مشغول بازی بودند ، پاشا گفت (( راستی آرین ! من هر شب قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش میدم)) آرین با تعجب می پرسد (( قققق…ص..ه…اا.ی ..سممم…ینا !؟))پاشا لبخندی می زند و می گوید (( آره . قصه های صوتی کودکانه رواز رادیو قصه کودک هرشب گوش میدم .تو هم گوش بده . آدرسشو الان به مامانت میگم تا برات دانلود کنه ))همان شب مادر آرین قصه صوتی شب دانلود شده از رادیو قصه کودک را برای آرین می گذارد تا گوش میدهد .آرین آنقدر از شنیدن قصه های سمینا هیجان زده می شود که از مادرش می خواهد هرشب قصه صوتی شب برایش گذاشته و گوش دهد. آرین هرروز با دیدن پاشا قصه های سمینا را برای پاشا تعریف می کند. یک روز پاشا ذوق زده می گوید (( آرین ! دیگه لکنت نداری . ))آرین که متوجه شده بود لکنتش خوب شده می گوید (( آره میدونم . از تو تشکر می کنم که گفتی قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش بدم . شنیدن قصه ها و تعریف کردن برای تو باعث شد لکنتم خوب بشه )) و بعد هردو می خندند.

شنیدن قصه شب صوتی کودکانه و تعریف کردن آن برای همسن و سالان، لکنت زبان را از بین می برد .

لکنت زبان اختلالی ست که والدین را نگران می کند مخصوصا زمانی که دریک جمع دوستانه و یا فامیلی هستند ، والدین مضطرب هستند که کودکشان لب باز کند و با لکنت صحبت کند و دیگران ، اورا مسخره کنند . شما والدین عزیز در ابتدا رفتار خشونت آمیز و کتک کاری و تنبیه بدنی را در خانه به حداقل برسانید و آرامش و اطمینان را به کودک دلبندتان نزدیک کنید . وقتی کودک آرامش را در خانه ببیند و اطمینان پیدا کند که خانه و اعضایش در امن و امان از نظر روحی و فیزیکی هستند ، لب به سخن تا حدودی بدون لکنت را آغاز می کند . بعد گوش سپردن به قصه های سمینا را از رادیو قصه کودک به کودک دلبندتان و تعریف کردن برای همسن و سالان خود پیشنهاد کنید .

حرف آخر

قصه های شب صوتی سمینا از رادیو قصه کودک که فوق العاده آموزنده و براساس رفتارهای کودکان و شاد هستند ، کودک دلبندتان را غرق در شادی و هیجان می کند. با دانلود قصه صوتی کودکانه به خصوص قصه های سمینا از رادیو قصه کودک و گوش سپردن کودک دلبندتان به قصه های آموزنده و تعریف کردن آن برای دوستان و خواهر و برادرش می توانید لکنت زبان کودک دلبندتان را به حداقل رسانده و ریشه کن کنید .

یک عصر پاییزی


سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اسم قصه: قصه صوتی یک عصر پاییزی
ازسری قصه های امیر محمد
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: لذت بردن _ کمک کردن
آدرس کانال تلگرام
 @childrenradio

متن داستان
یه روز عصر به خونه مامانی رفتیم و وقتی از َدرِ حیاط داخل خونه شدیم ، با صحنه عجیبی روبرو شدیم

حیاط خونه مامانی پر از برگ های پاییزی بود
تا به حال حیاط خونه ی مامانی رو پر از برگ ندیده بودم هر وقت می رفتیم خونه مامانی، حیاط تمیز و مرتب بود
مامانی با دیدن من و مامان و بابا گفت 《 وقت نکردم برگها رو جارو کنم .》و تعارف کرد بریم توی اتاق پذیرایی بشینیم

چند دقیقه بعد به بالکن رفتم و حیاط رو نگاه کردم و به اتاق پذیرایی برگشتم و هیجان زده گفتم
《 مامان ! بابا ! من میرم توی حیاط . میخوام با برگ ها ، سلفی بگیرم . خیلی رنگاوارنگن 》
《 . مامان که مثل من هیجان زده شده بود ، گفت 《 منم میام . اتفاقا منم دلم می خواد عکس بگیرم
. بابا و مامانی هم موافقت کردند که همراه من و مامان بیان

وقتی چهار نفری به حیاط رفتیم با برگهای ریخته شده توی حیاط کلی عکس انداختیم
《 بعداز مدتی بابا گفت 《به نظرم چند کیسه زباله بیاریم و خودمون برگها رو جمع کنیم
《 مامانی خوشحال شد و گفت 《 دست تون درد نکنه . الهی خیر ببینید . الان میرم کیسه زباله میارم
.مامانی توی خونه رفت و با چند کیسه زباله پیش ما برگشت
من و بابا دست به کار شدیم
بابا برگها رو جارو کرد و من هم برگها رو با خاک انداز ریختم توی کیسه زباله
یک ساعت بعد کل حیاط تمیز شد و بعد همراه بابا کیسه زباله ها رو بیرون بردیم و توی سطل زباله بزرگ سر کوچه انداختیم .
وقتی به خونه مامانی برگشتیم ، مامانی با یک استکان چای داغ از ما پذیرایی کرد

رادیو کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه