سوپرایزی متفاوت برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید ☆☆☆☆☆☆☆ ❤️ این قصه تقدیم به پندار جان ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیزای دل❤️ اسم قصه: پندار و شیطنت های قان قانی 🎊✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio
❤️ این قصه تقدیم به مهرداد جان و ماهان جان ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای شما باشه عزیزای دل❤️ اسم قصه: مهرداد و ماهان همراه با جینگی پینگی✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio
سوپرایزی متفاوت برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید ☆☆☆☆☆☆☆ ❤️ این قصه تقدیم به ویهان جان ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیزای دل❤️ اسم قصه: ویهان و دوستی بادی بادبادکی🎊✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio
اسم قصه: اسبی ترسو🐎 قصه گو : سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی🌱 گروه سنی : ۱ تا ۷ سال موضوع: ترس آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio
متن داستان روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، اسبی کوچولو همراه مامان اسب و بابا اسب زندگی می کرد. اسبی کوچولو خیلی ترسو بود حتی موقع بازی با دوستاش هم می ترسید و دوستاش هم به اسبی کوچولو می خندیدند و صدا می زدند (( اسبی ترسو ! اسبی ترسو !)) و اسبی کوچولو اشک توی چشماش جمع میشد و به خونه برمی گشت تا اینکه یه روز اتفاق عجیبی افتاد . اسبی کوچولو همراه مامان اسب و بابا اسب توی جنگل قدم می زدند ناگهان اسبی کوچولو صدای عجیبی شنید که می گفت (( کمک ! کمک! )) اسبی کوچولو به سمت صدا راه افتاد و از مامان اسب و بابا اسب جدا شد. وقتی نزدیک صدا شد، با تعجب دید که کبوتر کوچولو توی تله افتاده و ناله کنان کمک می خواد. اسبی کوچولو به اطراف نگاه کرد اما کسی برای کمک نبود . پس با خودش گفت (( باید کمک کنم . کبوتر کوچولو گناه داره . اگه کمکش نکنم می میره )) اسبی کوچولو با همین فکر ، شروع کرد به بیرون آوردن کبوتر کوچولو از داخل تله . وقتی کبوتر کوچولو از داخل تله بیرون اومد ، نفس عمیقی کشید و از اسبی کوچولو تشکر کرد . بعد از این اتفاق اسبی کوچولو ترسشو کنار گذاشت و با دوستاش با شجاعت بازی کرد و اونا هم اسبی ترسو صداش نزدند. رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
اسم قصه: موشی بی اشتها قصه گو : سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی🌱 گروه سنی : ۱ تا ۷ سال موضوع: بی اشتهایی آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio
متن داستان روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، موشی همراه مامان موش و بابا موش و موش موشک ، خواهر کوچولوش زندگی می کرد. موشی بی اشتها بود و اصلا غذا نمی خورد اما موش موشک شکمو بود و هر غذا یا خوراکی می دید فوری توی دهنش می گذاشت و با ملچ ملوچ قورتش می داد. مامان موش و بابا موش و موش موشک نگران بی اشتهایی موشی بودند و هر کاری می کردند تا موشی غذا بخوره فایده ای نداشت. یه روز زنگ خونه ی خانواده ی موشی به صدا در اومد. خاله خرسه پشت در بود . وقتی مامان موش در رو باز کرد ، خاله خرسه گفت (( سلام ! فردا شب تولد پسرم خرسیه ! خوشحال میشم بیاین جشن تولد خرسی )) مامان موش تشکر کرد و قول داد در جشن تولد خرسی شرکت کنند. شب تولد خرسی همه ی حیوونای جنگل دعوت بودند از روباه ناقلا تا لاکی کوچولو . وقتی موقع شام شد ، موشی با اشتها همه ی غذاها رو خورد . مامان موش و بابا موش و موش موشک حتی حیوونای جنگلی که از بی اشتهایی موشی خبر داشتند ، تعجب کردند . خاله خرسه لبخندی زد و گفت (( من می دونم چرا اشتهای موشی باز شده ؟)) همه یک صدا جواب دادند(( چی ؟)) خاله خرسه دوباره لبخندی زد و گفت (( به خاطر تزیین غذاها )) موشی گفت(( ممنون خاله خرسه. غذاها خیلی خوشمزه و خوشگل بودند )) همه با شنیدن این حرف، خندیدند و موشی رو تشویق کردند. از فردای اون شب مامان موش که از خاله خرسه تزیین غذاها رو یاد گرفته بود ،روی غذاها رو تزیین می کرد و موشی با اشتها شد . رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
اسم قصه: فیلی بدریخت قصه گو : سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی🌱 گروه سنی : ۱ تا ۷ سال موضوع: بدریختی_ بدشکلی آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio
متن داستان روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، فیلی همراه مامان فیلی و بابا فیلی زندگی می کرد. فیلی از بدنش راضی نبود مخصوصا از خرطومش و مدام می گفت (( چرا اینقدر من بدریختم ؟؟ چرا خرطوم دارم ولی حیوونای دیگه ندارن ؟؟ من دوست ندارم خرطوم داشته باشم)) مامان فیلی هم با مهربونی جواب می داد (( پسرم ! خرطومت خیلی هم قشنگه و با اون می تونی توی آب برکه آب بازی کنی )) اما فیلی گوش به حرف مامان فیلی نمی داد . تا اینکه یه روز اتفاق عجیبی افتاد. وقتی فیلی به کنار برکه رفت تا مثل همیشه آب بازی کنه ، صدای گریه شنید . به اطراف نگاه کرد و راکون کوچولو دید که گریه می کرد . فیلی به راکون کوچولو نزدیک شد و گفت (( سلام راکون ! چی شده ؟چرا گریه می کنی؟)) راکون کوچولو گریه کنان جواب داد (( توپ قشنگم توی برکه افتاد و نمی تونم بِرَم بیارمش)) فیلی فکری کرد و گفت (( صبر کن .من الان میارمش)) بعد خرطومشو داخل آب برکه برد و بعد از چند دقیقه توپ راکون کوچولو رو بیرون آورد و به دست راکون کوچولو داد. راکون کوچولو با خوشحالی از فیلی تشکر کرد و گفت (( فیلی ! اگه خرطومت نبود دیگه توپمو هیچ وقت نمی دیدم . ممنون)) و بعد از فیلی خداحافظی کرد و رفت. فیلی با خوشحالی به خونه برگشت و ماجرای گم شدن توپ راکون کوچولو و پیدا کردنش با خرطومشو برای مامان فیلی و بابا فیلی تعریف کرد و گفت (( چه خوب شد خرطوم دارم )) وبعد همگی خندیدند .
سوپرایزی متفاوت برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید ☆☆☆☆☆☆☆ ❤️ این قصه تقدیم به هانا کیهان ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: هانا و دوستی نمکی قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio
اسم قصه: خرسی راهشو پیدا میکنه قصه گو : سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی🌱 گروه سنی : ۱ تا ۷ سال موضوع: اختلال در خواب _ شب ادراری آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio
متن داستان روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، خرسی همراه مامان خرسی و بابا خرسی زندگی می کرد. خرسی خوابالو بود و دلش می خواست از صبح تا شب روی تختخواب دراز بکشه و با خیال راحت بدون اینکه رختخوابشو خیس کنه بخوابه چون هر وقت از خواب بیدار می شد رختخوابش خیس بود و مامان خرسی هرروز باید رختخوابشو می شست . یه شب خانواده کرگدن برای شب نشینی به لونه ی خانواده ی خرسی اومدند. خرسی و کرگدن کوچولو توی اتاق خرسی رفتند تا باهم بازی کنند . وقتی کرگدن کوچولو بازی می کرد ناگهان چشمش به تختخواب خرسی افتاد و گفت (( خرسی!شبها توی خواب جیش می کنی ؟)) رنگ از صورت خرسی پرید و با رنگ پریدگی جواب داد (( چطور؟)) کرگدن کوچولو گفت (( آخه روی تختخوابت خالیه . رختخوابت کجاست ؟ معلومه که جیش کردی و مامانت شستش تا موقع خواب روی تختخوابت بزاره)) خرسی شروع کرد به گریه . کرگدن کوچولو گفت (( ناراحت نباش خرسی . به کسی نمی گم. منم همین طوری بودم . )) گریه ی خرسی قطع شد و گفت (( راست میگی! )) کرگدن کوچولو لبخندی زد و گفت (( آره . وقتی مامانم فهمید به من یاد داد تا ساعت رومیزی مو کوک کنم تا زنگ بزنه و نصف شب برم دستشویی . از اون شب به بعد دیگه رختخوابمو خیس نمی کنم .تو هم همین کار رو بکن . )) خرسی خوشحال شد و بعد از تموم شدن شب نشینی و برگشتن خانواده کرگدن به خونه شون ، خرسی پیشنهاد کرگدن کوچولو رو برای مامان خرسی تعریف کرد. مامان خرسی قبول کرد و از همون شب ساعت رومیزی خرسی زنگ می خورد و خرسی به دستشویی می رفت و بعد با خیال راحت می خوابید و وقتی صبح می شد رختخوابش خیس نبود. رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
سوپرایزی متفاوت برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید ☆☆☆☆☆☆☆ ❤️ این قصه تقدیم به ژوان محمدی ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: ژوان و جادوی پرپری قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
اسم قصه: جغدی وسواس قصه گو : سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی🌱 گروه سنی : ۱ تا ۷ سال موضوع: وسواسی آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، جغدی همراه مامان جغد و بابا جغد زندگی می کرد. جغدی وسواسی بود و هر وقت دوستاش به خونه ش می رفتند و وارد اتاق جغدی می شدند ، جغدی عصبانی می شد و می گفت(( بچه ها ! به هیچی دست نزنید و گوشه ی اتاقم بشینید. شماها همه جا رو کثیف می کنید )) یه روز موشی ناراحت شد و گفت (( جغدی جون ! ما بچه ها دست ها مونو شستیم و تمیز هستیم . ما اومدیم خونه تون تا باهم بازی کنیم . باشه . بعد از بازی اتاقتو تمیز می کنیم )) اما جغدی با عصبانیت جواب داد (( نمی خوام باهام بازی کنید . از اتاقم برید بیرون )) موشی و بچه ها گریه کنان از خونه ی جغدی بیرون رفتند . یه روز که جغدی توی اتاقش تنها بود ، با خودش گفت (( هیچ کس به خاطر وسواسی بودن من، خونه مون نمیاد )) در همین موقع مامان جغد وارد اتاق جغدی شد و وقتی متوجه ناراحتی جغدی شد ، گفت (( اشکالی نداره دخترم ! الان با همدیگه میریم وسط جنگل و از دوستات عذرخواهی کن )) جغدی پیشنهاد مامان جغد رو قبول کرد و موشی و بچه ها ، عذرخواهی جغدی رو قبول کردند . از فردای اون روز موشی و بچه ها به خونه ی جغدی رفتند و بعد از بازی با کمک جغدی اتاقشو تمیز کردند. رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه