بهم کمک میکنی؟

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اسم قصه: بهم کمک میکنی؟
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: آرزو امین خندقی?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : پنج سال به بالا
موضوع: کمک کردن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان
مریم تو اتاق داشت کاردستی درست می کرد و مامان تو آشپزخونه داشت ظرف می شست.آخه دیشب تولد مریم بود و اونا کلی مهمون داشتن.حالا مامان مونده بود و کلی ظرف کثیف.همینطور که مامان و مریم مشغول بودن تلفن خونه زنگ زد.یه بار دوبار سه بار اما هیشکی جواب نداد.آخه دستای مامان تو دستکش بود و کفی بود.
مامان گفت دخترم میشه تلفنو جواب بدی؟مریم گقت مامان من نمی تونم تلفنو جواب بدم من کار دارم.مامان گفت دخترم دستای من کفی و خیسن شما دستات تمیزن بدو تلفنو جواب بده شاید کسی کار مهمی داشته باشه.
اما مریم کوچولو به حرف مامان توجهی نکرد.مامان با عجله دستکشا رو درآورد و طرف تلفن دوید.مریمم بقیه کاردستیشو درست کرد.
مامان همه ظرفارو شست و یه چایی برای خودش ریخت و روی مبل نشست و به مبل تکیه داد و گفت آخیش خسته شدما.یه چایی بخورم تا انرژی بگیرم و بتونم بقیه کارارو بکنم.
اما تا اومد چایی بخوره گفت ای وای قندونو فراموش کردم بیارم.مریم جان میشه قندونو بیاری عزیزم؟خیلی خسته شدم نمی تونم بلند شم.
مریم جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت تلویزیون می دید اصلا به حرف مامان توجهی نکرد و گفت مامان نمی بینی دارم تلویزیون میبینم؟
مامان گفت دخترم یه لحظه برو بیار و باز بیا و بشین بقیه برنامتو ببین اما مریم از جاش دیگه جوابی نداد و از جاشم تکون نخورد.
شب که بابا از سر کار برگشت و خواستن شام بخورن بابا گفت دختر بابا بدو بریم آشپزخونه و تو آوردن وسایل شام به مامان کمک کنیم.
اما مریم داشت با عروسکش بازی می کرد.بابا گفت دخترم نمیای کمک؟مریم گفت متاسفم بابا من باید با عروسکم بازی کنم.و اینجوری بود که فقط بابا تو پهن کردن و جمع کردن سفره به مامان کمک کرد.
می دونین بچه ها مریم خانوم قصه ما هم این وسط فقط اومد شامشو خورد و باز رفت دنبال بازی.اما بابا نه تنها تو آوردن و بردن وسایل سفره به مامان کمک کرد بلکه یک کار دیگه هم کرد.
مریم داشت با عروسکش حرف می زد که صدای صحبت و خنده بابا و مامانو تو آشپزخونه شنید.از آشپزخونه صدای شادی و مهربونی میومد.مریم به عروسکش گفت یعنی تو آشپزخونه چه خبره که اینقد صدای شادی و خنده میاد؟مریم عروسکشو گذاشت تو کالسکه ش و آروم به طرف آشپزخونه رفت.مریم یه چیز جالب دید.
بابا و مامان تو آشپزخونه داشتن با هم ظرفارو میشستن.دو تایی و یا کمک هم.بابا هم داشت به مامان می گفت که خیلی غذایی که پخته خوشمزه بوده.بابا داشت از مامان به خاطر این که خونه رو دسته گل کرده و این شام لذیذ رو پخته تشکر می کرد.و مامان خوشحال بود که همه کاراش انجام شده و بابا هم تو انجام کارها کمکش کرده.
مامان به بابا گفت کمک کردن شما برای من بهترین هدیه است.اینطوری کمتر خسته میشم و کارامم زودتر تموم میشن.
یه دفعه ای مریم یادش اومد که امروز مامان و بابا چند دفعه ازش کمک خواسته بودن اما مریم هیچ کمکی به بابا مامانش نکرده بود.مریم با خودش فکر کرد و گفت خوش به حال بابا که به مامان کمک کرد و مامانو خوشحال کرد.
کاش منم امروز به مامان کمک می کردم و اینجوری منم هدیه ای به مامان برای زحمتهاش داده بودم.بعدم با ناراحتی رفت تو اتاقش.
شب که مریم کوچولو عروسکش رو بغلش گرفت تا بخوابه عروسکش گفت مریم جون اینقد ناراحت نباش.روزها و فرصت های زیادی منتظر ما هستن تا بتونیم به هم کمک کنیم و همدیگه رو شاد کنیم.
به نظر من دیگه ناراحتی بسه.به جاش تصمیم بگیر بیشتر از قبل تو خونه به مامان و بابا کمک کنی؛ مخصوصا مامان که هر روز باید تو خونه کارهای مختلف زیادی انجام بده.مریم گفت من به این کوچیکی چطور میتونم به مامانم کمک کنم آخه؟
عروسکش گفت خیلی کارا.می تونی اگه وسیله ی کوچیکی رو زمین افتاده بود برداری و بذاری سرجاش.یا مثلا سعی کنی اسباب بازیا و وسایلتو سر جای خودشون بذاری.یا تو آوردن و بردن وسایل کوچیک سفرهکمک کنی.یا حتی اگه مامان برای انجام کاری صدات کرد زود بری کمکش.مریم گفت اینجوری مامانم خوشحال میشه؟
اینم یه هدیه برای مامان حساب میشه؟عروسک گفت بله که میشه.حتما.تازه خدای مهربونم یه جایزه برای کمک کردنات به مامان برات کنار میذاره.چون خدای مهربون کمک کردن و مهربونی رو خیلی دوست داره.
مریم چشماش از خوشحالی برق میزد.تصمیم قشنگی گرفته بود.منتظر بود صبح بشه تا هرچه زودتر بتونه به مامانش کمک کنه.

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه
داستانهای آموزنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *