ساعت زنگدار

اسم قصه: ساعت زنگدار⏰
ازسری قصه های امیر محمد
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: امانت گرفتن
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

دیشب ساعت روی میزی اتاقم زنگ نزد و خواب موندم .
با عصبانیت از تختخواب پایین میام و به ساعت رومیزی نگاهی می اندازم و میگم 《 از دست تو . می خواستم امروز زودتر بیدار شم تا درس بخونم 》
در همین موقع مامان صدام میزنه 《 امیر محمد جان! بیدار شدی ؟ اگه بیدار شدی برو دست و صورتتو بشور و بیا صبحونه بخور . صبحونه حاضره 》
وقتی روی صندلی میز ناهار خوری می شینم، مامان می پرسه 《 چی شده پسرم! چرا ناراحتی ؟》
جواب میدم 《 دوباره خواب موندم . ساعت اتاقم خراب شده . میخواستم صبح درس بخونم که وقتی رفتیم خونه مامانی راحت باشم》
مامان میگه 《 اشکالی نداره. از خونه مامانی که برگشتیم درس می خونی 》
با ناراحتی میگم 《 آخه فردا امتحان هدیه های آسمانی دارم و هیچی نخوندم . از خونه مامانی که برگردیم خیلی دیر میشه و خسته ام 》
مامانی پا درد و کمر درد داره و نمی تونه خونه شو تمیز کنه و به خاطر همین من و مامان هفته ای یکبار میریم و خونه شو جارو و گردگیری میکنیم .
به خونه مامانی که می رسیم ، مامانی در گنجه رو باز
می کنه و میگه 《 میخوام گنجه رو تمیز کنم . خیلی وقته تمیزش نکردم . 》
با هیجان میگم 《 من کمکت می کنم مامانی》
مامانی خوشحال میشه و میگه 《 آفرین به تو نوه گلم ! از همین قفسه های پایین شروع کن. هر وقت خسته شدی استراحت کن 》
وقتی قفسه های پایینو نگاه می کنم یهو یه ساعت زنگ دار قدیمی از داخل کارتن به چشمم می خوره . از همون ساعتها که با صدای بلند زنگ می زنه و صفحه گرد و دوتا گوش فلزی هم بالای صفحه گرد داره .
فوری ساعتو از توی کارتن برمی دارم و از مامانی می پرسم 《 این ساعته کار می کنه ؟》
مامانی می خنده و میگه 《 آره عزیزم. این ساعت برای دوران مدرسه خاله سودابه ات بوده . خاله سودابه همیشه برای مدرسه رفتن خواب می موند . همون موقع رفتم این ساعتو براش خریدم تا خواب نَمونه . 》
میگم《 پس خاله سودابه هم مثل من خواب
می مونده. پس چرا ساعتشو نَبُرده ؟》
مامانی جواب میده 《 وقتی عروسی کرد گفت نمیخوامش . منم گذاشتمش توی گنجه. اگه دوستش داری بردار برای خودت . یه باتری نو بنداز مثل روز اولش کار میکنه》
بغل مامانی می پرم و بوسش میکنم و میگم
《 مرسی مامانی 》
به خونه که می رسیم، باتری نو داخل ساعت زنگ دار
می اندازم و برای ساعت ۶ صبح کوک می کنم .
صبح که میشه برای اولین بار با صدای ساعت زنگ دار خاله سودابه از خواب بیدار میشم و شروع به درس خوندن می کنم.

رادیو قصه کودک

پیراشکی شکلاتی

اسم قصه: پیراشکی شکلاتی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی :پنج سال به بالا
موضوع: عجول بودن _طاقت داشتن
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

یه روز سرد پاییزی توی یه جنگل سرسبز و زیبا ،جوجه تیغی کوچولو سوار دوچرخه بابا جوجه تیغی بود.
جوجه تیغی کوچولو دوچرخه سواری رو خیلی دوست داشت مخصوصا با دوچرخه ی بزرگ بابا جوجه تیغی
می تونست جلو ی دوچرخه و روی پای بابا جوجه تیغی بشینه و دسته های دوچرخه رو بگیره و بعضی وقتا هم زنگ دوچرخه رو بزنه .
بابا جوجه تیغی و جوجه تیغی کوچولو رکاب زنان وسط جنگل پیش می رفتند یهو بوی پیراشکی شکلاتی به دماغ جوجه تیغی کوچولو رسید .
جوجه تیغی کوچولو گفت 《 اممم …چه بوی پیراشکی میاد . باباجون ! میشه برام پیراشکی شکلاتی بخری ؟》
بابا جوجه تیغی لبخند زنان گفت 《 چرا که نه ! حتما برای پسر کوچولوی خودم یه پیراشکی خوشمزه می خرم 》
بابا جوجه تیغی دوچرخه رو کنار پیراشکی فروشی متوقف کرد و همراه با جوجه تیغی کوچولو داخل پیراشکی فروشی شد.
وقتی داخل پیراشکی فروشی شدند،جوجه تیغی کوچولو اخم کرد و گفت 《 وااای چقدر شلوغه. نکنه پیراشکی ها تموم بشن 》
بابا جوجه تیغی گفت 《 نه پسرم ! به همه می رسه 》
یه مدت گذشت و پیراشکی فروشی کمی خلوت شد .
جوجه تیغی کوچولو خوشحال و خندان به سمت ویترین پیراشکی ها رفت اما بعد از چند دقیقه با قیافه ای ناراحت به سمت بابا جوجه تیغی برگشت.
بابا جوجه تیغی پرسید 《 چی شد پسرم ؟ چرا ناراحتی ؟》
جوجه تیغی کوچولو جواب داد 《 دیدی گفتم بابا جون پیراشکی ها تموم میشن .》
بابا جوجه تیغی موهای جوجه تیغی کوچولو رو نوازش کرد و گفت 《 عجله نکن پسرم ! الان دوباره پیراشکی میارن 》
در همین موقع فروشنده پیراشکی یه سینی بزرگ پر از پیراشکی های شکلاتی تازه از توی فر بیرون آورد و گذاشت توی ویترین .
جوجه تیغی کوچولو خوشحال شد و یه پیراشکی شکلاتی خوشمزه خرید و همراه بابا جوجه تیغی سوار دوچرخه شد.
بعد پیراشکی شکلاتی رو از وسط به دونیم کرد و یه نیم رو به بابا جوجه تیغی تعارف کرد و نیم دیگرش هم برای خودش برداشت و هردو با ملچ ملوچ پیراشکی شکلاتی رو خوردند .

 

رادیو قصه کودک

زیارت

اسم قصه: زیارت
ازسری قصه های امیر محمد
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: گم شدن
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

پارسال اولین بار بود همراه مامان و بابا به مشهد رفتم
.سوار قطار شدیم و دوازده ساعت توی راه بودیم تا به مشهد رسیدیم
وقتی رسیدیم مشهد و چمدونهامونو توی هتل گذاشتیم ، هیجان زده بودم و دلم می خواست هر چه زودتر گنبد طلایی حرم
. امام رضا( ع) رو از نزدیک ببینم
《 مامان گفت《 امیر محمد جان! یه کم استراحت می کنیم بعد حرم میریم برای زیارت
بابا با لبخندی روی لب گفت 《 مامان راست میگه امیر محمد جان! استراحت می کنیم و بعد سرحال و پر انرژی میریم زیارت

. به حرف مامان و بابا گوش دادم و بعد از کمی استراحت به زیارت حرم امام رضا ( ع) رفتیم
. به ورودی حرم امام رضا(ع ) که رسیدیم ، محو تماشای گنبد طلایی و هیجان زده از برق زدن گنبد زیر نور آفتاب شدم
. تا به خودم آمدم و اطرافو نگاه کردم خبری از مامان و بابا نبود
《!!! با خودم گفتم 《 ای بابا ! یعنی من گم شدم
. در همین موقع صدای زنگ تلفن همراهم بلند شد
《مامان پشت خط بود 《 الو ! امیر محمد جان! کجایی !؟
《 جواب دادم 《 فکر کنم گم شدم . پشت سر تون بودم
مامان با ناراحتی گفت 《 من و بابا فکر کردیم همراه مون میای . حالا اشکالی نداره. من و بابا ، باب الرضا رسیدیم . بیا باب
《 الرضا
. تلفن همراه رو قطع کردم و راه افتادم ولی هر چقدر گشتم تا باب الرضا رو پیدا کنم ، پیدا نکردم
. از یکی از خادم ها آدرس باب الرضا رو پرسیدم
. خادم با مهربونی آدرس مستقیم باب الرضا رو به من گفت
. با خوشحالی و هیجان به سمت باب الرضا رفتم
مامان و بابا رو پیدا کردم و بعد سه نفری به زیارت حرم
. امام رضا(ع)رفتیم

خاله سمینا

رادیوقصه کودک

قصه صوتی

گالری عمه لیلا

اسم قصه: گالری عمه لیلا
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی :ده سال به بالا
موضوع: همکاری
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان :

عمه لیلا نقاشه و تابلوهای نقاشی زیادی توی خونه اش داره که همه رو خودش کشیده و حتی تدریس نقاشی هم
.می کنه
. عمه لیلا عاشق جنگل و دریاست و بیشتر نقاشی هاش تصویر جنگل و دریاست
. یکبار از عمه لیلا خواستم پرتره ی بزرگی از من بکشه
.به همین خاطر یه روز به خونه ی عمه لیلا رفتم تا پرتره منو بکشه و به عنوان کادوی روز تولدم به من هدیه بده
. پرتره ای که عمه لیلا از من کشیده رو خیلی دوست دارم و بهترین هدیه ی روز تولدی بود که گرفتم
.پرتره رو بالای تختخوابم نصب کردیم و حداقل روزی یکبار نگاهش می کنم
. یه روز عمه لیلا با ناراحتی به خونه مون اومد
《مامان از عمه لیلا پرسید 《 چی شده لیلا جان ؟چرا ناراحتی؟
عمه لیلا آهی کشید و گفت 《 از وقتی این شرایط بوجود اومده ، وضع ما نقاش ها سخت شده . خیلی کم می تونیم گالری
《 بزنیم و مردم بیان و تابلوهامونو ببینن و بخرن
. دلم برای عمه لیلا سوخت. با ذوق و شوق و علاقه نقاشی می کشید ولی حالا کسی نیست که نقاشی هاشو ببینه
《یه فکری به ذهنم رسید و فوری گفتم 《 چطوره گالری مجازی بزنی عمه لیلا!؟
عمه لیلا با تعجب نگاهی به من کرد و گفت 《 آفرین به تو پسر باهوش! خودم به این نتیجه رسیده بودم گالری مجازی بزنم
《ولی می ترسم . می ترسم توی فضای مجازی بازخورد خوبی نداشته باشه و کسی از تابلوهام خوشش نیاد
لبخندی زدم و گفتم 《 اون با من . من یه پیج برای نقاشی ها باز می کنم و از دوستانم هم میخوام که پیج رو معرفی کنند تا
《. نقاشی هات دیده بشن
《عمه لیلا خندید و گفت 《 آفرین ! پس با من میخوای همکار بشی !؟
《 خندیدم وجواب دادم 《 بله
. همون روز عکس های تابلوهای نقاشی رو از عمه لیلا گرفتم و یه پیج اینستاگرامی برای تابلوها باز کردم
.بلافاصله دوستانم از تابلوهای نقاشی عمه لیلا استقبال کردند و به دیگران معرفی کردند

رادیو قصه کودک

عینک خاله قورباغه

اسم قصه: عینک خاله قورباغه
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : پنج سال به بالا
موضوع: دلسوزی
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان :

توی یه جنگل سرسبز و زیبا خاله قورباغه ی پیرِ مهربون زندگی می کرد
.همه حیوونای جنگل خاله قورباغه پیر مهربون رو خیلی دوست داشتند
خاله قورباغه هرروز صبح زود از خواب بیدار می شد ، لب برکه می رفت و دست و صورتشو می شست و با خیال راحت می
.رفت صبحونه مفصل می خورد
. خاله قورباغه یه عینک روی دوتا چشماش می گذاشت. یه عینک ته استکانی
خاله قورباغه با عینک ته استکانی به سختی می دید و بعضی وقتا حیوونای جنگل رو اشتباه می گرفت و اشتباه صدا می زد .
یه روز وقتی خاله قورباغه اشتباه صدا زد ، سمور آبی و خرگوشی و آهو کوچولو خندیدند و گفتند 《 خاله قورباغه خیلی
《 پیر شده
《 .اما لاکی کوچولو با ناراحتی گفت 《 به جای اینکه بخندید یه فکری کنید
《آهو کوچولو پرسید 《 مثلا چه فکری !؟؟
《 لاکی کوچولو جواب داد 《 باید عینک خاله قورباغه رو عوض کنیم . عینک خاله قورباغه خیلی قدیمی شده
َرک داره و خاله قورباغه نمی تونه خوب ببینه
《 خرگوشی گفت 《 آره. شیشه ی عینک هم تَ
لاکی کوچولو گفت 《فردا صبح زود وقتی خاله قورباغه لب برکه میره تا دست و صورتشو بشوره ، من می تونم عینکشو که
《 روی تخت ِسنگ لب برکه میزاره بردارم . بعد عینکو میبرم پیش دکتر ُبزی تا درستش کنه
.سمور آبی و آهو کوچولو و خرگوشی از فکر لاکی کوچولو استقبال کردند
.فردای اون روز لاکی کوچولو لب برکه رفت و یواشکی عینک خاله قورباغه رو برداشت و پیش دکتر بزی برد
دکتر بزی با تعجب به عینک نگاهی انداخت و گفت 《 چقدر قدیمی شده . ببینم لاکی کوچولو، خاله قورباغه متوجه شد
《 عینکشو برداشتی ؟
لاکی کوچولو سرشو از خجالت پایین انداخت و گفت نه آقای دکتر !چند بار به خاله قورباغه گفتیم عینکشو عوض کنه تا بهتر ببینه ولی جواب داد عینکشو خیلی دوست داره و 》
《 دلش می خواد همیشه روی چشماش باشه
دکتر بزی لبخندی زد و گفت 《من می تونم شبیه عینک خاله قورباغه رو درست کنم ولی یادت باشه هیچ وقت بدون اجازه
《وسیله شخصی دیگران رو برنداری
. لاکی کوچولو به دکتر بزی قول داد و منتظر موند تا عینک جدید خاله قورباغه حاضر بشه
وقتی عینک جدید حاضر شد ، لاکی کوچولو با ذوق و شوق به لب برکه رفت و با صدای بلند گفت 《 خاله قورباغه! خاله
《 قورباغه! عینکت درست شد
خاله قورباغه به سختی از توی خونه اش بیرون اومد و عینک جدید رو به چشم زد و با هیجان گفت 《 وااای …چقدر خوب
《 . می بینم
《 لاکی کوچولو گفت 《 ببخشید بدون اجازه عینکتونو برداشتم ولی الان خیلی خوشحالم که خوب می بینید
.خاله قورباغه ، لاکی کوچولو رو بوسید و تشکر کرد

رادیو قصه کودک

رابطه ی کودک و قصه

بخوانید:

شما می توانید مارا از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه و قصه شب صوتی با صدای خاله سمینا برای گروه های سنی (الف، ب، ج) دنبال کنید.

بسیاری از روانشناسان در رابطه با اهمیت قصه گویی این عقیده را دارند، که قصه در شکل گیری شخصیت کودک بسیار موثر است و بیان خوبی ها و بدی ها و آموزش انجام کارهای خوب و دوری از کارهای بد در قالب قصه و داستان می تواند یکی از موثرترین و بهترین شیوه ها باشد.

تاثیر قهرمانان داستان ها در ذهن کودکان:

همیشه قهرمانان داستان های برای کودکان جالب و باعث جلب توجه آنان شده ­اند، و همواره کودک خود را در جای آن قهرمان جا زده، و به خاطر این هم ذات پنداری کودک او فکر می کند مانند قهرمان داستان کودک می­تواند از خطرات احتمالی عبور و به موفقیت و پیروزی برسد. همچنین از آن جایی که قهرمانان داستان ها برای کودکان جذاب هستند، آنان سعی می­کنند مانند او رفتار کنند،لباس بپوشند و حتی صحبت کنند. هر چه سن کودک پایین تر باشد کمتر می­تواند واقعیت را از خیالات تشخیص داده و خودش را در جای قهرمان داستان گذاشته و آن را باور می­کند.

خواندن قصه ها در هر گروه سنی باید در مورد چه موضاعاتی و بر چه مبنایی باشد؟

در کودکان کمتر از ۷ سال، که داستان و قصه ها را همان­طور که می­‌بینند و می­‌شنوند درک می کنند و توانایی تحلیل بیشتر از داستان‌ها را ندارند و نگاه جزئی نگری نسبت به قصه ها دارند .پس برای درک بهتر آنان باید مفاهیم را به صورت عینی و شفاف بیان کنیم.

در این مرحله آنان تفکر جاندارپندارانه دارند، و تصور می­‌کنند، اشیا نیز زنده هستند و جانوران هم مانند انسان ها قدرت تکلم و احساس دارند و می توانند با آنان ارتباط برقرار کرده و حتی حرف بزنند. به همین دلیل است که داستان های مربوط به حیوانات و جانوران و همچنین اشیا را دوست دارند.

تاثیر قصه های تخیلی در کودکان:

تمامی کودکان و نوجوانان به داستان های تخیلی علاقمند هستند. این نوع داستان باعث رشد و پرورش تخیل در کودک شده و اگر متناسب با سن او انتخاب شود، می تواند باعث پیشرفت و سازندگی اش در آینده شود.

بچه ها قدرت و توانایی کمتری برای کنترل محیط اطراف خود دارند. پس همین باعث می شود که به دنیای تخیل روی بیاورند و خود را در جای هر یک از شخصیت‌ها قرار داده و کارهایی را که نمی توانند در واقعیت انجام دهند، در رویا و تخیل خود انجام داده و تمرین می کنند. مثلا او ماشینی را که دوست دارد برای خود می سازد، به جاهایی که دوست دارد برود در تخیل خود سفر می کند که همین باعث رشد و عزت نفس در کودکان می شود.

کتاب هایی با این موضوعات توسط رادیو قصه کودک با صدای خاله سمینا صوتی شده و در اختیار شما عزیزان قرارمی گیرد.

چقدر باید برای کودک کتاب خواند:

برای رشد و پرورش تخیلات کودکان بهتر است هرروز برای شان کتاب خوانده شود. ولی خواندن کتاب برای کودکان باید با توجه به میزان علاقمندی او باشد.

برخی از کودکان از جمله بیش فعالان، ممکن است توجه کمتری نسبت به خواندن کتاب داشته باشند. اما امروزه می توان گفت به دلیل علاقمندی کودکان به بازی های رایانه ای و تماشای تلوزیون، کمتر به گوش دادن داستان تمایل نشان می دهند و همین یکی از نگرانی های عصر مدرن است، که باعث ضعیف شدن رشد تخیل کودک فعال می شود.

کودکانی که علاقمند به کتاب های احساسی هستند روحیه شان چگونه است؟

این کودکان احساسات را نسبت به سایرین بیشتر درک می کنند، و درک عاطفی قوی تری دارند و بیشتر تحت تاثیر عواطف قرار می گیرند. به همین خاطر بیشتر موضوعات عاطفی و احساسی را دنبال می کنند.

گوینده قصه تا چه اندازه می تواند در کودک تاثیر بگذارد؟

گوینده قصه با بهره گیری از نقش قهرمان داستان ممکن است با کودک ارتباط بهتر و موثرتری برقرار کند. و مفاهیمی که به صورت مستقیم قابل انتقال به کودک نیست به وسیله ی داستان کودک منتقل می شود. والدین نیز با قصه گویی و استفاده از قهرمانان داستان در آموزش رفتارهای مناسب و تربیت کودک نقش بهتری ایفا می کنند.

عزیزان شما می توانید ما را برای شنیدن قصه های شب صوتی و قصه های صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا برای گروه سنی (الف، ب، ج )از طریق رادیو قصه دنبال کنید.

معما – قصه کودکانه

 

گوش کنید:

اسم قصه: معما ?
قصه گو: سمینا❤
موضوع: حل معما و کمک به پرورش ذهن
گروه سنی: ب، ج
خلاصه ای از داستان معما: 
یک پدر بزرگ خیلی مهربان بود که هر شب برای نوه‌هاش قصه و معما می‌گفت. یه شب پدربزرگ به نوه‌هاش گفت: فکر کنید که زمستان است و شما در یک اتاق سرد و تاریک هستید و داخل اتاق یک چراغ نفتی، یک شمع و یک بخاری است و تنها  یک سیخ کبریت داریم اول کدام را روشن می‌کنید.
نوه ی اول گفت:…
ادامه قصه رو گوش بدین تا جواب معما رو متوجه بشین

 

قصه‌ی دانه‌ی خوش شانس

 

 

گوش کنید:

اسم قصه کودکانه: دانه خوش شانس ?
نویسنده: کیم آشمور 
مترجم: کامیار لطیفی
قصه گو: سمینا  ❤
موضوع: درخت کاشتن خیلی خوبه
گروه سنی قصه کودکانه: ب، ج
سال‌ها پیش مردی کیسه‌ی بزرگ بذری را برای فروش به شهر می‌برد. ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ خورد و یکی از دانه‌ها روی زمین خشک وگرم افتاد. دانه اول ترسید بعد با خودش گفت: من فقط زیر خاک در امانم کاش یه جوری می‌شد که می‌رفتم توی خاک. 
انگار خدا صدای اون رو شنید و ناگهان  گاوی که از اونجا می‌گذشت …
ادامه قصه کودکانه رو گوش کنید. اتفاق‌های جالب توی راهه …
برای گوش کردن به قصه‌های صوتی بیشتر به کانال رادیو قصه مراجعه کنید. و برای 
? @childrenradio

مرد بستنی فروش

 

   گوش کنید:

اسم قصه: مرد بستنی فروش ?
قصه گو: سمینا ❤
گروه سنی: الف ،ب
خلاصه داستان کودکانه مرد بستنی فروش:
توی یک شهر کوچک مردی به نام پائولو زندگی می کرد. پائولو بستنی فروش بود و هر روز بستنی‌هاشو توی گاریش می‌گذاشت و توی شهر می گشت. روزی به یک محله‌ای رسید که مردم اون شهرخیلی فقیر بودن. بچه‌ها با حسرت به گاری نگاه می کردند. پائولو چون مرد خیلی مرد مهربونی بود…
قصه کودکانه‌ی خاله سمینا رو گوش کنید تا ببینید پائولوی مهربون چه فکری داره…

 

چه کسی برنده میشه؟!

گوش کنید:

[dtbaker_line type=”heart”][/dtbaker_line]

گروه سنی: الف ،ب   ?
اسم قصه: چه کسی برنده میشه؟!
مترجم : سیدحسن ناصری
قصه گو: خاله سمینا    ❤

[dtbaker_line type=”bird”][/dtbaker_line]

خلاصه داستان:
توی محله‌ی دوستی بچه‌ها داشتند با هیجان بازی می کردند.
آقا سیبیلو داد میزد: آی بچه توپ رو به میوه‌ها نزنی
مسابقه بهترین حیوان نزدیک بود. هاچین داشت با کبوترش تمرین می‌کرد تا بهتر بقبقو کنه ?
خانم توتو داشت به ماهی طلاییش یاد می داد تا بهتر بهتر شنا کنه…

بچه‌ها شما هم داستان رو دنبال کنید تا ببینید کی توی مسابقه  برنده میشه…

[dtbaker_line type=”bird”][/dtbaker_line]

ما رو در کانال تلگرام رادیو قصه دنبال کنید: