مو فرفری

گوش کنید :

اسم قصه: مو فرفری?‍??‍?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :
” مو فرفری”” . اَاَه…چقدر مامان گیر میده . میگه “برو موهاتو کوتاه کن . وزوزی و بلند شدن جلوی آیینه ی اتاقم می ایستم و دستی به موهام می کشم و با صدای بلند ،جوری که مامان بشنوه ،میگم ” آخه مگه موهام چه ” شونه ؟!خیلی هم خوبن و مد هستن اما مامان جواب نمیده و مشغول مطالعه کردنه . انگار نه انگار که من دارم حرف میزنم و همچنان غرق داستان کتاب شده که انگار میخواد خلاصه ای از داستان رو بنویسه” دوباره صدامو بلند می کنم و می گم “مامان ! من موهامو کوتاه نمیکنم مامان سرشو از روی کتاب برمی داره و انگشتشو می زاره لای کتاب و میاد سمت اتاقم و به من نزدیک میشه ” چی شده امیر”محمد!چرا اینقدر غر می زنی ؟ ” با اخم نگاه مامان می کنم و میگم “دیروز گفتی امروز برم موهامو کوتاه کنم ولی من کوتاه نمی کنم مامان آه بلندی می کشه و می گه ” باشه .کوتاه نکن . ” بعد برمی گرده سمت اتاق پذیرایی و روی مبل می شینه و انگشتشو از . لای کتاب در میاره و همون صفحه ای رو که قبلا داشت می خوند رو دوباره می خونه با تعجب مامان رو تماشا می کنم و از رفتار مامان و خونسردی اش سر در نمیارم. شانه هایم را بالا می اندازم و بی خیال. خونسردی مامان می شم ” حوله و لباسهامو حاضر می کنم و دم در حموم که می رسم، بازهم صدامو بلند میکنم و میگم “مامان !من رفتم حموم شامپو رو می ریزم کف سرم و چنگ می اندازم لای موهام تا تمیز شسته بشن که ناگهان انگشت هام گیر می کنه توی موهام . هی انگشتامو می کشم تا از لای موهام بیرون بیان ولی فایده ای نداره . اشک از چشمام می ریزه بیرون و بعد با صدای بلند”…. می گم “آییییی….کمک”مامان با عجله در حموم رو باز می کنه و می گه “چی شده ؟” با بغض می گم ” انگشتام لای موهام گیر کرده” مامان کمی مکث می کنه و می گه ” صبر کن. الان برمی گردم بعداز چند دقیقه مامان قیچی به دست برمی گرده توی حموم . با دیدن قیچی داد می زنم و میگم “نه ..نمی خوام موهامو” کوتاه کنی ..نمی خوام ولی مامان میگه ” مگه نمی خوای انگشتات از لای موهات در بیاد!چاره اش فقط قیچی کردن موهاته .حالا تکون نخور تا” موهاتو کوتاه کنم مامان ،موهای فرفری امو،موهایی که بچه های کلاس منو باهاش می شناختن و امیر محمد مو فرفری صدام می کردن رو داره. کوتاه می کنه” مامان می خنده و می گه “چشماتو باز کن. چقدر خوشگل شدی امیر محمد!قیافه ات هم چقدر تغییر کرد. چشمامو باز میکنم و میرم جلوی آیینه ی حموم و نگاه می کنم . چقدر قیافه ام عوض شده . مطمئنم بچه ها منو نشناسن از حموم که بیرون میام ،مامان ،موهامو سشوار می زنه. جلوی آیینه ی اتاقم می رم و دوباره خودمو نگاه میکنم و از موهای . جدیدم خوشم اومده ساعت کلاس آنلاین که می شه و بچه ها ویدیوی منو که از درس تاریخ فرستاده ام رو می بینن ،کلی ایموجی و تشویق برام ” توی گروه می فرستن و حتی آقا معلم هم می گه “چقدر خوب شد موهاتو کوتاه کردی امیر محمد جان”! شب که میشه و بابا خونه میاد ،با دیدن من شوکه میشه و میگه “امیر محمد !چقدر عوض شدی پسر” لبخندی می زنم و می گم “مامان کوتاه کرد. آخه رفتم حموم و انگشتام لای موهام گیر کرد و مجبور شدم کوتاه کنم” بابا می خنده و می گه “دست مامانت درد نکنه

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

#قصه های نوروزی

#داستان های نوروز

#داستان نوروزی

اسباب کشی

گوش کنید :

اسم قصه: قصه صوتی اسباب کشی?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

 متن داستان :

” اسباب کشی”
.امیر محمد جان!بیا بیرون . تا کی می خوای توی اون اتاق بمونی . بالاخره که چی ؟باید از این خونه بریم_مامان هی صدام می کنه و می خواد مثلا اتاقمو و خونه مونو فراموش کنم اما من این خونه رو خیلی دوست دارم و دلم نمی خواد از این خونه بریم. پارسال که اومدیم توی این خونه به مامان و بابا گفتم که این اتاق بالکن دار برای من تا هر وقت دلم بخواد پرده ی اتاقمو بزنم کنار و برم توی بالکن و فرزاد ،همکلاسی مو، که پنجره ی خونه شون دقیق روبروی بالکن خونه مون بود رو ببینم . چقدر خاطره از این اتاق و فرزاد و بالکن دارم. فرزاد هم مثل من ناراحته و دیشب پیام داد که امیر محمد خیلی ناراحتم . ای کاش نمی رفتید”. مامان دوباره صدام می زنه “امیر محمد جان ! بیا بیرون .کامیون اومده و وسایلامونو میخواد بار بزنه .در رو بازکن” با بغض می گم “نمیام . خونه ی جدید کوچیکه. تازه شم بالکن نداره .بعدشم اتاق جدیدمم کوچیکه .نمیام”.صدای بابا رو می شنوم که به مامان میگه “ولش کن. الان خودم باهاش صحبت می کنم بابا در اتاق رو می زنه و می گه “امیر محمد جان! نگران نباش. توی اتاق جدیدت مطمئن باش همه وسایلت جا میشه . تازه “. اونجا می تونی دوستای جدید پیدا کنی”!جواب بابا رو نمیدم . صدای کارگرها رو می شنوم ” همه وسایلو رو بردیم پایین . دیگه وسیله ای نیست ؟” بابا جواب میده “نه . وسیله ای نیست . الان میاییم پایین بابا دوباره به در اتاق می زنه و می گه “امیر محمد!شنیدی !همه وسایلا رو بار کامیون کردن و داریم می ریم ها .بیا بیرون “.پسرم . اشکالی نداره قفل در رو باز می کنم و با چشمهای گریان از اتاق بیرون میام . مامان و بابا با دیدنم لبخندی می زنند و همگی به سمت خانه. جدید اسباب کشی می کنیم .به خانه ی جدید که می رسیم و کنار آسانسور منتظر می مانیم تا در آسانسور باز بشه که ناگهان خشکم می زنه پیام ،همکلاسی دیگرم ،رو می بینم که از آسانسور پیاده می شه و با دیدن من تعجب می کنه و می گه ” عه …امیر محمد !تو “اینجا چیکار میکنی ؟ . خونه ی جدیدمون اینجاست_راست میگی. طبقه ی چندم ؟_.طبقه ی سوم_عه…پسر !ما هم طبقه ی سومیم .نکنه همون واحد روبرویی ما که چند وقته خالی بود میخواین بیاین ؟_. آره فکر کنم . من یه بار اومدم با مامان و بابا برای دیدنش و مامان و بابا پسندیدنش ولی من خوشم نیومد .خیلی کوچیکه_. آره . خونه ی ما هم کوچیکه . چه خوب شد اومدین همسایه ی ما شدین_”. بعد از چیدن وسایل اتاق جدیدم به فرزاد ،پیام فرستادم ” فرزاد،ما همسایه روبرویی پیام اینا شدیم”فرزاد جواب داد ” عه.. چه جالب . اگه گفتی کیا اومدن به جای شما ؟کیا؟_. سپهر و خانواده اش_من و فرزاد کلی به ناراحتی خودمون خندیدیم و به همدیگه قول دادیم که با پیام و سپهر که همسایه های جدیدمون هستن، مهربون باشیم

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدم برفی + قسمت دوم

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: آدم برفی+ قسمت اول
نویسنده: هانس کریستین آندرسن

قصه گو: سمینا❤️

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

بچه های عزیز برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه و قصه شب با صدای خاله سمینا برای گروه های سنی (الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه کودکانه مراجعه کنید.

درخت قان در میان باد تکان می خورد، زنده بود و جان داشت، درست مثل بقیه درخت ها بی نهایت زیبا به نظر می رسید. وقتی اشعه آفتاب به اون می تابید و می درخشید برق می زد، همین موقع دختر و پسر جوانی به داخل باغ اومدند، اونا بی حرکت کنار آدم برفی وایستادن و محو تماشای منظره ی درختان بلوری شدند. دختر جوان گفت: حتی توی تابستون هم نمی تونیم منظره ی به این زیبایی ببینیم و چشاش برق زدند…

آدم برفی + قسمت اول

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: آدم برفی+ قسمت اول
نویسنده: هانس کریستین آندرسن

قصه گو: سمینا❤️

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

بچه های عزیز برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه و قصه شب با صدای خاله سمینا برای گروه های سنی (الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه کودکانه مراجعه کنید.

آدم برفی گفت: چقد خوبه این باد سردی که میاد داره تمام بدن منو به تلق و تلوق می اندازه، این همون هوایی هست که جون تازه به آدم میده، اون موجود درخشانی که اون بالاست بد جوری داره به من چشم قوره میره. منظور آدم برفی قرص طلایی خورشید بود، که آروم آروم غروب می کرد. آدم برفی گفت: هرکاریم بکنه زورش به من نمیرسه. به جای چشم دو تکه سفال مثلثی شکل روی صورت آدم برفی گذاشته بودن، دهانش از یک تکه… 

لوبیای من

گوش کنید :

اسم قصه: لوبیای من?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

 متن داستان :

” لوبیای کوچک من”
. وای خدا ! یادم رفت . حالا چیکار کنم ؟همش تقصیر باباه که دیروز موقع خرید کردن ،یادم ننداخت که لوبیا بخرم ! اَاَه…حتی آرین و هادی و سپهر هم لوبیا کاشتن جز من . حالا این سه نفر چه زرنگ شدن از اتاقم بیرون میام و میرم روی مبل کنار بابا می شینم . چنان اخمی کردم که بابا متوجه می شه و میگه “چی شده امیر محمد
“!چرا اخمات توی همه ؟ با اخم نگاه بابا می کنم و می گم ” چرا یادم ننداختی لوبیا بخرم . الان سپهر و هادی و آرین درست کردن و گذاشتن توی گروه”. و آقا معلم هم تشویقشون کرد” بابا پِقی می زنه زیر خنده و میگه “اوووووه…فکر کردم چی شده .حالا عیبی نداره .فردا می خرم”عصبانی می شم و می گم “عیبی نداره ! من از بچه های کلاس عقب بیافتم واقعا عیبی نداره؟”بابا اخم می کنه و می گه ” حالا عصبانی بشی و سر من که بابات هستم داد بزنی کاردستی ات درست میشه ؟. جواب بابا رو نمی دم و با دلخوری میرم توی اتاقم و در رو محکم می کوبم” توی اتاقم، تبلت رو از روی میز برمی دارم و میرم توی خصوصی آقا معلم و پیام می دم”سلام . ببخشید من نتونستم لوبیا بخرم و توی گلدون بکارم . میشه فردا این کار رو انجام بدم و عکس و ویدئو بفرستم ؟” آقا معلم جواب میده “عیبی نداره . فردا درست کن با خودم فکر می کنم “ای کاش وقتی لوبیا رو می کارم مثل جَک ،همون پسری که توی کتاب لوبیا ی سحر آمیز ،لوبیاش بزرگ” . شد و از اون بالا رفت ،لوبیای منم همون طوری بشه آخ اگه لوبیام سحر آمیز بشه ،چی میشه ! اون وقت هادی و سپهر و آرین از تعجب شاخ در میارن وقتی منو بالای لوبیا سحرآمیز ببین صبح که از خواب بیدار می شم و سر میز صبحونه میرم ،یه بسته لوبیا روی میز می بینم . تعجب می کنم . از مامان می پرسم “”بابا که الان سرکاره و قراره عصری برام لوبیا بخره .پس این لوبیاها از کجا اومدن؟” . یهو یه صدای آشنایی از پشت سرم می شنوم ” خب معلومه من خریدم برمی گردم و پشت سرمو نگاه می کنم . باورم نمیشه خاله نگین جلوی چشمامه .خاله نگین بعد از مدتها از کانادا اومده . خونمون”می پرم بغل خاله و میگم “کِی اومدی خاله ؟این لوبیاها رو از کانادا آوردی ؟خاله نگین می خنده و می گه “خواستم سورپرایزت کنم و به مامان و بابات گفتم که بهت نگن . نصفه شب خواب بودی و من اومدم . صبح کله سر هم رفتم نون بربری خریدم و این لوبیاها هم برای این خریدم که دلم یه قورمه سبزی حسابی می خواد”. که مامانت زحمت می کشه و برام درست میکنه” با لب و لوچه آویزون شده ،میگم “آهان . فکر کردم بابام گفته که لوبیا بخری تا من بکارم و برای معلم مون بفرستم”خاله نگین اشاره ای به مامان میکنه و می گه “جریان لوبیا چیه ؟” قبل از اینکه مامان جواب بده،من جواب میدم و میگم ” قراره لوبیا برای درس علوم امروز بکارم خاله نگین میگه “این که کاری نداره . من کمکت میکنم .اصلا یه دونه از همین لوبیاها رو بردار و توی گلدون بکار .یا اینکه اصلا یه کار دیگه بکنیم .بعد از صبحونه باهم بریم گل فروشی و یه گلدون کوچیک با خاک مخصوص گلدون بخریم و بعد بیاییم” خونه و لوبیا بکاریم “!دستامو بهم میزنم و میگم “آخ جون!چه فکر بکری همراه خاله نگین می رم گل فروشی و یه گلدون کوچیک با خاک می خرم و بعد لوبیا رو می کاریم.بعد ویدیو و عکس کاشتن . لوبیا رو برای آقا معلم می فرستم بعداز چند روز لوبیام ،جوونه ی سبز کم رنگ می زنه و بازهم ویدیو و عکس از اون می گیرم و می فرستم و بهترین نمره رو. می گیرم

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?

کفش های هیپا و شیپا + قسمت دوم

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: کفش های هیپا و شیپا + قسمت دوم
نویسنده: مرتضی خسرو نژاد

قصه گو: سمینا❤️

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

بچه های عزیز برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه و قصه شب با صدای خاله سمینا برای گروه های سنی (الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه کودکانه مراجعه کنید.

اون حیوون عجیب هر لحظه به اونا نزدیک تر می شد، اوه چه صدایی داشت، چه چشمایی داشت، کفشا کفشاتو در بیار هیپا و شیپا هر دو توی یک لحظه این جمله رو شنیدن، هیپا فکر کرد شیپاست، و شیپا تصور کرد که صدای هیپاست. اما توی اون لحظه فرصت هیچ فکر و تصوری نبود، هیپا به سرعت کفشاشو در آورد، و توی آب رها کرد، شیپا هم همین طور. بله تنها راه فرار همین بود… 

ستاره شناس

گوش کنید :

اسم قصه: ستاره شانس?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

“امیرمحمد ستاره شناس می شود”
دایی سعید یه تلسکوپ بزرگ داره که توی بالکن خونه اش گذاشته و شبا ،ماه و ستاره ها رو از داخل دوربین تلسکوپ تماشا . می کنه . دایی با اینکه دندانپزشک هست،علاقه شدیدی به دیدن ماه و ستاره ها داره هروقت خونه ی دایی میرم ،پشت تلسکوپ می ایستم و ماه و ستاره ها رو تماشا می کنم . ستاره ها توی تلسکوپ خیلی . بزرگتر از ستاره هایی هستن که بدون تلسکوپ دیده می شن و چشمک می زنن “یه شب از دایی پرسیدم “دایی !میشه بگی ستاره شناس هادرس ستاره شناسی خوندن ؟دایی لبخندی زد و گفت “خب آره .ستاره شناس ها توی دانشگاه درس های مربوط به نجوم یا همون ستاره شناسی رو خوندن “. می خوای ستاره شناس بشی ؟ “… سرمو تکون دادم و گفتم “خیلی دوست دارم برم ستاره ها و ماه رو از نزدیک ببینم ولی “دایی نگام کرد و پرسید “ولی چی ؟ توی چشمای دایی زل زدم و جواب دادم “ولی خیلی سال طول می کشه تا من بزرگ بشم و دانشگاه برم و درس ستاره شناسی ” . رو بخونم دایی با هیجان گفت ” چرا چند سال طول بکشه . هفته ی دیگه با بچه های تور گردشگری قراره برم یزد و چند شب هم میمونیم . تلسکوپم هم میبرم. تو هم می تونی بامن بیای .البته اگه مامان و بابات اجازه بدن” با ذوق دستامو بهم زدم و گفتم “آخ جون! اجازه از مامان و بابا که حله . خودم اجازه رو می گیرم مامان و بابا اول مخالفت کردند ولی بعد موافقتشونو اعلام کردن مخصوصا وقتی دایی قول داد که توی کویر یزد چشم ازم” برنداره و کاملا مراقبم باشه سفر من و دایی سعید از صبح روز جمعه توی مرداد ماه شروع شد. با ماشین دایی به محل قرار رفتیم و بچه های تور گردشگری رو که همسن و سال دایی بودن رو دیدیم و بعد پشت سر ماشین آنها راه افتادیم .از تهران که راه افتادیم تا شهر یزد۶ ساعت توی راه بودیم . البته بین راه هم توقف کردیم و همراه بچه های تور استراحت کردیم و دوباره حرکت کردیم _۷ ،وقتی یزد رسیدیم ،توی یکی از خونه های قدیمی یزد ساکن شدیم و وسایلمونو گذاشتیم و بعد از استراحت و شام ، همگی به  طرف کویر راه افتادیم خیلی ذوق داشتم ستاره ها رو از آسمون کویر ببینم . دایی و بچه های تور خیلی تعریف کردن و گفتن که ستاره ها توی کویر مخصوصا کویر یزد نزدیک به زمینه وقتی رسیدیم کویر ،باورم نمی شد که اینقدر ستاره ها نزدیکن. اونقدر نزدیک بودن که دستمو بالا بردم و می خواستم یکی . شونو بگیرم و بزارم توی دستم اما نشد دایی و بچه های تور گردشگری همگی تلسکوپ هاشونو از توی ماشین بیرون آوردن و به من هم اجازه دادن که از داخل دوربین . تلسکوپ شان ،ستاره ها رو ببینم و حتی اطلاعاتی در مورد هر کدوم از ستاره ها به من گفتن توی چند روزی که همراه دایی سعید و بچه های تور گردشگری بودم ، چیزهای جدیدی از ستاره ها یاد گرفتم و حتی کهکشان راه شیری و دب اکبر و دب اصغر رو از نزدیک دیدم و اطلاعات مربوط به اونها رو یاد گرفتم . تازه بازار یزد هم رفتم و یه  جعبه قطاب و یه جعبه باقلوا ،از شیرینی های خوشمزه و معروف یزد ،خریدم من حالا یه ستاره شناس تجربی هستم. همه ی ستاره ها رو از نزدیک دیدم و تجربه کردم

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?

بهترین آتش نشان دنیا + قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: بهترین آتش نشان دنیا?

نویسنده: نوشین فرزین فرد?
قصه گو: سمینا 

تنظیم: زینب افسری

متن داستان:

بهترین آتش نشان دنیا

شاید باورتون نشه من،پانته آ،یازده ساله،یه بار خونمونو آتیش زدم.

همش تقصیر پدرام بود.

داداش کوچولومو میگم. پدرام همش می رفت توی آشپزخونه و کبریت رو از روی اجاق گاز برمی داشت.

آخرین بار که روشنش کرد تا اومدم ازش بگیرم یهو بریت روشن افتاد کف سرامیک آشپزخونه.

جیغ زدم و با پدرام از آشپزخونه بیرون اومدم.پدرام با هیجان گفت “دیدی “.بالاخره خونه رو آتیش زدیم ولی مامان و بابا بیان و ببین چی شده حسابی دعوامون می کنن  .

بسه .

برو بیرون از خونه.

منم الان میام_ گوشی تلفنو از روی عسلی برداشتم و رفتم توی راه پله.

پدرام جلوی در آسانسور وایساده بود و با آقای ملکی همسایه ی ” روبرویی حرف می زد.شماره ۱۲۵ رو گرفتم .

الو خونه مون آتیش گرفته.

خودتونو سریع برسونید .

مامان و بابام خونه نیستن.

سرکار هستن_ . آروم باش دختر خوب.

از خونه بیرون برید. آدرس خونه تونو بده_ ….خونه مون همین کوچه ی_  .باشه .

همین الان مامورا رو می فرستم_ آقای ملکی با تعجب نگاهم کرد و گفت “پانته آ جان !پس چرا زودتر نمی گی ؟پدرام یه چیزایی گفت اما باورم نشد.

الان شما ” دوتا برید خونه ی ما.

منم میرم خونه تون.

سریع .بدویید پدرام رو گذاشتم خونه ی آقای ملکی و جلوی در خونه شون وایسادم و هرچقدر خانم ملکی گفت که برم توی خونه شون و الان مامورا میان و آتیشو خاموش می کنن اما من گوش ندادم.

چند دقیقه بعد صدای آژیر ماشین آتش نشانی رو شنیدیم و بعد مامورای آتش نشانی از آسانسور پیاده شدن.

یکی از مامورا رفت توی خونه مون ولی بعد از چند دقیقه اومد بیرون و گفت “”آتیش خاموش شده و نیازی به ما نیست.

” با تعجب پرسیدم “یعنی چی؟

پس آقای ملکی چی شد؟

مامور لبخندی به من زد و گفت “آقای ملکی با کپسول کوچیک آتش نشانی که توی آشپزخونه تون نصب شده آتیشو خاموش  ” کرده من و پدرام و خانم ملکی توی خونه مون رفتیم.

نفس عمیقی کشیدم و از آقای ملکی تشکر کردم. با کمک آقای ملکی و مامورای آتش نشانی طرز استفاده از کپسول آتش نشانی رو یاد گرفتم.

به نظرم آقای ملکی بهترین آتش نشان دنیاست تا اونجایی که .

رئیس آتش نشانی به او پیشنهاد داد تا توی عملیاتهای آتش نشانی با آنها همکاری کنه.

 

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیو قصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.

چند بازی متحرک و پر هیجان برای کودکان

رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیو قصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.

کودکان و نوجوانان عاشق سرگرمی و بازی هستند، بنابراین اگر قصد دارید یک سرگرمی برای فرزندانتان و دوستانشان ترتیب دهید، باید از پیش آماده باشید تا حسابی به آن ها خوش بگذرد. علاوه بر موسیقی و رقص، بازی ها در نوجوان صاحب جایگاه ویژه ای برای لذت بردن و تخلیه هیجان هستند. بازی ها به بچه ها کمک می کنند تا با یک دیگر در خارج از مدرسه، ارتباط برقرار کنند. آن ها می توانند دوستان خود را درک کرده و آن ها را بهتر بشناسند.

بازی گروهی نمایش تئاتر :

این یک فعالیت و بازی گروهی کوچک برای بچه هاست که باعث ایجاد خلاقیت در زمان حال می شود و به تفکر سریع و بهبود مهارت های حل مسئله کودک کمک می کند.

نحوه بازی:

سه بچه را از گروه انتخاب کنید و آن ها را به صحنه اجرای نمایش بفرستید و از کودکان بخواهید یک نمایش کمدی یا خنده دار در عرض دو تا پنج دقیقه ارائه دهند.
بقیه شرکت کنندگان دیگر می توانند از این سه بچه بخواهند با استفاده از هر شی که در اتاق وجود دارد در نمایش خود استفاده کنند.
تایمی حدود دو تا سه دقیقه برای هر نمایش بگذارید.
پس از اجرای آن ها، سه نفر دیگر را انتخاب کنید و مراحل را دوباره تکرار کنید. باید مراقب باشید که همه اعضای گروه فرصتی برای اجرا کردن داشته باشند. این بازی یا فعالیت انتخاب خوبی برای اردوهای تابستانی و کارگاه های تئاتر است.

چند بازی متحرک و پر هیجان برای کودکان+ قصه صوتی

رادیو قصه از طریق قصه های صوتی و داستان های کودکانه سعی دارد که شبی آرام برای فرزندان شما به وجود آورد.

ترکاندن بادکنک:

یک بازی گروهی و در فضای باز است که کودکان و نوجوانان شما می توانند در حیاط بازی کنند. این بازی تیمی می تواند پر سر و صدا بوده و با ترکیدن بادکنک و فریاد و شادی همراه است.

نحوه بازی:

هدف از این بازی ساده و بی نظیر این است که بادکنک های تیم رقیب را بترکانید بدون این که بادکنک خودتان بترکد. شرکت کنندگان را به دو تیم با تعداد برابر از بازیکنان تقسیم کنید.
برای هر تیم از روبان های رنگی استفاده کنید. از بازیکنان بخواهید با استفاده از یک روبان نسبتاً دراز بادکنک را به پاهایشان بچسبانند تا بادکنک ها خیلی به آن ها نزدیک نباشند.
به محض این که مدیر ( مثلاً پدر یا مادر) می گوید شروع بازیکنان باید به سرعت حرکت کنند و بادکنک های های تیم حریف را تنها با پاهای خود بترکانند. تیمی که با زودتر بادکنک های تیم دیگر را تمام کند، برنده می شود.

چند بازی متحرک و پر هیجان برای کودکان+ قصه صوتی

بالا بلندی:

این بازی در فضای باز انجام می‌شود. شرکت کنندگان یک نفر را به عنوان گرگ انتخاب می‌کنند که باید دنبال بچه‌های دیگر شرکت ‌کننده بدود و آن ها را بگیرد. وقتی گرگ به یکی از بچه ها نزدیک شود او باید روی یک بلندی که از پیش  تعیین شده، برود و تا وقتی روی بلندی است گرگ نمی‌تواند او را بگیرد. گرگ‌، بازی را با دنبال کردن کودکان دیگر ادامه می‌دهد. هر کس را پیش از این که روی بلندی بایستد بگیرد، گرگ می‌شود و کار او را دنبال می‌کند. وقتی گرگ، دنبال کودکی می دود، دیگران شعر می‌خوانند و شادی می‌کنندو در عین حال مواظب‌اند گرگ هدفش را عوض نکند و آن ها را نگیرد.

در این بازی ممکن است به جای بلندی، کودکان با گچ یا زغال، دایره یا مربعی بکشند و درون آن را جای امن بدانند.

امروزه، می توان این بازی را به خاطر هیجان و سرعت و تحرکی که دارد، و با هدف ایجاد شور و شادی، تقویت عضلات، سرعت و دقت به کودکان آموزش داد.

بچه های نازنین برای شنیدن قصه های صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله قصه گو سمینا برای گروه های سنی(الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه مراجعه کنید.

ایجاد نظم و ترتیب در کودکان

رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیو قصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.

آموزش نظم و انضباط از همان سنین پایین برای کودکان و نوجوانان بسیار ضروری است. نظم و ترتیب بر خلاف تصور بسیاری از پدر و ماردها، امری اکتسابی است که در بسیاری از موارد کودکان از والدین، خواهر، برادر و در درجه بعد از معلم خود الگوبرداری می‌کنند. روانشناسان معتقدند برای ایجاد نظم در کودک باید آموزش‌های مقدماتی متفاوتی صورت بگیرد.

 یک الگوی مناسب برای فرزندتان باشید:

دوست داشته باشید یا نه کودکانتان، شما را زیر نظر دارند. اگر هر چقدر می توانید نصیحت کنید ولی رفتار شما طور دیگری باشد. مطمئن باشید که نصیحت های شما بسیار کم رنگ جلوه می کند و آنچه نمود بیشتری میابد رفتارتان خواهد بود.
واقعیت این است که تربیت فرزندان منضبط کار چندان آسانی نیست. هر چقدر تلاش کنید همیشه روزهای خوب و بد وجود خواهند داشت.

مجموعه کارهایی که برای داشتن یک اتاق تمیز لازم است را فهرست نمایید:

یک لیست برای کودکتان تهیه کنید. برای بچه های کوچک با تصاویر و برای بزرگترها با نوشته دستورالعمل ها را تعیین کنید:

  • رختخوابت را مرتب کن
  • رخت چرک هایت را داخل سبد بگذار
  • لباس هایت را آویزان کن
  • اسباب بازی ها را از وسایل دیگرت جدا نگه دار
  • کف اتاقت را جارو بزن

به منظم بودن اطراف تان اشاره کنید:

شاید منظم ترین مجموعه ای که اطراف تان می بینید، طبیعت باشد. متناسب با سن و درک کودک تان، نظم و ترتیب طبیعت را به او نشان دهید. به طور مثال زمانی که در حال رفتن به مهدکودک یا مدرسه هستید، می توانید به او بگویید: «درختان را ببین چقدر منظم در کنار هم قد کشیده اند. شاخه ها و برگ ها را ببین، خورشید را ببین چقدر منظم هر روز رأس ساعت در آسمان طلوع می کند و همه جا را روشن می کند».

برای تمرین و تأکید بیشتر می توانید از کودک بخواهید نمونه ای از نظم و انضباط پدیده های اطرافش را برای شما مثال بزند و در مقابل، هدیه دریافت کند.

 ایجاد نظم و ترتیب در کودکان+ قصه صوتی

هرگز در برابر بی‌نظمی‌های کودکتان تسلیم نشوید:

بسیاری از پدر و مادرها بعد از ابراز خشونت و نارضایتی خود از بی‌نظمی کودک به سرعت شروع به بازسازی و نظم‌بخشیدن به شرایط می‌کنند و این عمل را در حال نصیحت کردن و توصیه به نظم و انضباط و تکرار جملات یکسان درباره فواید نظم و ترتیب انجام می‌دهند.

درحالی‌که دقیقا رفتار شما نشان دهنده تسلیم شدن در برابر بی‌نظمی و به نوعی پذیرش این شرایط و ناامیدی از بهبود وضعیت کودکتان است. شما با این کار خود این پیام را به کودک خود می‌دهید که من چون تحمل بی‌نظمی را ندارم و در مقابل آن کم طاقتم خودم به شرایط، نظم و انضباط می‌بخشم و وقتی کودک این پیام را از شما دریافت می‌کند هرگز در پی بهبود وضعیت و اصلاح خود برنمی‌آید.

رادیو قصه از طریق قصه های صوتی و داستان های کودکانه سعی دارد که شبی آرام برای فرزندان شما به وجود آورد.
در مقابل بی‌توجهی کودکتان نسبت به ایجاد نظم برای او محرومیتی درنظر بگیرید:

کودک باید دریابد که در مقابل پیامد‌های ناشی از رفتارهای خود مسئول است و نمی‌تواند با بی‌اعتنایی از کنار آن ها بگذرد. البته یادتان باشد که نوع محرومیت باید به دقت انتخاب شود و با خطایی که کودک انجام داده مناسبت داشته باشد.

 ایجاد نظم و ترتیب در کودکان+ قصه شب

در مورد قوانین خود مصر باشید:

گاهی اجرای قوانین برای خود پدر ومادرها به یک چالش تبدیل می شود. در بسیاری موارد دیده شده است، زمانی که کودکان جواب می دهند و یا حرکت ناپسندی را انجام می دهند، والدین فقط  ازکودک خود رو بر می گردانند. و این موضوع به این دلیل اتفاق می افتد که والدین بر سر قوانین خود مصر نیستند. اگر خودتان مجری قوانین وضع شده از طرف خودتان نباشید، مسلماً آن ها را زیر سوال می برید. اگر کودک شما ندانند که باید منتظر چه عکس العملی از سوی پدر ومادرش باشد، هرگز معنی قوانین را نخواهد فهمید.

ممکن است گاهی برای خوشحال کردن فرزندتان از حرف خود کوتاه بیایید. همیشه به یاد داشته باشید که برخی محدودیت ها به نفع کودکان شماست. قوانین و ساختار رفتاری در منزل به فرزندان احساس امنیت می دهد که والدین آن ها مراقبشان هستند. با بزرگتر شدن فرزندان می توانید برخورد خود را انعطاف پذیرتر کنید. در سنین بین ٩ تا ١٢ سالگی راه گریزی برای کودکانتان بگذارید اما با مراقبت خود شما.

سرزنش نکنید:

هر چه از سرزنش بیشتر استفاده شود، اثربخشی آن کمتر می‌شود. اگر کودک بنا بر میل خود، کاری کرد که مستحق سرزنش است نباید ازعبارات تحقیرآمیز استفاده کرد چون کودک به این نتیجه می‌رسد که بزرگ‌ترها او را دوست ندارند. سرزنش افراطی ممکن است کودک را تا سطح بدرفتاری روانی جلو ببرد.

بچه های نازنین برای شنیدن قصه های صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله قصه گو سمینا برای گروه های سنی(الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه مراجعه کنید.