رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
در اعماق جنگل کاج کوچیک و زیبایی قرار داشت، این درخت جای خوبی روییده بود، نور خورشید به اون می رسید و فضای کافی برای رشد داشت اما خب کاج کوچولو دوست داشت بزرگ تر و مهم تر از همه باشه، اون به نور خورشید، هوای تازه و درخت های بزرگی که دور و برش بودند اهمیت نمی داد، حتی به بچه های روستایی که برای کندن توت فرنگی و جمع کردن تمشک به جنگل نمی اومدن توجه نمی کرد…
یه کرگدن کوچولویی بود که یه عالمه اسباب بازی داشت .کرگدن کوچولو اسباب بازی هاشو خیلی دوست داشت و به همین
دلیل هرروز اونا رو تمیز می کرد و بعد مرتب توی سبد می گذاشت اما کرگدن کوچولو یه رفتار بدی داشت .
هروقت هر کدوم از دوستاش می اومدن توی اتاقش و می خواستن با اسباب بازی هاش بازی کنن ،به اونا حرف های زشت می زد .
آخه کرگدن کوچولو دلش نمی خواست دوستاش با اسباب بازی هاش بازی کنن.
دوستای کرگدن کوچولو با گریه و ناراحتی از اتاق کرگدن کوچولو بیرون می رفتند .
مامان کرگدن وقتی رفتار کرگدن کوچولو رو دید،گفت ” عزیزم !تو نباید دوستاتو ناراحت کنی و با گریه بفرستیشون خونه شون.
اجازه بده دوستات با اسباب بازی هات بازی کنن و حرف زشت نزن ” اما کرگدن کوچولو اخم کرد و گفت “نمی خوام.
اونا اسباب بازی هامو خراب می کنن.” هر چقدر مامان کرگدن نصیحت می کرد که کرگدن کوچولو ، رفتارشو تغییر بده ،فایده ای نداشت و کرگدن کوچولو به رفتارش ادامه می داد .
یه روز کرگدن کوچولو توی اتاقش منتظر موند تا دوستاش بیان اما هر چقدر منتظر موند ،فایده ای نداشت .
از اتاق بیرون اومد و مامان کرگدنو صدا کرد “مامان !مامان!چرا دوستام امروز نیومدن”مامان کرگدن آهی کشید و گفت “دوستات زنگ زدن و ” گفتن ما دیگه خونه تون نمی آییم چون کرگدن کوچولو به ما حرف زشت می زنه و نمی زاره با اسباب بازی هاش بازی کنیم .
کرگدن کوچولو شانه ای بالا انداخت و بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت .
چند روز گذشت .کرگدن کوچولو احساس تنهایی “. کرد .
پیش خودش گفت “خسته شدم.
همش دارم با اسباب بازی هام بازی می کنم و هیچ دوستی ندارم .
مامان کرگدن حرف های کرگدن کوچولو رو شنید .
اومد پیش کرگدن کوچولو نشست و گفت “عزیزم ! برو گوشی تلفنو بردار و “به دوستات زنگ بزن و بگو که از این به بعد اجازه میدی با اسباب بازی هات بازی کنن و حرف زشت هم نمی زنی کرگدن کوچولو به حرف مامان گوش داد و از آن روز به بعد کرگدن کوچولو با دوستاش بازی کرد و با ادب شد.
گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
childrenradio@.
رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
کیت کوآلا کوچولو توی رخت خوابش دراز کشیده بود و به سقف نگاه می کرد هنوز بیدار بود و به نقاشی فکر می کرد. تنها کاری که کیت دوست داشت نقاشی کشیدن بود اون می خواست بهترین نقاشیو بکشه. کیت خیلی خوشحال بود چون روز بعد کلاس نقاشی داشت، کیت بلند شد و در رخت خوابش نشست و از پنجره ی اتاقش به بیرون نگاه کرد با خودش گفت: فهمیدم، الان آبرنگامو میارمو همین الان شروع می کنم به نقاشی کشیدن. بعد با صدای بلند گفت: میدونم که چیو نقاشی کنم میخوام …
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
گربه کوچولو همیشه هرکاری دلش می خواست می کرد، یادش نمی اومد که هیچ وقت طور دیگه ای بوده باشه، هیچ کسی با گربه کوچولو مخالفت نمی کرد چون اون تو هر کاری خیلی خیلی خوب بود. از همه تند تر می دوید، می تونست با دوتا طناب بپره و بازی کنه، و می تونست بدون کمک دیگران از درخت بلوط بالا بره. اگه گاهی گربه کوچولو نمی تونست کاریو انجام بده پس اون کار مهم نبود، تازه گربه کوچولو شجاع ترین بچه کلاسم بود…
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
هرچیزی الی فیل کوچولوعه قصه مارو نگران می کرد، اون از خیلی چیزا می ترسید و احساس ناراحتی می کرد، البته الی سعی می کرد منظم باشه تا نگرانی ها و ناراحتی هاش کمتر بشن، اون دوست داشت توی اتاق خوابش تمام لباساشو توی ردیف های منظم آویزان کنه، دوست داشت وقت زیادیو صرف کنه تا همه صدف ها و سنگ هایی رو که جمع کرده بود مرتب توی قفسه بچینه…
گلنار خانم بیشتر وقتا به کمک چند تن از اهالی روستا ،مزرعه رو اداره می کرد.
کنار مزرعه ی گلنار خانم ،یه طویله بود.
توی طویله پر از حیوونهای جورواجور بود .از مرغ و خروس بگیر تا گاو و گوسفند مرغ ها هرروز تخم می زاشتن و گلنار خانم هرروز صبح میومد، تخم مرغا رو داخل یه سبد بزرگ می زاشت .
بعد سطل بزرگ برمی داشت و شیر گاوها رو می دوشید .
بعد کاه و علف جلوی گاوها و گوسفندا و ارزن هم جلوی مرغ و خروس ها می ریخت تا خوب بخورن و گوشت وشیر و تخم مرغ باز هم بیارن یه روز پشمی ،گوسفند بزرگ و چاق طویله ،گفت “ما باید بیرون مزرعه رو ببینیم .
ما گوسفندا برای توی طویله نیستیم.
باید” بیرون از طویله رو ببینیم گاو سیاه خنده ای کرد و گفت ” اگه برید بیرون همه کاهو و کلم ها رو می خورید.
یادتونه چند وقت پیش بیرون بودید و همه کاهو و کلم های مزرعه رو خوردید و گلنار خانم مجبور شد دیگه شما ها رو بیرون نفرسته .
گلناز خانم اجازه نمیده بیرون “برید ” پشمی اخمی کرد و گفت “اون یه اشتباه بود که همه ما گوسفندا مرتکبش شدیم ولی قول میدیم که تکرار نکنیم ” گاو سیاه دوباره خندید و گفت ” نه بابا ..دوباره چشمتون به کاهو و کلم ها بیفته ،می خوریدشون اون روز گذشت.
گوسفندا با حرفی که پشمی زده بود ،دلشون می خواست دوباره بیرونو ببینن و به پشمی اصرار کردن که با .گلنار خانم صحبت کنه و اجازه بگیره وقتی گلنار خانم اومد داخل طویله ،پشمی گفت “بع بع ..میشه ما گوسفندا بریم بیرون .
خیلی وقته بیرونو ندیدیم .
قول ” میدیم کاهو و کلم ها رو نخوریم ” اما گلنار خانم ناراحت شد و گفت “نه ” بعد از طویله بیرون رفت.
گاو سیاه خندید و گفت “دیدی گفتم اجازه نمیده همان شب ،وقتی ماه توی آسمون می درخشید ، پشمی از خواب پرید.
تا به حال اینطوری از خواب نپریده بود.
آخه صدای.پای یه غریبه رو شنیده بود و از خواب پریده بود.
آروم آروم اومد سمت در طویله و از لای در بیرونو نگاه کرد .
وای خدا !چی می دید. باورش نمی شد دزد اومده و داره کاهو و کلم ها رو می زاره داخل گونی .
پشمی به گوسفندا نگاه کرد .
همه خواب بودن حتی گاو سیاه و مرغ و خروس ها هم خواب بودن” .
پشمی با خودش گفت “حالا چیکار کنم !؟ همه خوابن و در طویله هم که بسته ست و کلیدش دست گلنار خانمه پشمی هی با خودش فکر کرد و آخر سر پیدا کرد که چیکار کنه .
عقب عقب رفت و بعد دوباره خودشو رسوند به در طویله و خودشو کوبوند به در طویله .
یه بار دیگه اینکار رو تکرار کرد و برای بار سوم که خواست تکرار کنه در طویله شکست .
پشمی با عجله از طویله بیرون اومد و با صدای بلند شروع کرد به بع بع کردن دزد بدجنس تا دید در طویله باز شده و پشمی بع بع می کنه ،گونی پر از کاهو و کلم رو توی مزرعه انداخت و پا به فرار . گذاشت درهمین لحظه پشمی صدایی شنید .صدای ضعیف واق واق سگ مزرعه بود .
پشمی به سمت صدا رفت و با تعجب دید که دزد بدجنس دهن سگ مزرعه رو چسب زده تا سر وصدا نکنه و گلنار خانم رو ار خواب بیدار نکنه تا با خیال راحت کاهو و کلم ها رو بدزده.
پشمی به سگ مزرعه کمک کرد تا چسب رو از روی دهنش برداره در همین موقع که سگ مزرعه از پشمی داشت تشکر می کرد ،گلنار خانم به پشمی نزدیک شد و گفت “آفرین به تو پشمی “.مهربون .
گاو سیاه دیده بود که تو چطوری دزد رو فراری دادی .
از آن روز به بعد گلنار خانم پشمی و گوسفندا اجازه داد که یک ساعت بیرون از طویله گردش کنن.
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: موش ارباب و گربه خدمتکار
از کتاب انوار سهیلی بازآفرینی: مجید ملا محمدی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های نارنین برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
یکی بود یکی نبود، گربه تپله آروم و قرار نداشت صدای ناله اش اونقدر زیاد بود که دل موش موشیو به درد آورد. میوووو به دادم برسین مردم میوووو کمک میووو. موش موشی لابه لای علفا دنبال غذا می گشت که متوجه این صدا شد از زیر علفا بیرون اومد، اطرافشو نگاه کرد اون گربه تپلو از صداش شناخت برای همین احتیاط کرد و جلو نرفت و با خودش گفت: که شاید کلکی تو کاره …
نویسنده: تونی گراس ? قصه گو: سمینا ❤️ گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
@childrenradio.
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
دودو عادت داشت دروغ بگه، صبح تا شب دروغ می بافت و تحویل همه می داد. به هم کلاسی هاش می گفت: بابام یک کشتی تفریحی خریده و قراره مارو ببره به یک سفره دریایی. کسی حرفشو باور نمی کرد، اما اون به دروغاش ادامه می داد. بابای من فضانورده و به کره ماه سفر کرده و اگه یکی از دوستاش ازش می پرسید تو که گفتی بابات دامپزشکه، فوری جواب می داد خب عه خب دامپزشکم هست ولی فضانوردم هست. یک شب دودو …
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: درویش طمع کار نویسنده: به بازگردانی مژگان شیخی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های نارنین برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
روزی روزگاری حاکمی بود که به شعر و شاعری علاقه زیادی داشت، مثل پادشاه های دیگه به دنبال شکار، تیراندازی و این جور کارا نبود. هر وقت از ممکلت داری و اداره امور خسته می شد، سوار اسبش می شد و به دشت و صحرا می رفت، زیر درخت یا کنار جوی آبی می نشست و شعر می گفت. ساعت ها به صدای آب و آواز پرنده ها گوش می داد، به گل ها و درختان نگاه می کرد. کم کم که حس می کرد خستگیش بر طرف شده اون وقت به قصر برمی گشت. یک روز صبح که شاه از خواب بیدار شد…
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: جوان بخشنده نویسنده: به بازگردانی مژگان شیخی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های عزیز برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
روزی روزگاری پیرمردی بود که از دار دنیا فقط یک گاو داشت، اون هر روز به طویله می رفت و شیرگاوشو می دوشید، با اون ماست، کره، پنیر درست می کرد. مقداری از اونو می خورد و مقداری هم می فروخت. با فروش این چیزها زندگیشو می گذروند. پیر مرد از زندگیش راضی بود و گاوشم خیلی دوست داشت ولی بخت با پیر مرد یاری نکرد، یک روز صبح که به طویله رفت، گاوشو اون جا ندید، بله فهمید که دزد گاوشو برده. ناله و فریادش به آسمون رفت هر چه این طرف و آن طرفو گشت فایده ای نداشت که نداشت…