آوا در سرزمین آمفیبیا

❤️ این قصه تقدیم به آوا جان مرادی نسب، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: آوا در سرزمین آمفیبیا ✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
خاله سمینا

قصه صوتی اختصاصی
مستر بلوط

یک رویای فلامینگویی

❤️ این قصه تقدیم به مایا جان و دیبا جان آراسته، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای شما باشه عزیزای دل❤️
اسم قصه: یک رویای فلامینگویی🦩✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: ناهید پور زرین ☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه اختصاصی

محمدامین قهرمان

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به محمدامین جان قاسم پور، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: محمدامین قهرمان✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

آدم برفی

گوش کنید :

اسم قصه: جشنواره آدم برفی☃️❄️
ازسری قصه های امیر محمد??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

” جشنواره آدم برفی”
. صبح زود از خواب بیدار می شیم . آخه امروز جمعه ست و طبق قولی که مامان و بابا به من دادند ،می خواییم بریم کوه کوه رو خیلی دوست دارم .از اون بالا همه ی خونه ها معلوم هستن .حتی می تونم با صدای بلند داد بزنم و اونوقت صدام به. سمتم برمی گرده مثلا اول اسم خودمو صدا می زنم “امیر محمد!امیر محمد !” بعد می گم “خدایا دوستت دارم ” و بعد شخصیتهای کارتونی روصدا می زنم . آخ چه کیفی داره. حتی سنگهای ریز رو که شکلهای عجیب و غریبی دارن رو پیدا می کنم و باهاشون عکس می گیرم و بعد میارمشون خونه” سر میز صبحونه ،بابا سر تکون می ده و میگه ” امروز کوه رو تعطیل کنیم”من و مامان با تعجب به همدیگه نگاه می کنیم و همزمان با هم می پرسیم “چرا ؟بابا جواب میده “داشتم می رفتم نون سنگک بخرم،داشت برف می اومد . کوه ها رو از دور نگاه کردم . برف سنگینی روشون” . نشسته” با هیجان میگم “آخ جون!توی کوه برف بازی هم می کنیم و آدم برفی هم درست می کنیم بابا میگه “نه . این هوا برای کوه نوردی مناسب نیست . ممکنه کولاک بیاد و توی برف و یخبندون گیر کنیم . هفته ی دیگه میریم” از صندلی ام بلند میشم و می گم “نخیر . باید بریم کوه . خودتون گفتید امروز کوه میریم
مامان نگاهم می کنه و می گه “بله ما قول دادیم که امروز بریم کوه ولی الان بابا میگه چون برف اومده، نریم کوه بهتره . منم” موافقم هفته ی دیگه بریم.جواب مامان رو نمی دم و با قهر از آشپزخونه میام بیرون و میرم توی اتاقم و در رو پشت سرم محکم می بندم ..فقط صبح به این زودی منو بیدار کردن .اصلاروی تختخواب دراز می کشم و به سقف خیره می شم و با ناراحتی می گم “ااگه نمی خواستیم بریم کوه برای چی بیدار شدیم ؟! این همه منتظر امروز بودم و اونوقت برف امروزمو خراب کرد
غلت می زنم به سمت پنجره . هنوز داره برف میاد. برفها ریز شدن . ازاون برفایی که تا چندروز می شینه زمین و میشه .باهاش آدم برفی درست کرد
در همین موقع یهو یه فکری به ذهنم می رسه. از تختخواب پایین می پرم و میرم سمت پنجره .پرده رو کنار می زنم و پارک جلوی خونمونو نگاه می کنم . چقدر برف روی زمین پارک نشسته . با خودم میگم “بهترین وقته که برم توی پارک و آدم برفی” درست کنم. ” توی همین فکر بودم که در اتاقم زده می شه .مامان میاد توی اتاق و با هیجان میگه امیر محمد !یه خبر خوب !سریع لباساتو بپوش تا بریم جشنواره آدم برفی !مثل اینکه امروز پای کوه جشنواره آدم برفی برگزار” . میشه

گروه سنی : الف و ب
موضوع: در شرایط نامناسب تصمیم خوب گرفتن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس  سایت سمینا?

http://someina.com

مرغکی که دلش میخواست دریا رو ببینه (قسمت دوم)+ قصه کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: مرغکی که دلش می خواست دریا رو ببینه

نویسنده: کریستیان زولی بوآ?
قصه گو: سمینا ❤️

گروه سنی: ب، ج

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

سفید پر چند هفته ی دیگه رو کشتی انتظار کشید تا بالاخره بعد از گذاشتن سی و یکمین تخم، سفید پر ساحل رو دید جنگل با شکوهی از دور دیده می شد، سفید پر آمریکا رو کشف کرده بود. فرمانده گفت: بجنبید، بجنبید ی جای خوب برای لنگر انداختن پیدا کنید بعد از هفته ها به یک خشکی رسیدیم. سفید پر سریع از کشتی بیرون اومد و خودش رو به خشکی رسوند. پشت یکی از درخت ها خروس…

سوال موموکی + قصه کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: سوال موموکی

نویسنده: کلر ژوبرت?
قصه گو: سمینا ❤️

گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

موموکی آه کشید و برای هزار و سومین بار با خودش گفت: کاش چشمام بهتر میدید تا می تونستم خدا رو ببینم و سرشو از خاک بیرون آورد. و با چشم های ضعیفش به اطراف نگاه کرد. یکی اون جا بود که داشت گوش های درازش را تکان می داد. موموکی پرسید: تو خرگوشی، به من میگی خدا چه شکلیه. خرگوش به موموکی نزدیک شد و گفت: آخه من از کجا بدونم، منم تا حالا خدارو ندیدم شاید…

میمونِ بند باز + قصه صوتی

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه:میمونِ بند باز

نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو: سمینا ❤️

متن داستان:

” میمونِ بند باز”

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

میمون کوچولو بندباز یه سیرک بزرگ به نام آقای الف بود.

سیرک آقای الف ازاین شهر به اون شهر و از این کشور به اون کشور سفر می کرد و معروف شده بود.

معروفیت سیرک آقای الف بیشتر به خاطر بندبازی میمون کوچولو بود.

هر شهر و کشوری که سیرک آقای الف،برنامه داشت ،مردم فقط به خاطر میمون کوچولو به تماشای سیرک آقای الف می رفتن .

آخه شنیده بودن که سیرک آقای الف ،یه میمون کوچولو داره که خیلی حرفه ای .

بندبازی میکنه مردم به محض اینکه میمون کوچولو وسط سِن (اِستِیج) می اومد ،هورا می کشیدن و سوت می زدن چون می دونستن که میمون کوچولو قراره بندبازی هیجان انگیزی رو انجام بده .

اونقدر سوت میزدن و دست میزدن که میمون کوچولو با هیجان به بندبازی اش ادامه می داد تشویق های مردم برای میمون کوچولو ، همه حیوونهای سیرک آقای الف رو ناراحت کرده بود.

از بین حیوونا ،اسب سفید ،از همه بیشتر ناراحت بود یه شب اسب سفید گفت “من که یال و بدن سفید دارم و به زیبایی یورتمه می رم چرا مردم تشویقم نمی کنن و اگر هم “تشویقم کنن خیلی عادی تشویقم می کنن؟

شیر قهوه ای ،غرشی کرد و گفت ” آره.

منم خسته شدم از تشویقهای مردم .

من با این جذبه ام و یالهای قهوه ای ام از توی “.

آتیش می پرم ولی مردم خیلی عادی تشویقم می کنن و حتی سوت نمی زنن خرگوش سیاه گفت “منم زیاد از میمون کوچولو خوشم نمیاد.

این همه توی جعبه ی شعبده باز هستم و باید منتظر بمونم تا ” .

شعبده باز منو از جعبه در بیاره و مردم هیجان زده بشن ولی مردم هیجان زده نمی شن آن شب اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه باهم تصمیم گرفتن که بند رو پاره کنن .

نصف شب و زمانی که آقای الف و میمون کوچولو خواب بودن ،خرگوش سیاه در جعبه ای که بند داخل اون قرار داشت رو باز کرد و با دندونای تیزش ،بند رو ازوسط پاره کرد .

بعد در جعبه رو بست و رفت خوابیدفردای آن روز وقتی آقای الف در جعبه ی بند رو باز کرد ،ناگهان از عجب خشکش زد.

باورش نمی شد بند پاره شده باشه و اصلا به فکرش نرسید که خرگوش سیاه بند رو پاره کرده باشه . هر چقدر فکر کرد که چطوری بند پاره شده فایده ای نداشت .

و به نتیجه ای نرسید میمون کوچولو با دیدن بند پاره ناراحت شد .

اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه با دیدن ناراحتی میمون . کوچولو،لبخند زیرکانه ای زدن “آقای الف فکری به ذهنش رسید و به میمون کوچولو پرسید ” با بند نصفه هم می تونی بند بازی کنی ؟ میمون کوچولو سرشو تکون داد و آقای الف بند نصفه رو به قسمتی از سقف چادر نصب کرد.

اسب سفیدو شیر قهوه ای وخرگوش سیاه با دیدن نصب شدن بند نصفه روی سقف چادر ناراحت شدن .

اسب سفید با حرص گفت “اشتباه کردیم .

میمون ” کوچولو روی یه بند کوچیک هم می تونه بند بازی کنه در همین لحظه میمون کوچولو،حرف اسب سفید رو شنید .با لبخند کنار اسب سفید ایستاد و گفت ” تو ناراحتی از اینکه من “بند بازی میکنم ؟ اسب سفید تعجب کرد .

من من کنان جواب داد”خب …خب..همه مردم تورو تشویق می کنن نه منو. حتی شیر قهوه ای و “خرگوش سیاه رو هم تشویق نمی کنن و اگه تشویق کنن خیلی عادی تشویق می کنن و سوت هم نمی زنن “.

میمون کوچولو گفت “امشب من کاری می کنم که همه تونو تشویق کنن “خرگوش سیاه از میمون کوچولو پرسید “چه کاری ؟ میمون کوچولو گلوشو صاف کرد و جواب داد ” خب من اول روی کمر اسب سفید می شینم و بعد از روی کمرش بلند میشم و راه می رم .

بعد روی کمر شیر قهوه ای می شینم و از روی آتیش می پرم .

بعد می رم توی جعبه کنار خرگوش سیاه و شعبده “.

باز من و خرگوش سیاه رو باهم از داخل جعبه درمیاره ” شیر قهوه ای غرشی کرد و گفت “آقای الف نمی زاره .

تو فقط بند باز سیرک هستی و نباید با ما باشی میمون کوچولو گفت “من راضی اش میکنم و اگر راضی نشد میگم از سیرک بیرون میرم چون دوست ندارم فقط بند باز سیرک ” باشم .

اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه خوشحال شدن آن شب مردم اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه و میمون کوچولو رو به خاطر حرکات جالب و هیجان انگیزی که انجام داده بودند،تشویق کردند.

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

روباه و انگورها…و…سگ و سایه + قصه کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: روباه و انگورها…و…سگ و سایه

نویسنده: ازوپ یا ایزوپ?
قصه گو: سمینا ❤️

تدوین: استودیو صدا 

Farahmand_Hamed@

گروه سنی: ب، ج

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.

توی یک روز گرم تابستانی روباهی از میون باغی میگذشت، اون در حال قدم زدن به درخت انگوری رسید که خوشه ی انگور رسیده ای از بلندترین شاخه اش آویزان بود. روباه با خودش فکر کرد و گفت: این انگورهای رسیده میتونن تشنگیمو  رو برطرف کنند اره عالیه. بنابراین چند قدم عقب رفت و دوید و بالا پرید ولی نتونست به خوشه ی انگور برسه. روباه چندین بار دیگه این کار رو انجام داد، اما هربار سعی اش بی نتیجه بود. سرانجان ناامید شد و…

الاغی در پوست شیر…و…الاغ، خروس و شیر + قصه صوتی

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: الاغی در پوست شیر…و…الاغ، خروس و شیر

نویسنده: ازوپ یا ایزوپ?
قصه گو: سمینا ❤️

تدوین: استودیو صدا 

Farahmand_Hamed@

گروه سنی: ب، ج

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.

روزی الاغی پوست شیر پوشید و تغییر قیافه داد و بعد شروع به پرسه زدن در جنگل کرد، اون با ترسوندن حیوانات کم عقلی که در راه می دیدید، خودشو سرگرم می کرد. سرانجام به روباهی رسید و سعی کرد اون رو هم بترسونه وقتی روباه صدای الاغ رو شنید گفت: اگر عرعر کردنت را نشنیده بودم حتما می ترسیدم الاغ نادان. 

پیام اخلاقی این قصه: نادان شاید بتونه ظاهرشو تغییر بده ولی حرفای اون باطنشو آشکار میکنه.

درخت کاج + قسمت دوم

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: درخت کاج + قسمت دوم

نویسنده: هانس کریستین آندرسن?
قصه گو: سمینا ❤️

تدوین: استودیو صدا 

Farahmand_Hamed@

گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.

درخت کاج وقتی به خودش اومد که اونو با درخت های دیگه از ارابه پایین آوردن و در یک حیاط بزرگ ریختن، در همین لحظه کاج صدایی شنید، این یکی بی نظیره، ما همین یکیو میخوایم، کمی بعد دو خدمتکار اومدن و درخت کاج رو به یک تالار بزرگ بردند، روی همه دیوارها تابلوهای زیبایی آویزان بود، و کنار بخاری بزرگ تالار دو گلدان بسیار چینی بزرگ دیده می شد، درخت کاج را داخل یک استوانه بزرگ گذاشتن…