سوپرایزی متفاوت برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید ☆☆☆☆☆☆☆ ❤️ این قصه تقدیم به محمدامین جان قاسم پور، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: محمدامین قهرمان✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد☘ تنظیم: رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
اسم قصه: من و باغ دولت آباد قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۱۰ تا ۱۲ سال موضوع: ایرانگردی آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio متن داستان 《 یه روز مامان گفت 《 دلم برای خاله صنم تنگ شده . بهتره چند روزی بریم پیشش . خاله صنم خاله ی مامان هست و یه پیرزن تنها و مهربونه که توی یزد زندگی می کنه 《 . با هیجان گفتم 《 آخ جون ! خاله صنم و باقلواهایی که درست می کنه رو خیلی دوست دارم 《 بابا گفت 《 خوبه . آخر هفته یزد میریم 《 گفتم 《 میشه با هواپیما بریم . میخوام کل شهر یزد رو از بالا ببینم 《 بابا گفت 《 پیشنهاد خوبیه . الان میرم اینترنتی بلیت هواپیما می خرم .وقتی آخر هفته رسید و به خونه ی خاله صنم رسیدیم ، هرچقدر در خونه شو زدیم ، در باز نشد 《. مامان با ناراحتی گفت 《 خاله صنم کجاست ؟ دیروز خودم زنگ زدم و گفتم امروز میایم خونه ات 《 بابا گفت 《 کوچه هم خیلی خلوته . همیشه این کوچه شلوغ بود و خاله صنم و همسایه ها مشغول صحبت کردن بودند گوش هامو تیز کردم . صدای ساز و دهل می اومد . گفتم 《 مامان ! بابا! صدای ساز و دهل از کوچه بغلی میاد . شاید خاله صنم و همسایه ها رفتند کوچه بغلی 》 مامان هیجان زده گفت《 آخ یادم رفت . خاله صنم پشت تلفن گفت عروسی دختر حاج رضاست . اگه خونه نبودم بیاین 《 عروسی با عجله خودمونو رسوندیم کوچه بغلی. خاله صنم توی حیاط بزرگ خونه ی حاج رضا به استقبال مون اومد و خوش آمد . گفت . همه ی حیاط رو چراغونی کرده بودند و میز و صندلی چیده بودند و مهمان ها هم با لباس محلی یزدی مشغول شادی بودند .تا به حال عروسی یزدی ها رو ندیده بودم و خیلی برام جالب و دیدنی بود و خیلی خوش گذشت 《 فردای اون روز بابا گفت 《 خاله صنم ! تا اینجا اومدیم یه سر میخواییم بریم باغ دولت آباد. شما هم با ما بیا 《 خاله صنم گفت 《 من پادرد دارم . زیاد نمی تونم راه برم . خودتون برید و خوش بگذرونید من و مامان و بابا بدون همراه شدن با خاله صنم راهی باغ دولت آباد یزد شدیم . یه باغ بزرگ با یه بنای بزرگ که یه بادگیر . بزرگ و بلند روی سقفش هست در دوران زندیه ساخته شده 《 هیجان زده گفتم 《 بریم داخل بنا و بادگیر مامان و بابا موافقت کردند و داخل بنا شدیم . داخل بنا خیلی خنک بود و باد از هر طرف به راحتی می اومد و بنا رو خنک . می کرد. یه حوض آبی هم وسط بنا بود 《 مامان گفت 《 این بنا به ساختمون تابستونه معروفه . بدون اینکه کولر و پنکه داشته باشه ، بنا فقط با باد خنک میشه بعد از بازدید از باغ دولت آباد و عکس انداختن به سمت خونه ی خاله صنم برگشتیم و خاطرات خوبی از باغ دولت آباد توی .ذهن و دوربین مان باقی موند رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
رادیو قصهایها امشب قصه قشنگ میراثک منتظر شماست اسم قصه: موجود عجیب و غریبی به نام میراثک منتشر شده در: روزنامه اطلاعات _ شماره ۲۷۶۸۵ پنجشنبه یکم آبان ۱۳۹۹. سال نود و پنجم قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: سمانه آقائی🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۷ تا ۱۰ سال موضوع: آشنایی با میراث فرهنگی و طبیعی ایران
اسم قصه: قطار عمو هزار پا قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۱ تا ۷ سال موضوع: آشنایی با مشاغل آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio متن داستان روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، هزار پا ، یه قطاربزرگ داشت . یه قطار با واگن ها و کوپه های زیاد که همه ی حیوونای جنگل می تونستند سوار بشن . قطار هزار پا همه جای جنگل می رفت و سوت می زد . همه ی حیوونای جنگل توی ایستگاه منتظر می موندند تا قطار هزارپا بیاد و وقتی صدای سوت قطار رو می شنیدند حسابی ذوق زده می شدند تا قطارهزار پا به ایستگاه برسه و سوارشون کنه. یه روز که مثل هر روز هزارپا مسافران رو سوار قطار کرد و قطار رو حرکت داد ، ناگهان از توی آیینه دید که یکی از مسافران جا مونده و با سرعت همراه قطار می دوه . هزار پا قطار رو متوقف کرد و مامور قطار در یکی از واگن ها رو باز کرد تا مسافر جامانده سوار بشه . مسافر جامانده از مامورقطار تشکر کرد. مامور قطار گفت (( از هزار پا تشکر کن چون ایشون قطار رو متوقف کردند تا شما سوار قطار بشی )) وقتی به مقصد رسیدند ، مسافر جامانده پیش هزار پا رفت و از هزار پا تشکر کرد . رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
فایل صوتی قصه کمی درباره میراثک❤ کمی درباره میراثک گوینده: سمینا نویسنده: سمانه آقایی تنظیم: رویا مومنی گروه سنی: ۷ تا ۱۰ سال موضوع: آشنایی با میراثک کانال تلگرام رادیو قصه کودک Childrenradio
متن داستان شاید دوست داشته باشید بیشتر درباره میراثک بدانید. خب میراثک کلهای شبیه یک دست با انگشتهای رنگ و وارنگ دارد. هر کدام از این رنگها نشانه یکی از قارههای جهان است. زرد: آسیا، نارنجی: آفریقا، قرمز: آمریکا، آبی: اقیانوسیه و سبز هم اروپا. این یعنی میراثک با همه بچههای دنیا دوست است. صورت میراثک هم شبیه یک قلب کوچولوست. این یعنی میراثک واقعا عاشق صلح و دوستی است. او آمده تا دستهای کوچک شما را بگیرد و شما را با زیباییهای ایران آشنا کند. میراثک چند ویژگی بامزه دیگر هم دارد: او از بین همه رنگها عاشق رنگ گنبدهای فیروزهای مساجد است. میراثک هر روز طلوع خورشید را در شهر سراوان و غروب خورشید را در روستای جنگتپه تماشا میکند. او از بین غذاها فسنجان و قورمهسبزی را خیلی دوست دارد. میراثک بیشتر از هر چیزی از دیو اَپوش میترسد. او عاشق حیوانات هم هست. دلش برای سنجابها غنج میزند؛ بهویژه برای سنجابهایی که در جنگلهای زاگرس زندگی میکنند. به غیر از همه اینها میراثک یک کیف و کتابخانه سیار هم دارد که در آینده بیشتر با آن آشنا خواهید شد. این داستان ادامه دارد… رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
اسم قصه: قور قوری بددهن🐸 قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۱ تا ۳ سال موضوع: ناسزا گفتن آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio متن داستان روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا ، قور قوری توی برکه زندگی می کرد. قور قوری هر وقت هر حیوونی کنار برکه می دید ، حرف بد می زد. به خرگوشی با مسخره می گفت (( گوش دراز بدریخت حالت چطوره ؟)) به لاکی می گفت (( لاکی تو چقدر زشتی ! با این قیافه ات حالمو بهم می زنی )) یا به ماهی کوچولوها می گفت (( ماهی های زشت بد رنگ اینقدر روی آب برکه نیاین )) یه روز آفتابی که قور قوری و حیوونای جنگل مثل همیشه کنار برکه بودند و بازی می کردند و قور قوری دوباره شروع کرد به حرف بد زدن ، ناگهان طوفان شدیدی اومد و آب برکه موج بلندی برداشت . همه حیوونا فوری رفتند به لونه هاشون . ماهی کوچولوها زیر آب برکه رفتند . فقط قور قوری با ترس و وحشت به برگ سبزی که روی آب برکه مونده بود ، چسبیده بود و از ترس فریاد می زد (( کمک ! کمک ! )) اما کسی نبود که کمکش کنه . بعد از مدتی که طوفان تموم شد و برکه آروم شد ، همه حیوونای جنگل کنار برکه اومدند اما قور قوری نبود. خرگوشی و لاکی دنبال قور قوری گشتند و صدا زدند (( قور قوری ! قور قوری ! کجایی ؟)) در همین موقع قور قوری گریه کنان داد زد (( قور قور! من اینجام )) خرگوشی و لاکی به سمت صدای قور قوری رفتند و دیدند قور قوری کنار برکه افتاده بود . خرگوشی و لاکی کمک کردند و قور قوری رو از روی زمین بلندش کردند و به لونه اش بردند . قور قوری با ناله گفت (( آخ آخ …قور قور.. ممنون خرگوشی .ممنون لاکی .)) خرگوشی گفت (( استراحت کن قور قوری)) قور قوری گفت (( معذرت میخوام که حرف بد زدم)) خرگوشی و لاکی ، قور قوری رو بخشیدند . از اون روز به بعد قور قوری مودب شد و دیگه حرف بد به هیچ کدوم از حیوونا نگفت . رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
سوپرایزی متفاوت برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید ☆☆☆☆☆☆☆ ❤️ این قصه تقدیم به نیلوفر جان شرقی، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: نیلوفر و کاردستی جادویی✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم: رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
اسم قصه: من و جمکران قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۱۰ تا ۱۲ سال موضوع: ایرانگردی آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio متن داستان یه صبح جمعه وقتی از خواب بیدار شدیم و مشغول صبحونه خوردن بودیم ، بابا گفت (( خیلی دلم هوای جمکرانو کرده. بریم جمکران ؟)) مامان با هیجان جواب داد(( عالیه. بعد از صبحونه راه می افتیم)) با تعجب پرسیدم (( جمکران کجاست؟)) بابا جواب داد(( جمکران یه جاییه توی استان قم که یه مسجد بزرگ داره . این مسجد برای امام زمان( عج) ست و هر وقت بخوای میتونی بری به زیارتش)) پرسیدم (( دم خونه مون هم مسجد هست . پس چرا این همه راه بریم تا قم ؟)) بابا جواب داد((خب ساخت این مسجد با مسجدهای دیگه فرق داره .خود امام زمان (عج) به خواب یکی از انسانهای مومن جمکران میره و از او می خواد این مسجد رو بسازه تا مردم در زمان غیبت ایشان به زیارت این مسجد برن و آرزوهاشونو بگن )) زیر لب گفتم (( چه جالب !)) وقتی به سمت استان قم در حال حرکت بودیم ، از دیدن دریاچه نمک و کوه های خوشرنگ جاده قم هیجان زده شدم. بعد از رسیدن به قم و زیارت آرامگاه حضرت معصومه (س) خواهر امام رضا( ع) ، به سمت جمکران راه افتادیم . وقتی به جمکران رسیدیم ، چاه جمکران توجه منو جلب کرد. چاهی که میتونی آرزوهاتو روی یه برگه کاغذ بنویسی و داخلش بندازی تا امام زمان (عج) سر فرصت بخونه و برآورده شون کنه . وقتی زیارت مسجد جمکران رو انجام دادیم به بازار جمکران رفتیم و سوهان شیرینی مخصوص و خوشمزه قم و جمکران و انگشتر و تسبیح خریدیم و به خونه برگشتیم . رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
اسم قصه: لقب های زشت قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: فاطمه جوهری🍀 تنظیم: رویا مومنی🌱 گروه سنی: ۱ تا ۷ سال آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio قصه ی صوتی کودکانه و قصه شب صوتی پر از قصه های آموزنده است و کودک دلبند شما با شنیدن آن به رفتارهای خوب و . رفتارهای بد خود فکر کرده و در جهت بهبودی رفتار خود تلاش می کند در این مسیر قصه صوتی کودکانه سمینا از رادیو قصه کودک همراه کودک شماست تا به کودک دلبندتان خوابی راحت و .رفتاری مناسب را هدیه دهد .رادیو قصه کودک ، هرشب کودک دلبندتان را به شنیدن قصه شب صوتی کودکانه دعوت می کند
اسم قصه: من و کاخ چهل ستون قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۱۰ تا ۱۲ سال موضوع: ایرانگردی آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio قصه ی صوتی کودکانه و قصه شب صوتی پر از قصه های آموزنده است و کودک دلبند شما با شنیدن آن به رفتارهای خوب و . رفتارهای بد خود فکر کرده و در جهت بهبودی رفتار خود تلاش می کند در این مسیر قصه صوتی کودکانه سمینا از رادیو قصه کودک همراه کودک شماست تا به کودک دلبندتان خوابی راحت و .رفتاری مناسب را هدیه دهد .رادیو قصه کودک ، هرشب کودک دلبندتان را به شنیدن قصه شب صوتی کودکانه دعوت می کند متن داستان چند روز تعطیلی در راه بود . یه شب پسرعموی بابا به خونه مون زنگ زد و ما رو به خونه اش دعوت کرد بابا دعوت رو قبول کرد و با خوشحالی گفت 《 عالی شد . میریم یه گردش حسابی . خیلی وقته خونه پسرعمو نرفتیم 》 پسرعموی بابا اصفهان زندگی می کنه. وقتی کوچیک بودم یه بار اصفهان و خونه پسر عموی بابا رفته بودیم و با بچه های . پسرعمو که خیلی مهربون بودند بازی کرده بودم گفتم 《 دلم برای بچه های پسرعمو تنگ شده . مخصوصا برای آرمین که پسر خیلی فعال و پرانرژیه و بازی کامپیوتری یادم 《داد بابا گفت 《 اینبار با ماشین خودمون میریم . می خوام از کنار رود زاینده رود و سی و سه پل تا خونه ی پسرعمو با ماشین 《 خودمون گذر کنیم و از هوای پاک لذت ببریم .روز سفر که رسید هیجان زده بودم و زودتر از مامان و بابا چمدونمو توی صندوق عقب ماشین گذاشتم . سفرمون به اصفهان ده ساعت طول کشید 《پسرعمو با دیدن ما گفت 《 چرا اینقدر دیر کردید ؟ بابا جواب داد 《 بین راه ماشینو نگه داشتم تا هم شهر هایی که بین راه بودند رو ببینیم و هم استراحت کنیم وگرنه پنج 《 . ساعته اصفهان بودیم چند روزی که اصفهان بودیم ، پسرعمو و خونواده اش حسابی از ما پذیرایی کردند و بریانی ، غذای مخصوص اصفهان که همسر پسرعمو با گوشت تازه و پیاز و جگر سفید و ادویه های مخصوص پخته بود خیلی به دلم چسبید و به گردش هم . رفتیم .یکی از مکانهایی که نظرمو جلب کرد و خیلی ازش خوشم اومد کاخ چهل ستون بود کاخ چهل ستون در دوره صفوی توسط شاه عباس اول ساخته شده و با اینکه خیلی سال از ساختن کاخ می گذره اما اصفهانی .ها خوب نگه داریش کردند عکاسی لابه لای ستونهای کاخ خیلی جذاب بود و آرمین زحمت عکس انداختن از من و خونواده خودش و مامان و بابامو کشید .و خاطرات خوبی از کاخ چهل ستون و اصفهان توی ذهن و دوربین مان باقی موند رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه