شتر کوچولو

شتر کوچولو

اسم قصه: شتر کوچولو
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: دوستی _ محبت
آدرس کانال تلگرام
 @childrenradio

توی یه صحرای بزرگ، یه شتر کوچولو همراه مامان شتر و بابا شتر زندگی می کرد. شتر کوچولو دلش می خواست همه جای صحرا رو گشت بزنه حتی با مسافرهایی که به صحرا می اومدند هم دوست داشت آشنا بشه. به همین خاطر وقتی هر مسافری از صحرا عبور می کرد، شتر کوچولو رو از دور می دیدند.

یه روز که مثل همیشه چند مسافر همراه بچه هاشون اومدند، یهو صدای گریه ی یه بچه شنیده شد، شتر کوچولو گوشاشو تیز کرد تا بشنوه صدای گریه از کدوم طرف میاد، بعد از مدتی شتر کوچولو متوجه شد که صدا از کدوم طرف هست و به راه افتاد وقتی نزدیک شد، با تعجب به پسر بچه ای که روی زمین صحرا نشسته بود و گریه می کرد و بعد به پدر و مادرش که کمی دورتر از پسر بچه و با ناراحتی ایستاده بودند، نگاه کرد.

گریه پسربچه با دیدن شتر کوچولو قطع شد از روی زمین بلند شد و با هیجان گفت: وااای شتر کوچولو ! اومدی ! خیلی دلم می خواست روی کوهانت بشینم و سواری، کنم اما تو خیلی دور وایساده بودی و به خاطر همین مامان و بابام اجازه ندادند بیام پیشت.

مرسی که اومدی، پدر و مادر پسربچه به شتر کوچولو نزدیک شدند و پسربچه رو روی کوهان شتر کوچولو گذاشتند پسربچه روی کوهان شتر کوچولو توی صحرا سواری کرد و با شتر کوچولو دوست شد، شتر کوچولو هم آهسته به پسر بچه سواری داد و با پسربچه دوست شد.

بعداز مدتی پسربچه به کمک پدر و مادرش از روی کوهان شتر کوچولو پیاده شد و از شتر کوچولو تشکر کرد وقتی پسر بچه و پدر و مادرش از صحرا دور شدند، شتر کوچولو به سمت مامان شتر و بابا شتر برگشت و دوستیشو برای اونا تعریف کرد.

قصه صوتی کودکانه برای رفع دروغ گویی

این مطلب درمورد دروغ گویی و قصه صوتی کودکانه هست که والدین میتوانند این مطلب را برای کودکان خود بازگو کنند

تاثیرقصه صوتی کودکانه

نویسنده : نوشین فرزین فرد

مقدمه: قصه صوتی کودکانه برای رفع دروغ گویی و قصه های صوتی اختصاصی خاله سمینا به عنوان نخستین و اولین بار در دنیای قصه گوئی کودکان می باشد.هدف از تلاش گروه رادیو قصه  کودک کمک به پرورش فکری و رفتاری فرزندانمان بوده و می باشد.این گنجینه صوتی در دسترس دوست داران رادیو قصه برای انتقال به نسل های آتی قرار می گیرد. 

هیچ کودکی از همان ابتدای سالهای زندگی دروغگو و غیر قابل اعتماد نیست، اما با دیدن رفتارهای دیگران بخصوص والدین
که اگر در شرایط بحرانی قرار بگیرند، باید راست بگویند و صادق باشند، دروغ می گویند تا از شرایط بحرانی گرفتار شده در
آن رهایی یابند، اما غافل از اینکه کودکشان دروغ گفتن را یاد می گیرد.

کودک با دیدن چنین رفتاری از والدین خود یاد می گیرد که دروغ بگوید و دروغ گفتن را مانند والدین خود خلاصی از رنج و عذاب می داند و فکر می کند درست ترین رفتار را انجام داده است. این مسئله باعث تاسف است که کودک دروغگویی را از اطرافیان نزدیک خود یاد گرفته و به آن عمل کند.

به مرور زمان کودک به فردی غیر قابل اعتماد تبدیل شده و دیگران از او فاصله می گیرند. بعضی اوقات کودک از ترس تنبیه شدن توسط والدین، به دروغ متوسل می شود تا مورد سرزنش واقع نشود. به تدریج این رفتار به صورت عادی در آمده و او فردی دروغگو بار می آید.

حال در این مقاله به چگونگی برخورد با کودک دروغگو و ریشه کن کردن دروغگویی به وسیله قصه صوتی کودکانه می پردازیم. نیکا و پدرش، نیکا دختری سه ساله است و با پدرش زندگی می کند. مادر نیکا زمانی که نیکا را به دنیا می آورد از دنیا می رود و نیکا را با پدرش تنها می گذارد.

یک روز نیکا همراه پدرش به پارک می رود. پدر روی نیمکت پارک می نشیند و نیکا به محل بازی می رود تا سرسره بازی کند. مدتی می گذرد تا اینکه ناگهان صدای جیغ و داد نیکا و دختر بچه هایی که سرسره بازی می کردند بلند می شود. پدر از روی نیمکت بلند شده و به سرسره نزدیک میشود. دختربچه ای گریه کنان نیکا را نشان می دهد که اورا از پشت هل داده تا سر بخورد.

دختر براثر هل دادن نیکا به شدت از سرسره سر خورده و به زمین نزدیک سرسره برخورده کرده است. پدر از نیکا واقعیت را می پرسد اما نیکا انکار می کند. هر چقدر دختر بچه و دختران دیگر تایید می کنند که نیکا هل داده اما نیکا زیر بار نمی رود.

در همین موقع پدر نیکا از دختر بچه عذرخواهی می کند و از نیکا در خواست می کند عذرخواهی کند و با دختر بچه دوست شود. دختر بچه با نیکا دوست می شود و می گوید: من هر شب قصه های صوتی کودکانه سمینا را از رادیو قصه کودک گوش میدم. نیکا با تعجب می پرسد: قصه های صوتی کودکانه سمینا ؟

دختر بچه لبخندی می زند و می گوید: قصه های صوتی کودکانه سمینا خیلی خوبن و هر شب قبل از خواب گوش میدم. تو هم از امشب گوش بده و فردا بیا همین جا برام تعریف کن پدر نیکا آدرس کانال تلگرام رادیو قصه کودک را از دختر بچه می گیرد و قصه های صوتی کودکانه سمینا را از رادیو قصه کودک دانلود می کند.

همان شب نیکا با گوش سپردن به قصه های سمینا به خواب راحتی می رود و فردا همراه پدرش به پارک رفته و قصه ی شب گذشته ی سمینا را برای دختربچه تعریف می کند. از آن روز به بعد نیکا تصمیم میگیرددیگر دروغ نگوید و با گوش دادن به قصه های آموزنده ی سمینا به رفتار بد خود پایان دهد.

دروغگویی با قصه صوتی کودکانه ریشه کن می شود. اگر از دروغگویی کودک دلبندتان نگران هستید و بیم دارید که کودکتان دروغگو بار بیاید و فردی غیر قابل اعتماد در نظر دیگران جلوه کند، در ابتدا راستگویی را در خود تقویت کنید حتی اگر در شرایط بحرانی گرفتار شدید جلوی کودک صادق باشید و دروغ نگویید.

سپس از اولین دروغی که از او شنیده اید ، به طور جدی پیگیر عامل دروغگویی اش باشید و بعد از کشف عامل در صدد فروکش کردن آن بربیایید و سعی در سرزنش کردن و تنبیه او نباشید. برای اینکار گوش سپردن به قصه های صوتی کودکانه سمینا از رادیو قصه کودک بهترین گزینه برای ازبین بردن دروغگویی کودکتان است.

حرف آخر، شما والدین عزیز می توانید قصه های صوتی کودکانه سمینا را از رادیو قصه کودک دانلود کنید و هر شب برای کودک دلبندتان بگذارید تا گوش دهد.

سپس از او بخواهید قصه هایی را که شنیده برای شما و دوستان و خواهر و برادرش تعریف کند. تعریف کردن یک قصه صوتی کودکانه به تدریج کودک از دروغگویی فاصله و قصه های آموزنده را سرمشق خود قرار داده و او را به فردی قابل اعتماد نزد شما و دیگران تبدیل می کند.

گل آفتابگردان

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

 

اسم قصه: گل آفتابگردان

قصه گو : سمینا❤️

نویسنده: نوشین فرزین فرد

تنظیم: رویا مومنی

گروه سنی : ۵ سال به بالا

موضوع: امیدواری _ علاقه مندی

آدرس کانال تلگرام

@childrenradio

 

کنار یه جاده بزرگ یه مزرعه گل آفتابگردون بود. مزرعه گل آفتابگردون بزرگ و پر از گلهای آفتابگردون قشنگ بود. هر وقت مسافرها از کنار مزرعه آفتابگردون عبور می کردند، با گلهای آفتابگردون عکس می گرفتند.‌ بین گلهای آفتابگردون یه گل آفتابگردون کوچولو بود.

 

گل آفتابگردون کوچولو خیلی دوست داشت توی عکس مسافرها باشه ولی چون کوچولو بود هیچ وقت توی عکس مسافرها نبود . یه روز که مثل همیشه مسافرها به مزرعه آفتابگردون اومدند و مشغول عکاسی بودند یهو یه دختر بچه نزدیک گل آفتابگردون کوچولو شد.

 

با شادی و صدای بلند گفت: وااای !!! چه گل آفتابگردون خوشگلی !!! بعد گلبرگهای زرد گل آفتابگردون کوچولو رو توی دستش گرفت و نوازش کرد و گفت: تو چقدر کوچولویی !!! مثل من کوچولویی !!! مامان !!! مامان !!! مامان دختر بچه نزدیک شد و گفت: جانم دخترم !!! دختر بچه هیجان زده گفت: مامان جون !!! ببین این گل آفتابگردون رو، مثل خودم کوچولو هست.

 

میشه با دوربینت از من و گل عکس بگیری ؟ مامان دختر بچه جواب داد: حتما عزیز دلم. دختر بچه کنار گل آفتابگردون کوچولو ایستاد و یه عکس دونفری انداختند.

 

بعد دختر بچه دوباره گلبرگهای زرد گل آفتابگردون کوچولو نوازش کرد و بوسید و خداحافظی کرد. گل آفتابگردون کوچولو خوشحال شد و با ورزش نسیم خنک توی مزرعه، گلبرگهاشو برای دختر بچه تکون داد.

 

رادیو قصه کودک

حسادت و قصه صوتی کودکانه

حسادت و قصه صوتی کودکانه

نویسنده : نوشین فرزین فرد

مقدمه: 

وقتی کودکی به دنیا می آید هیچ چیز از دنیا نمی داند. کودک پاک به دنیا می آید. نه حسادت می کند نه پرخاشگر است نه لجباز است نه بی ادب اما وقتی به سن دو سالگی می رسد، رفتارهای اطرافیان بخصوص والدینش را می بیند و از آنها تقلید می کند و فکر می کند بهترین رفتار را والدینش انجام می دهند اما اگر والدینی حسود داشته باشند، ناخودآگاه کودک فرقی نمی کند دختر یا پسر باشد حسود می شود.

نسبت به همسالان خود احساس حسادت را در خود پرورش می دهد از بدترین ویژگی های یک انسان حسادت به همنوع است و این ویژگی در دراز مدت باعث از بین رفتن دوستی ها و دور شد ناطرافیان از یکدیگر می شود. حسادت عارضه ای ست که اگر از دوران کودکی ریشه کن نشود، در بزرگسالی عواقب دشواری را در پی دارد.

لازم به ذکر است برای از بین بردن ویژگی حسادت در ابتدا این والدین هستند که ریشه حسادت را در قلب خودریشه کن کنند و بعد در پی راه حلی برای فروکش کردن حسادت در کودک شان باشند. در این مقاله به چگونگی فروکش کردن حسادت در کودک می پردازیم سارا و ملیکا دو دوست همسن و سال و پنج ساله هستند و در همسایگی همدیگر زندگی می کنند.

سارا هرروز به خانه ی ملیکامی رود تا با او خاله بازی کند. سارا دختری مهربان است و عروسک خودرا به ملیکا می دهد تا بازی کند اما ملیکا به عروسک سارا حسادت می کند. با وجود اینکه سارا، عروسکش را در اختیار ملیکا قرار می دهد تا برای ساعتی با آن بازی کند اما ملیکا دوست دارد عروسک را برای خودش داشته باشد و سارا هر روز با گریه به خانه برمی گردد به تدریج رفت و آمد سارا به خانه ی ملیکا برای خاله بازی کمتر می شود.

سارا دیگر دوست ندارد با ملیکا همبازی شود و یکروز به مادرش می گوید: ملیکا حسوده دیگه خونه شون نمیرم. مادر پیشنهاد می دهد که هر دو به خانه ی ملیکا رفته و با ملیکا صحبت کند. مادر سارا به ملیکا می گوید: ملیکا جان !!! تا به حال قصه های سمینا رو گوش دادی ؟ ملیکا با تعجب می پرسد: قصه های سمینا دیگه چیست؟ مادر سارا جواب می دهد: قصه های سمینا هر شب از رادیو قصه کودک پخش میشن.

سارا هرشب قصه های سمینا رو گوش میده و به راحتی می خوابه .سارا می گوید 《 قصه های سمینا خیلی قشنگن 》ملیکا علاقمند می شودقصه های سمینا را گوش دهد. فردای آن روز ملیکا، سارا را به خانه شان دعوت می کند و قصه های سمینا را برای سارا تعریف می کند. از آن روز به بعد سارا و ملیکا با همدیگر دوست می شوند و ملیکا حسادت نمی کند.

قصه گویی می تواند حسادت را ریشه کن کند اگر کودکی حسود است و به موقعیت خواهر یا برادر یا فرزندان فامیل و یا همسایه حسادت می ورزد و به هیچ عنوان بانصیحت والدین، این عارضه را در خود فروکش نمی کند، می تواند با گوش سپردن به قصه های صوتی کودکانه حسادت را در خود ریشه کن کند چگونه قصه های صوتی کودکانه، حسادت را فروکش می کنند ؟ قصه صوتی کودکانه بهترین گزینه برای ازبین بردن حسادت است.

برای این منظور قصه های سمینا را به کودکتان معرفی کنید، قصه های سمینا، قصه هایی سرشار از مهر و عطوفت و کمک و یاری و به دور از کینه و کدورت و بر اساس آموزه های اخلاقی خوب به گویندگی خاله سمینا طراحی شده اند تا همه کودکان را به گوش سپردن به قصه هایش دعوت می کند و آرامش و امیدواری را هدیه می دهد.

حرف آخر برای کودک خود قصه های سمینا را از رادیو قصه کودک دانلود کنید و به او بگوئید گوش دهد و بعد قصه را برای خواهر یا برادر یا فرزندان فامیل و همسایه که حسادت می ورزد تعریف کند. با قصه گویی کودک حسود برای کودکی که حسادت به او می ورزد، دوستی و محبت و نزدیکی ایجاد شده و از حسادت دور می شود.

خرگوشی و اسب سفید

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

 

اسم قصه: خرگوشی و اسب سفید

قصه گو : سمینا❤️

نویسنده: نوشین فرزین فرد

تنظیم: رویا مومنی

گروه سنی : ۱ تا ۷ سال

موضوع: حسادت _غرور_ دوستی

آدرس کانال تلگرام

 @childrenradio

 

توی یه جنگل سرسبز و زیبا یه اسب سفید کوچولو بود که خیلی دوندگی رو دوست داشت و از صبح تا شب توی جنگل می دوید. بیشتر حیوونای جنگل، اسب سفید کوچولو رو خیلی دوست داشتند و هر وقت می دیدنش و یا صدای پاشو از توی لونه شون می شنیدند، می گفتند: آفرین به تو پسر !!! چقدر خوب میدویی. اما خرگوشی اسب سفید کوچولو رو دوست نداشت و هر وقت می دیدش و یا صدای پاشو می شنید، می گفت: خب منم سرعتم زیاده. هیچ حیوونی به پای سرعت من نمی رسه.

 

 

یه شب حیوونای جنگل دور هم جمع شدند تا صحبت کنند، خرگوشی با دیدن اسب سفید کوچولو گفت: من از تو سریع تر می دوم. اسب سفید کوچولو گفت: می دونم. در همین موقع فیل بزرگ گفت: چطوره شماها باهم مسابقه بدین ؟ اسب سفید کوچولو گفت: فکر خوبیه. من آماده ام، خرگوشی با غرور گفت: با اینکه میدونم سرعتم بیشتر از اسبی هست، قبول می کنم. فیل بزرگ گفت: عالیه.

 

هردو نفرتون از وسط جنگل تا پایِ کوه انتهای جنگل بدویید. پای کوه آخر مسابقه ست و معلوم دمیشه کی زودتر رسیده. روز مسابقه همه حیوونای جنگل وسط جنگل جمع شدند تا مسابقه بین اسب سفید کوچولو و خرگوشی رو ببینند کلاغ سیاه سوت آغاز مسابقه رو زد و اسب سفید کوچولو و خرگوشی شروع به دویدن کردند. هردو با سرعت زیاد می دویدند تا به پای کوه برسند و برنده بشن.

 

 

خرگوشی با خودش گفت: فکر کرده خیلی زرنگه اسبی !!! من برنده میشما اسب سفید کوچولو فقط به روبرو نگاه می کرد و با تمام سرعت می دوید بعد از مدتی اسب سفید کوچولو متوجه شد فقط خودش داره میدوه و خبری از خرگوشی نیست سرعتشو کم کرد تا ببینه خرگوشی کجاست اما پیداش نکرد. اسب سفید کوچولو ایستاد و اطراف رو نگاه کرد ولی باز هم خبری از خرگوشی نبود. یهو صدای ناله ی خرگوشی رو شنید

 

 

اسب سفید کوچولو به سمت صدا برگشت و خرگوشی رو پیدا کرد وقتی نزدیک خرگوشی شد، خرگوشی گریه کنان گفت : پام پیچ خورد و نتونستم بدوم. خوش به حالت اسبی. تو برنده ای. اسب سفید کوچولو روی زمین نشست و گفت: بشین روی کمرم. هر دومون برنده ایم. دیدم با چه سرعتی می دوییدی. خرگوشی روی کمر اسب سفید کوچولو نشست و گفت: الان که من روی کمرت هستم دیگه نمیتونی بدویی.

 

اسب سفید کوچولو همراه خرگوشی که روی کمرش نشسته بود، از روی زمین بلند شد و گفت: اشکالی نداره. باهم میریم تا پای کوه. وقتی به پای کوه رسیدند، حیوونای جنگل که خودشونو به پای کوه رسونده بودند و مشتاق دیدن اسب سفید کوچولو و خرگوشی بودند و دوست داشتند بدونن برنده کدوم یکی از اونهاست، تعجب کردند و هاج و واج به اسب سفید کوچولو و خرگوشی نگاه کردند کلاغ سیاه سوت پایانی مسابقه رو زد اسب سفید کوچولو ماجرا رو تعریف کرد.

 

 

فیل بزرگ که داور مسابقه بود، گفت: پس هم اسبی و هم خرگوشی برنده مسابقه هستند. همه حیوونای جنگل دست و سوت زدند و هوررا کشیدند از اون روز به بعد اسب سفید کوچولو و خرگوشی دوستای خوبی برای همدیگه شدند.

پیش به سوی سفر جادویی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

❤️ این قصه تقدیم به محمد حسین جان و زینب جان والی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای شما باشه عزیزای دل❤️
اسم قصه: پیش به سوی سفر جادویی✨?
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?
پشتیبانی:
? @mhdsab
به کانال تلگرام بپیوندید?
? @childrenradio
رادیوقصه
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

جشنواره انار

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
اسم قصه: جشنواره انار
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : پنج سال به بال
اموضوع: فکر خوب _اتحاد
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

یه روز پاییزی توی یه جنگل سرسبز و زیبا ، باد شدیدی وزید و چند ساعت طول کشید .همه حیوونای جنگل بعد از اینکه آسمون آروم شد و باد خوابید ، از لونه هاشون بیرون اومدند اما با صحنه عجیبی روبرو شدند .سنجاب کوچولو گفت 《 وااااای! همه ی انارها ریختند روی زمین 》میمون کوچولو گفت 《 همشون له شدند 》موشی گفت 《 بیچاره انارها 》شیر ، سلطان جنگل، نزدیک انارها رفت و با دقت به انارها نگاه کرد .بعد غرشی کرد و گفت 《بعضی از انارها له شدند اما خیلی هاشون سالم موندند . این روزها گردشگران جنگل زیاد شدند .می تونیم انارها رو از روی زمین برداریم و دون کنیم و برای گردشگران بزاریم تا بخورند 》میمون کوچولو هیجان زده گفت 《 من فهمیدم .من یه عالمه پوست نارگیل توی لونه ام دارم .توی پوست نارگیل ، انارها رو دون کنیم و بعد بزاریمشون ورودی جنگل تا گردشگران ببینند و بخورن 》شیر لبخندی زد و گفت 《 آفرین میمون کوچولو!پس همگی پیش به سوی انار دون کردن 》حیوونای جنگل با شادی و هیجان، انارها رو از روی زمین برداشتند و داخل یه سبد بزرگ گذاشتند و برای میمون کوچولو بردند تا میمون کوچولو انارها رو توی پوست نارگیل ها دون کنه .وقتی پوست نارگیل ها حاضر شدند ، همگی به کمک میمون کوچولو اومدند و پوست نارگیل ها رو به ورودی جنگل بردند و منتظر موندند تا گردشگران از راه برسند.در همین موقع چند گردشگر وارد جنگل شدند و با دیدن پوست نارگیل ها و انارهای دون کرده داخلشان ،خوشحال شدند و به همدیگر گفتند 《 به به …چه جشنواره اناری توی جنگل راه افتاده 》حیوونای جنگل هم با دیدن گردشگران و خوردن انارها خوشحال شدند

 

رادیو قصه

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

نمایشگاه صنایع دستی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
اسم قصه: قصه صوتی نمایشگاه صنایع دستی ازسری قصه های امیر محمد
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: عذرخواهی _ بخشش _ هدیه
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان:
دیروز جمعه بود و به پیشنهاد مامان به نمایشگاه صنایع دستی که نزدیک خونه مون برگزار شده بود ، رفتیم .وقتی وارد سالن نمایشگاه شدیم از دیدن یه عالمه ظرف و گلیم و رومیزی های دست دوز و دستبندهای رنگ و وارنگ هیجان زده شدم .مامان گفت 《 از غرفه های ردیف اول شروع کنیم 》بابا گفت 《 آره حتما . همکارم میگفت ردیف اول یه غرفه داره که فقط موسیقی سنتی زنده پخش میکنه . حتما بریم از نزدیک هنرمندشو ببینیم و هم آهنگ بشنویم 》بازدید از غرفه ها رو شروع کردیم تا اینکه رسیدیم به یه غرفه که پر از کوزه و ظرفهای سفالی داشت .یه کوزه کوچولو که روی آن نقاشی کشیده شده بود نظرمو جلب کرد.‌ دستمو دراز کردم و کوزه کوچولو رو برداشتم یهو دستم لرزید و کوزه از دستم افتاد و شکست .از فروشنده عذرخواهی کردم و گفتم 《 ببخشید ..هزینه اش چقدر میشه ؟ 》فروشنده لبخندی زد و گفت 《 اشکالی نداره. 》در همین لحظه چشمم افتاد به تابلویی که بالای سر فروشنده بود و روش نوشته شده بود《 آموزش رایگان نقاشی روی کوزه در این غرفه انجاممی شود》با هیجان از فروشنده پرسیدم 《 منم میتونم آموزش نقاشی روی کوزه ببینم ؟》فروشنده جواب داد 《 چرا که نه . بفرمائید 》همراه مامان و بابا و فروشنده به گوشه ای از غرفه رفتیم که کوزه های بزرگ و کوچک روی میز نسبتا بزرگی گذاشته بودند .روی یکی از صندلی ها نشستم و مربی به من آموزش نقاشی روی کوزه داد .روی کوزه ای که انتخاب کرده بودم ، یه توپ فوتبال و لباس ورزشی کشیدم .مربی با دیدن کوزه ام گفت 《 به به …یه کوزه ی ورزشی ساختی 》لبخندی زدم و گفتم 《 هدیه ی من به غرفه به خاطر شکستن کوزه 》کوزه ورزشیو به غرفه هدیه دادم و مربی هم کوزه ای که روی آن نقاشی کشیده نشده بود به من هدیه داد تا توی خونه روی آن نقاشی بکشم .

رادیو قصه

خاله سمینا

قصه کودکانه

ناخن های موشی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: ناخن های موشی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : پنج سال به بالا
موضوع: مراقبت _سلامتی
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio
متن داستان:
.توی یه جنگل سرسبز و زیبا یه موش کوچولو همراه مامان و بابا زندگی می کرد
. موشی ناخن هاشو خیلی دوست داشت و دلش نمی خواست کوتاه بشن
《 یه روز مامان موشی گفت 《 دختر قشنگم ! ناخن هاتو کوتاه کن
《 موشی اخم کرد و گفت 《 نمی خوام . من ناخن هامو دوست دارم
《 مامان موشی گفت 《 آخه عزیزم ناخن هات خیلی بلند شدند و زیرشونم چرک جمع شده . مریض میشی عزیزم
《 موشی دوباره اخم کرد و گفت 《 ناخن های چرکیمو دوست دارم
.همون روز یه اتفاق عجیبی برای موشی افتاد
. مورچه سیاه کوچولو خونه موشی اومد مهمونی
. موشی خوشحال شد و با همدیگه توی اتاق موشی رفتند تا نقاشی بکشند
. موشی مداد رنگی هاشو به مورچه سیاه کوچولو تعارف کرد
وقتی مورچه سیاه کوچولو با خوشحالی خواست جعبه مداد رنگی رو از موشی بگیره یهو ناخن موشی ، انگشت مورچه سیاه
. کوچولو رو خراشید
《 مورچه سیاه کوچولو گفت 《 آخخخخ…انگشتم…چرا اینقدر ناخن هات بلندن؟
《 موشی نگاهی به انگشت مورچه سیاه کوچولو انداخت و گفت 《 آخ ببخشید . خیلی دردت اومد ؟
《 مورچه سیاه کوچولو لبخندی زد و گفت 《 نه زیاد
وقتی مورچه سیاه کوچولو از خونه موشی رفت ، موشی ناخن گیر رو از توی کمد برداشت و پیش مامان موشی رفت و گفت
《 《 لطفا ناخن ها مو کوتاه کن
《 مامان موشی لبخندی زد و گفت 《 حتما عزیزم
. موشی با حوصله نشست تا مامان موشی ناخن هاشو کوتاه کنه
.موشی بعد از اینکه ناخن هاش کوتاه شدن ، نگاهی به انگشتاش کرد و از تمیزی و سلامتی اونها خوشحال شد

خاله سمینا

رادیوقصه کودک

قصه صوتی

روز بارانی

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: روز بارانی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : پنج سال به بالا
موضوع: همیاری _کمک کردن
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان:
یه روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا ، حیوونای جنگل زیر درخت کاج دور هم جمع شدند تا با همدیگه صحبت کنند《 خرس شکمو گفت《 شکارچی ها خیلی زیاد شدن. باید یه فکری کنیمببری گفت 《 جنگل خلوت شده .خیلی از دوستانمونو شکارچی ها ُب َردن یا از دست شکارچی ها فرار کردن و از جنگل رفتن》هر کدوم از حیوونای جنگل مشغول نظر دادن بودند که یهو ابر سیاهی بالای جنگل اومد و جنگل رو تاریک کرد و بعد از چند.دقیقه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد.همه حیوونای جنگل فوری به لونه هاشون برگشتند و تا بند اومدن بارون توی لونه هاشون موندند.اما وقتی خرگوشی به لونه اش رسید، اتفاق عجیبی افتاد.کف لونه ی خرگوشی پر از آب شده بود《! خرگوشی با ناراحتی به خودش گفت 《 وااای! این همه آب توی لونه ام چیکار میکنه.خرگوشی سقف لونه شو نگاه کرد. آب بارون از قسمتی از سقف که سوراخ و باز بود ، به کف لونه می چکید. خرگوشی گریه کنان از لونه اش بیرون اومد و زیر درخت کاج رفت تا خیس نشه. در همین موقع صدای قارقار کلاغ سیاه رو از بالای درخت شنید《 کلاغ سیاه گفت 《 خرگوشی ! چرا لونه ات نرفتی ؟ هوا خیلی سرده و سرما می خوریخرگوشی با ناراحتی جواب داد 《 آخه سقف لونه ام سوراخ شده و بارون ریخته توی لونه ام و همه جای لونه مو پر از آب《کرده.خرگوشی منتظر موند تا بارون بند اومد. بعد از زیر درخت کاج بیرون اومد و به سمت لونه اش رفتدر همین موقع صدای کلاغ رو شنید که با صدای بلند گفت 《 آهای آهای بیان کمک …لونه ی خرگوشی پر از آب شده. بیان《 کمک. همه حیوونای جنگل از لونه هاشون بیرون اومدند.خرس شکمو یه تخته چوب با خودش آورد تا روی سقف لونه خرگوشی بزاره تا دیگه بارون توی لونه اش نچکه. حیوونای دیگه هم سطل برداشتند و کمک خرگوشی کردند تا آب های ریخته شده توی لونه رو توی سطل بریزن و بیرون ببرن.بعد از یک ساعت و وقتی خورشید خانوم دوباره توی آسمون پیداش شد و زمینو گرم کرد، لونه ی خرگوشی هم خشک شد.خرگوشی از کلاغ

سیاه و همه حیوونای جنگل تشکر کرد

رادیو قصه

قصه کودک

خاله سمینا