گوش کنید :
اسم قصه: قصه صوتی توت فرنگی خال خالی?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان :
توت فرنگی خال خالی
.یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. توی یه گلخونه ی قشنگ یه عالمه گل و بوته های گیاه بود بوته های خیار ، بوته های توت فرنگی، بوته های گوجه و بوته های بادمجون بیشتر از بقیه گلها و گیاهان بودند . آخه مردم خیارها و توت فرنگی ها و گوجه ها و بادمجون های گلخونه ای رو خیلی دوست داشتن و از راه دور می اومدن و خیار و توت فرنگی و گوجه و بادمجون گلخونه ای می خریدن و صاحب گلخونه هم راضی بود و خدارو شکر می کرد و به خاطر استقبال . مردم از بوته ها ، روزبه روز بوته ها رو پرورش می داد بین توت فرنگی ها ، یه توت فرنگی کوچولو خیلی غمگین بود. آخه شکل و ظاهر توت فرنگی کوچولو با بقیه توت فرنگی ها فرق داشت . بدن توت فرنگی کوچولو سفید با خال های قرمز رنگ بود و به خاطر همین بقیه ی توت فرنگی ها، توت فرنگی. کوچولو رو مسخره می کردند. حتی توت فرنگی کوچولو رو توی بازی هاشون راه نمی دادن توت فرنگی کوچولو روز به روز تنها تر می شد . هر وقت توت فرنگی ها بازی می کردن ، تک و تنها ، بازی آنها رو تماشا می کرد و بعد گریه می کرد. توت فرنگی ها تا می دیدن که توت فرنگی کوچولو گریه می کنه ، مسخره اش می کردن و می گفتن “توت فرنگی خال خالی! باز هم گریه کردی! ” بعضی وقتا هم با عصبانیت می گفتن ” توت فرنگی خال خالی! از اینجا برو ! نمی”! خواییم صدای گریه ات رو بشنویم یه روز یه اتفاق عجیبی افتاد. یه گروه از بازرسها اومده بودن برای دیدن گلخونه . بازرسها همه ی بوته ها و گلها رو نگاه . کردن و از پرورش گیاهان و گلها به دست صاحب گلخونه راضی بودن . یکی از بازرسها چشمش خورد به توت فرنگی کوچولو .بازرس به توت فرنگی کوچولو نزدیک شد و بعد به همکارش توت فرنگی کوچولو رو نشون داد” بازرس به همکارش گفت ” خیلی عجیبه ! تا به حال توت فرنگی این شکلی ندیده بودم . توت فرنگی سفید با خال های قرمز” .همکار گفت ” آره . خیلی عجیبه بازرس موبایلشو از توی کیفش بیرون آورد و یه عکس ازش گرفت .بعد به صاحب گلخونه گفت ” چطوری این توت فرنگی رو” پرورش دادی؟ صاحب گلخونه لبخندی زد و گفت ” چند وقت پیش ژاپن رفته بودم و از توت فرنگی های سفید خوشم اومد . از گلخونه داران ” ژاپن ، بذر توت فرنگی سفید خریدم و آوردم اینجا و کاشتم . این توت فرنگی سفید ،ژاپنیه ” بازرس گفت ” چه جالب .خیلی خوبه . شکل خوبی هم داره توت فرنگی کوچولو با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد. بقیه ی توت فرنگی ها هاج و واج نگاه می کردند و باورشون . نمی شد که توت فرنگی کوچولو از کشور دیگه ای اومده باشه . کم کم توت فرنگی ها نزدیک توت فرنگی کوچولو رفتن و با توت فرنگی کوچولو دوست شدن . از آن روز به بعد توت فرنگی کوچولو دیگه غمگین نبود چون همه ی توت فرنگی ها باهاش دوست شدن و بازی می کردن