ویلیام که زیاد کار می کرد-قصه های کودکانه صوتی

 

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: آدم های زیاده رو (ویلیام که زیادی کار می کرد) ?
نویسنده: ایرن هاوات?
ترجمه: حسین فتاحی
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: وقت گذاشتن برای بچه ها?
گروه سنی: الف، ب

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

 

ماهی کوچیکه وچشم دریایی-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: ماهی کوچیکه وچشم دریایی ?
نویسنده: مژگان شیخی?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

برم داماد رو ببوسم-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: برم داماد را ببوسم ?
نویسنده: سرور کتبی عزیز وفریبا کلهر نازنین?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: خانواده?
گروه سنی: ب، ج

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

یک ابر خجالتی_قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: قصه یک ابر خجالتی ?
نویسنده: سرور کتبی عزیز وفریبا کلهر نازنین?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: خجالتی بودن خوب نیست?
گروه سنی: ب، ج

ادرس تلگرامی ما
 @childrenradio

انار فسقلی-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: انار فسقلی?
نویسنده: لاله جعفری?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: مهربانی??
گروه سنی: الف، ب

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio.

همه خوش حال وراضی-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: همه خوشحال وراضی?
نویسنده: بگو نیا ایبارولا?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: لحظه های تازه??
گروه سنی: ب، ج

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

معما – قصه کودکانه

 

گوش کنید:

اسم قصه: معما ?
قصه گو: سمینا❤
موضوع: حل معما و کمک به پرورش ذهن
گروه سنی: ب، ج
خلاصه ای از داستان معما: 
یک پدر بزرگ خیلی مهربان بود که هر شب برای نوه‌هاش قصه و معما می‌گفت. یه شب پدربزرگ به نوه‌هاش گفت: فکر کنید که زمستان است و شما در یک اتاق سرد و تاریک هستید و داخل اتاق یک چراغ نفتی، یک شمع و یک بخاری است و تنها  یک سیخ کبریت داریم اول کدام را روشن می‌کنید.
نوه ی اول گفت:…
ادامه قصه رو گوش بدین تا جواب معما رو متوجه بشین

 

قصه‌ی دانه‌ی خوش شانس

 

 

گوش کنید:

اسم قصه کودکانه: دانه خوش شانس ?
نویسنده: کیم آشمور 
مترجم: کامیار لطیفی
قصه گو: سمینا  ❤
موضوع: درخت کاشتن خیلی خوبه
گروه سنی قصه کودکانه: ب، ج
سال‌ها پیش مردی کیسه‌ی بزرگ بذری را برای فروش به شهر می‌برد. ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ خورد و یکی از دانه‌ها روی زمین خشک وگرم افتاد. دانه اول ترسید بعد با خودش گفت: من فقط زیر خاک در امانم کاش یه جوری می‌شد که می‌رفتم توی خاک. 
انگار خدا صدای اون رو شنید و ناگهان  گاوی که از اونجا می‌گذشت …
ادامه قصه کودکانه رو گوش کنید. اتفاق‌های جالب توی راهه …
برای گوش کردن به قصه‌های صوتی بیشتر به کانال رادیو قصه مراجعه کنید. و برای 
? @childrenradio

مرد بستنی فروش

 

   گوش کنید:

اسم قصه: مرد بستنی فروش ?
قصه گو: سمینا ❤
گروه سنی: الف ،ب
خلاصه داستان کودکانه مرد بستنی فروش:
توی یک شهر کوچک مردی به نام پائولو زندگی می کرد. پائولو بستنی فروش بود و هر روز بستنی‌هاشو توی گاریش می‌گذاشت و توی شهر می گشت. روزی به یک محله‌ای رسید که مردم اون شهرخیلی فقیر بودن. بچه‌ها با حسرت به گاری نگاه می کردند. پائولو چون مرد خیلی مرد مهربونی بود…
قصه کودکانه‌ی خاله سمینا رو گوش کنید تا ببینید پائولوی مهربون چه فکری داره…