جشن تولد سنجاب

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسم قصه: جشن تولد سنجاب? ✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: آرزو خندقی?
تنظیم: رویا مومنی?
موضوع: خوش اخلاقی و مهربان بودن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان

سنجاب کتشو پوشید کیف پولشو برداشت و از لونه ش بیرون اومد. اونروز تو جنگل دو تا کار داشت.هم می خواست یکی یکی دوستاشو برای جشن تولدش دعوت کنه هم می خواست برای تزیین میز تولدش بادکنک بخره.

اولین نفری که سنجاب دید لاک پشت بود.سنجاب گفت سلام لاکی یواشکی.هنوزم خیلی یواش یواش راه میری؟بابا یکم تندتر راه برو. فردا ساعت پنج تولدمه.تو هم دعوتی.از صب زود راه بیفت تا به موقع برسی.بعدشم بلند بلند خندید و بدون اینکه اجازه بده لاکی حتی جواب سلامشو بده راهشو کشید و رفت.

نفر بعدی کلاغ بود.کلاغ تا سنجابو دید گفت قار سلام سنجاب مهربون.کجا میری؟سنجاب گفت سلام کلاغ سیاه بدصدا.هنوزم که قارقار می کنی.واقعا که صدای بدی داری.راستی خوب شد که دیدمت.فردا ساعت پنج کنار درخت بلوط منتظرتم تولدمه.بعدشم بدون خداحافظی به راهش ادامه داد.
کلاغ طفلکی حسابی ناراحت شد.رفت رو شاخه ی درختی و بی صدا نشست و به جنگل نگاه کرد.

سنجاب رفت و رفت تا به طاووس رسید.طاووس داشت تو جنگل پراشو باز و بسته می کرد.پرای طاووس خیلی قشنگ بودن.سنجاب گفت پرات قشنگن اما چه فایده.پاهات خیلی زشتن.چطوری طاووس؟فردا تولدمه.بیای.منتظرتم.بعدشم سوت زنان به راهش ادامه داد.
بله بچه ها سنجاب تا ظهر تو جنگل راه رفت و همه حیوونای جنگلو به جشن تولدش دعوت کرد.اما چه فایده؟همه رو با بی ادبی و حرفای بدش مسخره کرد و ناراحت کرد.بعدشم رفت چنتا بادکنک خرید و به خونه برگشت.
روز جشن تولد سنجاب رسید.سنجاب همه چیزو آماده کرده بود و لباسای مخصوصشو پوشیده بود و کاملا آماده بود.اما هرچقدر منتظر شد کسی به جشن تولدش نیومد که نیومد.سنجاب با خودش گفت:وا چرا حیوونای جنگل نیومدن پس؟من که یکی یکی همه شونو دعوت کردم.نکنه اتفاقی افتاده.و چند دقیقه بعد از لونه ش بیرون اومد.
جغد پیر روی شاخه درخت نشسته بود و داشت چرت میزد.سنجاب گفت سلام جغد خوابالو تو حیوونای جنگلو ندیدی؟قرار بود بیان تولدم.جغد گفت سلام سنجاب.نه.من کسی رو ندیدم.سنجاب گفت ببینم جغد پیرچاقالو پس چرا نیومدن تولدم.اصلا خودت چرا نمیای تولدم؟جغد با ناراحتی جواب داد.نمیدونم.اصلا مطمئنی دعوتشون کردی و ساعت و آدرس دقیق رو بهشون اطلاع دادی؟سنجاب گفت آره بابا.مطمینم.اما نمی دونم چرا نیومدن.جغد گفت با اونا هم همینطور که با من حرف زدی سلام و احوالپرسی کردی و همینطوری دعوتشون کردی؟ سنجاب گفت مگه با تو چجوری حرف زدم؟جغد گفت تو منو مسخره کردی و با بی ادبی با من حرف زدی.اگه با اونا هم مثل من حرف زدی حتما ناراحت شدن و به همین خاطر به جشن تولدت نیومدن.یادت باشه خدا هر کسی رو یه جوری آفریده و هر کسی فایده ها و خوبیای مخصوص به خودشو داره.پس ما اجازه نداریم کسی رو به خاطر اینکه مثل ما نیست یا یک طور دیگه س مسخره کنیم.حالا هم برو و به همه حیوونای جنگل زنگ بزن و ازشون عذرخواهی کن.شاید به جشن تولدت اومدن.
سنجاب که متوجه اشتباهش شده بود با ناراحتی و خجالت به جغد نگاه کرد و بعد هم به لونه ش رفت تا به دوستاش زنگ بزنه و از همه شون عذرخواهی کنه و این دفعه با ادب و مهربونی ازشون خواهش کنه تو جشن تولدش شرکت کنن.

رادیو قصه کودک
قصه صوتی کودکانه
خاله سمینا
قصه صوتی

سفینه فضایی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
اسم قصه: قصه صوتی سفینه فضایی?
ازسری قصه های امیر محمد??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱۰ تا ۱۲ سال
موضوع: پاکیزگی _ مراقبت _ شادی
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان
یه شب خواب عجیبی دیدم
.خواب دیدم سوار یه سفینه ی فضایی واقعی هستم و موجودات عجیب و غریب توی سفینه رفت و آمد می کنند
.موجودات فضایی از این طرف سفینه به اون طرف سفینه بدون اینکه پاهاشونو کف سفینه بزارن ، راه می رفتند
. نگاهی به پاهام انداختم
. پاهام کف سفینه نبودند و مثل موجودات فضایی به این طرف و اون طرف سفینه کشیده می شدم
《یکی از موجودات فضایی نزدیکم شد و گفت 《قربان ! چی دستور میدید ؟ به سیاره شلیک کنیم ؟
. از شیشه سفینه نگاهی به سیاره که کمی دور بود انداختم
.سیاره رو شناختم
.نه …. خدای من . سیاره ، سیاره زمین بود
. موجودات فضایی می خواستن از من دستور بگیرند که به زمین شلیک کنند
《 داد زدم 《 نه ..نباید شلیک کنید
اما موجودات فضایی اصلا به حرفم گوش ندادند و وقتی
می خواستند دکمه ها رو بزنن و شلیک کنند ناگهان
. از خواب پریدم
. وقتی از خواب پریدم ساعت ۸ صبح بود
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
《 آخیش …فقط خواب بود 》
نزدیک ظهر خاله سودابه زنگ زد و گفت
《 امشب ما می خواییم بریم شهربازی. شما هم بیاید 》
.توی شهربازی وقتی چشمم به سفینه افتاد ، خوابمو برای پویا تعریف کردم
《 پویا گفت 《 باید از زمین مواظبت کنیم
《پرسیدم 《 چطوری ؟
جواب داد 《 خب از وسیله نقلیه عمومی استفاده کنیم . گل ها رو لگد نکنیم . شاخه ی درختا رو نشکنیم . توی دریا و
《 رودخونه و زمین ، زباله نریزیم . هوای زمین رو با دود ماشین ها آلوده نکنیم
《! گفتم 《چه ربطی به موجودات فضایی داره
پویا که مشغول بستنی خوردن بود ، گفت
خب خوابت میگه از زمین مراقبت کنیم . باید اونقدر زمینو پاک و تمیز نگه داریم تا از بین نره . حالا بلند شو بریم سفینه سواری به حرف های پویا فکر کردم . راست می گفت
باید از زمین مراقبت کنیم تا از بین نره و بتونیم از هوای تازه و زمین پاک لذت ببریم و شاد و سرحال بمونیم

رادیو قصه کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

قصه های آموزنده

بازی روال زندگی کودک

مقدمه:
قصه صوتی کودکانه و داستان های صوتی خاله سمینا به شما کمک می کند تا نحوه صحیح بازی با کودک خود را یاد گرفته و انجام دهید. تلاش رادیو قصه کودکانه کمک به پرورش فکری و رفتاری کودکانمان است.
بازی مال بچه هاست، البته بزرگترها هم بازی می کنند پس شاید درست تر باشد که بگوییم بازی روال زندگی کودکان است. تا حالا مخصوصا قبل تر از این روز های کرونایی که با خیال آسوده بیرون می رفتیم چندبار برای شما اتفاق افتاده که فرزندتان را برای بازگشت به خانه صدا کردید و با مقاومت روبه رو شده اید، مانند: « مامان یکم دیگه بازی کنم، زوده هنوز تازه اومدیم و…». کودکتان دارد سه سالگی را می گذراند پس این رفتار کاملا طبیعی است.

چگونه کودک سه ساله را هنگام بازی راضی نگه داریم:
در این دوره سنی حداقل زمان بازی که یک کودک سه ساله را راضی نگه دارد، ۲ ساعت است. پس اگر حوصله شما زودتر سر می رود کمی بیشتر حوصله کنید و برنامه ریزی خود را تغییر دهید.
بچه ها باید در این سن بچگی کنند و بچگی در کودکان یعنی بازی کردن، این را به عنوان یک اصل در ذهن خود نگه دارید و بقیه نکات را لطفا با این ذهنیت مطالعه کنید. بچه ها تحرک و فعالیت فیزیکی بالایی دارند، یک فعالیت که اینجور کودکان را سرگرم می کند بستن پیچ و مهره است.
امتحان کنید حتی با پیچ و مهره های بزرگ و واقعی. انجام این کار ها به چشم شما ی بزرگسال فقط یک کاری دیده می شود که بچه سرگرم شود و چند دقیقه بنشیند، اما برای کودک سه ساله این یک بازی است که می تواند با آن بازی به شما و خودش نشان دهد که چه کارهایی می تواند انجام دهد.
پس اگر وسط این بازی شما را صدا کرد و از شما خواست تا هنرنمایی اش را ببینید از پشت در آشپزخانه یا با نگاه چسبیده به گوشی یا اخبار تلوزیون به کودک خود نگویید آفرین عزیزم بازی کن.
عمل و کار کودک را با جمله محبت آمیز دقیق تحسین کنید، آفرین عزیزم که پیچ و مهره ها رو درست بستی ببینم می تونی این مهره ها رو هم ببندی روی این پیچ و این حرفا ها را از نزدیک و در حالی دارید به کودک نگاه می کنید بگویید.

نحوه صحبت با یک کودک سه ساله:
حتما برایتان پیش آمده که با فرزندتان حرف میزنید اما تقریبا مطمئنید که متوجه حرف هایتان نیست، نه این که معنی حرف ها را نمی فهمد، حواس و تمرکزش با شما نیست. این مورد هم یکی دیگر از خصوصیات این سن است. براس صحبت کردن با یک کودک سه ساله لازمه اول توجه اش را به خودتان جلب کنید وقتی به شما نگاه کرد، بعد با او صحبت کنید. خود صحبت کردن با بچه ها هم یک موضوع مهم است.

تمرین:
بیایید با هم یک تمرین انجام دهیم برای این که بفهمیم در طول روز چند بار با فرزندتان حرف میزنید و چقدر دستور می دهید. یک کاغذ سفید بردارید و از فردا صبح هر بار که جمله دستوری به کودک می دهید در کاغذ خود یادداشت کنید، این کار را تا شب ادامه دهید شب بعد از این که کودک خوابید، به سراغ کاغذ بروید و ببینید چندتا جمله دستوری به کودک گفتید بعد آن تعداد را با این نکته مقایسه کنید.
کودکان در این دوره سنی در خوش بینانه ترین حالت سه دستور یا قانون را می توانند در طول روز بخاطر بسپارند، حالا خودتان حساب کنید چند دستور بی نتیجه صادر کردید.

اما راه حل چیست؟ این که همه چیز را به صورت دستوری به کودک خود نگویید و یا جملات کلی و خارج از درک این سن نزنید. معلوم است که شما به عنوان پدر و مادر این جملات را به آرامی به کودک می گویید، اما خب باز هم برای ظرفیت یک کودک سه ساله زیاد و سنگین است. سعی کنید خواسته های خود را از قالب دستوری در بیاورید و به سمت بازی ببرید، زمان گفتن های شما هم نکته مهمی است. تفسیر من و شما از زمان و وقت به عنوان بزرگسال و در نقش پدر و مادر خیلی با تصور بچه ها متفاوت است.

سخن آخر:
اگر شما زمان مناسب برای جمع کردن اسباب بازی ها را نیم ساعت قبل از برگشتن پدر از سرکار می دانید، فرزندتان فقط زمانی متوجه اسباب بازی ها می شود که کارتونی را که دارد می بیند تمام شده باشد. پس اگر می خواهید فرزندتان متوجه خواسته شما و ضرورت انجام آن شود راهش این نیست که کارتون کودک را قطع کنید، این کار فقط باعث این می شود که در دوربین مداربسته فرزندتان این موضوع ضبط شود که برای خواسته خود می توانیم روی علاقه مندی دیگران پا بگذاریم. خب معلوم است که این در آینده رفتاری کودک اصلا خوب نیست. پس یک نفس عمیق بکشید و برای به نتیجه رسیدن خواسته هایتان از فرزند خود صبور باشید.
قصه صوتی کودکانه بهترین روش برای سرگرم کردن کودکانتان است. پس برای این منظور می توانید از سایت خاله سمینا و قصه های صوتی او کمک بگیرید.

جعبه چوبی

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: قصه صوتی جعبه چوبی
ازسری قصه های امیر محمد??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: کنجکاوی _ یادآوری _ کمک کردن

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان

دیروز موقع کلاس آنلاین بارون شدیدی بارید
.وقتی کلاس آنلاین تموم شد ، به سمت پنجره رفتم و پرده پنجره رو کنار زدم تا بارونو تماشا کنم
درحال تماشای بارون بودم که با شدت به زمین برخورد می کرد ناگهان چشمم به یه جعبه کوچیک چوبی جلوی ساختمون
.روبرویی افتاد
. دقت کردم ببینم اون جعبه چیه و داخلش چی میتونه باشه
《 در همین موقع مامان صدا زد 《 امیر محمد جان! بیا عصرونه بخور
. از پنجره دور شدم و به آشپزخونه رفتم
《مامان پرسید 《 چیه پسرم ؟ تو فکری ؟
《 جواب دادم 《 یه جعبه چوبی جلوی ساختمون روبرویی دیدم . دوست دارم بدونم توش چیه
《 مامان گفت 《 حتما گربه ی خانم سلمانیه
《با تعجب پرسیدم 《 گربه ی خانم سلمانی؟!مگه گربه خریده ؟
《 مامان جواب داد 《 آره . تازگی ها خریده
《دوباره با تعجب پرسیدم 《 پس چرا بیرون گذاشته؟ مگه گربه رو با جعبه اش نَبُرده توی خونه ؟
《 مامان جواب داد 《 نمی دونم . شایدم گربه رو توی خونه برده و جعبه رو نخواسته
. عصرونه رو که خوردم ، دوباره کنار پنجره رفتم و پرده رو کنار زدم
. یه حسی به من میگفت گربه توی جعبه ست و خانم سلمانی که یه پیرزن فراموشکار هست یادش رفته ببره توی خونه
. توی همین فکرها بودم که یاد گوشی همراهم افتادم
. فوری رفتم گوشیمو آوردم و روی جعبه چوبی زوم کردم و عکس گرفتم
《 . وقتی عکس گرفتم و نگاهش کردم با صدای بلند گفتم 《 دیدی گفتم
《مامان از توی آشپزخونه پرسید 《 چیو گفتی؟
. بدو بدو رفتم توی آشپزخونه و عکسو نشون مامان دادم
مامان با ناراحتی گفت 《 ای وای ..گربه ی بیچاره توی جعبه مونده و الان توی این بارون یخ میزنه . حتما خانم سلمانی یادش
《 رفته
《 هیجان زده گفتم 《 من میرم دم در خونه خانم سلمانی و میگم
《 مامان گفت 《 آفرین پسرم ! چتر هم با خودت ببر
.کاپشنمو پوشیدم و چتر هم برداشتم و بیرون رفتم
وقتی زنگ خونه خانم سلمانی رو زدم، خانم سلمانی پشت آیفون گفت
《 ممنون پسر خوب ! الان میام پایین 》
خانم سلمانی پایین اومد و دوباره از من تشکر کرد و گفت
. آخ آخ…بابی کوچولو رو تا همین پارک پشت خونه ام بردم تا بگردونم ولی یهو بارون گرفت و فوری اومدم خونه 》
《 یادم رفت که جلوی ساختمون گذاشتمش
.بابی کوچولو به من نگاهی انداخت و میو میو کرد
.منم دستی به موهای سفید پشمالوش کشیدم و از خانم سلمانی خداحافظی کردم و به خونه برگشتم

رادیو قصه کودک
قصه های صوتی خاله سمینا

لکنت زبان و قصه صوتی کودکانه

مقدمه

هرنوزادی که به دنیا می آید از نظر والدین و از نظر پزشکان سالم و صحیح است و هیچ کدام از والدین دوست ندارند نوزادی ناقص داشته باشند و هیچ کدام از پزشکان دوست ندارند نوزاد ناقص به دنیا بیاورند اما وقتی که نوزاد بزرگ می شود ممکن است دچار بیماری و یا اختلالاتی شود که مسلما با درمان و پیگیری والدین بهبود پیدا کند. یکی از اختلالات شایع در کودکان به خصوص کودکان پسر، لکنت زبان است .دختران کمتر به اختلال لکنت زبان دچار می شوند. لکنت زبان در پسران در ۵ سالگی شیوع پیدا می کند. لکنت زبان می تواند مادر زادی باشد و یا بر اساس اتفاق ترسناکی که برای کودک بوجود آمده باشد، می تواند باشد .‌ لکنت زبان در مشاهده ی رفتار خشن و کتک کاری والدین جلوی کودک و یا تنبیه بدنی شدید و یا مرگ یکی از والدین و یا دیدن فیلم و سریال ترسناک بوجود می آید . دراین مقاله به چگونگی برخورد با کودک لکنت زبان و ریشه کن کردن لکنت زبان می پردازیم .

آرین وپاشا

آرین و پاشا دو دوست همسن و سال و پنج ساله هستند . آرین لکنت زبان دارد و هر وقت می خواهد با پاشا صحبت کند ، زبانش گیر می کند و کلمات را نصفه نیمه بیان می کند . آرین از لکنت زبانش ناراحتی و عصبی است وموقع صحبت کردن اشک در چشمانش حلقه می زند. پاشا که بهترین دوست آرین است ، پاشا را با وجود لکنت زبان دوست دارد و او رابه خاطر لکنت داشتن مسخره نمی کند. یک روز که مثل همیشه آرین و پاشا مشغول بازی بودند ، پاشا گفت (( راستی آرین ! من هر شب قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش میدم)) آرین با تعجب می پرسد (( قققق…ص..ه…اا.ی ..سممم…ینا !؟))پاشا لبخندی می زند و می گوید (( آره . قصه های صوتی کودکانه رواز رادیو قصه کودک هرشب گوش میدم .تو هم گوش بده . آدرسشو الان به مامانت میگم تا برات دانلود کنه ))همان شب مادر آرین قصه صوتی شب دانلود شده از رادیو قصه کودک را برای آرین می گذارد تا گوش میدهد .آرین آنقدر از شنیدن قصه های سمینا هیجان زده می شود که از مادرش می خواهد هرشب قصه صوتی شب برایش گذاشته و گوش دهد. آرین هرروز با دیدن پاشا قصه های سمینا را برای پاشا تعریف می کند. یک روز پاشا ذوق زده می گوید (( آرین ! دیگه لکنت نداری . ))آرین که متوجه شده بود لکنتش خوب شده می گوید (( آره میدونم . از تو تشکر می کنم که گفتی قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش بدم . شنیدن قصه ها و تعریف کردن برای تو باعث شد لکنتم خوب بشه )) و بعد هردو می خندند.

شنیدن قصه شب صوتی کودکانه و تعریف کردن آن برای همسن و سالان، لکنت زبان را از بین می برد .

لکنت زبان اختلالی ست که والدین را نگران می کند مخصوصا زمانی که دریک جمع دوستانه و یا فامیلی هستند ، والدین مضطرب هستند که کودکشان لب باز کند و با لکنت صحبت کند و دیگران ، اورا مسخره کنند . شما والدین عزیز در ابتدا رفتار خشونت آمیز و کتک کاری و تنبیه بدنی را در خانه به حداقل برسانید و آرامش و اطمینان را به کودک دلبندتان نزدیک کنید . وقتی کودک آرامش را در خانه ببیند و اطمینان پیدا کند که خانه و اعضایش در امن و امان از نظر روحی و فیزیکی هستند ، لب به سخن تا حدودی بدون لکنت را آغاز می کند . بعد گوش سپردن به قصه های سمینا را از رادیو قصه کودک به کودک دلبندتان و تعریف کردن برای همسن و سالان خود پیشنهاد کنید .

حرف آخر

قصه های شب صوتی سمینا از رادیو قصه کودک که فوق العاده آموزنده و براساس رفتارهای کودکان و شاد هستند ، کودک دلبندتان را غرق در شادی و هیجان می کند. با دانلود قصه صوتی کودکانه به خصوص قصه های سمینا از رادیو قصه کودک و گوش سپردن کودک دلبندتان به قصه های آموزنده و تعریف کردن آن برای دوستان و خواهر و برادرش می توانید لکنت زبان کودک دلبندتان را به حداقل رسانده و ریشه کن کنید .

یک عصر پاییزی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اسم قصه: قصه صوتی یک عصر پاییزی??
ازسری قصه های امیر محمد??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: لذت بردن _ کمک کردن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان
یه روز عصر به خونه مامانی رفتیم و وقتی از َدرِ حیاط داخل خونه شدیم ، با صحنه عجیبی روبرو شدیم

حیاط خونه مامانی پر از برگ های پاییزی بود
تا به حال حیاط خونه ی مامانی رو پر از برگ ندیده بودم هر وقت می رفتیم خونه مامانی، حیاط تمیز و مرتب بود
مامانی با دیدن من و مامان و بابا گفت 《 وقت نکردم برگها رو جارو کنم .》و تعارف کرد بریم توی اتاق پذیرایی بشینیم

چند دقیقه بعد به بالکن رفتم و حیاط رو نگاه کردم و به اتاق پذیرایی برگشتم و هیجان زده گفتم
《 مامان ! بابا ! من میرم توی حیاط . میخوام با برگ ها ، سلفی بگیرم . خیلی رنگاوارنگن 》
《 . مامان که مثل من هیجان زده شده بود ، گفت 《 منم میام . اتفاقا منم دلم می خواد عکس بگیرم
. بابا و مامانی هم موافقت کردند که همراه من و مامان بیان

وقتی چهار نفری به حیاط رفتیم با برگهای ریخته شده توی حیاط کلی عکس انداختیم
《 بعداز مدتی بابا گفت 《به نظرم چند کیسه زباله بیاریم و خودمون برگها رو جمع کنیم
《 مامانی خوشحال شد و گفت 《 دست تون درد نکنه . الهی خیر ببینید . الان میرم کیسه زباله میارم
.مامانی توی خونه رفت و با چند کیسه زباله پیش ما برگشت
من و بابا دست به کار شدیم
بابا برگها رو جارو کرد و من هم برگها رو با خاک انداز ریختم توی کیسه زباله
یک ساعت بعد کل حیاط تمیز شد و بعد همراه بابا کیسه زباله ها رو بیرون بردیم و توی سطل زباله بزرگ سر کوچه انداختیم .
وقتی به خونه مامانی برگشتیم ، مامانی با یک استکان چای داغ از ما پذیرایی کرد

رادیو کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

پرخاشگری و قصه صوتی کودکانه

مقدمه

وقتی کودکی به دنیا می آید، با مشاهده رفتار دیگران و تقلید از آنان مواجه می شود و هر رفتاری که از آنها سر بزند به نظر
کودک بهترین رفتار است و فکر می کند درست ترین رفتار را انجام داده اند . دوران کودکی هر شخصی پر از رفتارهای
مخاطره آمیز است و اگر جلوی این رفتارها با تدبیر و مدیریت والدین گرفته نشود مسلما در بزرگسالی عواقب دشواری را
برای کودک به دنبال خواهد داشت. یکی از رفتارهای مخاطره آمیز پرخاشگری است . کودکی که پرخاشگر است از هیچ چیز
ابایی ندارد و حتی به والدین و دوستان صمیمی خود پرخاشگری
می کند و آنها را با رفتار پرخاشگرانه خود می آزارد و آسیب می رساند . در سالهای نه چندان دور پرخاشگری در پسرها بیشتر
از دخترها بوده است اما این روزها پرخاشگری به دلیل وجود فضای مجازی و آمار جدایی والدین از یکدیگر که روز به روز
بیشتر می شود هم در جنس دختر و هم در جنس پسر به طور یکسان دیده می شود. این رفتار باعث می شود دیگران از او
فاصله گرفته و یا چون نمی خواهند صدای پرخاشگری کودک را بشنوند گوش به فرمان او می شوند و همه خواسته های او
را برآورده می کنند. حال در این مقاله به چگونگی برخورد با کودک پرخاشگر و ارتباط او با قصه صوتی کودکانه و ریشه کن
.کردن پرخاشگری می پردازیم

پریا و پارمیدا
پریا و پارمیدا دو خواهر دوقلو و شش ساله هستند. پریا دختری آرام است و موقع بازی کردن با پارمیدا آرامش و دوستی
ایجاد می کند اما پارمیدا پرخاشگر است و اگر پریا عروسک یا اسباب بازی های اورا بردارد ، با صدای بلند و جیغ و داد از پریا
می خواهد به عروسک و اسباب بازی هایش دست نزند. پریا به خاطر اینکه آرامش و دوستی را دوست دارد سعی می کند
هیچ وقت به عروسک و اسباب بازی های پارمیدا دست نزند تا صدای بلند پارمیدا را نشنود . یک روز که طبق معمول پریا و
پارمیدا مشغول بازی بودند ، پریا گفت 《 دیشب توی گوشی مامان کانال رادیو قصه کودک پیدا کردم . به مامان گفتم و مامان
《 هم اجازه داد از امشب قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک بشنوم
《 پارمیدا با تعجب پرسید  خب اونوقت من چیکار کنم؟
پریا لبخندی زد و گفت 《 خب تو هم مثل من گوش بده . گوشی مامان رو روی میز کنار تختخوابمون میزاریم  و  قصه های خاله سمینا رو گوش میدیم
پارمیدا قبول کرد و شب که ازراه رسید ، پریا و پارمیدا قصه های سمینا را از رادیو قصه کودک گوش دادند و به خواب راحتی
.رفتند
چند شب به همین روش گذشت و پریا و پارمیدا با گوش سپردن به قصه های سمینا از رادیو قصه کودک به خواب راحتی رفتند
به تدریج رفتار پرخاشگرانه پارمیدا تبدیل به رفتاری پر از آرامش و دوستی شد و به پریا اجازه داد تا با عروسک و اسباب بازی
.هایش بازی کند

پرخاشگری را تبدیل به آرامش کنید
از آنجایی که پرخاشگری ویژگی رفتاری خوبی نیست و در کودکان بیشتر دیده می شود و با نصیحت و گفتگوی دوستانه هم
حل نمی شود و کودک در بیشتر اوقات رفتار پرخاشگرانه را از اطرافیان و به خصوص والدین خود یاد
می گیرد ، سعی کنید این رفتار را در ابتدا در خودتان ریشه کن کنید. شما والدین عزیز در حضور کودک با یکدیگر با لحن
پرخاشگرانه صحبت نکنید و با جیغ و داد حرف های خود را به کرسی ننشانید تا کودک یاد بگیرد که در گفتگوهای خانوادگی
و حتی گفتگوهای دوستانه با لحنی سرشار از آرامش با طرف مقابل خود صحبت کند و بعد قصه های سمینا را از رادیو قصه
.کودک را که بهترین گزینه برای ازبین بردن پرخاشگری است را به کودک خود پیشنهاد دهید

حرف آخر
عضو کانال رادیو قصه کودک شوید و هر شب قصه های سمینا را از این کانال دانلود کنید و از کودک دلبندتان بخواهید تا به
قصه های صوتی کودکانه گوش کند و در تعطیلات آخر هفته دوستان و همسن و سالان خود را به چالش قصه گویی دعوت
.کند
قصه گویی برای همسالان تاثیر شگرف در ذهن کودک گذاشته و اعتماد به نفس اورا در برابر مشکلات بیشتر
.می کند و نشاط اجتماعی را در او تقویت کرده و روابط عمومی خوبی از خود بروز می دهد
. امیدواریم با شنیدن قصه های سمینا از رادیو قصه کودک خاطرات خوبی را برای خود و کودک دلبندتان رقم بزنید

نازنین و غول غولک (قسمت آخر)

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت آخر )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان :
بعد از صبحونه، نازنین کوچولو به مامان گفت
(( مامان جون! امشب که شب یلداست میشه منم کمک کنم ؟))
مامان لبخندی زد و گفت
(( اتفاقا میخواستم بهت بگم برای پختن کیک هندونه به من کمک کنی))
نازنین کوچولو هیجان زده دستاشو بهم زد و گفت
(( آخ جون! راستی مامانی و بابایی و خاله اینا و دایی اینا میان خونه مون؟))
مامان جواب داد (( نه دخترم . ما میریم خونه مامانی و بابایی. کیک هندونه و آجیل هم ما می بریم خونه شون))
نازنین کوچولو با تعجب گفت
(( برای چی ما آجیل ببریم؟ اصلا چرا آجیل خریدیم ؟ هرسال بابایی یه عالمه آجیل می خرید ))
مامان گفت (( بابایی امسال پادرد شدید داره و نمیتونه بیرون بره و آجیل بخره .من و خاله و دایی تصمیم گرفتیم میز شب یلدای خونه مامانی و بابایی رو بچینیم ))
نازنین کوچولو ذوق زده گفت (( آخ جون ! منم کمک می کنم ))
وقتی غروب شد، نازنین کوچولو همراه مامان و بابا به خونه مامانی و بابایی رفتند . وقتی رسیدند خاله ی نازنین کوچولو گفت
(( زود باشید زودتر میزو بچینیم ))
نازنین کوچولو ، کیک هندونه رو که با کمک مامان پخته بود روی میز مبل گذاشت ، دخترخاله ، آجیل ها رو روی میز مبل گذاشت ، پسردایی و دختر دایی ، هندونه و انارها و خرمالوها رو روی میز مبل گذاشتند و خاله و مامان و زن دایی هم مشغول تزیین میز شب یلدا شدند.
بعد از شام همگی دور میز شب یلدا نشستند . بابایی کتاب حافظ رو باز کرد و غزلیاتی از حافظ رو خوند .همگی با اشتیاق به غزلیات حافظ که بابایی می خوند ، گوش دادند .بعد بابایی برای همه فال حافظ گرفت . در همین موقع نازنین کوچولو از مامان پرسید
(( مامان جون ! چرا شب یلدا فال حافظ
می گیرند؟))
مامان جواب داد ((از قدیم ها مردم ایران ، حافظ و شعرهاشو دوست داشتند و وقتی شب یلدا دورهم جمع می شدند، شعرهای حافظ رو می خوندند و فال می گرفتند تا بشنوند حافظ در مورد آرزوهاشون چی میگه . این رسم از همون قدیم ها تا همین الان اجرا میشه ))
مامانی گفت (( خب حالا نوبت قصه گفتن منه))
همه با ذوق و شوق دست زدند و آماده ی شنیدن قصه مامانی شدند. مامانی یه قصه قشنگ تعریف کرد بعد همگی مشغول خوردن آجیل و هندونه و انار و خرمالو شدند . وقتی نازنین کوچولو پسته و بادام از توی ظرف آجیل برداشت یاد ننه سرما و چله بزرگه و غول غولک افتاد و لبخند زد .
پایان
رادیو قصه کودک
قصه های خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه
قصه های آموزنده

بردیا و آکواریوم دریایی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به بردیا جان احمدی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: بردیا و آکواریوم دریایی?? ??
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?
پشتیبانی:
? @mhdsab
? @childrenradio


متن داستان

آکوارویوم هلوپ و هلوپ ، تولوپ و تولوپ آب هاشو جابجا کرد. به ماهی کوچولویی که داخلش شنا می کرد، به سنگ ریزه و جلبک ها نگاهی کرد و گفت:
هی ، چی میشد من به رودخونه بودم! بزرگ بودم پر از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک بودم!
بردیا صدای آکواریوم رو شنید . با خوشحالی به طرفش دوید و به ماهی کوچولوی دم طلایی نگاهی کرد و گفت:
وای یه رودخونه! پر ماهی چه باحال اما به نظرم الان هم خوبی! یه آکواریوم توی خونه ی ما!

آکواریوم یه نفس عمیق کشید و یه عالمه هوا رو وارد آبش کرد و تبدیل شد به یه رودخونه پر از از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک!
بردیا با چشمای گرد شده به آکواریوم رودخونه ای نگاهی کرد و گفت:
وای خدای من چقدر ماهی! چقدر سنگ! چقدر آب، چقدر بزرگ!

اما آکواریوم رودخونه ای دوباره آهی کشید و گفت:
ای کاش یه دریا بودم! یه دریای بزرگ پر از از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک!
بردیا تا چشم هایش را چرخاند؛ آکواریوم رودخونه ای تبدیل شد به یه آکواریوم دریایی. یه دریای آبی و خیلی خیلی بزرگ پر از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک و بعد با خنده گفت:
آخ جون حالا اون چیزی شدم که دلم میخواست .
بردیا به آکواریوم دریایی نگاهی کرد و گفت:
اره چقدر بزرگ شدی. چقدر پر آب شدی! اما اما دیگه توی خونه ی ما جا نمیشی! دیگه نمی تونم همیشه کنارت بشینم و نگات کنم!

آکواریوم دریایی به خودش نگاه کرد. دیگر کوچک نبود و نمی توانست کنار بردیا باشد. نمی توانست هر روز هلوپ و هلوپ ، تولوپ و تولوپ آب هاشو جابجا کند و ماهی کوچولو را بخنداند. بعد با ناراحتی گفت:
همون جوری که بودم عالی بودم.
بردیا سرش را تکان داد و گفت:
معلومه که همون طوی که بودی عالی بودی. من هم همین طوری که هستم عالی هستم.
آکواریوم دریایی آرزو کرد خودش باشد و در یک ثانیه تبدیل شد به آکواریوم رودخانه ای و بعد دوباره آرزویش را تکرار کرد و تبدیل شد به خود خودش! آکواریوم کوچک توی خانه با همان ماهی کوچولوی رنگی و دوست خوبش بردیا.
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

قصه های آموزنده

نازنین و غول غولک (قسمت ششم)

☆سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
******************************

اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت ششم )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
متن داستان:

غول غولک ، نازنین کوچولو رو به خونه رسوند و موقع خداحافظی، نازنین کوچولو گفت
(( غول غولک جون ! دلم برات تنگ میشه.بازم کی میای پیشم ؟))
غول غولک خندید و گفت
(( منم دلم برات تنگ میشه نازنین ! به زودی زود میام پیشت . خداحافظ ))
غول غولک پرواز کرد واز نازنین کوچولو دور شد .
نازنین کوچولو دور شدن غول غولک رو از پنجره اتاقش تماشا کرد و وقتی غول غولک دور دور شد، پنجره رو بست و روی تختخوابش دراز کشید .
در همین موقع صدای در اتاق نازنین کوچولو بلند شد
((نازنین جان ! دخترم ! بیدار شو . صبح شده))
نازنین کوچولو خمیازه ای کشید ، پتو رو کنار زد، به پنجره اتاقش نگاه کرد و خورشید خانمو دید که نورشو توی اتاقش می تابونه .
وقتی از تختخواب پایین اومد یاد غول غولک افتاد . با خودش گفت
(( چه خواب خوبی بود. غول غولک بازم به خوابم بیا ))
وقتی نازنین کوچولو مشغول صبحونه خوردن بود ، گفت (( راستی مامان جون ! دیشب دوباره خواب غول غولک رو دیدم . منو برد پیش ننه سرما ))
مامان با تعجب نگاهی به نازنین کوچولو کرد و گفت
(( واقعا ! ننه سرما چه شکلی بود؟))
نازنین کوچولو جواب داد
(( یه پیرزن مهربون با موهای سفید و پیرهن و روسری گل گلی ))
مامان خندید و گفت
(( خوش به حالت که ننه سرما رو دیدی . منم وقتی کوچولو بودم خیلی دوست داشتم ننه سرما رو ببینم ولی نشد ))
نازنین کوچولو هیجان زده گفت
(( هم ننه سرما رو دیدم هم پسرش ))
مامان تعجب کرد .
نازنین کوچولو ادامه داد
(( پسرش چله بزرگه . تولدش اول زمستونه . همون شب یلدا . توی جشن تولد پسر ننه سرما ، آجیل و انار و هندونه می خورند چون خوراکی های خوشمزه و سالمی هستند))
مامان هیجان زده گفت
(( نازنینننن ! تو اینا رو از کجا می دونی ؟))
نازنین کوچولو که صبحونه رو کامل خورده بود و از روی صندلی بلند شده بود ، جواب داد
(( از ننه سرما ! ننه سرما بهم گفت ))
مامان خندید و گفت (( آفرین به ننه سرما !))
پایان قسمت ششم

رادیوقصه کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

قصه های آموزنده