شما هر چیزی که برای شاد بودن لازمه رو دارید

💚سلام
ممنون از اینکه به صدای سمینا در رادیو قصه کودک گوش میکنید
❤️شما هر چیزی که برای شاد بودن لازمه ،دارید…
بچه ها
شاد بودن یک انتخابه
یه چیز خیلی مهم که فهمیدم اینه گه خیلی وقتا ، خیلی وقتا اون چیزی که برای شاد بودن و خوشحال بودن لازمه ، داریم
فقط باید ، باید یه مقدار دیدگاه درستی داشته باشیم
بذارین یه مثال بزنم
قشنگ گوش کنید با دقت
با شما هستم با دقت گوش کنید
بعضی وقتا میشنوم که یه بچه میگه :
❌وای امروز هم باید به مدرسه برم
نه
این نگاه درستی نیست
اون میتونه بگه
✔من امروز به مدرسه میرم ، من یه دانش آموزم ، من فرصت دارم چیزای خیلی جدیدی یاد بگیرم تو مدرسه
به نظرم این بهتربن دلیله که لبخند روی لب داشته باشم
یا اینکه یه بچه دیگه میگه :
❌اه باید اتاقمو تمیز کنم ، وای خدای من ، خیلی کار دارم
نه
اون باید بگه :
✔من اتاقمو تمیز میکنم ، من قوی ام ، سالم ام
🌹پس شما هرچیزی که برای شاد بودن لازمه ، دارید
🦋لطفا شاد بودن را انتخاب کنید
شاد بودن
خاله سمینا

کودک شاد
رادیو قصه کودک
شاد بودن را انتخاب کنید

اهورا و تصمیم مهم

❤️ این قصه تقدیم به اهورا جان رنجبر، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: اهورا و تصمیم مهم👦🏻
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: الهه منصوری☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
قصه صوتی تولد
خاله سمینا

آخرین خاطره پاییز

سوپرایز یلدایی 🍉🍉
آخرین خاطره پاییز
قصه ای از زبان آجیل های شب یلدا😊
نویسنده و راوی : الهه منصوری
قیمت: ۱۰.۰۰۰هزار تومان
به ما پیام بدین 🌸
@sedas00
👇👇سمینا❤️
http://someina.com/قصه-اختصاصی/

موتور میمون خان

اسم قصه: قصه صوتی موتور میمون خان
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: زهرا رضایی
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، میمون خان ، موتور داشت.
موتور میمون خان پرسرعت بود و به همین دلیل مدیر رستوران بزرگ جنگل ، میمون خان رو به عنوان پیک موتوری استخدام کرده بود تا غذاهای آماده رو به سرعت به دست مشتری ها برسونه .
یه شب خاله کفشدوزک به رستوران با رستوران بزرگ جنگل تماس گرفت و سفارش پیتزا داد.
میمون خان با سرعت ، پیتزا رو به دم در خونه ی خاله کفشدوزک برد. وقتی خاله کفشدوزک از میمون خان تشکر می کرد ، پسر خاله کفشدوزک از خونه بیرون اومد و گفت
(( سلام میمون خان! من دوست دارم مثل شما پیک موتوری بشم ))
میمون خان لبخندی زد و گفت (( سلام .خوبه . اول باید یه موتور پر سرعت داشته باشی بعد قابل اعتماد باشی و غذاها رو به موقع به دست مشتری ها برسونی))
پسر خاله کفشدوزک گفت (( خیلی خوبه . قراره یه موتور پر سرعت بخرم ))
میمون خان لبخندی زد و گفت (( با مدیر رستوران بزرگ جنگل صحبت می کنم تا شمارو به عنوان پیک موتوری استخدام کنه .اونوقت دونفری می تونیم کار کنیم و غذاها رو به دست مشتری ها برسونی ))
خاله کفشدوزک و پسرش از میمون خان تشکر کردند و از فردای اون روز پسرخاله کفشدوزک توی رستوران بزرگ جنگل استخدام شد و غذاها رو به موقع به دست مشتری ها می رسوند.

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

آهنگی در قلبتون زمزمه می کنید

سلام
ممنون از اینکه به صدای سمینا در رادیو قصه کودک گوش می کنید
💚آهنگی در قلبتون زمزمه می کنید
بچه ها
یه روز صبح …
یه روز صبح آفتابی ، صبح زود از خونه بیرون اومدم ، صدای پرنده ها رو شنیدم که خیلی بلند و با خوشحالی هرچه بیشتر آواز میخوندن
گنجشک ها جیک جیک میکردن، پرنده های بزرگتر انگار ترانه میخوندن
انگار ، انگار یه جشنی به پا بود
وای دلم میخواست از اونا بپرسم :
آهای پرنده ها اصلا جدیدآ روزنامه ها رو خوندید؟
یا اصلا میدونید بابای آرش ، پسر همسایه پایینی مون، بخاطر اینکه بتونه قسط های خونه رو بده باید تا ساعت پنج بعد از ظهر ، هر روز ، هر روز کار کنه؟
اصلا شماها میدونید آرزو،
بله ، آرزو دختر دایی آبتین رو میگم ،مامانش گاهی اوقات بخاطر شغلش مجبوره شیفت شب محل کارش باشه و آرزو باید تنها با پدرش توی خونه بخوابه؟
اصلا میدونید علیرضا با یکی از بچه های مدرسه حرفش شده و تمام روز گذشته رو ناراحت بوده و توی اتاقش بوده؟
اوه خدای من با این اوضاع که نمیتونید آواز بخونید و از زندگیتون لذت ببرید! چه تون شده پرنده ها؟؟
شما طوری رفتار میکنید که انگار همه چیز ، همه چیز طبق خواسته ی شماست ! انگار همه چیز اونجور که شما میخواین داره انجام میشه
بچه ها میدونید ماجرای پرنده ها چی بود؟
من بهتون میگم…
اونا ، اونا یه رازی رو میدونن من اون راز رو بهتون میگم…
اون راز اینه که خداوند کنترل همه چیز رو توی دستش داره و قول داده خودش از اونا مراقبت کنه
بخاطر همین اونا تمام روز، تمام روز بدون توجه به اوضاع آواز میخونن و از زندگی لذت میبرن
درسته ، درسته
هر روز رو باید اینطوری شروع کنیم ،
صبح از خواب بیدار بشید و یه آواز زیبا توی قلبتون زمزمه کنید، لبخند بزنید چهره خندون داشته باشید
به دل روزتون بزنید و از اون روز لذت ببرید
همیشه، همیشه باید شاد باشید
پس لطفا
شاد بودن رو انتخاب کنید
🦋رادیو قصه کودک
🦋خاله سمینا
🦋قصه صوتی کودکانه

خلبان کرکس

اسم قصه: قصه صوتی خلبان کرکس
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: زهرا رضایی
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کرکس ، خلبان بود.
خلبان کرکس هرروز همه ی حیوونای جنگل رو سوار هواپیما می کرد و سالم به مقصد می رسوند.
همه ی حیوونای جنگل خلبان کرکس و هواپیماشو دوست داشتند و وقتی سوار هواپیمای خلبان کرکس می شدند حسابی بهشون خوش می گذشت .
یه روز که مثل هر روز خلبان کرکس، قبل از پرواز ، هواپیما رو چک کرد و مسافران هم منتظر پرواز بودند ناگهان خلبان کرکس متوجه شد یکی از بال های هواپیما کار نمی کنه و هر چقدر سعی کرد تا بال هواپیما درست بشه ، نشد.
خلبان کرکس از هواپیما پیاده شد و به مسافران گفت
(( با عرض معذرت یکی از بال های هواپیما دچار نقص فنی شده و متاسفانه پرواز امروز کنسل میشه . فردا در خدمت شما هستم .))
مسافران با ناراحتی از خلبان کرکس خداحافظی کردند و به خونه برگشتند.
همون روز خلبان کرکس ، بال هواپیما رو تعمیر کرد.
فردای اون روز مسافران با خوشحالی در هواپیمای خلبان کرکس نشستند و خلبان کرکس پرواز رو آغاز کرد .‌
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

کلاغ پلیس

اسم قصه: قصه صوتی کلاغ پلیس
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کلاغ سیاه ، پلیس بود.
کلاغ پلیس هرروز توی اداره پلیس حاضر می شد.
یه روز کبوتر خان با نگرانی وارد اداره پلیس شد.
کلاغ پلیس گفت (( سلام کبوتر ! چی شده؟))
کبوتر خان با نگرانی جواب داد
(( سلام کلاغ سیاه! دیشب خونه مو دزد زد ))
کلاغ پلیس پرسید (( دیشب خونه نبودی ؟))
کبوتر خان جواب داد(( نه . دیشب با خانواده ، جشن عروسی دعوت بودن و وقتی برگشتیم دیدیم خونه مون ریخت و پاش شده و همه وسایل بهم ریخته اند و طلاهای همسرم هم دزدیدند ))
کلاغ پلیس برگه ای رو به دست کبوتر خان داد و گفت (( این فرم و پر کن ))کبوتر خان برگه رو از دست کلاغ پلیس گرفت و پر کرد.
کلاغ پلیس گفت (( نگران نباشید. به زودی دزدو پیدا می کنیم))
کبوتر خان تشکر کرد و از اداره پلیس بیرون رفت.
چند روز بعد کلاغ پلیس با کبوتر خان تماس گرفت و خبر از پیدا شدن دزد خونه اش داد.
کبوتر خان با خوشحالی گفت(( خوش خبر باشی کلاغ پلیس! چطوری پیداش کردید؟ ))
کلاغ پلیس جواب داد (( از وقتی دزدی خونه تو اعلام کردی ، نگهبان شب اطراف خونه ات گذاشتم تا نگهبانی بده و دزد رو پیدا کنه . حدسمون درست بود. روباه مکار برمی گرده تا از خونه های اطراف خونه ات دزدی کنه و نگهبان شب دستگیرش می کنه ))
کبوتر خان دوباره از کلاغ پلیس تشکر کرد و برای کلاغ پلیس دعا کرد.
رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه

قاضی مار

اسم قصه: قصه صوتی قاضی مار
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، مار ، قاضی بود.
همه ی حیوونای جنگل از قضاوت قاضی مار راضی بودند .
روزی که دادگاه سوسکی برگزار شد و وکیل عنکبوت هم وکالت سوسکی رو برعهده گرفته بود، قاضی مار روی صندلی قضاوت نشسته بود.
وقتی جلسه ی دادگاه با حضور سوسکی و همسایه ها و وکیل عنکبوت شروع شد و وکیل عنکبوت به قاضی مار علت اختلاف سوسکی با همسایه ها رو توضیح داد و سوسکی و همسایه ها هم توضیح دادند چه اتفاقی افتاده ، قاضی مار گلویش را صاف کرد و گفت
(( خب صحبتها رو شنیدم و پرونده هم مطالعه کردم . جلسه ی بعد رای دادگاه رو اعلام می کنم ))
منشی قاضی مار اعلام کرد
(( هفته ی آینده همین ساعت رای دادگاه اعلام میشه .))
وقتی هفته ی بعد از راه رسید و سوسکی و همسایه ها و وکیل عنکبوت در جلسه دادگاه حاضر شدند ، قاضی مار گفت
(( با توجه به اینکه هر دو طرفین دعوا مقصر هستند و همسایه ها با وجود چندین بار تذکر از سمت سوسکی بیشترین تقصیر رو بر گردن دارند ،اعلام می کنم همسایه ها مراعات کنند و سروصدا نکنند در غیر اینصورت اگر مراعات صورت نگیرد و دوباره کتک کاری و اذیت و آزار رخ بدهد مجازات در نظر می گیرم .ختم جلسه ))
وقتی همه از دادگاه بیرون رفتند ،همسایه ها از سوسکی عذرخواهی کردند و سوسکی هم از همسایه ها عذرخواهی کرد .
 رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

وکیل عنکبوت

اسم قصه: قصه صوتی وکیل عنکبوت🕸
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، عنکبوت ، وکیل بود.
همه ی حیوونای جنگل از وکالت وکیل عنکبوت راضی بودند و هر وقت مشکلی پیش می اومد به دفتر وکالت وکیل عنکبوت می رفتند.
یه روز سوسکی با عصبانیت وارد دفتر وکالت وکیل عنکبوت شد .
وکیل عنکبوت گفت (( سلام سوسکی ! چی شده؟ چرا عصبانی هستی ؟))
سوسکی با عصبانیت جواب داد (( به خاطر اذیت و آزار همسایه هام ))
وکیل عنکبوت گفت (( میشه دقیق بگی چی شده ؟))
سوسکی گفت (( هر شب همسایه ها سروصدا می کنند و نمی زارن بخوابم . ))
وکیل عنکبوت گفت (( خب به همسایه ها بگو سروصدا نکنند ))
سوسکی گفت (( چند بار گفتم . آخرین بار که تذکر دادم با همسایه ها دعوام شد و کتکشون زدم .اونا هم رفتند از من شکایت کردند. هفته ی دیگه دادگاه دارم ))
وکیل عنکبوت گفت (( خیله خوب . وکالت تونو قبول می کنم ))
سوسکی آروم شد و گفت (( ممنون. ))
وکیل عنکبوت گفت (( سعی خودمو می کنم تا وکالت خوبی دراین پرونده داشته باشم ))
سوسکی تشکر کرد و از دفتر وکالت وکیل عنکبوت بیرون رفت .
وکیل عنکبوت پرونده ای برای سوسکی باز کرد و تا هفته ی آینده منتظر موند تا در دادگاه از سوسکی دفاع کند .
رادیو قصه کودک🦋
قصه صوتی کودکانه🦋
خاله سمینا🦋

گرگی امدادگر

اسم قصه: قصه صوتی گرگی امدادگر
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
🌹متن قصه
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، یه پایگاه اورژانس بود و گرگی یکی از امدادگران پایگاه اورژانس بود.
گرگی و امدادگران پایگاه اورژانس هروقت تصادف یا حادثه ای توی جنگل پیش می اومد ، فوری آمبولانس رو روشن می کردند و به سمت محل حادثه می رفتند و حادثه دیدگان رو درمان می کردند.
یه شب تلفن پایگاه اورژانس زنگ خورد . پشت خط عمو کرگدن بود
(( الو ! اورژانس ))
اپراتور اورژانس جواب داد
(( پایگاه اورژانس جنگل بفرمایید))
عمو کرگدن با نگرانی گفت
(( پسرم ! پسرم از نردبون افتاده و نمی تونه راه بره . توروخدا زودتر بیایید))
اپراتور اورژانس گفت
(( نگران نباشید. فقط به پای پسرتون دست نزنید تا گرگی و امدادگران خودشونو برسونند))
عمو کرگدن قول داد و گوشیو قطع کرد .
گرگی و امدادگران فوری آمبولانس رو روشن کردند و به سمت خونه ی عمو کرگدن راه افتادند .
وقتی رسیدند ، گرگی پای پسر عمو کرگدن رو معاینه کرد و گفت (( عمو کرگدن! پای پسرتون شکسته و باید ببریمش پایگاه اورژانس تا گچ بگیرمش))بعد به امدادگران گفت (( پسر عمو کرگدن رو روی برانکارد بذارید))
امدادگران، حرف گرگی رو گوش دادند و پسر عمو کرگدن رو روی برانکارد گذاشتند و بعد همراه گرگی و عمو کرگدن سوار آمبولانس شدند و به پایگاه اورژانس برگشتند .
وقتی پای پسر عمو کرگدن گچ گرفته شد ، عمو کرگدن و پسرش از گرگی و امدادگران تشکر کردند.
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه