جشن تولد سنجاب

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اسم قصه: جشن تولد سنجاب? ✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: آرزو خندقی?
تنظیم: رویا مومنی?
موضوع: خوش اخلاقی و مهربان بودن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان

سنجاب کتشو پوشید کیف پولشو برداشت و از لونه ش بیرون اومد. اونروز تو جنگل دو تا کار داشت.هم می خواست یکی یکی دوستاشو برای جشن تولدش دعوت کنه هم می خواست برای تزیین میز تولدش بادکنک بخره.

اولین نفری که سنجاب دید لاک پشت بود.سنجاب گفت سلام لاکی یواشکی.هنوزم خیلی یواش یواش راه میری؟بابا یکم تندتر راه برو. فردا ساعت پنج تولدمه.تو هم دعوتی.از صب زود راه بیفت تا به موقع برسی.بعدشم بلند بلند خندید و بدون اینکه اجازه بده لاکی حتی جواب سلامشو بده راهشو کشید و رفت.

نفر بعدی کلاغ بود.کلاغ تا سنجابو دید گفت قار سلام سنجاب مهربون.کجا میری؟سنجاب گفت سلام کلاغ سیاه بدصدا.هنوزم که قارقار می کنی.واقعا که صدای بدی داری.راستی خوب شد که دیدمت.فردا ساعت پنج کنار درخت بلوط منتظرتم تولدمه.بعدشم بدون خداحافظی به راهش ادامه داد.
کلاغ طفلکی حسابی ناراحت شد.رفت رو شاخه ی درختی و بی صدا نشست و به جنگل نگاه کرد.

سنجاب رفت و رفت تا به طاووس رسید.طاووس داشت تو جنگل پراشو باز و بسته می کرد.پرای طاووس خیلی قشنگ بودن.سنجاب گفت پرات قشنگن اما چه فایده.پاهات خیلی زشتن.چطوری طاووس؟فردا تولدمه.بیای.منتظرتم.بعدشم سوت زنان به راهش ادامه داد.
بله بچه ها سنجاب تا ظهر تو جنگل راه رفت و همه حیوونای جنگلو به جشن تولدش دعوت کرد.اما چه فایده؟همه رو با بی ادبی و حرفای بدش مسخره کرد و ناراحت کرد.بعدشم رفت چنتا بادکنک خرید و به خونه برگشت.
روز جشن تولد سنجاب رسید.سنجاب همه چیزو آماده کرده بود و لباسای مخصوصشو پوشیده بود و کاملا آماده بود.اما هرچقدر منتظر شد کسی به جشن تولدش نیومد که نیومد.سنجاب با خودش گفت:وا چرا حیوونای جنگل نیومدن پس؟من که یکی یکی همه شونو دعوت کردم.نکنه اتفاقی افتاده.و چند دقیقه بعد از لونه ش بیرون اومد.
جغد پیر روی شاخه درخت نشسته بود و داشت چرت میزد.سنجاب گفت سلام جغد خوابالو تو حیوونای جنگلو ندیدی؟قرار بود بیان تولدم.جغد گفت سلام سنجاب.نه.من کسی رو ندیدم.سنجاب گفت ببینم جغد پیرچاقالو پس چرا نیومدن تولدم.اصلا خودت چرا نمیای تولدم؟جغد با ناراحتی جواب داد.نمیدونم.اصلا مطمئنی دعوتشون کردی و ساعت و آدرس دقیق رو بهشون اطلاع دادی؟سنجاب گفت آره بابا.مطمینم.اما نمی دونم چرا نیومدن.جغد گفت با اونا هم همینطور که با من حرف زدی سلام و احوالپرسی کردی و همینطوری دعوتشون کردی؟ سنجاب گفت مگه با تو چجوری حرف زدم؟جغد گفت تو منو مسخره کردی و با بی ادبی با من حرف زدی.اگه با اونا هم مثل من حرف زدی حتما ناراحت شدن و به همین خاطر به جشن تولدت نیومدن.یادت باشه خدا هر کسی رو یه جوری آفریده و هر کسی فایده ها و خوبیای مخصوص به خودشو داره.پس ما اجازه نداریم کسی رو به خاطر اینکه مثل ما نیست یا یک طور دیگه س مسخره کنیم.حالا هم برو و به همه حیوونای جنگل زنگ بزن و ازشون عذرخواهی کن.شاید به جشن تولدت اومدن.
سنجاب که متوجه اشتباهش شده بود با ناراحتی و خجالت به جغد نگاه کرد و بعد هم به لونه ش رفت تا به دوستاش زنگ بزنه و از همه شون عذرخواهی کنه و این دفعه با ادب و مهربونی ازشون خواهش کنه تو جشن تولدش شرکت کنن.

رادیو قصه کودک
قصه صوتی کودکانه
خاله سمینا
قصه صوتی

جعبه چوبی

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: قصه صوتی جعبه چوبی
ازسری قصه های امیر محمد??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: کنجکاوی _ یادآوری _ کمک کردن

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان

دیروز موقع کلاس آنلاین بارون شدیدی بارید
.وقتی کلاس آنلاین تموم شد ، به سمت پنجره رفتم و پرده پنجره رو کنار زدم تا بارونو تماشا کنم
درحال تماشای بارون بودم که با شدت به زمین برخورد می کرد ناگهان چشمم به یه جعبه کوچیک چوبی جلوی ساختمون
.روبرویی افتاد
. دقت کردم ببینم اون جعبه چیه و داخلش چی میتونه باشه
《 در همین موقع مامان صدا زد 《 امیر محمد جان! بیا عصرونه بخور
. از پنجره دور شدم و به آشپزخونه رفتم
《مامان پرسید 《 چیه پسرم ؟ تو فکری ؟
《 جواب دادم 《 یه جعبه چوبی جلوی ساختمون روبرویی دیدم . دوست دارم بدونم توش چیه
《 مامان گفت 《 حتما گربه ی خانم سلمانیه
《با تعجب پرسیدم 《 گربه ی خانم سلمانی؟!مگه گربه خریده ؟
《 مامان جواب داد 《 آره . تازگی ها خریده
《دوباره با تعجب پرسیدم 《 پس چرا بیرون گذاشته؟ مگه گربه رو با جعبه اش نَبُرده توی خونه ؟
《 مامان جواب داد 《 نمی دونم . شایدم گربه رو توی خونه برده و جعبه رو نخواسته
. عصرونه رو که خوردم ، دوباره کنار پنجره رفتم و پرده رو کنار زدم
. یه حسی به من میگفت گربه توی جعبه ست و خانم سلمانی که یه پیرزن فراموشکار هست یادش رفته ببره توی خونه
. توی همین فکرها بودم که یاد گوشی همراهم افتادم
. فوری رفتم گوشیمو آوردم و روی جعبه چوبی زوم کردم و عکس گرفتم
《 . وقتی عکس گرفتم و نگاهش کردم با صدای بلند گفتم 《 دیدی گفتم
《مامان از توی آشپزخونه پرسید 《 چیو گفتی؟
. بدو بدو رفتم توی آشپزخونه و عکسو نشون مامان دادم
مامان با ناراحتی گفت 《 ای وای ..گربه ی بیچاره توی جعبه مونده و الان توی این بارون یخ میزنه . حتما خانم سلمانی یادش
《 رفته
《 هیجان زده گفتم 《 من میرم دم در خونه خانم سلمانی و میگم
《 مامان گفت 《 آفرین پسرم ! چتر هم با خودت ببر
.کاپشنمو پوشیدم و چتر هم برداشتم و بیرون رفتم
وقتی زنگ خونه خانم سلمانی رو زدم، خانم سلمانی پشت آیفون گفت
《 ممنون پسر خوب ! الان میام پایین 》
خانم سلمانی پایین اومد و دوباره از من تشکر کرد و گفت
. آخ آخ…بابی کوچولو رو تا همین پارک پشت خونه ام بردم تا بگردونم ولی یهو بارون گرفت و فوری اومدم خونه 》
《 یادم رفت که جلوی ساختمون گذاشتمش
.بابی کوچولو به من نگاهی انداخت و میو میو کرد
.منم دستی به موهای سفید پشمالوش کشیدم و از خانم سلمانی خداحافظی کردم و به خونه برگشتم

رادیو قصه کودک
قصه های صوتی خاله سمینا

لکنت زبان و قصه صوتی کودکانه

مقدمه

هرنوزادی که به دنیا می آید از نظر والدین و از نظر پزشکان سالم و صحیح است و هیچ کدام از والدین دوست ندارند نوزادی ناقص داشته باشند و هیچ کدام از پزشکان دوست ندارند نوزاد ناقص به دنیا بیاورند اما وقتی که نوزاد بزرگ می شود ممکن است دچار بیماری و یا اختلالاتی شود که مسلما با درمان و پیگیری والدین بهبود پیدا کند. یکی از اختلالات شایع در کودکان به خصوص کودکان پسر، لکنت زبان است .دختران کمتر به اختلال لکنت زبان دچار می شوند. لکنت زبان در پسران در ۵ سالگی شیوع پیدا می کند. لکنت زبان می تواند مادر زادی باشد و یا بر اساس اتفاق ترسناکی که برای کودک بوجود آمده باشد، می تواند باشد .‌ لکنت زبان در مشاهده ی رفتار خشن و کتک کاری والدین جلوی کودک و یا تنبیه بدنی شدید و یا مرگ یکی از والدین و یا دیدن فیلم و سریال ترسناک بوجود می آید . دراین مقاله به چگونگی برخورد با کودک لکنت زبان و ریشه کن کردن لکنت زبان می پردازیم .

آرین وپاشا

آرین و پاشا دو دوست همسن و سال و پنج ساله هستند . آرین لکنت زبان دارد و هر وقت می خواهد با پاشا صحبت کند ، زبانش گیر می کند و کلمات را نصفه نیمه بیان می کند . آرین از لکنت زبانش ناراحتی و عصبی است وموقع صحبت کردن اشک در چشمانش حلقه می زند. پاشا که بهترین دوست آرین است ، پاشا را با وجود لکنت زبان دوست دارد و او رابه خاطر لکنت داشتن مسخره نمی کند. یک روز که مثل همیشه آرین و پاشا مشغول بازی بودند ، پاشا گفت (( راستی آرین ! من هر شب قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش میدم)) آرین با تعجب می پرسد (( قققق…ص..ه…اا.ی ..سممم…ینا !؟))پاشا لبخندی می زند و می گوید (( آره . قصه های صوتی کودکانه رواز رادیو قصه کودک هرشب گوش میدم .تو هم گوش بده . آدرسشو الان به مامانت میگم تا برات دانلود کنه ))همان شب مادر آرین قصه صوتی شب دانلود شده از رادیو قصه کودک را برای آرین می گذارد تا گوش میدهد .آرین آنقدر از شنیدن قصه های سمینا هیجان زده می شود که از مادرش می خواهد هرشب قصه صوتی شب برایش گذاشته و گوش دهد. آرین هرروز با دیدن پاشا قصه های سمینا را برای پاشا تعریف می کند. یک روز پاشا ذوق زده می گوید (( آرین ! دیگه لکنت نداری . ))آرین که متوجه شده بود لکنتش خوب شده می گوید (( آره میدونم . از تو تشکر می کنم که گفتی قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش بدم . شنیدن قصه ها و تعریف کردن برای تو باعث شد لکنتم خوب بشه )) و بعد هردو می خندند.

شنیدن قصه شب صوتی کودکانه و تعریف کردن آن برای همسن و سالان، لکنت زبان را از بین می برد .

لکنت زبان اختلالی ست که والدین را نگران می کند مخصوصا زمانی که دریک جمع دوستانه و یا فامیلی هستند ، والدین مضطرب هستند که کودکشان لب باز کند و با لکنت صحبت کند و دیگران ، اورا مسخره کنند . شما والدین عزیز در ابتدا رفتار خشونت آمیز و کتک کاری و تنبیه بدنی را در خانه به حداقل برسانید و آرامش و اطمینان را به کودک دلبندتان نزدیک کنید . وقتی کودک آرامش را در خانه ببیند و اطمینان پیدا کند که خانه و اعضایش در امن و امان از نظر روحی و فیزیکی هستند ، لب به سخن تا حدودی بدون لکنت را آغاز می کند . بعد گوش سپردن به قصه های سمینا را از رادیو قصه کودک به کودک دلبندتان و تعریف کردن برای همسن و سالان خود پیشنهاد کنید .

حرف آخر

قصه های شب صوتی سمینا از رادیو قصه کودک که فوق العاده آموزنده و براساس رفتارهای کودکان و شاد هستند ، کودک دلبندتان را غرق در شادی و هیجان می کند. با دانلود قصه صوتی کودکانه به خصوص قصه های سمینا از رادیو قصه کودک و گوش سپردن کودک دلبندتان به قصه های آموزنده و تعریف کردن آن برای دوستان و خواهر و برادرش می توانید لکنت زبان کودک دلبندتان را به حداقل رسانده و ریشه کن کنید .

یک عصر پاییزی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اسم قصه: قصه صوتی یک عصر پاییزی??
ازسری قصه های امیر محمد??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع: لذت بردن _ کمک کردن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان
یه روز عصر به خونه مامانی رفتیم و وقتی از َدرِ حیاط داخل خونه شدیم ، با صحنه عجیبی روبرو شدیم

حیاط خونه مامانی پر از برگ های پاییزی بود
تا به حال حیاط خونه ی مامانی رو پر از برگ ندیده بودم هر وقت می رفتیم خونه مامانی، حیاط تمیز و مرتب بود
مامانی با دیدن من و مامان و بابا گفت 《 وقت نکردم برگها رو جارو کنم .》و تعارف کرد بریم توی اتاق پذیرایی بشینیم

چند دقیقه بعد به بالکن رفتم و حیاط رو نگاه کردم و به اتاق پذیرایی برگشتم و هیجان زده گفتم
《 مامان ! بابا ! من میرم توی حیاط . میخوام با برگ ها ، سلفی بگیرم . خیلی رنگاوارنگن 》
《 . مامان که مثل من هیجان زده شده بود ، گفت 《 منم میام . اتفاقا منم دلم می خواد عکس بگیرم
. بابا و مامانی هم موافقت کردند که همراه من و مامان بیان

وقتی چهار نفری به حیاط رفتیم با برگهای ریخته شده توی حیاط کلی عکس انداختیم
《 بعداز مدتی بابا گفت 《به نظرم چند کیسه زباله بیاریم و خودمون برگها رو جمع کنیم
《 مامانی خوشحال شد و گفت 《 دست تون درد نکنه . الهی خیر ببینید . الان میرم کیسه زباله میارم
.مامانی توی خونه رفت و با چند کیسه زباله پیش ما برگشت
من و بابا دست به کار شدیم
بابا برگها رو جارو کرد و من هم برگها رو با خاک انداز ریختم توی کیسه زباله
یک ساعت بعد کل حیاط تمیز شد و بعد همراه بابا کیسه زباله ها رو بیرون بردیم و توی سطل زباله بزرگ سر کوچه انداختیم .
وقتی به خونه مامانی برگشتیم ، مامانی با یک استکان چای داغ از ما پذیرایی کرد

رادیو کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

کوروش و نقاشی آدمک

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
❤️ این قصه تقدیم به کوروش جان احسان نیا عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: کوروش ونقاشی آدمک?
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?

پشتیبانی:
? @mhdsab
? @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

نازنین و غول غولک (قسمت آخر)

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت آخر )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان :
بعد از صبحونه، نازنین کوچولو به مامان گفت
(( مامان جون! امشب که شب یلداست میشه منم کمک کنم ؟))
مامان لبخندی زد و گفت
(( اتفاقا میخواستم بهت بگم برای پختن کیک هندونه به من کمک کنی))
نازنین کوچولو هیجان زده دستاشو بهم زد و گفت
(( آخ جون! راستی مامانی و بابایی و خاله اینا و دایی اینا میان خونه مون؟))
مامان جواب داد (( نه دخترم . ما میریم خونه مامانی و بابایی. کیک هندونه و آجیل هم ما می بریم خونه شون))
نازنین کوچولو با تعجب گفت
(( برای چی ما آجیل ببریم؟ اصلا چرا آجیل خریدیم ؟ هرسال بابایی یه عالمه آجیل می خرید ))
مامان گفت (( بابایی امسال پادرد شدید داره و نمیتونه بیرون بره و آجیل بخره .من و خاله و دایی تصمیم گرفتیم میز شب یلدای خونه مامانی و بابایی رو بچینیم ))
نازنین کوچولو ذوق زده گفت (( آخ جون ! منم کمک می کنم ))
وقتی غروب شد، نازنین کوچولو همراه مامان و بابا به خونه مامانی و بابایی رفتند . وقتی رسیدند خاله ی نازنین کوچولو گفت
(( زود باشید زودتر میزو بچینیم ))
نازنین کوچولو ، کیک هندونه رو که با کمک مامان پخته بود روی میز مبل گذاشت ، دخترخاله ، آجیل ها رو روی میز مبل گذاشت ، پسردایی و دختر دایی ، هندونه و انارها و خرمالوها رو روی میز مبل گذاشتند و خاله و مامان و زن دایی هم مشغول تزیین میز شب یلدا شدند.
بعد از شام همگی دور میز شب یلدا نشستند . بابایی کتاب حافظ رو باز کرد و غزلیاتی از حافظ رو خوند .همگی با اشتیاق به غزلیات حافظ که بابایی می خوند ، گوش دادند .بعد بابایی برای همه فال حافظ گرفت . در همین موقع نازنین کوچولو از مامان پرسید
(( مامان جون ! چرا شب یلدا فال حافظ
می گیرند؟))
مامان جواب داد ((از قدیم ها مردم ایران ، حافظ و شعرهاشو دوست داشتند و وقتی شب یلدا دورهم جمع می شدند، شعرهای حافظ رو می خوندند و فال می گرفتند تا بشنوند حافظ در مورد آرزوهاشون چی میگه . این رسم از همون قدیم ها تا همین الان اجرا میشه ))
مامانی گفت (( خب حالا نوبت قصه گفتن منه))
همه با ذوق و شوق دست زدند و آماده ی شنیدن قصه مامانی شدند. مامانی یه قصه قشنگ تعریف کرد بعد همگی مشغول خوردن آجیل و هندونه و انار و خرمالو شدند . وقتی نازنین کوچولو پسته و بادام از توی ظرف آجیل برداشت یاد ننه سرما و چله بزرگه و غول غولک افتاد و لبخند زد .
پایان
رادیو قصه کودک
قصه های خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه
قصه های آموزنده

بردیا و آکواریوم دریایی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به بردیا جان احمدی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: بردیا و آکواریوم دریایی?? ??
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?
پشتیبانی:
? @mhdsab
? @childrenradio


متن داستان

آکوارویوم هلوپ و هلوپ ، تولوپ و تولوپ آب هاشو جابجا کرد. به ماهی کوچولویی که داخلش شنا می کرد، به سنگ ریزه و جلبک ها نگاهی کرد و گفت:
هی ، چی میشد من به رودخونه بودم! بزرگ بودم پر از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک بودم!
بردیا صدای آکواریوم رو شنید . با خوشحالی به طرفش دوید و به ماهی کوچولوی دم طلایی نگاهی کرد و گفت:
وای یه رودخونه! پر ماهی چه باحال اما به نظرم الان هم خوبی! یه آکواریوم توی خونه ی ما!

آکواریوم یه نفس عمیق کشید و یه عالمه هوا رو وارد آبش کرد و تبدیل شد به یه رودخونه پر از از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک!
بردیا با چشمای گرد شده به آکواریوم رودخونه ای نگاهی کرد و گفت:
وای خدای من چقدر ماهی! چقدر سنگ! چقدر آب، چقدر بزرگ!

اما آکواریوم رودخونه ای دوباره آهی کشید و گفت:
ای کاش یه دریا بودم! یه دریای بزرگ پر از از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک!
بردیا تا چشم هایش را چرخاند؛ آکواریوم رودخونه ای تبدیل شد به یه آکواریوم دریایی. یه دریای آبی و خیلی خیلی بزرگ پر از ماهی های جورواجور و سنگای بزرگ و کوچیک و بعد با خنده گفت:
آخ جون حالا اون چیزی شدم که دلم میخواست .
بردیا به آکواریوم دریایی نگاهی کرد و گفت:
اره چقدر بزرگ شدی. چقدر پر آب شدی! اما اما دیگه توی خونه ی ما جا نمیشی! دیگه نمی تونم همیشه کنارت بشینم و نگات کنم!

آکواریوم دریایی به خودش نگاه کرد. دیگر کوچک نبود و نمی توانست کنار بردیا باشد. نمی توانست هر روز هلوپ و هلوپ ، تولوپ و تولوپ آب هاشو جابجا کند و ماهی کوچولو را بخنداند. بعد با ناراحتی گفت:
همون جوری که بودم عالی بودم.
بردیا سرش را تکان داد و گفت:
معلومه که همون طوی که بودی عالی بودی. من هم همین طوری که هستم عالی هستم.
آکواریوم دریایی آرزو کرد خودش باشد و در یک ثانیه تبدیل شد به آکواریوم رودخانه ای و بعد دوباره آرزویش را تکرار کرد و تبدیل شد به خود خودش! آکواریوم کوچک توی خانه با همان ماهی کوچولوی رنگی و دوست خوبش بردیا.
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

قصه های آموزنده

نازنین و غول غولک (قسمت پنجم)

امسال در شب تولد کودک دلبندتان و یا نوه مغز بادامتان متفاوت سورپرایزش کنید.
❇️قصه ای صوتی به نام کودک

✅ اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت پنجم )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان :

نازنین گفت (( ننه سرما !))
ننه سرما فوری جواب داد (( جانِ ننه سرما!))
نازنین پرسید (( یلدا یعنی چی ؟ ))
ننه سرما جواب داد (( یعنی تولد .یعنی میلاد ))
نازنین هیجان زده گفت
(( یعنی الان جشن تولد آقا چله بزرگه ! تولد پسرتونه !))
ننه سرما خندید و گفت (( آره عزیزم. آجیل بخور . هندونه بخور .انار بخور ))
نازنین، پسته و بادام از توی ظرف آجیل برداشت ، به دهن گذاشت و با ولع قورت داد .
یه مدت که گذشت نازنین کوچولو دوباره گفت
(( ننه سرما ! ))
ننه سرما فوری جواب داد (( جانِ ننه سرما !))
نازنین کوچولو پرسید (( ننه سرما ! چرا جشن تولد پسرت آجیل و هندونه و انار می خورن ؟))
ننه سرما خندید و گفت (( خب آجیل خوراکی خوشمزه و سالمیه . آجیل بدنمونو قوی می کنه . هندونه هم میوه ی خوشمزه و خنکیه . آب بدنمونو توی زمستون زیاد می کنه و خنکمون می کنه . انار هم خون بدنمونو زیاد می کنه ))
نازنین کوچولو دست زد و گفت
(( تولد تولد تولدت مبارک ))
ننه سرما و غول غولک و چله بزرگه خندیدند و دست زدند .
ساعتی گذشت و سپیده صبح از راه رسید .بعد خورشید خانم خمیازه ای کشید و کم کم از پشت کوه ها پیداش شد.
غول غولک گفت
(( نازنین ! بهتره برگردیم خونه . ننه سرما و چله بزرگه باید استراحت کنند))
نازنین کوچولو و غول غولک از ننه سرما و چله بزرگه تشکر کردند و خداحافظی کنان با پرواز غول غولک به آسمون از کلبه ی ننه سرما بیرون اومدند .
پایان قسمت پنجم

مامان و بابا های همراه همیشگی رادیو قصه کودک و قصه های صوتی شب کودکانه سمینا
مامان بزرگها و بابا بزرگ های مهربون
برای کودک دلبندتان قصه اختصاصی سفارش بدهید .قصه ای که کودک دلبندتان ، آن را دوست داشته باشد و از آن لذت ببرد.
با سفارش قصه اختصاصی مهارتی ( عزت نفس ، استقلال ، مهارت نه گفتن ، راستگویی )و رفتاری ( جدا خوابیدن در تختخواب شخصی ، مسواک زدن و تمام کردن غذا ) برای کودک دلبندتان خاطره سازی کنید .

خرگوش کوچولو پرستار میشود

 


سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

خرگوش کوچولو پرستار میشود

اسم قصه: خرگوش کوچولو پرستار میشود?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: مادر
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کوچولو و مادرش در زیر یک درخت بزرگ زندگی می کردند. یک روز صبح که خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد، دید مادرش هنوز بیدار نشده و توی رخت خوابش خوابیده.

به سراغ مادرش رفت اونو صدا کرد و گفت: مامان جون آفتاب همه جا رو پر کرده. امروز چرا شما هنوز بیدار نشدی؟ مامانش با زحمت چشماشو بازکرد و باصدای گرفته ای گفت: پسرم من حالم خوب نیست و نمی تونم بلند شم.

خرگوش کوچولو خیلی ناراحت شد و تندی پرید و نزدیکتر رفت و گفت: مامان جونم چی شده؟ چرا مریض شدی … و شروع کرد به گریه کردن. مادرش گفت: گریه نکن عزیزم. اول برو، برات صبحانه گذاشتم ،بخور بعد بیا بهت بگم.

خرگوش کوچولو تند تند رفت و صبحانه شو خورد و به پیش مامانش برگشت و گفت: مامان جون حالا بگو من چه کار کنم ؟ من چه جوری باید زندگی کنم مامانش گفت: عزیزم همیشه که من نباید از تو نگهداری کنم.

امروز نوبت تو که از من پرستاری کنی. خرگوش کوچولو گفت: باشه مامان جون بگو چیکار باید بکنم تاحالتون خوب بشه؟ مامان خرگوشه گفت: برو سراغ دکتر بزی. بگو مامانم مریض شده و بیارش اینجا.


خرگوش کوچولو تند پرید و رفت در خونه آقای بزی و گفت: سلام آقا بزی مهربون. مادرم مریضه. باید زودتر بیای پیشش. آقا بزی هم تا حرفای خرگوش کوچولو روشنید، فوری کیفشو برداشت و راه افتاد و اومد خونه خانم خرگوشه و رفت سراغش.

دستشو گذاشت رو پیشونیه خرگوش خانم و معاینه اش کرد وبعد علفهای جنگل که گیاهای دارویی بودن رو ازتو کیفش در آورد وگفت: برو یه کاسه آب و یه حوله تمیز بیار.

خرگوش کوچولو رفت واز توی آشپزخونه ظرف آب وحوله آورد وداد به آقا بزی. آقا بزی گفت: خرگوش کوچولو، مامانت تب داره. این حوله رومرتب خیس کن وبزار روی پیشونی مامانت تاخنک بشه.

امروز تو باید از مامان مهربونت پرستاری کنی. خرگوش کوچولو گفت: چشم حوله روتو آب خیس کرد وگذاشت رو پیشونی مامانش.

آقا بزی گفت: آفرین پسرم از این سبزه ها هم بده مامانت تا بخوره. اگر این کارا رو بکنی تاشب حالش خوب میشه. بعد کیفشو برداشت ورفت.

اون روز خرگوش کوچولو به مادرش دارو داد و انقدر با حوله پیشونی مامانشو خنک کرد تا حالا مادرش خوب خوب شد. خرگوش کوچولو ازاینکه تونسته بود کمک کنه تاحال مامانش خوب شه خوشحال بود وخدا رو شکر می کرد.

افسردگی و قصه صوتی کودکانه

افسردگی و قصه صوتی کودکانه

نویسنده : نوشین فرزین فرد

مقدمه

کودکی که به دنیا می آید نه افسرده است نه غمگین. کودک از بدو تولد دوست دارد شاد باشد و با والدین خود روزگار شادی را تجربه کند و در این راه سعی و تلاش می کند تا شادی را به والدین خود منتقل کند.

اما وقتی مشکلی برای والدین به وجود می آید و اگر آن مشکل به نظر والدین کم اهمیت و عادی جلوه کند اما برای کودک مهم و با ارزش تلقی شده و او را دچار افسردگی می کند.

تا همین چند سال پیش افسردگی را مربوط به بزرگسالان می دانستند اما متاسفانه با توجه به شرایط اقتصادی جامعه که باعث درگیری و جرو بحث های زیاد بین والدین و حتی طلاق والدین منجر می شود.

کودک در معرض افسردگی قرار می گیرد. آمارها می گویند دو درصد از کودکان ۴ تا ۱۶ ساله به افسردگی مبتلا هستند و دختران دوبرابر پسران به افسردگی دچار می شوند.

در این مقاله به چگونگی برخورد با کودک افسرده و ارتباط افسردگی با قصه های صوتی کودکانه و ریشه کن کردن آن می پردازیم.

نادیا و سارینا

نادیا و سارینا دو خواهر هستند. نادیا هفت ساله و سارینا پنج ساله است و جدا از همدیگر زندگی می کنند. یک سال پیش پدر و مادر نادیا و سارینا به دلیل اختلافات زیاد از همدیگر جدا شدند.

حضانت نادیا به مادر و حضانت سارینا به پدر واگذار شد. تعطیلات آخر هفته نادیا و سارینا همدیگر را در پارک به همراه پدر و مادر می بینند و گردش می کنند و ناهار را با همدیگر می خورند.

یک روز تعطیل که مثل همیشه نادیا و سارینا و پدر و مادر در پارک مشغول گردش بودند، مادر متوجه بی اشتهایی و لاغری بیش از حد سارینا می شود.

در همین موقع نادیا به مادر نزدیک شده و می گوید: مامان ! سارینا اصلا بازی نمی کنه. همش میگه خسته ام. همش اضطراب داره. مادر سری تکان می دهد.

نادیا نزدیک سارینا شده و می گوید: سارینا ! توقصه شب صوتی کودکانه گوش میدی ؟ قصه های خاله سمینا ! سارینا با بی حوصلگی نادیا را نگاه می کند و شانه به نشانه ی نه بالا می اندازد.

نادیا با لحن مهربانه ای می گوید: من هر شب قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش میدم. چطوره تو هم گوش بدی و هفته ی دیگه که همدیگر رو دیدیم برای من تعریف کنی.

سارینا سری تکان می دهد و نادیا آدرس کانال تلگرام رادیو قصه کودک و سایت رادیو قصه کودک را به پدر می گوید. یک هفته بعد نادیا و سارینا همدیگر را در پارک می بینند.

مادر متوجه تغییر حالت سارینا می شود و نادیا با خوشحالی می گوید: مامان ! فکر کنم سارینا یه ذره چاق شده. سارینا لبخند زنان به نادیا نزدیک می شود.

قصه های سمینا را که هرشب از رادیو قصه کودک گوش کرده را برای نادیا تعریف می کند. به تدریج سارینا با گوش سپردن به قصه های صوتی کودکانه ازحالت افسردگی خارج شده و به دختری شاد و سرحال تبدیل می شود .

افسردگی با قصه صوتی کودکانه ریشه کن می شود

افسردگی اختلالی است که باید جدی گرفته شود مخصوصا افسردگی در کودکان اگر نادیده گرفته شود در بزرگسالی عواقب دشواری را برای خود و دیگران بوجود می آورد.

شما والدین عزیز در ابتدا برای ریشه کن کردن افسردگی در کودک دلبندتان، مشکلات و مسائل زندگی مشترک را به حداقل برسانید وسعی کنید با گفتگوی صادقانه با همسر خود مشکلات را حل کنید.

اگر به دلایلی مجبور شدید از همسر خود جدا شوید، کودک و یا کودکان دلبندتان را به آرامش دعوت کرده وقصه های صوتی کودکانه را به او پیشنهاد دهید.

تا از اضطراب و بی حوصلگی و افسردگی ناشی از طلاق والدین و یا هر اتفاق ناگواری که در زندگی کودک رخ داده کاسته شود.

حرف آخر

قصه های صوتی کودکانه را از رادیو قصه کودک دانلود کنید و هرشب برای کودک دلبندتان بگذارید تا گوش دهد. گوش سپردن به قصه صوتی شب به کودک افسرده تان کمک می کند.

تا شادی و هیجان را تجربه کند و از قصه های آموزنده سمینا درس بگیرد. کودک افسرده شما به تدریج می تواند قصه های صوتی سمینا را برای دوستان و خواهر و برادران خود تعریف کند و از افسردگی رهایی یابد.