آریا و حبوبات اسم قصه: قصه صوتی آریا و حبوبات🫘🍲قصه گو: سمینا❤️نویسنده: الهه منصوری🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن قصه:یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبودمامان زری به اریا کوچولو گفت: پسر گلم امروز برای ناهار چی درست کنم؟ اریا با خوشحالی گفت: مامان جون میشه برام کباب درست کنید.من خیلی دوست دارم. مامان زری گفت: ولی عزیزم دیروز ما غذای گوشتی خوردیم ، باید هر روز غذای متفاوتی بخوریم تا سالم بمونیم.اریا گفت: مثلا چه غذایی؟ مامان زری گفت: مثلا بهتره غذایی بخوریم که فیبر داشته باشه مثل غذاهایی که توش حبوبات باشه…..با این حرف مامان زری ، نخود و لوبیا و عدسهایی که توی ظرف حبوبات اشپزخونه بودن ،حسابی خوشحال شدن . اریا که داشت زیرچشمی اونها رو نگاه میکرد با ناراحتی گفت: نخیر مامان جون من غذایی که توش حبوبات باشه نمیخورم.مامان زری گفت: ولی پسر قشنگم همه خوراکی ها افریده های خدای مهربون هستند و خاصیت های متفاوت و مربوط به خودشون رو دارن که اگه استفاده نشن ، بدن ما دچار بیماری های زیادی میشه.اریا گفت: ولی مامان جون بنظرم حبوبات بد مزه و بی خاصیت هستن. و همینطور که داشت این جمله رو میگفت دوباره به ظرف شیشه ای حبوبات نگاه کرد.کلی عدس و لوبیا و نخود و لپه ی ناراحت رو دید که دارن غصه میخورن وحتی بچه لوبیا ها رو دید که دارن گریه میکنن. دلش سوخت و از حرف بدی که در مورد حبوبات زده بود پشیمون شد.مامان زری نگاهش کرد و گفت: میخوای بهت بگم وقتی حبوبات میخوری ، چقدر سالم میمونی؟اریا با ناراحتی سرشو بعلامت مثبت نشون داد.مامان از توی گوشی مطالب زیادی در مورد خواص فیبر و حبوبات گفت ، مثل بیشتر کردن اهن بدن و یا جلوگیری از سرطان ……اریا از اینکه در مورد حبوبات بد گفته بود شرمنده شد وبرای جبران اشتباهش گفت: حالا فهمیدم که چقدر حبوبات مفیده.من معذرت میخوام.میشه لطفا فردا یک غذا درست کنید که همه حبوبات ها توش باشن؟ مامان زری با خنده گفت: همه اش که نه ولی سعی میکنم که از بیشترشون استفاده کنم…..خب فردا یک اش رشته خوشمزه برات درست میکنم. چطوره؟اریا خندید و تشکر کرد و در همین لحظه نخود ، لوبیا و عدسها رو دید که خوشحال شدن و دارن بهش میخندن. رادیو قصه کودک خاله سمینا
شکلات دانا اسم قصه: قصه صوتی شکلات دانا🍬قصه گو: سمینا❤️نویسنده: الهه منصوری🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioرادیو قصه کودکخاله سمیناقصه صوتی کودکانه
یادگیری قدم های جدید پادکست شماره ۷:♡یادگیری قدم های جدید♡گروه سنی: ۹ تا ۱۲سال😊گوینده: سمینا❤️تنظیم کار: رویا جان مومنی🍀آدرس کانال تلگرام 👇@childrenradio🌹سلامممنون از اینکه به صدای سمینا در رادیو قصه کودک گوش می کنید🦋یادگیری قدم های جدیداین روزا کسانی هستن که دارن روی یه چیزایی تحقیق میکننیعنی کارشناسنخب اونا میخوان ببینن چه چیزایی و چه عواملی باعث میشه مردم از ته دل ، از ته ته دلشون احساس خوشحالی کنناونا مطمئنن اره مطمئنن که شاد بودن فقط به این بستگی نداره که تعداد اتفاقای خوب توی زندگیت زیاد باشهاونا میگن که یه رابطه خیلی نزدیک، اصلا چسبیده به هم ، چسبیده ی چسبیدهبین اتفاقای خوب و بد اطرافت و واکنش تو نسبت به اونا وجود دارهخوب گوش کنشاد بودن یعنی :اگه زمین خوردی و همه جات درد گرفتدوباره سریع و تند بلند شی و اینو باور داسته باشی که خب مشکلات همیشه اتفاق میفته انا این تو هستیآرهخود تو هستی که با اعتماد به نفست و قدرتت اونا رو یکی یکی از پا در میاریشاد بودن یعنیاحساس وابستگی به آدم هایی که توی زندکیت هستن مثل : صمیمی ترین دوستت ، یا خانواده و یا حتی کسایی که شاید خوب نشناسیشونشاد بودن یعنیقبول کنی که خیلی عادیهآره خیلی عادیه که مثلا بعضی از زمانها حالت خوب نباشه و باور داشته باشیباور داشته باشی که غیر ممکنه که این حالت همیشگی باشهو از همه مهم تربدونی شاد بودن اون چیزی نیست که احساس میکنیخب ، خب میتونه کارایی باشه که انجام میدیمثل ورزش کردنآره شاد بودن مراحلی داره که میتونی یاد بگیریتوی پادکست بعدی حرفای مهمی دارم حتما گوش کناما قبلش یادت نره✔️لطفا شاد بودن رو انتخاب کنیدرادیو قصه کودکشاد بودنکودک شادخاله سمینا
آدم برفی اسم قصه: قصه صوتی آدم برفی❄️☃️قصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: همکاریآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradio☆☆☆☆☆☆☆✅متن داستانیکی بود یکی نبود.یه روز برفی و سرد، مهرسا و السا، شال و کلاه و کاپشن و دستکش پوشیدند و توی حیاط رفتند تا برف بازی کنند.بعد از مدتی که از برف بازی شون گذشت ، مهرسا گفت : السا ! بیا آدم برفی درست کنیم .السا با علامت سر موافقت کرد تا آدم برفی درست کنند.مهرسا و السا مشغول آدم برفی درست کردن شدند و وقتی آدم برفی کامل شد، مهرسا گفت: به نظرم آدم برفی مون یه چیزی کم داره.السا با تعجب نگاهی به آدم برفی کرد و گفت: چیزی کم نداره . کلاه و هویج برای سر و دماغش گذاشتیم. چوب هم برای دستاش گذاشتیم .مهرسا گفت: آره می دونم . دکمه برای چشماش و یه کیف هم برای روی دستاش کم داره .السا با هیجان گفت : آره راست میگی. کیف کوچیکه ی من برای آدم برفی مون خوبه .بعد السا بدو بدو توی خونه رفت و دکمه های نسبتا بزرگ و کیف کوچولوشو از اتاقش برداشت و به حیاط برد و روی آدم برفی گذاشت .بعد مهرسا و السا ، مامان و بابا رو صدا زدند و خوشحال و خندان همگی با آدم برفی عکس گرفتند .رادیو قصه کودکقصه صوتی کودکانهخاله سمینا
ماری و موشی اسم قصه: قصه صوتی ماری و موشیقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: منظم بودن_ تمیز و پاکیزه بودنآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن قصه :یکی بود یکی نبود.توی یه جنگل سرسبز و زیبا، همه ی حیوونای جنگل با صلح و صفا زندگی می کردند.حیوونای جنگل علاوه بر اینکه با هم آشتی بودند به همدیگه توی سختی ها کمک می کردند .اونا صبح ها دنبال کارهای خودشون می رفتند و شبها وسط جنگل دور هم جمع می شدند و می گفتند و می خندیدند.یه شب که مثل هر شب حیوونای جنگل دور هم جمع شدند ماری که یک مار کوچولو بود ، گفت : موشی کجا رفت ؟ همین الان اینجا دیدمش.همه ی حیوونای جنگل به اطراف نگاه کردند. ماری راست می گفت . انگار موشی غیب شده بود.ماری گفت : من میرم دم در لونه ی موشی تا ببینم چرا زود رفت .وقتی ماری به دم در لونه ی موشی رسید ، مادری در زد .تق تق تق تق تق تق تقموشی مسواک به دست در لونه شو باز کرد .ماری با تعجب پرسید : موشی ! چرا اینقدر زود رفتی ؟موشی با اشاره ماری رو متوجه کرد که داره مسواک می زنه و هر وقت مسواک زدنش تموم شد جواب سوالشو میده .بعد از چند دقیقه مسواک زدن موشی تموم شد و گفت : من از امشب می خوام سر ساعت بخوابم . پس زود اومدم لونه تا مسواک بزنم و بخوابم. از امشب می خوام یه موش تمیز و منظم باشم .ماری لبخندی زد و گفت : آفرین موشی !بعد ماری به جمع حیوونای جنگل برگشت و موشی هم به تختخواب رفت تا سر ساعت بخوابه . رادیو قصه کودک خاله سمینا داستانهای اموزشی
خلبان کرکس اسم قصه: قصه صوتی خلبان کرکسقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: زهرا رضاییگروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آشنایی با مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کرکس ، خلبان بود.خلبان کرکس هرروز همه ی حیوونای جنگل رو سوار هواپیما می کرد و سالم به مقصد می رسوند.همه ی حیوونای جنگل خلبان کرکس و هواپیماشو دوست داشتند و وقتی سوار هواپیمای خلبان کرکس می شدند حسابی بهشون خوش می گذشت .یه روز که مثل هر روز خلبان کرکس، قبل از پرواز ، هواپیما رو چک کرد و مسافران هم منتظر پرواز بودند ناگهان خلبان کرکس متوجه شد یکی از بال های هواپیما کار نمی کنه و هر چقدر سعی کرد تا بال هواپیما درست بشه ، نشد.خلبان کرکس از هواپیما پیاده شد و به مسافران گفت(( با عرض معذرت یکی از بال های هواپیما دچار نقص فنی شده و متاسفانه پرواز امروز کنسل میشه . فردا در خدمت شما هستم .))مسافران با ناراحتی از خلبان کرکس خداحافظی کردند و به خونه برگشتند.همون روز خلبان کرکس ، بال هواپیما رو تعمیر کرد.فردای اون روز مسافران با خوشحالی در هواپیمای خلبان کرکس نشستند و خلبان کرکس پرواز رو آغاز کرد .رادیو قصه کودکخاله سمیناقصه صوتی کودکانه
کلاغ پلیس اسم قصه: قصه صوتی کلاغ پلیسقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آشنایی با مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کلاغ سیاه ، پلیس بود.کلاغ پلیس هرروز توی اداره پلیس حاضر می شد.یه روز کبوتر خان با نگرانی وارد اداره پلیس شد.کلاغ پلیس گفت (( سلام کبوتر ! چی شده؟))کبوتر خان با نگرانی جواب داد(( سلام کلاغ سیاه! دیشب خونه مو دزد زد ))کلاغ پلیس پرسید (( دیشب خونه نبودی ؟))کبوتر خان جواب داد(( نه . دیشب با خانواده ، جشن عروسی دعوت بودن و وقتی برگشتیم دیدیم خونه مون ریخت و پاش شده و همه وسایل بهم ریخته اند و طلاهای همسرم هم دزدیدند ))کلاغ پلیس برگه ای رو به دست کبوتر خان داد و گفت (( این فرم و پر کن ))کبوتر خان برگه رو از دست کلاغ پلیس گرفت و پر کرد.کلاغ پلیس گفت (( نگران نباشید. به زودی دزدو پیدا می کنیم))کبوتر خان تشکر کرد و از اداره پلیس بیرون رفت.چند روز بعد کلاغ پلیس با کبوتر خان تماس گرفت و خبر از پیدا شدن دزد خونه اش داد.کبوتر خان با خوشحالی گفت(( خوش خبر باشی کلاغ پلیس! چطوری پیداش کردید؟ ))کلاغ پلیس جواب داد (( از وقتی دزدی خونه تو اعلام کردی ، نگهبان شب اطراف خونه ات گذاشتم تا نگهبانی بده و دزد رو پیدا کنه . حدسمون درست بود. روباه مکار برمی گرده تا از خونه های اطراف خونه ات دزدی کنه و نگهبان شب دستگیرش می کنه ))کبوتر خان دوباره از کلاغ پلیس تشکر کرد و برای کلاغ پلیس دعا کرد. رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
قاضی مار اسم قصه: قصه صوتی قاضی مارقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آشنایی با مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، مار ، قاضی بود.همه ی حیوونای جنگل از قضاوت قاضی مار راضی بودند .روزی که دادگاه سوسکی برگزار شد و وکیل عنکبوت هم وکالت سوسکی رو برعهده گرفته بود، قاضی مار روی صندلی قضاوت نشسته بود.وقتی جلسه ی دادگاه با حضور سوسکی و همسایه ها و وکیل عنکبوت شروع شد و وکیل عنکبوت به قاضی مار علت اختلاف سوسکی با همسایه ها رو توضیح داد و سوسکی و همسایه ها هم توضیح دادند چه اتفاقی افتاده ، قاضی مار گلویش را صاف کرد و گفت(( خب صحبتها رو شنیدم و پرونده هم مطالعه کردم . جلسه ی بعد رای دادگاه رو اعلام می کنم ))منشی قاضی مار اعلام کرد(( هفته ی آینده همین ساعت رای دادگاه اعلام میشه .))وقتی هفته ی بعد از راه رسید و سوسکی و همسایه ها و وکیل عنکبوت در جلسه دادگاه حاضر شدند ، قاضی مار گفت(( با توجه به اینکه هر دو طرفین دعوا مقصر هستند و همسایه ها با وجود چندین بار تذکر از سمت سوسکی بیشترین تقصیر رو بر گردن دارند ،اعلام می کنم همسایه ها مراعات کنند و سروصدا نکنند در غیر اینصورت اگر مراعات صورت نگیرد و دوباره کتک کاری و اذیت و آزار رخ بدهد مجازات در نظر می گیرم .ختم جلسه ))وقتی همه از دادگاه بیرون رفتند ،همسایه ها از سوسکی عذرخواهی کردند و سوسکی هم از همسایه ها عذرخواهی کرد . رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
وکیل عنکبوت اسم قصه: قصه صوتی وکیل عنکبوت🕸قصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع:مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، عنکبوت ، وکیل بود.همه ی حیوونای جنگل از وکالت وکیل عنکبوت راضی بودند و هر وقت مشکلی پیش می اومد به دفتر وکالت وکیل عنکبوت می رفتند.یه روز سوسکی با عصبانیت وارد دفتر وکالت وکیل عنکبوت شد .وکیل عنکبوت گفت (( سلام سوسکی ! چی شده؟ چرا عصبانی هستی ؟))سوسکی با عصبانیت جواب داد (( به خاطر اذیت و آزار همسایه هام ))وکیل عنکبوت گفت (( میشه دقیق بگی چی شده ؟))سوسکی گفت (( هر شب همسایه ها سروصدا می کنند و نمی زارن بخوابم . ))وکیل عنکبوت گفت (( خب به همسایه ها بگو سروصدا نکنند ))سوسکی گفت (( چند بار گفتم . آخرین بار که تذکر دادم با همسایه ها دعوام شد و کتکشون زدم .اونا هم رفتند از من شکایت کردند. هفته ی دیگه دادگاه دارم ))وکیل عنکبوت گفت (( خیله خوب . وکالت تونو قبول می کنم ))سوسکی آروم شد و گفت (( ممنون. ))وکیل عنکبوت گفت (( سعی خودمو می کنم تا وکالت خوبی دراین پرونده داشته باشم ))سوسکی تشکر کرد و از دفتر وکالت وکیل عنکبوت بیرون رفت .وکیل عنکبوت پرونده ای برای سوسکی باز کرد و تا هفته ی آینده منتظر موند تا در دادگاه از سوسکی دفاع کند .رادیو قصه کودک🦋قصه صوتی کودکانه🦋خاله سمینا🦋
گرگی امدادگر اسم قصه: قصه صوتی گرگی امدادگرقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع:مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradio🌹متن قصهروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، یه پایگاه اورژانس بود و گرگی یکی از امدادگران پایگاه اورژانس بود.گرگی و امدادگران پایگاه اورژانس هروقت تصادف یا حادثه ای توی جنگل پیش می اومد ، فوری آمبولانس رو روشن می کردند و به سمت محل حادثه می رفتند و حادثه دیدگان رو درمان می کردند.یه شب تلفن پایگاه اورژانس زنگ خورد . پشت خط عمو کرگدن بود(( الو ! اورژانس ))اپراتور اورژانس جواب داد(( پایگاه اورژانس جنگل بفرمایید))عمو کرگدن با نگرانی گفت(( پسرم ! پسرم از نردبون افتاده و نمی تونه راه بره . توروخدا زودتر بیایید))اپراتور اورژانس گفت(( نگران نباشید. فقط به پای پسرتون دست نزنید تا گرگی و امدادگران خودشونو برسونند))عمو کرگدن قول داد و گوشیو قطع کرد .گرگی و امدادگران فوری آمبولانس رو روشن کردند و به سمت خونه ی عمو کرگدن راه افتادند .وقتی رسیدند ، گرگی پای پسر عمو کرگدن رو معاینه کرد و گفت (( عمو کرگدن! پای پسرتون شکسته و باید ببریمش پایگاه اورژانس تا گچ بگیرمش))بعد به امدادگران گفت (( پسر عمو کرگدن رو روی برانکارد بذارید))امدادگران، حرف گرگی رو گوش دادند و پسر عمو کرگدن رو روی برانکارد گذاشتند و بعد همراه گرگی و عمو کرگدن سوار آمبولانس شدند و به پایگاه اورژانس برگشتند .وقتی پای پسر عمو کرگدن گچ گرفته شد ، عمو کرگدن و پسرش از گرگی و امدادگران تشکر کردند.رادیو قصه کودکخاله سمیناقصه صوتی کودکانه