من و ناهارخوران

اسم قصه: من و نهارخوران
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم : رویا مومنی 🌱
گروه سنی : ۱۰ تا ۱۲ سال
موضوع: ایرانگردی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
یه روز گرم تابستون خاله سودی به خونه مون زنگ زد و پیشنهاد داد همگی آخر هفته به گرگان سفر کنیم .
مامان و بابا پیشنهاد رو قبول کردند و وقتی آخر هفته از راه رسید ، با دو ماشین راهی گرگان شدیم .
من همراه خاله سودی و پویا و پریا، داخل ماشین شوهر خاله سهراب نشستم.
وقتی ماشین به وسط های اتوبان رسید و من و پویا مشغول بازی آنلاین بودیم و پریا مشغول عروسک بازی بود ، خاله سودی گفت
(( فردا همین موقع ناهار خوران چادر زدیم و داریم تفریح می کنیم ))
پویا و پریا با خوشحالی گفتند (( آخ جون . ))
پریا گفت (( امشب توی هتل می مونیم ))
با تعجب پرسیدم (( ناهار خوران!؟))
پریا با ذوق و شوق جواب داد (( ناهار خوران یه جنگل بزرگ توی گرگانه و شهر بازی هم داره .ما قبلا رفتیم ))
دوباره پرسیدم (( چرا اسمش ناهار خورانه؟))
خاله سودی به جای پریا جواب داد(( قدیم ها وقتی حاجی ها از مکه یا مشهد برمی گشتند ، فامیلاشون توی این جنگل ازشون استقبال می کردند و ناهار می دادند .به همین خاطر اسم این جنگل به ناهار خوران معروف شده .))
گفتم (( چه جالب ))
خاله سودی به شوهر خاله سهراب گفت (( راستی سهراب جان ! بعد از ناهار خوران ، روستای زیارت هم بریم ))
در همین موقع پریا گفت (( اول شهربازی ناهار خوران بریم بعد آبشار دوقلوها توی روستای زیارت ))
شوهر خاله سهراب لبخندی زد و گفت (( چشم حتما. امامزاده ی روستای زیارت هم می ریم و یه زیارت هم می کنیم ))
پریا که بیشتر از همه ذوق و شوق رسیدن به گرگان رو داشت ، دوباره گفت (( ناهار هم توی چادر بخوریم. بعد شب برگردیم هتل ))
گفتم (( خب توی چادرهم میشه خوابید . چرا بریم هتل ؟ ))
پریا با ناراحتی جواب داد (( من دوست ندارم شب توی چادر بخوابم . دوست دارم توی هتل بخوابم ))
خاله سودی با سر تایید کرد که پریا از خوابیدن در چادر خوشش نمیاد.
فردای اون روز وقتی به جنگل ناهار خوران رسیدیم و چادر زدیم ، درختان کاج و درختان سرو وبید مجنون و درختچه های تمشک و درختچه های اَزگیل توجهمو جلب کردند.
وقتی من و پویا و پریا از شهربازی ناهار خوران دیدن کردیم و حسابی بازی کردیم ، به چادربرگشتیم و بعد از ناهار و جمع آوری چادر همگی به روستای زیارت و آبشار دوقلوها رفتیم و در آخر زیارت از امامزاده کردیم و به هتل برگشتیم .
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *