برچسب: قصه صوتی
خانه داری مامان کانگورو
مرغکی که دلش میخواست دریا رو ببینه (قسمت اول) + قصه کودکانه
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: مرغکی که دلش می خواست دریا رو ببینه
نویسنده: کریستیان زولی بوآ?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: ب، ج
آدرس تلگرامی ما:
childrenradio@.
توی مرغدونی وقت تخم گذاشتن بود، مرغای کوچیک زیر نگاه ریزبین مامانشون تمرین تخم گذاشتن می کردن اما سفید پر، دوست نداشت این کارو انجام بده اون می گفت: قد قد قد تخم بزاریم، همیشه تخم بزاریم، قد قد قد اما ما می تونیم کارای بهتری انجام بدیم قد قد قد. سفید پر بیشتر دوست داشت به حرفای پر آبی گوش بده، پر آبی یک مرغ دریایی بود که خیلی سفر می کرد اون برای سفید پر از…
میمونِ بند باز + قصه صوتی
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه:میمونِ بند باز
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو: سمینا ❤️
متن داستان:
” میمونِ بند باز”
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
میمون کوچولو بندباز یه سیرک بزرگ به نام آقای الف بود.
سیرک آقای الف ازاین شهر به اون شهر و از این کشور به اون کشور سفر می کرد و معروف شده بود.
معروفیت سیرک آقای الف بیشتر به خاطر بندبازی میمون کوچولو بود.
هر شهر و کشوری که سیرک آقای الف،برنامه داشت ،مردم فقط به خاطر میمون کوچولو به تماشای سیرک آقای الف می رفتن .
آخه شنیده بودن که سیرک آقای الف ،یه میمون کوچولو داره که خیلی حرفه ای .
بندبازی میکنه مردم به محض اینکه میمون کوچولو وسط سِن (اِستِیج) می اومد ،هورا می کشیدن و سوت می زدن چون می دونستن که میمون کوچولو قراره بندبازی هیجان انگیزی رو انجام بده .
اونقدر سوت میزدن و دست میزدن که میمون کوچولو با هیجان به بندبازی اش ادامه می داد تشویق های مردم برای میمون کوچولو ، همه حیوونهای سیرک آقای الف رو ناراحت کرده بود.
از بین حیوونا ،اسب سفید ،از همه بیشتر ناراحت بود یه شب اسب سفید گفت “من که یال و بدن سفید دارم و به زیبایی یورتمه می رم چرا مردم تشویقم نمی کنن و اگر هم “تشویقم کنن خیلی عادی تشویقم می کنن؟
شیر قهوه ای ،غرشی کرد و گفت ” آره.
منم خسته شدم از تشویقهای مردم .
من با این جذبه ام و یالهای قهوه ای ام از توی “.
آتیش می پرم ولی مردم خیلی عادی تشویقم می کنن و حتی سوت نمی زنن خرگوش سیاه گفت “منم زیاد از میمون کوچولو خوشم نمیاد.
این همه توی جعبه ی شعبده باز هستم و باید منتظر بمونم تا ” .
شعبده باز منو از جعبه در بیاره و مردم هیجان زده بشن ولی مردم هیجان زده نمی شن آن شب اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه باهم تصمیم گرفتن که بند رو پاره کنن .
نصف شب و زمانی که آقای الف و میمون کوچولو خواب بودن ،خرگوش سیاه در جعبه ای که بند داخل اون قرار داشت رو باز کرد و با دندونای تیزش ،بند رو ازوسط پاره کرد .
بعد در جعبه رو بست و رفت خوابیدفردای آن روز وقتی آقای الف در جعبه ی بند رو باز کرد ،ناگهان از عجب خشکش زد.
باورش نمی شد بند پاره شده باشه و اصلا به فکرش نرسید که خرگوش سیاه بند رو پاره کرده باشه . هر چقدر فکر کرد که چطوری بند پاره شده فایده ای نداشت .
و به نتیجه ای نرسید میمون کوچولو با دیدن بند پاره ناراحت شد .
اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه با دیدن ناراحتی میمون . کوچولو،لبخند زیرکانه ای زدن “آقای الف فکری به ذهنش رسید و به میمون کوچولو پرسید ” با بند نصفه هم می تونی بند بازی کنی ؟ میمون کوچولو سرشو تکون داد و آقای الف بند نصفه رو به قسمتی از سقف چادر نصب کرد.
اسب سفیدو شیر قهوه ای وخرگوش سیاه با دیدن نصب شدن بند نصفه روی سقف چادر ناراحت شدن .
اسب سفید با حرص گفت “اشتباه کردیم .
میمون ” کوچولو روی یه بند کوچیک هم می تونه بند بازی کنه در همین لحظه میمون کوچولو،حرف اسب سفید رو شنید .با لبخند کنار اسب سفید ایستاد و گفت ” تو ناراحتی از اینکه من “بند بازی میکنم ؟ اسب سفید تعجب کرد .
من من کنان جواب داد”خب …خب..همه مردم تورو تشویق می کنن نه منو. حتی شیر قهوه ای و “خرگوش سیاه رو هم تشویق نمی کنن و اگه تشویق کنن خیلی عادی تشویق می کنن و سوت هم نمی زنن “.
میمون کوچولو گفت “امشب من کاری می کنم که همه تونو تشویق کنن “خرگوش سیاه از میمون کوچولو پرسید “چه کاری ؟ میمون کوچولو گلوشو صاف کرد و جواب داد ” خب من اول روی کمر اسب سفید می شینم و بعد از روی کمرش بلند میشم و راه می رم .
بعد روی کمر شیر قهوه ای می شینم و از روی آتیش می پرم .
بعد می رم توی جعبه کنار خرگوش سیاه و شعبده “.
باز من و خرگوش سیاه رو باهم از داخل جعبه درمیاره ” شیر قهوه ای غرشی کرد و گفت “آقای الف نمی زاره .
تو فقط بند باز سیرک هستی و نباید با ما باشی میمون کوچولو گفت “من راضی اش میکنم و اگر راضی نشد میگم از سیرک بیرون میرم چون دوست ندارم فقط بند باز سیرک ” باشم .
اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه خوشحال شدن آن شب مردم اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه و میمون کوچولو رو به خاطر حرکات جالب و هیجان انگیزی که انجام داده بودند،تشویق کردند.
آدرس تلگرامی ما:
childrenradio@.
گربه کوچولو به داد بچه ها میرسه + قصه شب صوتی
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: گربه کوچولو به داد بچه ها میرسه
نویسنده: زوزا و ربوآ?
قصه گو: سمینا ❤️
تدوین: استودیو صدا
Farahmand_Hamed@
گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
@childrenradio.
رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.
گربه کوچولو همیشه هرکاری دلش می خواست می کرد، یادش نمی اومد که هیچ وقت طور دیگه ای بوده باشه، هیچ کسی با گربه کوچولو مخالفت نمی کرد چون اون تو هر کاری خیلی خیلی خوب بود. از همه تند تر می دوید، می تونست با دوتا طناب بپره و بازی کنه، و می تونست بدون کمک دیگران از درخت بلوط بالا بره. اگه گاهی گربه کوچولو نمی تونست کاریو انجام بده پس اون کار مهم نبود، تازه گربه کوچولو شجاع ترین بچه کلاسم بود…
موش ارباب و گربه خدمتکار + قصه های صوتی کودکانه
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: موش ارباب و گربه خدمتکار
از کتاب انوار سهیلی
بازآفرینی: مجید ملا محمدی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.
بچه های نارنین برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه و قصه شب با صدای خاله سمینا برای گروه های سنی (الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه کودکانه مراجعه کنید.
یکی بود یکی نبود، گربه تپله آروم و قرار نداشت صدای ناله اش اونقدر زیاد بود که دل موش موشیو به درد آورد. میوووو به دادم برسین مردم میوووو کمک میووو. موش موشی لابه لای علفا دنبال غذا می گشت که متوجه این صدا شد از زیر علفا بیرون اومد، اطرافشو نگاه کرد اون گربه تپلو از صداش شناخت برای همین احتیاط کرد و جلو نرفت و با خودش گفت: که شاید کلکی تو کاره …
جوان بخشنده + قصه شب
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: جوان بخشنده
نویسنده: به بازگردانی مژگان شیخی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.
بچه های عزیز برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه و قصه شب با صدای خاله سمینا برای گروه های سنی (الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه کودکانه مراجعه کنید.
روزی روزگاری پیرمردی بود که از دار دنیا فقط یک گاو داشت، اون هر روز به طویله می رفت و شیرگاوشو می دوشید، با اون ماست، کره، پنیر درست می کرد. مقداری از اونو می خورد و مقداری هم می فروخت. با فروش این چیزها زندگیشو می گذروند. پیر مرد از زندگیش راضی بود و گاوشم خیلی دوست داشت ولی بخت با پیر مرد یاری نکرد، یک روز صبح که به طویله رفت، گاوشو اون جا ندید، بله فهمید که دزد گاوشو برده. ناله و فریادش به آسمون رفت هر چه این طرف و آن طرفو گشت فایده ای نداشت که نداشت…
اسباب کشی
گوش کنید :
اسم قصه: قصه صوتی اسباب کشی?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان :
” اسباب کشی”
.امیر محمد جان!بیا بیرون . تا کی می خوای توی اون اتاق بمونی . بالاخره که چی ؟باید از این خونه بریم_مامان هی صدام می کنه و می خواد مثلا اتاقمو و خونه مونو فراموش کنم اما من این خونه رو خیلی دوست دارم و دلم نمی خواد از این خونه بریم. پارسال که اومدیم توی این خونه به مامان و بابا گفتم که این اتاق بالکن دار برای من تا هر وقت دلم بخواد پرده ی اتاقمو بزنم کنار و برم توی بالکن و فرزاد ،همکلاسی مو، که پنجره ی خونه شون دقیق روبروی بالکن خونه مون بود رو ببینم . چقدر خاطره از این اتاق و فرزاد و بالکن دارم. فرزاد هم مثل من ناراحته و دیشب پیام داد که امیر محمد خیلی ناراحتم . ای کاش نمی رفتید”. مامان دوباره صدام می زنه “امیر محمد جان ! بیا بیرون .کامیون اومده و وسایلامونو میخواد بار بزنه .در رو بازکن” با بغض می گم “نمیام . خونه ی جدید کوچیکه. تازه شم بالکن نداره .بعدشم اتاق جدیدمم کوچیکه .نمیام”.صدای بابا رو می شنوم که به مامان میگه “ولش کن. الان خودم باهاش صحبت می کنم بابا در اتاق رو می زنه و می گه “امیر محمد جان! نگران نباش. توی اتاق جدیدت مطمئن باش همه وسایلت جا میشه . تازه “. اونجا می تونی دوستای جدید پیدا کنی”!جواب بابا رو نمیدم . صدای کارگرها رو می شنوم ” همه وسایلو رو بردیم پایین . دیگه وسیله ای نیست ؟” بابا جواب میده “نه . وسیله ای نیست . الان میاییم پایین بابا دوباره به در اتاق می زنه و می گه “امیر محمد!شنیدی !همه وسایلا رو بار کامیون کردن و داریم می ریم ها .بیا بیرون “.پسرم . اشکالی نداره قفل در رو باز می کنم و با چشمهای گریان از اتاق بیرون میام . مامان و بابا با دیدنم لبخندی می زنند و همگی به سمت خانه. جدید اسباب کشی می کنیم .به خانه ی جدید که می رسیم و کنار آسانسور منتظر می مانیم تا در آسانسور باز بشه که ناگهان خشکم می زنه پیام ،همکلاسی دیگرم ،رو می بینم که از آسانسور پیاده می شه و با دیدن من تعجب می کنه و می گه ” عه …امیر محمد !تو “اینجا چیکار میکنی ؟ . خونه ی جدیدمون اینجاست_راست میگی. طبقه ی چندم ؟_.طبقه ی سوم_عه…پسر !ما هم طبقه ی سومیم .نکنه همون واحد روبرویی ما که چند وقته خالی بود میخواین بیاین ؟_. آره فکر کنم . من یه بار اومدم با مامان و بابا برای دیدنش و مامان و بابا پسندیدنش ولی من خوشم نیومد .خیلی کوچیکه_. آره . خونه ی ما هم کوچیکه . چه خوب شد اومدین همسایه ی ما شدین_”. بعد از چیدن وسایل اتاق جدیدم به فرزاد ،پیام فرستادم ” فرزاد،ما همسایه روبرویی پیام اینا شدیم”فرزاد جواب داد ” عه.. چه جالب . اگه گفتی کیا اومدن به جای شما ؟کیا؟_. سپهر و خانواده اش_من و فرزاد کلی به ناراحتی خودمون خندیدیم و به همدیگه قول دادیم که با پیام و سپهر که همسایه های جدیدمون هستن، مهربون باشیم
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio
بهترین آتش نشان دنیا + قصه های صوتی کودکانه
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: بهترین آتش نشان دنیا?
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
قصه گو: سمینا
تنظیم: زینب افسری
متن داستان:
بهترین آتش نشان دنیا
شاید باورتون نشه من،پانته آ،یازده ساله،یه بار خونمونو آتیش زدم.
همش تقصیر پدرام بود.
داداش کوچولومو میگم. پدرام همش می رفت توی آشپزخونه و کبریت رو از روی اجاق گاز برمی داشت.
آخرین بار که روشنش کرد تا اومدم ازش بگیرم یهو بریت روشن افتاد کف سرامیک آشپزخونه.
جیغ زدم و با پدرام از آشپزخونه بیرون اومدم.پدرام با هیجان گفت “دیدی “.بالاخره خونه رو آتیش زدیم ولی مامان و بابا بیان و ببین چی شده حسابی دعوامون می کنن .
بسه .
برو بیرون از خونه.
منم الان میام_ گوشی تلفنو از روی عسلی برداشتم و رفتم توی راه پله.
پدرام جلوی در آسانسور وایساده بود و با آقای ملکی همسایه ی ” روبرویی حرف می زد.شماره ۱۲۵ رو گرفتم .
الو خونه مون آتیش گرفته.
خودتونو سریع برسونید .
مامان و بابام خونه نیستن.
سرکار هستن_ . آروم باش دختر خوب.
از خونه بیرون برید. آدرس خونه تونو بده_ ….خونه مون همین کوچه ی_ .باشه .
همین الان مامورا رو می فرستم_ آقای ملکی با تعجب نگاهم کرد و گفت “پانته آ جان !پس چرا زودتر نمی گی ؟پدرام یه چیزایی گفت اما باورم نشد.
الان شما ” دوتا برید خونه ی ما.
منم میرم خونه تون.
سریع .بدویید پدرام رو گذاشتم خونه ی آقای ملکی و جلوی در خونه شون وایسادم و هرچقدر خانم ملکی گفت که برم توی خونه شون و الان مامورا میان و آتیشو خاموش می کنن اما من گوش ندادم.
چند دقیقه بعد صدای آژیر ماشین آتش نشانی رو شنیدیم و بعد مامورای آتش نشانی از آسانسور پیاده شدن.
یکی از مامورا رفت توی خونه مون ولی بعد از چند دقیقه اومد بیرون و گفت “”آتیش خاموش شده و نیازی به ما نیست.
” با تعجب پرسیدم “یعنی چی؟
پس آقای ملکی چی شد؟
مامور لبخندی به من زد و گفت “آقای ملکی با کپسول کوچیک آتش نشانی که توی آشپزخونه تون نصب شده آتیشو خاموش ” کرده من و پدرام و خانم ملکی توی خونه مون رفتیم.
نفس عمیقی کشیدم و از آقای ملکی تشکر کردم. با کمک آقای ملکی و مامورای آتش نشانی طرز استفاده از کپسول آتش نشانی رو یاد گرفتم.
به نظرم آقای ملکی بهترین آتش نشان دنیاست تا اونجایی که .
رئیس آتش نشانی به او پیشنهاد داد تا توی عملیاتهای آتش نشانی با آنها همکاری کنه.
آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.
رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیو قصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.
تقویت مهارت نه گفتن در کودکان
رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیو قصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه با صدای خاله سمینا آماده کرده است.
يكي از مهارتهاي بسیار مهم در زندگي، مهارت «نه» گفتن است. هر انساني ميتواند با آموختن و گسترش آن به مرور زمان بهراحتي به ديگران پاسخ منفي بدهد. كسي كه اين مهارت را ميآموزد بهراحتي ميتواند كارهايي را كه دوست ندارد رد كند و بسيار مؤدبانه در مقابل خواستههاي غير منطقي اطرافيان خود، پاسخ منفي داده و از استرس، نگراني وخشم ناشي از پذيرش اجباري درخواستهاي دیگران در امان بماند.
اين مهارت مانند ساير مهارتهاي زندگي بايد از همان ابتداي كودكي آموخته شود، تا شخص در بزرگسالي از رويارويي و برخورد با دیگران نترسيده و بدون هراس موقعيتهايي را كه به هر شكل مشكلات جدي براي وي ايجاد ميكند نپذيرد.
مهارت «نه» گفتن يعني اعتماد به نفس، اراده و پافشاري بر حقوق خود و نبايد به اشتباه بهمعني مخالفت محض با ديگران از آن برداشت شود. با كمال تأسف در جامعه اکنون ما، كودكي مؤدب و خوب قلمداد ميشود كه درمقابل بزرگترها سكوت كند و هيچگاه از خود دفاع نكند. بهعبارت ديگر همواره همه آموزش، اطراف محور بله گفتن ميچرخد.
با هم حرف بزنید:
برای شروع می توانید از کودکتان بخواهید آنچه امروز تجربه کرده را روی کاغذی بنویسد. به کودک خود بگویید همه تجربه هایش از زمانی که در کنار دوستانش بوده تا لحظاتی که در خانه و در کنار شما داشته را روی کاغذ بیاورد و بعد بخواهید مواردی که دوست داشته به آن ها نه بگوید و نگفته و لحظاتی که کاری خلاف میلش انجام داده را هم در میان نوشته هایش مشخص کند.
رادیو قصه از طریق قصه های صوتی و داستان های کودکانه سعی دارد که شبی آرام برای فرزندان شما به وجود آورد.
پس از روشن شدن فهرست لحظاتی که کودک شما دوست داشته کلمه «نه» را به زبان بیاورد اما نیاورده، با هم در مورد دلایل سکوت کردن یا دلیل انجام کارهایی که میلی به انجام دادن شان نداشته، صحبت کنید. بعد از این که با هم در این مورد صحبت کردید و گزینه های مختلفی که کودکتان برای واکنش نشان دادن به شرایط ناخوشایند می تواند انتخاب شان کند را بررسی کردید، با هم بهترین راه برای نه گفتن به موقعیت هایی که باید به آن ها با این عبارت واکنش نشان می داد را انتخاب کنید.
لبخند بزنید و نه بگویید:
اگر کودکتان به شما خوراکی تعارف کرد و شما میلی به خوردن آن نداشتید، هیچگاه از سر ترحم، خودتان را مجبور به خوردن آن خوراکی نکنید، لبخند بزنید و بگویید میل ندارم. با این واکنش مناسب کودک یادمیگیرد که نه شنیدن به معنی زیرسوال رقتن شخصیتش نیست.
همچنین می آموزد نه گفتن و نه شنیدن آسیبی به رابطهاش وارد نمیکند. این کودک در سالهای جوانیاش به راحتی و بدون ترس از بهم خوردن رابطهی دوستانهاش، به تعارف دوستش برای سیگار کشیدن و بسیاری از موارد دیگر پاسخ منفی میدهد.
مهارت «نه» گفتن:
برخی پدر و مادرها به کودکان خود میآموزندکه همیشه باید به حرف بزرگترها گوش کرد و همیشه حق با بزرگترهاست اما در واقع، این آموزش کاملا غلط است و کودک باید یاد بگیرد که گاهی هم به خواستههای دیگران «نه» بگوید چون در غیر این صورت کودک خود را تسلیم هر نوع خواسته بیمارگونه و آزاردهندهای خواهد کرد.
چرا کودکان باید مهارت نه گفتن را بیاموزند:
فرهنگ تعارف و رودربایستی بین ما رواج فراوانی دارد. اما خیلی از اوقات نباید تعارف را وارد یک بحث جدی کرد. منشا خیلی از رفتار های پرخطر افراد در دوران نوجوانی و بزرگسالی نداشتن مهارت نه گفتن است. افرادی که می توانند نه بگویند به حق انتخاب خود احترام می گذارند و دیگران هم متوجه می شوند که باید احترام گذاشت.
نه گفتن بی ادبی یا هرگونه رفتار غیر اجتماعی نیست. با آموزش مهارت نه گفتن کودکان می توانند از انجام خیلی از کار های ناپسند و کشیده شدن به مسیر های نادرست مصون بمانند.
از کودک محافظت می کنید:
کودکانی که مورد سوءاستفاده و تجاوز قرار می گیرند، مهارت نه گفتن را بلد نیستند. این افراد نمی توانند به خواسته کسانی که از آن ها سوء استفاده می کنند پاسخ منفی دهند و همیشه با سکوتی که به خاطر انفعال شان به آن دچار شده اند، خود را به یک قربانی تبدیل می کنند.
اعتمادبه نفس او را تقویت می کنید:
وقتی با رفتارهای تان به کودک می آموزید که نه گفتن نشانه بی ادبی است، اعتمادبه نفس و استقلال را از او می گیرید. با چنین رفتاری به کودک تان می گویید «فکر نکن تصمیم های تو هیچ وقت به درد نمی خورد»، اما اگر این مهارت را در کودکتان تقویت کنید، از او فردی با اعتمادبه نفس می سازید.
بچه های نازنین برای شنیدن قصه های صوتی کودکانهو قصه شببا صدای خاله قصه گو سمینا برای گروه های سنی(الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه مراجعه کنید.