قصه و شعر های نوروز کودکانه + بخش اول

شعر و قصه در مورد عید نوروز از جشنی که ریشه در ایران باستان دارد سخن می‌گوید. شعر با موضوع نوروز و آمدن بهار از فردوسی و دیگر شاعران نامی، شعر معاصر درباره نوروز، شعر نو و شعر کودکانه نوروز را در رادیو قصه کودکانه  بخوانید.

داستان جالب و جذاب برای کودکان:

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. دیگر زمستان سرد داشت تمام می شد. شاخه های درختان سر از برفها بیرون آورده و منتظر شکوفه های رنگارنگشان بودند. اهل شهر چشم به راه عمو نوروز بودند تا با کوله بار سبزه و گل خود بهار را به خانه ها بیاورد. در این شهر پیرزنی زندگی می کرد که از سال ها پیش یک آرزو داشت: او میخواست عمو نوروز را ببیند. او با خودش قرار گذاشته بود امسال هر طور شده عمو نوروز را ملاقات کند. پیرزن خانه تکانی را شروع کرد، گرد و غبار دیوارها را گرفت، فرش ها را تکاند، حیاط را آب و جارو کرد، روی تخت چوبی قالیچه ای پهن کرد، با چند تا متکا پشتی درست کرد، سفره هفت سین را با سلیقه چید، قرآن، آیینه، شمعدان، یک ظرف میوه و یک ظرف شیرینی سر سفره گذاشت، سماور را آتش و چای خوشبویی دم کرد. سپس قشنگ ترین لباسش را پوشید، روسری نویی به سر کرد، آمد کنار حوض حیاط دست و رویش را شست و یک ماهی قرمز خوشگل انداخت در تنگ، سنبل زیبایی که برای عمو نوروز در گلدان کاشته بود را آب داد. سپس تنگ ماهی و گلدان سنبل را سر سفره برد، کنار سفره هفت سین نشست و به خانه تمیز، مرتب و حیاط با طراوت نگاهی انداخت. دیگر همه چیز برای استقبال از عمو نوروز حاضر بود.

پیرزن بعد از این همه انتظار برای دیدن عمو نوروز ، دیگر طاقت این چند ساعت باقی مانده را نداشت، آخر از صبح حسابی کار کرده و خسته شده بود. با خودش گفت : «نه. نباید بخوابم. باید بیدار بمانم تا وقتی عمو نوروز آمد به او خوشامد بگویم، با او حرف بزنم و بگویم یک سال منتظرش بودم … ». در همین فکرها بود که پلک هایش سنگین شدند… پیرزن قصه ما به خواب عمیقی فرو رفت. عمو نوروز بعد از گذشتن از ۶ کوه و ۵ جنگل وارد اولین خانه شهر شد و دید پیرزن تنها پای سفره هفت سین خوابش برده، دلش نیامد او را بیدار کند. برای خودش یک استکان چای ریخت و کمی آجیل و شیرینی خورد، از کوله بار خود شاخه گلی زیبا درآورد و کنار سبزه هفت سین گذاشت سپس پاورچین پاورچین از خانه پیرزن بیرون آمد. آفتاب بهاری آرام آرام بالا آمد و رفت روی صورت پیرزن تابید. ناگهان پیرزن از خواب پرید و چشمش به گل خوشبوی کنار سبزه افتاد. آهی کشید و با خود گفت: «افسوس که امسال هم عمو نوروز را ندیدم، باید دوباره یک سال دیگر صبر کنم».

قصه و شعرهای نوروز کودکانه + قصه صوتی

شعر نوروز برای کودکان:

هوای بهاری

بازار گل وسبزه

ببین چقدر شلوغه

وقتی میگن عید اومده

یک حرف بی دروغه

رفتن به دشت وصحرا

چه کیفی داره هر سال

پرواز پروانه ها

قشنگ با دو تا بال

با صحت و سلامت

خدا را شکر گذاریم

با هوای بهاری

چیزی ما کم نداریم

**************************************
روز
نو

چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندند

سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند
می ‌و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار

**************************************

باز می رسد بهار

نارون به باد گفت
ای دم تو گرم
آمدی که بر تنم کنی
آن حریر نرم
با تو هر نفس بهار
می‌دمد به پیکرم
آمدی خوش آمدی بیا
با تو می‌شود بهار باورم
باد رقص کرد گرد نارون
سربسر پر از جوانه شد
باغ خنده کرد و گل دمید
نارون بهار را نشانه شد

**************************************

بهار

دوباره آمد از راه
بهار سبز و زیبا

جوانه زد درختان
در ده کوچک ما

پروانه ‏های رنگی
می‏رقصند روی گل ها

در دشت و در بیابان
در باغ های زیبا

مادربزرگ خوبم
دوباره سفره چیده

هفت سین سفره گوید
که سال نو رسیده

**************************************

هفت سین

سنجد و سیب و سرکه

چند تخمِ مرغ رنگی

با سمنو و سرکه

چه سفره ی قشنگی

با یک قرآنِ زیبا

کنارِ تنگِ ماهی

همراهش سیر و سبزه

چیده شده چه عالی

منتظرِ ِ مهمونیم

به فکرِ هم می مونیم

با خوشحالی ، همیشه

شعر هایِ شاد می خونیم

با صحت و سلامت

هفت سین ما کامله

اگر که خوش نباشیبم

تعطیلاتِ ما مشکله

والدین عزیز شبی آرام را با سایت رادیو قصه کودکانه برای شنیدن قصه شب و قصه کودکانه صوتی برای فرزندان دلبندتان به وجود آورید.

داستان نوروز برای کودکان + بخش دوم

بهار، پیام آور تعادل است و اینکه در سایه تعادل، زندگی زیبا می شود. با دیدن بهار، رحمت و محبت خداوند را به یاد می آوریم. در اینکه چشمه مهر ایزد همواره به سوی آدمیان و همه موجودات، سرازیر است و ما اگر او و نشانه هایش را فراموش کنیم، او هرگز ما را فراموش نمی کند و با دگرگونی فصل ها نیز به جلوه گری قدرت بی پایانش می پردازد تا شاید دلی به یاد او افتد و به شوق او بتپد و بر اثر تماشای جلوه هایش، اشک شوق از چشمی جاری شود.

داستان نوروز برای کودکان + بخش اول

قصه کوتاه کرمولک و بهارک:

دیگر روزهای آخر زمستان بود و همه آماده می‌شدند تا به استقبال عید نوروز بروند، مادر کرمولک و بهارک هم مثل بقیه مامان‌ها مشغول خانه تکانی بود. بهارک کوچولو که در بهار گذشته به دنیا آمده بود تا به حال خانه تکانی ندیده بود و از نوروز هیچی نمی‌دانست. در همین فکر‌ها بود که کرمولک قصه ما در زد و آمد به خانه. بهارک خیلی خوشحال شد و به دنبال او رفت داخل اتاق‌شان.

نزدیک ظهر بود و مامان کمی از کار‌هایش دست کشید و رفت سراغ آماده کردن ناهار. آن‌ها در کنار پنجره نشستند و مشغول خوردن سوپ خوشمزه و دیدن دانه‌های ریز برف شدند. کرمولک از مادرش خواست که بعد از ناهار مثل هر سال که در این روز‌ها قصه ننه سرما، عمو نوروز و هفت سین را می‌گفت، باز هم برایشان تعریف کند تا بهارک هم بشنود، مادر هم قبول کرد.

ناهار خوشمزه‌شان که تمام شد به مادر کمک کردند تا سفره را جمع کند و دوتایی کنار بخاری دراز کشیدند و رفتند زیر پتو و منتظر شدند تا مادر قصه را شروع کند. مادر شروع کرد به تعریف از ننه سرما کرمولکه و دامن پر از برفش. گفت که مشغول رفتن است و دامنش را تکان می‌دهد تا آخرین دانه‌های برف هم بریزد و گل‌ها با آمدن بهار آب بیشتری داشته باشند و بعد از آمدن عمو نوروز کرمولکه با کیسه عیدی و فلوت خوش آهنگش گفت که روی زمین دانه‌های سبزه و گل می‌کارد و با هر قدمش آن‌ها سبز می‌شوند.

مادر در داستانش از سفره هفت سین گفت و تمام کارهایی که در عید انجام می‌دادند، این‌که به خانه مادربزرگ و پدربزرگ کرمولکشان می‌روند و عیدی می‌گیرند و برای شیرینی این روز‌ها شیرینی می‌خورند.
وقتی داستان مادر تمام شد، بهارک چرخید به سمت کرمولک و گفت: «داداشی من یه فکری دارم، بیا باهم ننه سرما و عمو نوروز رو برای مامان بزرگ و بابا بزرگ درست کنیم تا وقتی بهمون عیدی دادن ما هم به اون‌ها هدیه بدیم و برای خونه خودمون هم یه هفت سین بسازیم».

کرمولک خیلی خوشش آمد و چشم‌هایش برقی زد و گفت: «بهارک خیلی فکر جالبی بود. باشه خواهر کوچولو بیا بریم مشغول بشیم».
مادر که مشغول کار‌هایش شده بود متوجه تصمیم آن‌ها نشد و آن‌ها سریع رفتند به اتاق‌شان تا مشغول شوند، اول وسایل‌شان را آماده کردند، با ننه سرما و عمو نوروز شروع کردند، کرمولک کارهای سخت‌تر و بهارک کارهای کوچکتر و آسانتری را انجام می‌داد، آن‌ها آنقدرذوق داشتند که دوست داشتند زود‌تر هدایای زیبای‌شان آماده شود، مدتی گذشت و یک دفعه صدای هورا و خنده آن‌ها از اتاق‌شان به گوش رسید. مادر تعجب کرد و رفت به آن‌ها سری بزند اما وقتی در را باز کرد آن‌ها آرام ایستادند و با تعجب به مادر نگاه کردند و چون ننه سرما و عمو نوروز را قایم کردند پشت‌شان مادر ندید و با تعجب رفت.
حالا نوبت هفت سین زیبا بود. بهارک پنبه‌های کوچولوی سفید را برداشت و به هم چسباند و شبیه سیر کرد. کرمولک با خمیر کوچکی که داشت یک سیب قرمز و براق ساخت. بهارک هم با کاموای سبزی که مادر به او داده بود تا بازی کند، سبزه درست کرد و ظرف کوچک اسباب‌بازی‌هایش را برداشت و آرام و بی‌سرو صدا رفت از یخچال کمی سرکه ریخت داخلش و برگشت داخل اتاق، کرمولک از عروسی سنجاقک خانوم ۲ سکه مبارک باد یادگاری داشت آن‌ها را هم آورد و گذاشت در هفت سین. گل‌سر سنبلی بهارک که کمی گیره‌اش شل شده بود هم می‌توانست جای سنبل سفره را بگیرد، پس بهارک آن را هم آورد و تزئین کرد و گذاشت در هفت سین.
پدر کرمولک قبلا ساعتی داشت که دیگر استفاده نمی‌کرد و داده بود به کرمولک، او هم بند‌هایش را در آورده بود و از آن در بازی‌ها استفاده می‌کرد. این ساعت آخرین سین سفره را هم تکمیل کرد. آن‌ها خیلی خوشحال شدند اما هنوز یک چیزی کم بود. کرمولک کمی فکرکرد و گفت: «آهان فهمیدم ماهی قرمز و تخم مرغ رنگی کمه.»
بهارک سریع آبرنگش را برداشت و یک تنگ زیبا با یک ماهی قرمز کوچک کشید و دورش را برید و چسباند به هفت‌سین. کرمولک هم که هنوز تخم مرغ رنگی مصنوعی پارسال را نگه داشته بود پیدا کرد و آورد. به به چه هفت سینی شده بود.
خلاصه آن روز آن‌ها خیلی زحمت کشیدند و هفت سین و هدایا را در زیر تخت‌شان قایم کردند.
امروز روز سال تحویل و شروع عید نوروز بود. بهارک و کرمولک یواشکی هفت‌سین زیبا را گذاشتند روی میز پذیرایی و مادر را صدا کردند. مادر با دیدن هفت سین خیلی خوشحال شد و گفت: «وای بچه‌ها عالیه، من امسال وقت نکردم هفت سین درست کنم و از این بابت ناراحت بودم اما شما خیلی کار خوبی کردین، دیگه نگران تحویل سال نیستم».

پدر هم با دیدن هفت سین کلی خوشحال شد و با تحویل شدن سال و آغاز سال نو و عید نوروز خوشحالی آن‌ها بیشتر شد. حالا باید به دیدن پدربزرگ و مادر بزرگ می‌رفتند. آن‌ها مثل همیشه با مهربانی منتظر دیدن کرمولک و بهارک بودند و به آن‌ها عیدی دادند. در همین موقع هم کرمولک و بهارک با خوشحالی ننه سرما و عمو نوروزی را که خودشان درست کرده بودند، به پدربزرگ و مادربزرگ‌شان دادند. آن‌ها خیلی خوشحال شدند و گفتند این بهترین هدیه نوروزی بوده که تا به حال گرفته‌اند.
 کرمولک و بهارک هم از خوشحالی هورا کشیدند و خندیدند.

معرفی چند کتاب جذاب و خواندنی برای عیدی دادن به کودکان:

۱-کتاب جشن های ایرانی 

گردآوری و بازنویسی: روزبه تذهیبی و نسترن ربانی

گروه سنی ج

نشر خروس/ کتاب نظر

داستان نوروز برای کودکان + قصه شب

این کتاب مرجعی ارزشمند برای آشنایی با جشن‌های ایرانی همچون نوروز، تیرگان، مهرگان، یلدا، چهارشنبه سوری، میرنوروزی.

کتابی همراه با تصاویر بسیار دیدنی و ماندگار از بهترین تصویرگران ایرانی و نثر زیبا برای روایت فرهنگ کشورمان.

کتابی که بارها آن را ورق می‌زنید و برای نوه‌هایتان هم خواهید خواند. کتابی نفیس اما جذاب، خواندنی و صمیمی.

۲- کتاب عمو نوروز و چهل دزد

نوشته: سروش چیت ساز، محمود برآبادی

گروه سنی ج

انتشارات سوره مهر

داستان نوروز برای کودکان + قصه شب

خیلی از ما انیمیشن‌های شکرستان را دنبال کرده‌ایم و با ماجراهای آن خندیده‌ایم. این‌بار ماجرای بامزهای از شکرستان را به صورت خلاصه می‌خوانیم و احتمالا صدای مرتضی احمدی عزیز در گوشمان خواهد بود.

خب همه افسانه‌ها که نباید ریتم تکراری داشته باشد. این شکرستانی‌ها هم از آن‌جا که همیشه کارهایشان خلاف عادت است، قصه‌ای برای عمو نوروز و ننه سرما ساز کرده‌اند که هم بامزه است و هم درگیر کننده. روایتی است برای خودش!

نوجوان‌ها از این داستان خوششان خواهد آمد.

۳- کتاب عمو نوروز

 قصه پرداز: حمید عاملی

گروه سنی الف و ب

انتشارات دادجو

داستان نوروز برای کودکان + قصه شب

این داستان‌های عروسکی الهام بخش چند نسل از ما بوده؟ با این‌حال هنوز می‌تواند برای کودکان امروز جذاب و خواندنی باشد.

قصه‌های حمید عاملی را یادمان هست و حالا کتاب عمو نوروز او را می‌توانیم برای کودکانمان بخوانیم.

تکنیک عکاسی از عروسک به کار رفته در این کتاب یکی از جذاب‌ترین تکنیک‌های تصویرگری کتاب کودک است.

والدین عزیز شبی آرام را با سایت رادیو قصه کودکانه برای شنیدن قصه شب و قصه کودکانه صوتی برای فرزندان دلبندتان به وجود آورید.

داستان نوروز برای کودکان + بخش اول

داستان عمو نوروز و حاجی فیروز

همه ما میدونیم که اسطوره های نوروز باستانی ما عمو نوروز و حاجی فیروز و اسطوره کریسمس بابانوئل است.

دوسال قبل یک عده از بچه ها با لباس حاجی فیروز و عمو نوروز رفته بودن تو شهر تا واکنش مردم رو ببینن نتیجه فوق العاده بود.

همه بچه ها به مامان و باباشون میگفتن مامان بابا ببین بابانوئل اومده؟؟

میخوام بدونم چرا اینقدر این افسانه های قشنگ و پرمعنی کشورمون به فراموشی سپرده شده اند که فرزندانمان با دیدن اون شخصیت ها یاد بابانوئل بیفتند؟ در این جا ما می خواهیم به این افسانه های قشنگ و باستانی بپردازیم تا بتوانید اندکی کودکان را با این نمادها آشنا سازید.

افسانه بابانوروز و ننه سرما:

داستان بابا نوروز و ننه سرما، از افسانه های قدیمی سال کهنه به سال نو است.

پیر مردی که بابا نوروز یا عمو نوروز خوانده می شود، به دیدار پیرزنی می رود به نام ننه سرما، که به گونه ای بانوی بابا نوروز شمرده می شود. بر پایه افسانه هایی که سینه به سینه نقل شده اند، ننه سرما در درازی سال، تنها در این شب است که می تواند بابا نوروز را ببیند . پس در این شب ننه سرما، عمو نوروز را وا می نهد  و به راه خود می رود تا در سال آینده این دو باز هم در همین شهر یک دیگر را ببینند.

عمو نوروز و حاجی فیروز+قصه شب

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه کودکانه صوتی و قصه شب با صدای خاله سمینا دنبال کنید.

اما دیدار زن و عمو نوروز اتفاق نمی افتد زن هیچوقت در زمان عمو نوروز بیدار نیست، آن قدر خانه را روفته و روبیه کارکرده که خوابش برده زن صاحب خانه است و مرد مسافر، و این سفر همیشه ادامه دارد، داستان عمو نوروز داستانی عاشقانه است عمو نوروز منتظر زنی است. آن ها میخواهند با هم ازدواج کنند. براساس یک باور قدیمی نامزد عمو نوروز یک ماه مانده به نوروز به دارکوب ها و چرخ ریست ها می گوید که از برگ نورس درختان و گل های نوشکفته، قبای زیبایی برای عمو نوروز که در سفر دوازده ماه است ببافد.

داستان حاجی فیروز:

داستان حاجی فیروز بسیار جدی تر و مهم تر است. مرحوم مهرداد بهار حدس زده که سیاهی صورت حاجی فیروز باید مربوط به بازگشت او از دنیای مردگان باشد. ظاهرا داستان از این قرار است که اله تموزبه نام ایشتر دو موزی را برمی گزیند. یک روز اله به زیر زمین می رود و بر روی زمین باروری متوقف می شود. نه دیگر درختی سبز می شود و نه دیگر گیاهی است. خدایان که از ایستایی جهان ناراحت بودند، برای پیدا کردن راه حل جلسه ای می گیرند و قرار می شود که نیمی از سال را دو موزی به زیر زمین برود نیمی دیگر از سال را خواهرش به جای او برود. به همین دلیل است که با آمدن دو موزی بهار می شود و تمام مراسم نوروز هم ظاهرا به سبب آمدن اوست.

والدین عزیز برای آگاهی از روش های تربیتی درست به سایت رادیو قصه به قسمت تعلیم و تربیت کودک و برای کودکان خود به قسمت قصه کودکانه صوتی مراجعه کنید.

داستان عمو نوروز

عمو نوروز همچنان شناخته شده با نام بابا نوروز، یکی از نماد های نوروز در فرهنگ ایرانیان است. که در شب های جشن نوروز، برای بچه ها هدیه می آورد و به همراه حاجی فیروز سفر می کند.

والدین عزیز کودکان خود را با خاطری آسوده برای شنیدن قصه شب و قصه صوتی کودکانه به سایت رادیو قصه کودک بسپارید.

قصه عمو نورور وننه سرما:

یکی بود یکی نبود. پیرمردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی، زلف و ریش حنا بسته، کمرچین و قدک آبی،شال خلیل خانی و شلوار قصب از کوه راه می افتد و عصا بدست می آید به سمت دروازه شهر بیرون از دروازه پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود، در روز اول بهار، صبح زود پا می شد و رختخوابش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و جارو کردن حیاط، خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنا می زد و خودش را آرایش می کرد و از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب استفاده می کرد.

داستان عمو نوروز+قصه صوتی

یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می پوشید و در آخر فرشش را می آورد می انداخت بر روی ایوان، جلو حوضچه فواره دار روبه روی باغچه اش که پر از درخت های میوه پر شکوفه بود و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل ونبات می ریخت. بعد قلیان آماده می کرد ولی سرقلیان آتش نمی گذاشت و همان جا چشم به راه عمو نوروز می نشست. ولی کم کم پلک های پیرزن سنگین می شد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد. در این بین عمو نوروز از راه می رسید اما تا می دید که پیرزن خواب است دیگر دلش نمی آمد او را بیدار کند. یک شاخه گل همیشه بهار از باغچه می چید روی سینه او می گذاشت و می نشست کنارش. یک گله آتش از منقل بر میداشت و میگذاشت سر قلیان و چند پک به آن میزد و یک نارنجک از وسط نصف می کرد، یک پاره اش را با قند آب می خورد.

آتش منقل را برای اینکه زود سرد نشود می کرد زیر خاکستر، روی پیرزن را می بوسید و زود پا میشد راه می افتاد. وقتی پیرزن بیدار می شد. همین که چشمش را باز می کرد می دید همه چیز دست خورده است آتش رفته بر سر قلیان. نارنج از وسط نصف شده آتش ها به زیر خاکستر رفته اند. پیرزن خیلی غصه می خورد که چرا بعد از آن همه انتظار کشیدن باز هم موفق به دیدن عمو نوروز نشده است. هرروز پیش این آن درد و دل می کرد که چه کند و چه نکند تا بتواند عمو نوروز را ببیند. و همه به او می گفتند که تا بهار سال آینده صبرکند تا دوباره عمو نوروز از سر کوه راه بیفتد و به سمت شهر بیاید و او بتواند چشم به دیدارش روشن کند.

اما هیچ کس نفهمید که آیا پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند یا خیر چون می گویند اگر این دو همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد.

 ننه سرما و عمو نوروز به عنوان چه نمادی است:

شخصیت های عمو نوروز و ننه سرما در روایت های کهن و ادبیات شفاهی،نمادی از تغییر و تحول در طبیعت و احوال آدمیان است که در قالب مثل ها و روایت های کهن ایرانی ننه سرما است. زمانی که ننه سرما، سرما را با خود می برد عمو نوروز خبر از آمدن بهار می دهد.

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه کودک برای شنیدن قصه شب و قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا دنبال کنید.