رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
روزی الاغی پوست شیر پوشید و تغییر قیافه داد و بعد شروع به پرسه زدن در جنگل کرد، اون با ترسوندن حیوانات کم عقلی که در راه می دیدید، خودشو سرگرم می کرد. سرانجام به روباهی رسید و سعی کرد اون رو هم بترسونه وقتی روباه صدای الاغ رو شنید گفت: اگر عرعر کردنت را نشنیده بودم حتما می ترسیدم الاغ نادان.
پیام اخلاقی این قصه: نادان شاید بتونه ظاهرشو تغییر بده ولی حرفای اون باطنشو آشکار میکنه.
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
در اعماق جنگل کاج کوچیک و زیبایی قرار داشت، این درخت جای خوبی روییده بود، نور خورشید به اون می رسید و فضای کافی برای رشد داشت اما خب کاج کوچولو دوست داشت بزرگ تر و مهم تر از همه باشه، اون به نور خورشید، هوای تازه و درخت های بزرگی که دور و برش بودند اهمیت نمی داد، حتی به بچه های روستایی که برای کندن توت فرنگی و جمع کردن تمشک به جنگل نمی اومدن توجه نمی کرد…
صندلی فکر، بفرمایید بشینید. دوست دارید بازی کنید یا می خواهید وقتی زمان نشستن روی صندلی فکرم تموم شد بازی کنید. اوه خدای من فکر کنم بازم تو دردسر افتادم، یک جورایی گربه ی یک نفر رو به امانت گرفتم، یعنی گربه رو به امانت گرفتم که بتونم نفر اول یک مسابقه بشم. مسابقه ای ک جایزه اش یک جام بود، یک جام زیبای نقره ای. شماهم تا حالا شده حیوون کسیو به امانت گرفته باشید. نه، کبوتر چی…
یه کرگدن کوچولویی بود که یه عالمه اسباب بازی داشت .کرگدن کوچولو اسباب بازی هاشو خیلی دوست داشت و به همین
دلیل هرروز اونا رو تمیز می کرد و بعد مرتب توی سبد می گذاشت اما کرگدن کوچولو یه رفتار بدی داشت .
هروقت هر کدوم از دوستاش می اومدن توی اتاقش و می خواستن با اسباب بازی هاش بازی کنن ،به اونا حرف های زشت می زد .
آخه کرگدن کوچولو دلش نمی خواست دوستاش با اسباب بازی هاش بازی کنن.
دوستای کرگدن کوچولو با گریه و ناراحتی از اتاق کرگدن کوچولو بیرون می رفتند .
مامان کرگدن وقتی رفتار کرگدن کوچولو رو دید،گفت ” عزیزم !تو نباید دوستاتو ناراحت کنی و با گریه بفرستیشون خونه شون.
اجازه بده دوستات با اسباب بازی هات بازی کنن و حرف زشت نزن ” اما کرگدن کوچولو اخم کرد و گفت “نمی خوام.
اونا اسباب بازی هامو خراب می کنن.” هر چقدر مامان کرگدن نصیحت می کرد که کرگدن کوچولو ، رفتارشو تغییر بده ،فایده ای نداشت و کرگدن کوچولو به رفتارش ادامه می داد .
یه روز کرگدن کوچولو توی اتاقش منتظر موند تا دوستاش بیان اما هر چقدر منتظر موند ،فایده ای نداشت .
از اتاق بیرون اومد و مامان کرگدنو صدا کرد “مامان !مامان!چرا دوستام امروز نیومدن”مامان کرگدن آهی کشید و گفت “دوستات زنگ زدن و ” گفتن ما دیگه خونه تون نمی آییم چون کرگدن کوچولو به ما حرف زشت می زنه و نمی زاره با اسباب بازی هاش بازی کنیم .
کرگدن کوچولو شانه ای بالا انداخت و بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت .
چند روز گذشت .کرگدن کوچولو احساس تنهایی “. کرد .
پیش خودش گفت “خسته شدم.
همش دارم با اسباب بازی هام بازی می کنم و هیچ دوستی ندارم .
مامان کرگدن حرف های کرگدن کوچولو رو شنید .
اومد پیش کرگدن کوچولو نشست و گفت “عزیزم ! برو گوشی تلفنو بردار و “به دوستات زنگ بزن و بگو که از این به بعد اجازه میدی با اسباب بازی هات بازی کنن و حرف زشت هم نمی زنی کرگدن کوچولو به حرف مامان گوش داد و از آن روز به بعد کرگدن کوچولو با دوستاش بازی کرد و با ادب شد.
گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
childrenradio@.
رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
گربه کوچولو همیشه هرکاری دلش می خواست می کرد، یادش نمی اومد که هیچ وقت طور دیگه ای بوده باشه، هیچ کسی با گربه کوچولو مخالفت نمی کرد چون اون تو هر کاری خیلی خیلی خوب بود. از همه تند تر می دوید، می تونست با دوتا طناب بپره و بازی کنه، و می تونست بدون کمک دیگران از درخت بلوط بالا بره. اگه گاهی گربه کوچولو نمی تونست کاریو انجام بده پس اون کار مهم نبود، تازه گربه کوچولو شجاع ترین بچه کلاسم بود…
رادیو قصهبرای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصههایکودکانهصوتیبا صدای خاله سمینا آماده کرده است.
هرچیزی الی فیل کوچولوعه قصه مارو نگران می کرد، اون از خیلی چیزا می ترسید و احساس ناراحتی می کرد، البته الی سعی می کرد منظم باشه تا نگرانی ها و ناراحتی هاش کمتر بشن، اون دوست داشت توی اتاق خوابش تمام لباساشو توی ردیف های منظم آویزان کنه، دوست داشت وقت زیادیو صرف کنه تا همه صدف ها و سنگ هایی رو که جمع کرده بود مرتب توی قفسه بچینه…
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: موش ارباب و گربه خدمتکار
از کتاب انوار سهیلی بازآفرینی: مجید ملا محمدی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های نارنین برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
یکی بود یکی نبود، گربه تپله آروم و قرار نداشت صدای ناله اش اونقدر زیاد بود که دل موش موشیو به درد آورد. میوووو به دادم برسین مردم میوووو کمک میووو. موش موشی لابه لای علفا دنبال غذا می گشت که متوجه این صدا شد از زیر علفا بیرون اومد، اطرافشو نگاه کرد اون گربه تپلو از صداش شناخت برای همین احتیاط کرد و جلو نرفت و با خودش گفت: که شاید کلکی تو کاره …
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: درویش طمع کار نویسنده: به بازگردانی مژگان شیخی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های نارنین برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
روزی روزگاری حاکمی بود که به شعر و شاعری علاقه زیادی داشت، مثل پادشاه های دیگه به دنبال شکار، تیراندازی و این جور کارا نبود. هر وقت از ممکلت داری و اداره امور خسته می شد، سوار اسبش می شد و به دشت و صحرا می رفت، زیر درخت یا کنار جوی آبی می نشست و شعر می گفت. ساعت ها به صدای آب و آواز پرنده ها گوش می داد، به گل ها و درختان نگاه می کرد. کم کم که حس می کرد خستگیش بر طرف شده اون وقت به قصر برمی گشت. یک روز صبح که شاه از خواب بیدار شد…
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: جوان بخشنده نویسنده: به بازگردانی مژگان شیخی
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های عزیز برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
روزی روزگاری پیرمردی بود که از دار دنیا فقط یک گاو داشت، اون هر روز به طویله می رفت و شیرگاوشو می دوشید، با اون ماست، کره، پنیر درست می کرد. مقداری از اونو می خورد و مقداری هم می فروخت. با فروش این چیزها زندگیشو می گذروند. پیر مرد از زندگیش راضی بود و گاوشم خیلی دوست داشت ولی بخت با پیر مرد یاری نکرد، یک روز صبح که به طویله رفت، گاوشو اون جا ندید، بله فهمید که دزد گاوشو برده. ناله و فریادش به آسمون رفت هر چه این طرف و آن طرفو گشت فایده ای نداشت که نداشت…
قصه شب (رادیو قصه) اسم قصه: لک لک ها+ قسمت دوم نویسنده: هانس کریستین آندرسن
قصه گو: سمینا❤️
آدرس تلگرامی ما: ? @childrenradio.
بچه های عزیز برای شنیدن قصههای صوتی کودکانهوقصه شببا صدای خاله سمینابرای گروههایسنی(الف، ب، ج) به سایترادیوقصه کودکانه مراجعه کنید.
بعد از این که لک لک ها مجبور شدن روی لبه لونه بایستند مامان لک لکه گفت: فقط به من نگاه کنید باید سرتونو اینطوری نگه دارید، پاهاتونم اینطوری عقب بکشید یک دو. این همون چیزیه که توی همه زندگی به دردتون میخوره و بعد خودش مسافت کوتاهیو پرواز کرد و برگشت. بچه ها با هر زحمتی که بود کمی بالا و پایین پریدن و تالاپ تالاپ روی بام افتادن و بعد دیگه نتونستن از جاشون تکون بخورند. چون حسابی خسته شده بودن. یکی از لک لک ها دوباره خودشو به …