عاقبت مورچه فینگول(قسمت اول)

اسم قصه: قصه صوتی عاقبت مورچه فینگول(قسمت اول)🐜
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: الهه منصوری🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۵ تا ۱۰ سال
موضوع: تنبلی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
لینک حمایت مالی👇
https://zarinp.al/someina.com
❤️متن داستان
به نام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
فینگول و جینگول دو تا مورچه بودن که با هم دوست بودن و توی یک خونه کوچیک که کنار سنگ بزرگی وسط جنگل بود با هم زندگی میکردن.جینگول خیلی فرز و کاری بود ولی فینگول همیشه خوابیده بود و حوصله انجام دادن هیچکاری رو نداشت.
صبح که میشد جینگول از تو تختش بلند میشد و اونو مرتب میکرد.بعد میرفت دست و صورتشو می شست ،  صبحونه میخورد و بعد کمی نرمش میکرد . بعد هم با نام خدا میرفت که کلی چیزی برای خوردن پیدا کنه و برای زمستون اونهارو انبار کنه. تو این مدت هر چی فینگول رو صدا میکرد فایده ای نداشت….
جینگول میگفت: پاشو پاشو فینگول جونم،تنبلی خیلی کار بدیه.بلند شو با هم صبحونه بخوریم و بریم اذوقه زمستونمون رو جمع کنیم…..ولی فینگول با گفتن: ولم کن میخوام بخوابم، سرشو میکرد زیر پتو و دوباره میخوابید.جینگول با ناراحتی سری تکون میداد و از در بیرون میرفت .
نزدیکیهای ظهر فینگول از جاش بلند میشد و بدون اینکه کاری بکنه کمی غذا میخورد و دوباره میخوابید. عصر از جاش بلند میشد و دوباره کمی چیزی میخورد و بعد میرفت بیرون تا تفریح کنه…..
روزها یکی بعد از دیگری میرفتن و میومدن و هر روز کار فینگول همین بود.بدون اینکه کاری بکنه از دسترنج دوستش استفاده میکرد و بعد میرفت تا کمی تفریح کنه.یک عصر تقریبا سرد پاییزی فینگول بعد از خوردن کمی دونه که جینگول زحمتشو کشیده بود ، بیرون رفت . اون حتی تو ایینه خودشو نگاه نکرد که ببینه تو این مدت چقدر کثیف و زشت شده.همینطور که داشت راه میرفت رسید به کوپولی که کوچیک ترین خرگوش جنگل بود.کوپولی تا فینگول رو دید ،جیغ کشید و فرار کرد.فینگول با ناراحتی و تعجب به راهش ادامه داد که دوردونه رو دید. دوردونه سنجاب خوشگل و کوچیکی بود که بخاطر شاد بودنش همه اونو دوست داشتن.
دوردونه جیغ کشید : وایییی….کمک….یک موجود عجیب و زشت اینجاست…..فینگول که ناراحت شده بود گفت: خجالت بکش این چه طرز حرف زدنه….مگه منو نمیشناسی که داری ابروی منو میبری؟چند تا سنجاب و کبوتر و خرگوش دورشون جمع شده بودن که ناگهان صدای بلندی اومد و بالافاصله  همه حیوونهایی که دوروبر اونها بودن فرار کردن.
فینگول پشت سرش رو نگاه کرد و دید یک مورچه خوار بزرگ داره به سمت اون میاد….
رادیو قصه کودک
خاله سمینا

آرزوی گل سرخ

اسم قصه: قصه صوتی آرزوی گل سرخ🌹
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: زهرا رضایی🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: جاه طلبی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
لینک حمایت مالی👇
https://zarinp.al/someina.com
متن داستان


در یک باغ سرسبز کوچک کمی دور و بیرون از قصر ملکه گل سرخ زیبایی زندگی می کرد .
هر روز که غنچه از خواب شب شکفته میشد ، چشم می دوخت به قصر و باغ بزرگ ملکه و آرزو می کرد ای کاش می تونست جزو گل های قصر باشه و هر روز ملکه رو ببینه.
در کنار بوته گل سرخ مورچه کوچکی لانه داشت .مورچه هر روز صدای گل سرخ رو می شنید که با چه حسرتی آرزو می کرد جزو گل های قصر باشه .یه روز به گل سرخ گفت : چرا این قدر دوست داری جزو گل های قصر باشی؟ مگه باغ خودمون چشه؟
گل سرخ گفت: تو به این چند درخت و بوته گل می گی باغ؟
اون قدر کوچلو هستی که این باغ رو بزرگ می بینی.بعد خم شد و گلبرگشو سمت مورچه برد و گفت : بیا روی گلبرگ من تا از این بالا قصر رو ببینی .مورچه با کمک گل سرخ بالا رفت و برای اولین بار تونست قصر رو از دور ببینه .قصر بزرگ و باشکوهی بود که میون باغ خیلی بزرگی قرار داشت.مورچه گفت: چه قدر بزرگ و زیباست .چه درختان سرسبز و گل های زیبایی اونجاست. گل سرخ آروم مورچه رو زمین گذاشت و بعد گفت حالا دیدی چرا آرزو دارم اونجا باشم!
مورچه گفت بله اونجا زیبا و بزرگه اما هنوزم می گم باغ ما هم زیباست .من که اینجا رو دوست دارم. درسته کوچیکه و درختان زیادی نداره اما ساکت و امنه
اینجا خونه دارم و دوستان خوبی که باهاشون شادم.
گل سرخ زیبا ، مهم نیست کجا باشی ؛ مهم اینه کجا دلت خوشه .تو اینجا ریشه داری برای همین شاداب و سرزنده ای .هر چیزی از ریشه و اصالتش دور بشه دوام زیادی نمیاره.
اما گل سرخ اصلا متوجه حرفای مورچه نبود .مورچه رفت تا به کارهاش برسه و گل سرخ همچنان غرق تماشای باغ و قصر بود.
یک روز که ملکه و همراهانش از کنار باغ کوچک گل سرخ عبور می کردند چشم ملکه به گل سرخ زیبا افتاد و محو تماشای اون شد. به همراهش دستور داد که گل سرخ رو از شاخه جدا کنه و با خودشون به قصر ببرن.
گل سرخ از شادی دلش می خواست فریاد بزنه.
همراه ملکه آروم گل سرخ رو از شاخه جدا کرد و با خود به قصر برد.گلدان بسیار زیبایی انتخاب کرد و گل سرخ رو در آن قرار داد.
گل سرخ از اینکه به آرزوش رسیده بود لبخند مغرورانه ای بر لب داشت.
روی میز کنار تخت ملکه بود و از اینکه این قدر به ملکه نزدیک بود ذوق عجیبی داشت.
روزهای اول همه چیز براش جذاب بود. دیوارهای باشکوه قصر. ظروف و گلدان های بزرگ و طلایی. چراغ های بزرگ و نورانی .همه چیز براش تازگی داشت.همه چیز با شکوه بود و حس غرور خاصی به گل سرخ دست داده بود.احساس رضایت و خوشحالی داشت.
روز ها گذشت . گل سرخ کم کم متوجه شد هیچ کس توجهی بهش نداره.هرکسی سرگرم کار خودش بود. خدمتکاران مشغول کار های قصر و ملکه سرگرم کارهای شخصی خودش.
پنجره اتاق ملکه رو به باغ کوچکی که گل سرخ اونجا زندگی می کرد باز میشد.
پنجره باز بود و نسیم ملایمی میومد.
گل سرخ از پنجره بیرون رو نگاه می کرد.
پروانه ها پرواز می کردند.
زنبورها روی گل ها نشسته بودن.
بلبل داشت می خوند.
گنجشک ها گروهی در آسمان پرواز می کردن .
گل های آفتابگردان همه سمت آفتاب می خندیدن.
گل سرخ دلش برای دوستاش و آسمان و پروانه ها تنگ شد.
با خودش گفت قصر از دور فقط قشنگه . اینجا هیچ هیجان و شوری نداره.الان چند روزه تنها تو این گلدونم.
کسی باهام حرف نزده.
چقد دلم می خواد مثل گذشته آزاد بودم و با وز وز زنبورها بیدار میشدم.
باپروانه ها می خندیدم.
نسیم گلبرگ هامو تکون میداد و با باد می رقصیدم.
روزها می گذشت و حسرت گل سرخ این شد که ای کاش میشد یه بار دیگه باغ کوچک خودشو ببینه و آزاد و خوشحال زندگی کنه.
از ناراحتی کم کم پژمرده شد .
ملکه به همراهش گفت این گل پژمرده شده بندازش دور و گل جدیدی تو گلدان بذار .
همراه ملکه گل سرخ رو از گلدان در آورد و اونو بیرون قصر پرت کرد.
گل سرخ که نگاه های آخر رو به باغ کوچک خودش می انداخت مورچه رو دید که دانه گندمی رو رو دوشش گذاشته و میره.
به ارامی صدا زد مورچه کوچلو…
مورچه برگشت و گل سرخ رو دید که پژمرده شده و نای حرف زدن نداره.
مورچه گفت گل سرخ زیبا چی شده؟
تو که به آرزوت رسیدی و به قصر رفتی .اینجا با این حال چه کار می کنی؟
گل سرخ گفت مورچه کوچلو تو درست می گفتی باغ کوچک خودمون خیلی زیباتر بود.
من فریب ظاهر قصر و ملکه رو خوردم.
اونجا تنها شدم و دیگه نتونستم برگردم پیشتون .
مورچه گفت اون موقع آن قدر غرق آرزوهات بودی صدای منو نمی شنیدی
گفتم تو ریشه داری و بی ریشه زنده نخواهی موند اما نشنیدی.
فریب زیبایی های ظاهری رو خوردی و دل خوشی های حقیقی خودتو رو ندیدی.
در این موقع کالسکه ملکه از اونجا عبور کرد و گل سرخ زیر چرخ کالسکه له شد.
مورچه خودشو کنار کشید و به گل سرخ له شده و عبور کالسکه ملکه نگاه می کرد

رادیو قصه کودک

خاله سمینا

یاسین و قلک جادویی

❤️ این قصه تقدیم به یاسین  جان توحیدی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: یاسین و قلک جادویی✨⚱🧒🏻
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویامومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست  مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
🎧📻رادیو قصه کودک
🌹جهت سفارش قصه اختصاصی صوتی کلیک کنید

لیانا و دوستی های خوشمزه

❤️ این قصه تقدیم به لیانا جان حیدری عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: لیانا و دوستی های خوشمزه😓😋🍡
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویامومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست  مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
قصه صوتی اختصاصی

اِما و دفترچه ی جهانگردی📒

❤️ این قصه تقدیم به اِما جان  صالحی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه:  اِما و دفترچه ی جهانگردی📒✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
🪷رادیو قصه کودک
🌺خاله سمینا

🌻》》》قصه اختصاصی

شکلات دانا

اسم قصه: قصه صوتی شکلات دانا🍬
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: الهه منصوری🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

عادت شماره یک : فرونشاندن خشم

✔️سلام
❤️ممنون از اینکه به صدای سمینا در رادیو قصه کودک گوش می کنید
🦋عادت شماره یک : فرونشاندن خشم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
_بعضی وقتها یه حالت جنگولی بنگولی دارم وای چطوری بگم روح ، بله بله دقیقآ روحم دچار یه تغییرات عجیب و غریب میشه
وای …همش دلم میخواد گریه کنم خودمم دلیلشو نمیدونم ها
وای اصلا این یکی رو دیگه نگم خیلی وحشتناکه ، بگم؟
امم…از همه ، از همه متنفر میشم
خب خودم هم نمی دونم چرا، حتی اگه یه عالمه درس و تحقیق داشته باشم که ذهنمو مشغول کنه بازم کمکم نمیکنه اه…
_ا بذار یه مثالی بزنم ، ذهن تو و یه گلوله ی برفی ، انگار این دوتا شباهت چندانی به هم ندارن او او اما خیلی ها نظرشون اینه که این دوتا خیلی به هم شبیه ان ، اگه چند لحظه به یه گلوله برفی نگاه کنی میفهمی ، البته منظورم گوی برفیه ، اهمم . این گلوله های گوی مانند تزیینی برفی ❄️🔮
وااای من عاشقشونم وقتی تکونشون میدم دونه های برفی که داخلشون هست به همه طرف میره و در کل گوی شیشه ای پخش میشه ،اون موقع اصلآ نمیتونی بفهمی ، اره اصلا نمیتونی بفهمی زیر این گلوله های برفی چه چیزی یا چه کسی هست …🔮
ذهن ما هم ممکنه براش همچین اتفاقی بیفته
فکرامون ، احساساتمون اوو قاطی پاطی بشن ،حتی ممکنه توی اون حالت موقعیت خودمون رو هم تشخیص ندیم
من مطمئنم ، آره مطمئنم که تو میدونی هنگام سر در گمی ، چه احساسی به آدم دست میده
مثلآ فکر کن ،اوه خدای من ،توی یه روز دو تا تولد دعوت شدی وااای
و یا ، یا بعد از کلی تمرین این دوست تو بوده که برای تک خوانی گروه سرود انتخاب میشه ، یا وقتی که مامان و بابا ، خب به هر دلیلی با هم دعوا میکنن و یا وقتی که فکر می کنی آنیتا با تو دوسته و اون یه گروه برای انجام تکالیف خونه درست می کنه ولی ، تو رو عضو نمی کنه
همچین وقتایی خب رسیدگی به امور و اتفاقا، خیلی سخته
فکر کن تو یه جای شلوغ هستی و دارن از همه طرف ، اوه خدای من از همه طرف به تو فشار میارن ، تو توی اون شلوغی قطعآ نمیتونی جلوی فشار اونها رو بگیری ، دقیقآ مثل اتفاقایی که برات گفتم
خب یه روز ممکنه بیقراری ، آزردگی و شک و تردید باعث این آشفتگی بشه و یا یه روز ناراحتی ، عصبانیت ، این احساست شدید رو به وجود بیاره
اما یه چیزی هست که همتون ، بله همتون ممکنه دچار این حالتهای آشفتگی بشین
✔️حالا میخوام یه امتحان ازتون بگیرم …
اما بذارید توی پادکست بعدی این کار رو بکنم ، پادکست بعدی رو حتما گوش کنید
✔️و یه نکته مهم :
🎉لطفا شاد بودن رو انتخاب کنید
شاد بودن
کودک شاد
شادی
خاله سمینا
پادکست صوتی

چه کسی شاده؟!

🌈سلام
💠ممنون از اینکه به صدای سمینا در رادیو قصه کودک گوش می کنید
♡♡♡♡♡♡♡
🌀چه کسی شاده؟؟!
کی؟ یعنی چه کسی شاده ؟
با شما هستم ، بله با شما ،
شما شاد هستید ، البته خب
خب در مواقع و لحظاتی که اتفاق خوب میفته
یک اتفاق، یه اتفاق که باعث میشه خون زیر پوستت شروع به رقصیدن کنه
اون موقعست که کاملا معنی کلمه شاد رو میدونی
شاد یعنی
پر از هیجان
خرم و خروشان
و حتی ، و حتی دوسداری این احساس تا همیشه تا آخر دنیا
ادامه داشته باشه
🍃مثل وقتی که تو مسابقه پرش مدرسه برنده ی پنکیک های شکلاتی شدی ، اممم
🍃یا وقتی که گروهت توی مسابقه کتابخونی تقریبا همه سوالات رو کامل جواب داده
🍃یا وقتی که صمیمی ترین دوستت که عاشقشی ، اون نمیخواد مدرسه ش رو عوض کنه یا به شهر دیگه ای بره اون میخواد کنار تو بمونه
اوه دست و پاهات رو نگاه کن اونا دارن درازتر میشن
یعنی اینکه
✅تو داری بزرگتر میشی قبلا بهت گفته بودم هر روز بک هدیه از طرف خداست و توی روز جدید اتفاق جدیدی میفته
یه روزایی هستن که دوسداری حتما عکسی از اون روز داشته باشی و توی آلبوم خاطراتت اون روز رو نگه داری روزای بی نظیر ، عالی ، که اوضاع کاملا خوبه
روزای آروم که آرامش و اعتماد به نفس داری
اما ، اما خب روزایی هم هستن که انگار کج و ماوجن دوسداری اونا رو مچاله کنی پرتشون کنی یه جای دور
یه جایی که اصلا چشمت بهشون نخوره و کاملا اونارو از یاد ببری
عزیز دلم میخوان یه چیزی بگم
هرچی دست و پات درازتر میشه یعنی داری بزرگتر میشی
اره عزیزم
کم کم متوجه میشی که نمیشه همیشه یعنی همه ی روزها حالت خوب باشه
اما ، اما یه خبر خوب ،خبر خوب اینکه بزرگ شدن یعنی اینکه در مورد کلمه شادی از طرف دیگه یا از یه سمت دیگه و عمیق تر فکر کنی
اهان ، فکر کنی …
پادکست بعدی رو حتما گوش کن
اونحا میخوام قدم های جدیدی رو بهت یاد بدم
اما
فراموش نکنید
لطفا شاد بودن رو انتخاب کنید
🦋رادیو قصه کودک
🦋کودک شاد
🦋خاله سمینا

آدم برفی

اسم قصه: قصه صوتی آدم برفی❄️☃️
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: همکاری
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
☆☆☆☆☆☆☆
متن داستان
یکی بود یکی نبود.
یه روز برفی و سرد، مهرسا و السا، شال و کلاه و کاپشن و دستکش پوشیدند و توی حیاط رفتند تا برف بازی کنند.
بعد از مدتی که از برف بازی شون گذشت ، مهرسا گفت : السا ! بیا آدم برفی درست کنیم .
السا با علامت سر موافقت کرد تا آدم برفی درست کنند.
مهرسا و السا مشغول آدم برفی درست کردن شدند و وقتی آدم برفی کامل شد، مهرسا گفت: به نظرم آدم برفی مون یه چیزی کم داره.
السا با تعجب نگاهی به آدم برفی کرد و گفت: چیزی کم نداره . کلاه و هویج برای سر و دماغش گذاشتیم. چوب هم برای دستاش گذاشتیم .
مهرسا گفت: آره می دونم . دکمه برای چشماش و یه کیف هم برای روی دستاش کم داره .
السا با هیجان گفت : آره راست میگی. کیف کوچیکه ی من برای آدم برفی مون خوبه .
بعد السا بدو بدو توی خونه رفت و دکمه های نسبتا بزرگ و کیف کوچولوشو از اتاقش برداشت و به حیاط برد و روی آدم برفی گذاشت .
بعد مهرسا و السا ، مامان و بابا رو صدا زدند و خوشحال و خندان همگی با آدم برفی عکس گرفتند .
رادیو قصه کودک
قصه صوتی کودکانه
خاله سمینا

شرایط سخت رو با شادی بگذرون

💚سلام
ممنون از اینکه به صدای سمینا در رادیو قصه کودک گوش میکنید
🦋شرایط سخت رو با شادی بگذرون
بچه ها
همه ی ما
همه ما یعنی تک تک آدمای روی زمین
با اتفافات عجیب ، اتفاقای بد ، اتفاقایی که باعث نا امیدیمون میشن روبرو میشیم
و همه مون از اینجور اتفاقا توی زندگیمون داریم و بیشتر وفتا در مواقع سختی دلسرد میشیم یعنی
نا امید میشیم …
_اه وای امروز اصلا حالم خوب نیست چون مامان بخاطر شغلش امروز اصلآ خونه نمیاد، از وقتی مامان و بابا بخاطر بعضی از مسائل ، از هم جدا زندگی میکنن همیشه غمگینم
اما بچه ها یه جایی خوندم که ادمها توی شرایط سخت ، دوسدارن یعنی تمایل دارن ، یعنی علاقه دارن منفی نگر باشن یعنی به چیزای منفی فکر کنن
انگار با فکر کردن به فکرای غلط اروم تر میشن اما
اما خداوند به ما میگه:
دقیقا دقیقا در همون لحظه درست برعکس عمل کنیم و در شرایط سخت همه چیز رو با شادی ببینیم
خب ممکنه بعضیا این جمله رو درک نکنن . او او من شنیدم شنیدم چندتاتون دارید میخندین
صدای یکیتونم شنیدم که میگفت؟
_منظورتون اینه درست زمانیکه همه چیز قاطی پاطی و اوضاع سخت شده یعنی مامان شیفت شب کار میکنه یا بابا سفر کاریش یه هفته بیشتر طول کشیده و دیر تر میاد خونه
یا خب مامان و بابا بخاطر شرایط جدا از هم زندگی میکنن
یعنی ما تو این شرایط خوشحال و شاد باشیم؟!
بله ، دقیقا همینطوره
میدونید چرا ؟ الان میگم بهتون
چون وقتی شادیتون رو از دست میدین ، قدرتتون رو از دست میدین در مواقع سختی شما بیشتر از همیشه به قدرتتون احتیاج دارید و این قدرت شما به شادی شما بستگی داره چون اگه از این همه اتفاقا با فکرای منفی، تلخی و نا امیدی عبور کنید دیگه ، دیگه قطعا انرژی لازم و زنده دلی رو برای ایستادن و مبارزه خوب کردن ندارین
بذارین یه چیزی بهتون بگم
اصلا لازم نیست ،لازم نیست احساساتتون شما رو راهنمایی کنن
اونا مسئول اینکار نیستن شما مسیولید به جای اینکه اجازه بدید احساسات منفی با شما حرف بزنن خودتون ، خودتون با خودتون حرف بزنید
شما باید درون اون شرایط به خودتون یه چیزایی رو یادآوری کنید مثلا اینکه اگر چه این وضعیت سخته
اما ، اما مامان حتما فردا صبح میاد خونه و یه صبحونه خوشمزه کنار هم میخورید
بابا هم به زودی به خونه میاد و اخر هفته تو رو به شهر بازی میبره
و کلی خوش میگذرونین
اگه مامان و بابا بخاطر شرایط از هم جدا زندگی میکنن اگر چه این وضعیت سخته و من علت و حکمت اون رو از طرف خداوند درک نمیکنم
اصلا ، اصلا واقعا اتفاق منصفانه ای نیست اما من نگرش و نگاه مثبتم رو حفظ میکنم و سرتاسر از شادی باقی میمونم و میدونم که این وضعیت نمیتونه من رو نسبت به بقیه ی بچه ها عقب نگه داره و حتما ، و حتما خداوند به زودی موقعیت بهتری برای من داره بهتون قول میدم
به همین زودی
اما اگه :
✔️شاد بودن رو انتخاب کنید
پس لطفا
🦋لطفا شاد بودن را انتخاب کنید
شاد بودن
خاله سمینا
رادیو قصه کودک
شاد بودن را انتخاب کنید