قصه اختصاصی صوتی سوپرایزی برای کودک شما ❤️ این قصه تقدیم به ابوالفضل جان سلطان محمدی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: ابوالفضل و دوست راستک اختراعی اش ✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم: رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio مستر بلوط سرویس خواب کودک و نوجوان و جوان رادیو قصه کودک خاله سمینا
قصه اختصاصی صوتی ، هدیه ای متفاوت برای کوک دلبندتان ❤️ این قصه تقدیم به دلسا جان محمدی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: دلسا قهرمان سرزمین قهرمان ها💪 قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio رادیو قصه کودک قصه اختصاصی خاله سمینا
🦋قصه اختصاصی صوتی سوپرایزی برای کودک دلبندتان🦋 ❤️ این قصه تقدیم به رایان جان بسمل عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: رایان و راه حل قورتکی🌀 قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio رادیو قصه کودک قصه اختصاصی تولد کودک خاله سمینا
اسم قصه: قصه صوتی آدم برفی❄️☃️ قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۱ تا ۷ سال موضوع: همکاری آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio ☆☆☆☆☆☆☆ ✅متن داستان یکی بود یکی نبود. یه روز برفی و سرد، مهرسا و السا، شال و کلاه و کاپشن و دستکش پوشیدند و توی حیاط رفتند تا برف بازی کنند. بعد از مدتی که از برف بازی شون گذشت ، مهرسا گفت : السا ! بیا آدم برفی درست کنیم . السا با علامت سر موافقت کرد تا آدم برفی درست کنند. مهرسا و السا مشغول آدم برفی درست کردن شدند و وقتی آدم برفی کامل شد، مهرسا گفت: به نظرم آدم برفی مون یه چیزی کم داره. السا با تعجب نگاهی به آدم برفی کرد و گفت: چیزی کم نداره . کلاه و هویج برای سر و دماغش گذاشتیم. چوب هم برای دستاش گذاشتیم . مهرسا گفت: آره می دونم . دکمه برای چشماش و یه کیف هم برای روی دستاش کم داره . السا با هیجان گفت : آره راست میگی. کیف کوچیکه ی من برای آدم برفی مون خوبه . بعد السا بدو بدو توی خونه رفت و دکمه های نسبتا بزرگ و کیف کوچولوشو از اتاقش برداشت و به حیاط برد و روی آدم برفی گذاشت . بعد مهرسا و السا ، مامان و بابا رو صدا زدند و خوشحال و خندان همگی با آدم برفی عکس گرفتند . رادیو قصه کودک قصه صوتی کودکانه خاله سمینا
اسم قصه: قصه صوتی ماری و موشی قصه گو: سمینا❤️ نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀 تنظیم: رویا مومنی 🌱 گروه سنی: ۱ تا ۷ سال موضوع: منظم بودن_ تمیز و پاکیزه بودن آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio متن قصه : یکی بود یکی نبود. توی یه جنگل سرسبز و زیبا، همه ی حیوونای جنگل با صلح و صفا زندگی می کردند. حیوونای جنگل علاوه بر اینکه با هم آشتی بودند به همدیگه توی سختی ها کمک می کردند .اونا صبح ها دنبال کارهای خودشون می رفتند و شبها وسط جنگل دور هم جمع می شدند و می گفتند و می خندیدند. یه شب که مثل هر شب حیوونای جنگل دور هم جمع شدند ماری که یک مار کوچولو بود ، گفت : موشی کجا رفت ؟ همین الان اینجا دیدمش. همه ی حیوونای جنگل به اطراف نگاه کردند. ماری راست می گفت . انگار موشی غیب شده بود. ماری گفت : من میرم دم در لونه ی موشی تا ببینم چرا زود رفت . وقتی ماری به دم در لونه ی موشی رسید ، مادری در زد . تق تق تق تق تق تق تق موشی مسواک به دست در لونه شو باز کرد . ماری با تعجب پرسید : موشی ! چرا اینقدر زود رفتی ؟ موشی با اشاره ماری رو متوجه کرد که داره مسواک می زنه و هر وقت مسواک زدنش تموم شد جواب سوالشو میده . بعد از چند دقیقه مسواک زدن موشی تموم شد و گفت : من از امشب می خوام سر ساعت بخوابم . پس زود اومدم لونه تا مسواک بزنم و بخوابم. از امشب می خوام یه موش تمیز و منظم باشم . ماری لبخندی زد و گفت : آفرین موشی ! بعد ماری به جمع حیوونای جنگل برگشت و موشی هم به تختخواب رفت تا سر ساعت بخوابه .
❤️ این قصه تقدیم به آوا جان مرادی نسب، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: آوا در سرزمین آمفیبیا ✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: راضیه احمدی☘ تنظیم: رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی اختصاصی مستر بلوط
❤️ این قصه تقدیم به مایا جان و دیبا جان آراسته، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای شما باشه عزیزای دل❤️ اسم قصه: یک رویای فلامینگویی🦩✨ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: ناهید پور زرین ☘ تنظیم: رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه اختصاصی
سوپرایزی متفاوت برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید ☆☆☆☆☆☆☆ ❤️ این قصه تقدیم به هانیه جان ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️ 🍭امیدوارم بهترینها برای تو باشه عزیز دل❤️ اسم قصه: فرشته محافظ قصهگو: سمینا ❤️ نویسنده: ناهید پور زرین☘ تنظیم : رویا مومنی🌱 با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ 👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏 دنیای کودک را بساز 😍 پشتیبانی: 🆔 @mhdsab 🆔 @childrenradio
اسم قصه : دکتر ترس نداره قصه گو : سمینا❤️ نویسنده: فاطمه علیباز🍀 تنظیم: رویا مومنی🌱 گروه سنی : ۳ تا ۷ سال موضوع: آموزشی آدرس کانال تلگرام👇 🆔 @childrenradio
متن داستان: در یک دریای بزرگ و پر از آب دلفین کوچولویی بنام برفی همراه پدر و مادرش زندگی می کرد. توی این دریا ماهی های بزرگ و کوچک زیاد و خرچنگ و ستاره های دریایی هم زندگی میکردند.برفی خیلی باهوش بود و خیلی چیزها را می فهمید در آب شنا می کرد با دلفین های بزرگ و کوچک دیگه بازی میکرد. بیشتر اوقاتش با دوستش که اونم یک دلفین به اسم نیلی بود، بازی میکرد. اونا ماهی ها رو شکار می کردند و غذا میخوردند و از آب می پریدند تو آسمون و خلاصه بازی میکردند وخوشحال بودند. یک روز وقتی برفی ونیلی مشغول شنا کردن وپریدن و بازی کنار ساحل بودند، برفی از آب پرید بالا و وقتی خواست بیاد پایین، دقت نکرد و دمش خورد به یک سنگ تیز و زخمی شد و درد گرفت. برفی شروع کرد به گریه کردن. آخه دمش زخمی شده و درد گرفته بود. نیلی که دورتر از او مشغول شنا بود، نزدیکتر اومد و گفت : ((برفی جونم چی شده؟ چرا گریه می کنی؟)) برفی گفت:((دم من خورد به این سنگ و زخمی شد و داره درد می کنه.)) نیلی گفت:(( بریم به مادرت بگیم .. شاید لازم باشه بری پیش دکتر.)) برفی گفت :(( نه. من نمیام .من از دکتر میترسم.)) نیلی گفت:(( خوب حالا چه کار کنیم؟)) برفی گفت:(( من خودم با باله ام نگهش میدارم تا خوبِ خوب بشه.)) بعد هم دوتایی رفتند یه گوشه ته دریا ، روی یک تخته سنگ نشستند. اما هر چه می گذشت درد و ناراحتی برفی بیشتر می شد و حالش بدتر می شد.. نیلی گفت:(( من الان میرم به خاله دلفین میگم..)) و بدون اینکه منتظر جواب دادن برفی بشه رفت سراغ خانم دلفین. خاله دلفین خیلی ناراحت شد. زود دکتر دلفین رو خبر کرد و دوتایی رفتن پیش برفی. آقای دکتر زخم دلفین رو پانسمان کرد و گفت :(( پسرم، دکتر که ترس نداره. هر کسی موقعی که مریض میشه یا زخمی میشه و آسیب ببینه حتمأ باید بره دکتر)) بعد یه مقدار دارو هم به دلفین داد تا بخوره ودردش کمتر بشه. برفی که حالا بهتر شده بود، فهمید کارش اشتباه بوده و نباید از دکتر بترسه . اون قول داد تا همیشه وقتی مریض میشه بره پیش آقای دکتر مهربون تا زودِ زود خوب بشه. رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه