نازنین و غول غولک (قسمت ششم)

☆سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
******************************

اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت ششم )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
متن داستان:

غول غولک ، نازنین کوچولو رو به خونه رسوند و موقع خداحافظی، نازنین کوچولو گفت
(( غول غولک جون ! دلم برات تنگ میشه.بازم کی میای پیشم ؟))
غول غولک خندید و گفت
(( منم دلم برات تنگ میشه نازنین ! به زودی زود میام پیشت . خداحافظ ))
غول غولک پرواز کرد واز نازنین کوچولو دور شد .
نازنین کوچولو دور شدن غول غولک رو از پنجره اتاقش تماشا کرد و وقتی غول غولک دور دور شد، پنجره رو بست و روی تختخوابش دراز کشید .
در همین موقع صدای در اتاق نازنین کوچولو بلند شد
((نازنین جان ! دخترم ! بیدار شو . صبح شده))
نازنین کوچولو خمیازه ای کشید ، پتو رو کنار زد، به پنجره اتاقش نگاه کرد و خورشید خانمو دید که نورشو توی اتاقش می تابونه .
وقتی از تختخواب پایین اومد یاد غول غولک افتاد . با خودش گفت
(( چه خواب خوبی بود. غول غولک بازم به خوابم بیا ))
وقتی نازنین کوچولو مشغول صبحونه خوردن بود ، گفت (( راستی مامان جون ! دیشب دوباره خواب غول غولک رو دیدم . منو برد پیش ننه سرما ))
مامان با تعجب نگاهی به نازنین کوچولو کرد و گفت
(( واقعا ! ننه سرما چه شکلی بود؟))
نازنین کوچولو جواب داد
(( یه پیرزن مهربون با موهای سفید و پیرهن و روسری گل گلی ))
مامان خندید و گفت
(( خوش به حالت که ننه سرما رو دیدی . منم وقتی کوچولو بودم خیلی دوست داشتم ننه سرما رو ببینم ولی نشد ))
نازنین کوچولو هیجان زده گفت
(( هم ننه سرما رو دیدم هم پسرش ))
مامان تعجب کرد .
نازنین کوچولو ادامه داد
(( پسرش چله بزرگه . تولدش اول زمستونه . همون شب یلدا . توی جشن تولد پسر ننه سرما ، آجیل و انار و هندونه می خورند چون خوراکی های خوشمزه و سالمی هستند))
مامان هیجان زده گفت
(( نازنینننن ! تو اینا رو از کجا می دونی ؟))
نازنین کوچولو که صبحونه رو کامل خورده بود و از روی صندلی بلند شده بود ، جواب داد
(( از ننه سرما ! ننه سرما بهم گفت ))
مامان خندید و گفت (( آفرین به ننه سرما !))
پایان قسمت ششم

رادیوقصه کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

قصه های آموزنده

نازنین و غول غولک (قسمت پنجم)

امسال در شب تولد کودک دلبندتان و یا نوه مغز بادامتان متفاوت سورپرایزش کنید.
❇️قصه ای صوتی به نام کودک

✅ اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت پنجم )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان :

نازنین گفت (( ننه سرما !))
ننه سرما فوری جواب داد (( جانِ ننه سرما!))
نازنین پرسید (( یلدا یعنی چی ؟ ))
ننه سرما جواب داد (( یعنی تولد .یعنی میلاد ))
نازنین هیجان زده گفت
(( یعنی الان جشن تولد آقا چله بزرگه ! تولد پسرتونه !))
ننه سرما خندید و گفت (( آره عزیزم. آجیل بخور . هندونه بخور .انار بخور ))
نازنین، پسته و بادام از توی ظرف آجیل برداشت ، به دهن گذاشت و با ولع قورت داد .
یه مدت که گذشت نازنین کوچولو دوباره گفت
(( ننه سرما ! ))
ننه سرما فوری جواب داد (( جانِ ننه سرما !))
نازنین کوچولو پرسید (( ننه سرما ! چرا جشن تولد پسرت آجیل و هندونه و انار می خورن ؟))
ننه سرما خندید و گفت (( خب آجیل خوراکی خوشمزه و سالمیه . آجیل بدنمونو قوی می کنه . هندونه هم میوه ی خوشمزه و خنکیه . آب بدنمونو توی زمستون زیاد می کنه و خنکمون می کنه . انار هم خون بدنمونو زیاد می کنه ))
نازنین کوچولو دست زد و گفت
(( تولد تولد تولدت مبارک ))
ننه سرما و غول غولک و چله بزرگه خندیدند و دست زدند .
ساعتی گذشت و سپیده صبح از راه رسید .بعد خورشید خانم خمیازه ای کشید و کم کم از پشت کوه ها پیداش شد.
غول غولک گفت
(( نازنین ! بهتره برگردیم خونه . ننه سرما و چله بزرگه باید استراحت کنند))
نازنین کوچولو و غول غولک از ننه سرما و چله بزرگه تشکر کردند و خداحافظی کنان با پرواز غول غولک به آسمون از کلبه ی ننه سرما بیرون اومدند .
پایان قسمت پنجم

مامان و بابا های همراه همیشگی رادیو قصه کودک و قصه های صوتی شب کودکانه سمینا
مامان بزرگها و بابا بزرگ های مهربون
برای کودک دلبندتان قصه اختصاصی سفارش بدهید .قصه ای که کودک دلبندتان ، آن را دوست داشته باشد و از آن لذت ببرد.
با سفارش قصه اختصاصی مهارتی ( عزت نفس ، استقلال ، مهارت نه گفتن ، راستگویی )و رفتاری ( جدا خوابیدن در تختخواب شخصی ، مسواک زدن و تمام کردن غذا ) برای کودک دلبندتان خاطره سازی کنید .

نازنین و غول غولک (قسمت چهارم)

برای قصه گویی به کودکان دلبندتان چه راهکاری دارید ؟
آیا شبها با خواندن کتاب داستان برای او قصه می گویید یا از خودتان قصه می سازید؟؟
شاید بعضی وقتها از خواندن کتاب داستان و یا قصه سازی برای کودک دلبندتان خسته شده باشید و یا وقت کافی برای اینکار نداشته باشید و با اصرار کودکتان مواجه شده باشید .
رادیو قصه کودک مشکل شما را حل کرده است و با قصه های صوتی کودکانه سمینا ، هرشب کودک دلبندتان را با قصه های شب صوتی کودکانه و آموزنده همراه می کند.

اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت چهارم )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان :
هر چقدر غول غولک و نازنین کوچولو به کلبه ی ننه سرما نزدیک می شدند ، کلبه دورتر و به سمت آسمان بالا می رفت .
نازنین کوچولو با تعجب گفت
(( واای ! کلبه چرا بالا می ره !چرا میره آسمون !))
غول غولک با خونسردی جواب داد
(( خب معلومه ننه سرما توی آسمون زندگی می کنه ))
نازنین کوچولو گفت
(( آهان فهمیدم .ننه سرما همونیه که برف و سرما برامون از آسمون می فرسته ))
غول غولک حرفی نزد .
نازنین کوچولو به غول غولک نگاه کرد و گفت (( چرا حرف نمی زنی ؟ اصلا ما کجا داریم میریم ؟))
غول غولک جواب داد
(( پیش ننه سرما ))
نازنین کوچولو پقی زد زیر خنده .
غول غولک چپ چپ به نازنین کوچولو نگاه کرد .
نازنین کوچولو متوجه ی چپ چپ نگاه کردن غول غولک شد وگفت
(( اینطوری نگام نکن. آخه تو میگی میخواییم بریم پیش ننه سرما ولی هرچقدر میریم کلبه ی ننه سرما توی آسمون میره و ما این پایین هستیم ))
غول غولک گفت
(( پشتم بشین نازنین ))
نازنین کوچولو پشت غول غولک نشست و غول غولک به سمت کلبه ی ننه سرما پرواز کرد .‌
وقتی به کلبه ی ننه سرما رسیدند ، ننه سرما خوش آمد گفت
(( خوش اومدی غول غولک ! چه دختر کوچولوی خوشگلی رو با خودت آوردی غول غولک جان ! اسمش چیه ؟))
نازنین کوچولوبه جای غول غولک جواب داد
(( اسمم نازنینه ))
ننه سرما لبخندی زد و گفت
(( به به ..اسمتم مثل خودت قشنگه ))
وبعد اشاره کرد به چِله ی بزرگ که دور کرسی نشسته بود و گفت
(( بفرمائید دور کرسی پیش چله بزرگ بشینید تا براتون آجیل و هندونه بزارم ))
نازنین کوچولو با دستهای کوچولوش ، پیراهن زرد رنگ غول غولک رو کشید و پرسید
(( چله دیگه کیه ؟))
غول غولک جواب داد
(( پسر بزرگ ننه سرما ، چله بزرگه . امشب که اول زمستونه تا چهل روز دیگه روی زمین حکمفرمایی می کنه ))
ننه سرما آجیل توی ظرف کشید و هندونه هم قاچ کرد و جلوی غول غولک و نازنین کوچولو گذاشت تا بخورند .
پایان قسمت چهارم

رادیو قصه

کودکانه

خاله سمینا

نازنین و غول غولک (قسمت سوم)

قصه صوتی کودکانه از رادیو قصه کودک ، کودک دلبند شما را شاد می کند. قصه صوتی شب کودکانه سمینا ، کودک دلبند شما را با اعتماد به نفس می کند.‌قصه های صوتی کودکانه سمینا را هر شب برای کودک دلبندتان از رادیو قصه کودک دانلود کنید .

اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت سوم )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

✅ متن داستان :
باد سردی شروع به وزیدن کرد.
نازنین کوچولو گفت (( واای ! سردم شد .))
غول غولک ، کلاه قرمز رنگی از جیب پیراهن زرد رنگش بیرون آورد و به دست نازنین داد و گفت (( بپوش ))
نازنین کوچولو هیجان زده گفت
(( واای غول غولک ! چه کلاه قشنگی ! ))
و کلاه قرمز رنگ رو روی سرش گذاشت .
در همین موقع برف شروع به باریدن کرد. غول غولک آرام و بی سروصدا ، سرعتشو کم کرد و بین درختان جنگل زیر بارش برف فرود اومد .
نازنین کوچولو با تعجب به جنگل نگاه کرد و گفت
(( اینجا کجاست ؟ چقدر تاریکه ))
غول غولک گفت
(( پیاده شو . رسیدیم ))
نازنین کوچولو اخم کرد و گفت
(( باید به من بگی اینجا کجاست وگرنه پیاده نمیشم ))
غول غولک گفت
(( پیاده شو نازنین !))
نازنین کوچولو با ناراحتی از پشت غول غولک پیاده شد .
غول غولک دست نازنین کوچولو رو گرفت و قدم زنان زیر بارش برف توی جنگل تاریک بدون هیچ حرفی به راه افتاد.
نازنین کوچولو همراه غول غولک قدم زد تا اینکه به روشنایی رسیدند .
نازنین کوچولو با دیدن روشنایی گفت
(( اونجا رو ! یه کلبه ست ))
غول غولک با خونسردی جواب داد
(( آره . کلبه ی ننه سرماست ))
نازنین کوچولو با تعجب پرسید
(( ننه سرما ! ننه سرما دیگه کیه ؟))
اما غول غولک جواب سوال نازنین کوچولو رو نداد و به راهش ادامه داد .
پایان قسمت سوم

 

رادیو قصه 

خاله سمینا 

قصه های صوتی

نازنین و غول غولک (قسمت دوم)

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت دوم )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

متن داستان:

غول غولک سبز و مهربون وارد اتاق نازنین شد و با هیجان گفت
(( واای ! چه اتاق قشنگی! خوش به حالت نازنین))
نازنین کوچولو گفت (( چطوری منو پیدا کردی؟))
غول غولک جواب داد (( خب اومدم تا سوالتو بدم ))
نازنین کوچولو با تعجب به غول غولک نگاه کرد.
غول غولک خندید و گفت(( اون طوری نگام نکن. سوال شب یلدا پرسیدی اومدم جواب سوال تو بدم ))
نازنین کوچولو اخم کرد و گفت
(( تو از کجا سوال منو فهمیدی؟))
غول غولک دوباره خندید و گفت
(( خب توی ذهنت بودم و سوالتو شنیدم ))
اخمهای نازنین از هم باز شدند .بعد گفت
(( اونوقت جواب سوالم چیه ؟))
غول غولک که قَدِش دوبرابر قد نازنین کوچولو بود و یه پیراهن زرد پوشیده بود و دوشاخ سبز چمنی روی سرش بود، روی لبه پنجره رفت و گفت (( بشین پشتم نازنین !))
نازنین کوچولو گفت (( جواب سوالمو بده ))
غول غولک دوباره تکرار کرد (( بشین پشتم نازنین !))
نازنین کوچولو پشت غول غولک نشست و وقتی دو نفری از پنجره بیرون رفتند ، غول غولک پرواز کرد .
نازنین کوچولو هیجان زده گفت
(( وااای غول غولک ! تو پرواز می کنی ؟))
غول غولک فقط خندید و به ماه و ستاره ها خیره شد و به پرواز ادامه داد.

پایان قسمت دوم

✅مامان و باباهای همراه همیشگی رادیو قصه کودک و قصه های صوتی شب کودکانه
مامان بزرگها و بابا بزرگ های مهربون
برای کودک دلبندتان قصه اختصاصی سفارش بدهید . قصه ای که کودک دلبندتان، آن را دوست دارد و از آن لذت می برد .
با سفارش قصه اختصاصی مهارتی ( عزت نفس، استقلال ، مهارت نه گفتن ، راستگویی ) و رفتاری ( جدا خوابیدن در تختخواب شخصی ، مسواک زدن و تمام کردن غذا)
برای کودک دلبندتان خاطره سازی کنید .
امسال در شب تولد کودک دلبندتان و یا نوه مغز بادامتان متفاوت سورپرایزش کنید.
قصه ای صوتی به نام کودک

 

خاله سمینا

رادیو قصه 

قصه صوتی کودکانه

نازنین و غول غولک (قسمت اول)

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: نازنین و غول غولک( قسمت اول )???✨
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: افسانه شب یلدا

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

روزی روزگاری توی یه شهر قشنگ و زیبا ، یه دختر کوچولو به نام نازنین زندگی می کرد.

نازنین کوچولو یه روز عصر پاییزی همراه مامان و بابا به بازار رفت .
بازار خیلی شلوغ بود و نازنین هاج و واج به فروشنده هایی که جلوی مغازه شون ایستاده بودند و با صدای بلند محصولاتشونو معرفی می کردند ، نگاه می کرد :
_ بدو اینور بازار ….هندونه ی شب یلدا به شرط چاقو داریم.
_ بیا اینو ر بازار ..آجیل درجه یک شب یلدا داریم .
_ بفرمایید باسلوق شب یلدا.
نازنین با تعجب از مامان پرسید
(( شب یلدا دیگه چیه ؟))
مامان با مهربونی جواب داد
(( شب یلدا شبیه که همه مردم با خونواده ها و فامیلاشون دور هم جمع میشن تا زمستونو جشن بگیرند ))
نازنین هیجان زده گفت
(( آهان فهمیدم. مثل وقتی که میریم خونه مامانی و بابایی ، خاله سارا اینا و دایی سامان اینا هم میان ))
مامان گفت (( آره عزیزم ))
درهمین موقع نازنین و مامان و بابا داخل یه مغازه آجیل فروشی رفتند تا آجیل شب یلدا بخرند.
نازنین توی فکر رفت و با خودش گفت
(( چرا آجیل می خورن ؟ چرا اصلا دور هم جمع میشن ؟ مگه هر هفته خونه مامانی و بابایی نمیریم و خاله اینا و دایی اینا هم میان. پس چرا شب یلدا اینقدر مهمه ؟))
نازنین جواب این سوالها رو توی ذهن خودش می گشت و می خواست از مامان و بابا بپرسه اما فرصت نشد وبا یه عالمه بسته ی آجیل و هندونه و میوه به خونه برگشتند.

همون شب نازنین خسته و خواب آلو روی تختخوابش رفت تا بخوابه اما سوالهای شب یلدا هنوز توی ذهنش بود و دنبال جواب بود .

درهمین موقع صدایی از پنجره ی اتاقش به گوش رسید .
نازنین از روی تختخواب پایین اومد ، به پنجره نزدیک شد ، پرده رو کنار زد و از تعجب خشکش زد.
_ سلام نازنین!
نازنین نمی دونست جواب غول غولک رو که هرشب به خوابش می اومد و حالا پشت پنجره ی اتاقش اومده و با مهربونی سلام میده رو چی بده .
_ سلام نازنین ! میشه بیام توی اتاقت ؟

نازنین به خودش اومد ، پنجره رو باز کرد و اجازه داد غول غولک سبز و مهربون توی اتاقش بیاد .

پایان قسمت اول

رادیو قصه

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

قصه های صوتی

خرگوش کوچولو پرستار میشود

 


سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

خرگوش کوچولو پرستار میشود

اسم قصه: خرگوش کوچولو پرستار میشود?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: مادر
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کوچولو و مادرش در زیر یک درخت بزرگ زندگی می کردند. یک روز صبح که خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد، دید مادرش هنوز بیدار نشده و توی رخت خوابش خوابیده.

به سراغ مادرش رفت اونو صدا کرد و گفت: مامان جون آفتاب همه جا رو پر کرده. امروز چرا شما هنوز بیدار نشدی؟ مامانش با زحمت چشماشو بازکرد و باصدای گرفته ای گفت: پسرم من حالم خوب نیست و نمی تونم بلند شم.

خرگوش کوچولو خیلی ناراحت شد و تندی پرید و نزدیکتر رفت و گفت: مامان جونم چی شده؟ چرا مریض شدی … و شروع کرد به گریه کردن. مادرش گفت: گریه نکن عزیزم. اول برو، برات صبحانه گذاشتم ،بخور بعد بیا بهت بگم.

خرگوش کوچولو تند تند رفت و صبحانه شو خورد و به پیش مامانش برگشت و گفت: مامان جون حالا بگو من چه کار کنم ؟ من چه جوری باید زندگی کنم مامانش گفت: عزیزم همیشه که من نباید از تو نگهداری کنم.

امروز نوبت تو که از من پرستاری کنی. خرگوش کوچولو گفت: باشه مامان جون بگو چیکار باید بکنم تاحالتون خوب بشه؟ مامان خرگوشه گفت: برو سراغ دکتر بزی. بگو مامانم مریض شده و بیارش اینجا.


خرگوش کوچولو تند پرید و رفت در خونه آقای بزی و گفت: سلام آقا بزی مهربون. مادرم مریضه. باید زودتر بیای پیشش. آقا بزی هم تا حرفای خرگوش کوچولو روشنید، فوری کیفشو برداشت و راه افتاد و اومد خونه خانم خرگوشه و رفت سراغش.

دستشو گذاشت رو پیشونیه خرگوش خانم و معاینه اش کرد وبعد علفهای جنگل که گیاهای دارویی بودن رو ازتو کیفش در آورد وگفت: برو یه کاسه آب و یه حوله تمیز بیار.

خرگوش کوچولو رفت واز توی آشپزخونه ظرف آب وحوله آورد وداد به آقا بزی. آقا بزی گفت: خرگوش کوچولو، مامانت تب داره. این حوله رومرتب خیس کن وبزار روی پیشونی مامانت تاخنک بشه.

امروز تو باید از مامان مهربونت پرستاری کنی. خرگوش کوچولو گفت: چشم حوله روتو آب خیس کرد وگذاشت رو پیشونی مامانش.

آقا بزی گفت: آفرین پسرم از این سبزه ها هم بده مامانت تا بخوره. اگر این کارا رو بکنی تاشب حالش خوب میشه. بعد کیفشو برداشت ورفت.

اون روز خرگوش کوچولو به مادرش دارو داد و انقدر با حوله پیشونی مامانشو خنک کرد تا حالا مادرش خوب خوب شد. خرگوش کوچولو ازاینکه تونسته بود کمک کنه تاحال مامانش خوب شه خوشحال بود وخدا رو شکر می کرد.

افسردگی و قصه صوتی کودکانه

افسردگی و قصه صوتی کودکانه

نویسنده : نوشین فرزین فرد

مقدمه

کودکی که به دنیا می آید نه افسرده است نه غمگین. کودک از بدو تولد دوست دارد شاد باشد و با والدین خود روزگار شادی را تجربه کند و در این راه سعی و تلاش می کند تا شادی را به والدین خود منتقل کند.

اما وقتی مشکلی برای والدین به وجود می آید و اگر آن مشکل به نظر والدین کم اهمیت و عادی جلوه کند اما برای کودک مهم و با ارزش تلقی شده و او را دچار افسردگی می کند.

تا همین چند سال پیش افسردگی را مربوط به بزرگسالان می دانستند اما متاسفانه با توجه به شرایط اقتصادی جامعه که باعث درگیری و جرو بحث های زیاد بین والدین و حتی طلاق والدین منجر می شود.

کودک در معرض افسردگی قرار می گیرد. آمارها می گویند دو درصد از کودکان ۴ تا ۱۶ ساله به افسردگی مبتلا هستند و دختران دوبرابر پسران به افسردگی دچار می شوند.

در این مقاله به چگونگی برخورد با کودک افسرده و ارتباط افسردگی با قصه های صوتی کودکانه و ریشه کن کردن آن می پردازیم.

نادیا و سارینا

نادیا و سارینا دو خواهر هستند. نادیا هفت ساله و سارینا پنج ساله است و جدا از همدیگر زندگی می کنند. یک سال پیش پدر و مادر نادیا و سارینا به دلیل اختلافات زیاد از همدیگر جدا شدند.

حضانت نادیا به مادر و حضانت سارینا به پدر واگذار شد. تعطیلات آخر هفته نادیا و سارینا همدیگر را در پارک به همراه پدر و مادر می بینند و گردش می کنند و ناهار را با همدیگر می خورند.

یک روز تعطیل که مثل همیشه نادیا و سارینا و پدر و مادر در پارک مشغول گردش بودند، مادر متوجه بی اشتهایی و لاغری بیش از حد سارینا می شود.

در همین موقع نادیا به مادر نزدیک شده و می گوید: مامان ! سارینا اصلا بازی نمی کنه. همش میگه خسته ام. همش اضطراب داره. مادر سری تکان می دهد.

نادیا نزدیک سارینا شده و می گوید: سارینا ! توقصه شب صوتی کودکانه گوش میدی ؟ قصه های خاله سمینا ! سارینا با بی حوصلگی نادیا را نگاه می کند و شانه به نشانه ی نه بالا می اندازد.

نادیا با لحن مهربانه ای می گوید: من هر شب قصه های سمینا رو از رادیو قصه کودک گوش میدم. چطوره تو هم گوش بدی و هفته ی دیگه که همدیگر رو دیدیم برای من تعریف کنی.

سارینا سری تکان می دهد و نادیا آدرس کانال تلگرام رادیو قصه کودک و سایت رادیو قصه کودک را به پدر می گوید. یک هفته بعد نادیا و سارینا همدیگر را در پارک می بینند.

مادر متوجه تغییر حالت سارینا می شود و نادیا با خوشحالی می گوید: مامان ! فکر کنم سارینا یه ذره چاق شده. سارینا لبخند زنان به نادیا نزدیک می شود.

قصه های سمینا را که هرشب از رادیو قصه کودک گوش کرده را برای نادیا تعریف می کند. به تدریج سارینا با گوش سپردن به قصه های صوتی کودکانه ازحالت افسردگی خارج شده و به دختری شاد و سرحال تبدیل می شود .

افسردگی با قصه صوتی کودکانه ریشه کن می شود

افسردگی اختلالی است که باید جدی گرفته شود مخصوصا افسردگی در کودکان اگر نادیده گرفته شود در بزرگسالی عواقب دشواری را برای خود و دیگران بوجود می آورد.

شما والدین عزیز در ابتدا برای ریشه کن کردن افسردگی در کودک دلبندتان، مشکلات و مسائل زندگی مشترک را به حداقل برسانید وسعی کنید با گفتگوی صادقانه با همسر خود مشکلات را حل کنید.

اگر به دلایلی مجبور شدید از همسر خود جدا شوید، کودک و یا کودکان دلبندتان را به آرامش دعوت کرده وقصه های صوتی کودکانه را به او پیشنهاد دهید.

تا از اضطراب و بی حوصلگی و افسردگی ناشی از طلاق والدین و یا هر اتفاق ناگواری که در زندگی کودک رخ داده کاسته شود.

حرف آخر

قصه های صوتی کودکانه را از رادیو قصه کودک دانلود کنید و هرشب برای کودک دلبندتان بگذارید تا گوش دهد. گوش سپردن به قصه صوتی شب به کودک افسرده تان کمک می کند.

تا شادی و هیجان را تجربه کند و از قصه های آموزنده سمینا درس بگیرد. کودک افسرده شما به تدریج می تواند قصه های صوتی سمینا را برای دوستان و خواهر و برادران خود تعریف کند و از افسردگی رهایی یابد.

ترنم و راهکار داداندانی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

❤️ این قصه تقدیم به ترنم جان تولایی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: ترنم و راهکار داداندانی?
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘️
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?

پشتیبانی:
? @mhdsab
به کانال تلگرام بپیوندید?
? @childrenradio
رادیوقصه
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

زنبورک و شاپرک

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: زنبورک و شاپرک
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز?
تنظیم: رویا مومنی?
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

“زنبورک و شاپرک”
در یک باغ پر از گل و سبزه ، حشرات زیادی در میان گلها و گیاهان بخوبی و خوشی زندگی می کردند . دراین باغ زیبا زنبورک طلایی ، کفشدوزک ، شاپرک و سنجاقک چهار دوست بودند که هر روز با هم میان گل های باغ و بوته ها پر می زدند و می چرخیدند وبازی می کردند.

با گلها دوست بودند و گلها هم از شهدشون به آنها غذا می دادند . زنبورک قصه ما بالهای طلایی راه راه کوچکی داشت و وقتی پرواز می کرد و دو تا بال کوچکش را حرکت می داد وز وز صدا می کرد .
آن روز هم در کنار دوستانش کفشدوزک و شاپرک درمیان گلها مشغول بازی شدند . اما سنجاقک مریض شده بود و همراه آن ها نبود .
شاپرک که بالهای بزرگ رنگارنگی داشت ، فکر می کرد خیلی قشنگ تر از بقیه ست و بخاطر همین مغرور شده و ازخودش تعریف می کرد . اونا مشغول بازی شدند یکدفعه شاپرک گفت :
( زنبورک بالها زردت چقدر زشتن ! چقدرم وز وز می کنی ! به بالهای من وکفشدوزک نگاه کن قرمز و خال خالیه. وز وز هم نمی کنیم. ما نمیخوام دیگه با تو بازی کنیم . )
کفشدوزک گفت :
(شاپرک تو نباید با زنبورک اینطوری صحبت کنی .اون دوست ماست. )
اما شاپرک دست کفشدوزک را گرفت وگفت :
(بیا بریم . ازش بدم میاد . )
کفشدوزک از رفتار شاپرک ناراحت شد و گفت :
( دستمو ول کن . نمی خوام با تو بیام .)
بطرف زنبورک آمد و گفت :
( ناراحت نباش زنبورک تو خیلی هم قشنگی . بالهای طلایی راه راه داری .)
زنبورک که ناراحت شده بود به بال های طلایی کوچکش نگاه کرد و با خودش گفت :
( شاپرک راست میگه بال های من زشته ! )
و بدون این که جواب کفشدوزک رابدهد ، گریه کنان تند وتند به پیش مادرش که ملکه نام داشت برگشت . ملکه تا زنبورک را دید ، گفت :
( چی شده عزیزم ؟ چرا گریه می کنی ؟ )
زنبورک خیلی دلش گرفته بود . دوباره بغض کرد و گفت :
( مامان جون، شاپرک میگه تو خیلی زشتی. )
مادرش با تعجب گفت :
( زشتی ؟ یعنی چی؟ )
زنبورک گریه کنان به بالهش نگاه کرد وگفت :
( آره .شاپرک راست میگه . بال های من کوچیکه . رنگی هم نیست . ببین .. ) ملکه که دید زنبورک خیلی ناراحت است با خودش فکری کرد و دستی به سر زنبورک کشید و گفت :
( عزیزم تو نباید ناراحت باشی.بالهات خیلی هم خوشگله ).
زنبورک گفت :
( ولی شاپرک میگه تو بالت کوچیکه .صدای وز وز بالتم زشته .)
ملکه گفت :
( پسرم ، تو خوشگلی .با بالهای طلایی. خدا هرکسی را یک شکلی آفریده.)
بعد دست زنبورک را گرفت و گفت : ( حالا بیا با هم پرواز کنیم بریم تا یه چیزهایی رو نشونت بدم .)
زنبورک و ملکه با هم به روی کندوهای عسل که محل کار ملکه و زنبورهای دیگر بود ، رفتند .ملکه گفت :
( ما زنبورها با زحمت این همه عسل درست می کنیم و به دیگران می بخشیم . بیا تا بهت نشون بدم چطوری این کار رو می کنیم . )
زنبورک به همراه مادرش از روی گل ها پر زدند و به نزدیک خانه خاله سنجاقک کنار گل سرخ رسیدند . ملکه گفت : ( عزیزم . ما به خاطر پرهای کوچیکمون می تونیم داخل این گلها بریم و بیشتر شهد جمع کنیم .)
بعد تند و فرز به داخل گل سرخ پرزد ، کمی ازشهد گلها برداشت وبه کنار زنبورک برگشت وگفت :
( ما از گلها شهد برمی داریم و عسل درست می کنیم . )
زنبورک گفت :
(خوب عسل به چه دردی می خوره؟ )
ملکه گفت :
( عسل خوشمزه ، غذا و دوای درمان خیلی از مریضی هاست .)
زنبورک به دقت به حرفهای مادرش گوش می کرد . مادرش بالهایش را بدور زنبورک کشید و گفت :
( درسته که شاپرک و کفشدوزک بالهای رنگی قشنگی دارن . ولی اونا نمیتونن عسل بسازن . خدا ما زنبورها رو آفریده تا بتونیم به دیگران کمک کنیم . )
خانم سنجاقک که صدای آن ها را شنید نزدیکتر آمد و گفت :
( سلام ملکه . سلام زنبور کوچولو ) ملکه گفت :
( سلام مامان سنجاقک . اومدیم ببینیم سنجاقک کوچولو حالش خوب شده یا نه . )
خاله سنجاقک گفت :
(وقتی از عسل هایی که آوردین خورد خوب شد . من خیلی از شما ممنونم . ) در این موقع سنجاقک کوچولو هم از خانه‌شان بیرون آمد و با شادی گفت : (سلام خاله ملکه .سلام زنبورک . عسلو که خوردم خوب شدم . )
خانم ملکه گفت :
( سلام سنجاقک . خیلی خوشحالم که خوب شدی . )
بعد به زنبور گفت :
( حالا فهمیدی ؟ ببین دوستت چقدر خوشحاله . )
سنجاقک کنار زنبورک پرید و گفت : ( زنبورک بریم بازی کنیم ؟ )
زنبورک به مادرش نگاه کرد . مادرش گفت :
( حالا دیگه ناراحت نباش . برو با سنجاقک کوچولو بازی کن تا منم برم با شاپرک صحبت کنم . )
زنبورک که فهمید خدا اونها رو آفریده تا بوسیله بالهای کوچیکشون بتونند تندتر بپرند وداخل گلها بمونند و عسل بسازند و نباید به خاطر شکل بالهاش ناراحت باشد ؛ خوشحال و خندان بهمراه سنجاقک در میان گلها پر زد و با سنجاقک به بازی مشغول شدند.

 

رادیو قصه

خاله سمینا

قصه صوتی