قاضی مار

اسم قصه: قصه صوتی قاضی مار
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، مار ، قاضی بود.
همه ی حیوونای جنگل از قضاوت قاضی مار راضی بودند .
روزی که دادگاه سوسکی برگزار شد و وکیل عنکبوت هم وکالت سوسکی رو برعهده گرفته بود، قاضی مار روی صندلی قضاوت نشسته بود.
وقتی جلسه ی دادگاه با حضور سوسکی و همسایه ها و وکیل عنکبوت شروع شد و وکیل عنکبوت به قاضی مار علت اختلاف سوسکی با همسایه ها رو توضیح داد و سوسکی و همسایه ها هم توضیح دادند چه اتفاقی افتاده ، قاضی مار گلویش را صاف کرد و گفت
(( خب صحبتها رو شنیدم و پرونده هم مطالعه کردم . جلسه ی بعد رای دادگاه رو اعلام می کنم ))
منشی قاضی مار اعلام کرد
(( هفته ی آینده همین ساعت رای دادگاه اعلام میشه .))
وقتی هفته ی بعد از راه رسید و سوسکی و همسایه ها و وکیل عنکبوت در جلسه دادگاه حاضر شدند ، قاضی مار گفت
(( با توجه به اینکه هر دو طرفین دعوا مقصر هستند و همسایه ها با وجود چندین بار تذکر از سمت سوسکی بیشترین تقصیر رو بر گردن دارند ،اعلام می کنم همسایه ها مراعات کنند و سروصدا نکنند در غیر اینصورت اگر مراعات صورت نگیرد و دوباره کتک کاری و اذیت و آزار رخ بدهد مجازات در نظر می گیرم .ختم جلسه ))
وقتی همه از دادگاه بیرون رفتند ،همسایه ها از سوسکی عذرخواهی کردند و سوسکی هم از همسایه ها عذرخواهی کرد .
 رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

وکیل عنکبوت

اسم قصه: قصه صوتی وکیل عنکبوت🕸
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، عنکبوت ، وکیل بود.
همه ی حیوونای جنگل از وکالت وکیل عنکبوت راضی بودند و هر وقت مشکلی پیش می اومد به دفتر وکالت وکیل عنکبوت می رفتند.
یه روز سوسکی با عصبانیت وارد دفتر وکالت وکیل عنکبوت شد .
وکیل عنکبوت گفت (( سلام سوسکی ! چی شده؟ چرا عصبانی هستی ؟))
سوسکی با عصبانیت جواب داد (( به خاطر اذیت و آزار همسایه هام ))
وکیل عنکبوت گفت (( میشه دقیق بگی چی شده ؟))
سوسکی گفت (( هر شب همسایه ها سروصدا می کنند و نمی زارن بخوابم . ))
وکیل عنکبوت گفت (( خب به همسایه ها بگو سروصدا نکنند ))
سوسکی گفت (( چند بار گفتم . آخرین بار که تذکر دادم با همسایه ها دعوام شد و کتکشون زدم .اونا هم رفتند از من شکایت کردند. هفته ی دیگه دادگاه دارم ))
وکیل عنکبوت گفت (( خیله خوب . وکالت تونو قبول می کنم ))
سوسکی آروم شد و گفت (( ممنون. ))
وکیل عنکبوت گفت (( سعی خودمو می کنم تا وکالت خوبی دراین پرونده داشته باشم ))
سوسکی تشکر کرد و از دفتر وکالت وکیل عنکبوت بیرون رفت .
وکیل عنکبوت پرونده ای برای سوسکی باز کرد و تا هفته ی آینده منتظر موند تا در دادگاه از سوسکی دفاع کند .
رادیو قصه کودک🦋
قصه صوتی کودکانه🦋
خاله سمینا🦋

گرگی امدادگر

اسم قصه: قصه صوتی گرگی امدادگر
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
🌹متن قصه
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، یه پایگاه اورژانس بود و گرگی یکی از امدادگران پایگاه اورژانس بود.
گرگی و امدادگران پایگاه اورژانس هروقت تصادف یا حادثه ای توی جنگل پیش می اومد ، فوری آمبولانس رو روشن می کردند و به سمت محل حادثه می رفتند و حادثه دیدگان رو درمان می کردند.
یه شب تلفن پایگاه اورژانس زنگ خورد . پشت خط عمو کرگدن بود
(( الو ! اورژانس ))
اپراتور اورژانس جواب داد
(( پایگاه اورژانس جنگل بفرمایید))
عمو کرگدن با نگرانی گفت
(( پسرم ! پسرم از نردبون افتاده و نمی تونه راه بره . توروخدا زودتر بیایید))
اپراتور اورژانس گفت
(( نگران نباشید. فقط به پای پسرتون دست نزنید تا گرگی و امدادگران خودشونو برسونند))
عمو کرگدن قول داد و گوشیو قطع کرد .
گرگی و امدادگران فوری آمبولانس رو روشن کردند و به سمت خونه ی عمو کرگدن راه افتادند .
وقتی رسیدند ، گرگی پای پسر عمو کرگدن رو معاینه کرد و گفت (( عمو کرگدن! پای پسرتون شکسته و باید ببریمش پایگاه اورژانس تا گچ بگیرمش))بعد به امدادگران گفت (( پسر عمو کرگدن رو روی برانکارد بذارید))
امدادگران، حرف گرگی رو گوش دادند و پسر عمو کرگدن رو روی برانکارد گذاشتند و بعد همراه گرگی و عمو کرگدن سوار آمبولانس شدند و به پایگاه اورژانس برگشتند .
وقتی پای پسر عمو کرگدن گچ گرفته شد ، عمو کرگدن و پسرش از گرگی و امدادگران تشکر کردند.
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

خانم طاووسه کارمند وظیفه شناسی است

اسم قصه: قصه صوتی خانم طاووسه کارمند وظیفه شناسی است🦚
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن قصه:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، طاووس، کارمند اداره بود.
طاووس هرروز صبح زود از خواب بیدار می شد و صبحونه ی مفصل می خورد و بعد آماده می شد و راهی اداره می شد .
وقتی به اداره می رسید ، پشت میزش می نشست و مانیتور رو روشن می کرد و مشغول رسیدگی به پرونده ها می شد.
یه روز که مثل همیشه طاووس به اداره رفت و پشت میزش نشست و مانیتور رو روشن کرد ، خاله قورباغه وارد اتاق طاووس شد .
طاووس بعد از سلام و احوالپرسی به خاله قورباغه گفت (( خاله قورباغه! چه خبر؟))
خاله قورباغه لبخندی زد و گفت (( سلام طاووس جان ! بله اومدم این پرونده رو به دستت بدم تا امضا کنی . می خوام خونه مو بازسازی کنم و نیاز به وام بانکی دارم . شما باید امضا کنی تا بانک ، وام به من بده ))
طاووس با خوشحالی گفت (( به به …خوشحالم می خوابید خونه تونو بازسازی کنید .چشم . پرونده تونو ببینم ))
خاله قورباغه پرونده رو به دست طاووس داد و طاووس هم امضا کرد .
خاله قورباغه دعای خیر برای طاووس کرد و با خوشحالی از اتاق طاووس بیرون رفت
🦋رادیو قصه کودک
🦋خاله سمینا
🦋قصه صوتی کودکانه

بزی دروغگو

اسم قصه: قصه صوتی بزی دروغگو
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:دروغگویی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❤️متن قصه:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، بزی همراه مامان بزی و بابا بزی زندگی می کرد.
بزی بازیگوش و دروغگو بود و با دروغ هاش حیوونای جنگل رو که زودباور بودند رو سرگرم می کرد .
یه روز که مثل هر روز بزی توی جنگل قدم می زد با خودش گفت
((بع بع …بع بع ..دیگه دروغی ندارم که بگم تا حیوونا رو سرگرم کنم . ))
بعد از مدتی فکر کردن گفت (( آهان حالا فهمیدم ))
بزی دروغگو هیجان زده وبا صدای بلند گفت(( بع بع …جنگل آتیش گرفته…بع بع..جنگل آتیش گرفته))
حیوونای جنگل با صدای بزی دروغگو از لونه هاشون بیرون اومدند و با سرعت به سمت بزی دروغگو رفتند تا ببینند چه اتفاقی افتاده.
وقتی حیوونای جنگل ، نزدیک بزی دروغگو شدند با ترس پرسیدند (( چی شده بزی ؟ جنگل آتیش گرفته؟ کو ؟ کجای جنگل ؟))
بزی دروغگو خندید و گفت (( بع بع … دروغ گفتم ))
حیوونای جنگل با ناراحتی و عصبانیت به لونه هاشون برگشتند.
چند روز بعد بزی دروغگو با بوی سوختگی از خواب بیدار شد و وقتی از لونه بیرون رفت ، از تعجب خشکش زد.
جنگل واقعا آتیش گرفته بود و آتیش نزدیک لونه ی بزی دروغگ رسیده بود.
بزی دروغگو و مامان بزی و بابا بزی هر چقدر فریاد زدند فایده ای نداشت .حیوونای جنگل فکر کردند که دوباره بزی دروغگو دروغ گفته و به همین دلیل برای کمک نرفتند.
🦋رادیو قصه کودک
🦋خاله سمینا
🦋قصه صوتی کودکانه

روباه آهنگساز

اسم قصه: قصه صوتی روباه آهنگساز
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
🌹متن قصه:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، روباه ، آهنگساز بود .
آهنگهای روباه شاد بودند و همه ی حیوونای جنگل آهنگهای روباه رو خیلی دوست داشتند و حتی برای جشن تولد بچه هاشون هم از روباه دعوت می کردند تا آهنگ تولدت مبارک رو براشون بنوازه.
یه شب که روباه آهنگساز به جشن تولد موشی دعوت شده بود ، موشی کنار اُرگِ روباه ایستاد و گفت (( میشه منم آهنگ بزنم ؟))
روباه آهنگساز لبخندی زد و گفت (( بفرمائید))
موشی دکمه های ارگ رو به صدا درآورد و یه قطعه آهنگ نواخت.
روباه آهنگساز و خانواده ی موشی و مهمانان جشن تولد از نواختن آهنگ موشی شگفت زده شدند و همگی برای موشی دست زدند.
روباه آهنگساز گفت (( آفرین موشی ! چطوری یاد گرفتی ؟))
موشی جواب داد (( من هر وقت شما توی برنامه ها ارگ می زداید با دقت به انگشت ها تون نگاه می کردم و یاد گرفتم ))
روباه آهنگساز گفت (( آفرین به تو دختر باهوش! اگه دوست داشته باشی می تونی دستیارم باشی و توی برنامه ها همراهیم کنی ))
موشی با خوشحالی گفت (( آخ جون))
از اون شب به بعد موشی با اجازه از خانواده اش ، روباه آهنگساز رو در برنامه های جنگل همراهی می کرد .
🦋رادیو قصه کودک
🦋خاله سمینا
🦋قصه صوتی کودکانه

میمون نامرتب

اسم قصه: قصه صوتی میمون نامرتب
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:بی نظمی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

🌹متن قصه:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، میمون کوچولو همراه مامان میمون و بابا میمون و خواهر کوچولوش ، می مو زندگی می کرد.
میمون کوچولو خیلی نامرتب بود و هرچقدر مامان میمون می گفت (( میمون کوچولو! اتاقت رو تمیز کن . خیلی نامرتبه))اما میمون کوچولو به حرف مامان میمون گوش نمی داد.
یه روز که مثل هر روزاتاق میمون کوچولو نامرتب بود ، می مو وارد اتاق شد ، یهو جیغ زد و بعد گریه کرد.
مامان میمون با صدای جیغ می مو فوری از آشپزخونه بیرون اومد و خودشو به اتاق میمون کوچولو رسوند. بابا میمون هم فوری از اتاق پذیرایی خودشو به اتاق میمون کوچولو رسوند.میمون کوچولو هم نزدیک می مو شد تا ببینه چه اتفاقی افتاده.
می مو گریه کنان گفت (( یه چیزی توی پام رفت و درد گرفت ))
مامان میمون زمین رو نگاه کرد . یه لگوی کوچیک دید که درست زیر پای می مو افتاده بود .
میمون کوچولو دست دراز کرد و لگوی کوچیک رو از روی زمین برداشت .
مامان میمون به میمون کوچولو اخم کرد و بعد پای می مو رو نگاه کرد و گفت (( هیچی نشده می مو ! خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد )) و می مو رو بغل کرد و از اتاق میمون کوچولو بیرون رفت. بابا میمون هم با اخم از اتاق میمون کوچولو بیرون رفت.
چند دقیقه بعد میمون کوچولو اتاقشو مرتب کرد و مامان میمون و بابا میمون و می مو رو صدا زد .
وقتی همگی به اتاق میمون کوچولو رسیدند ، با دیدن اتاق مرتب میمون کوچولو، میمون کوچولو رو تشویق کردند.
🦋رادیو قصه کودک
🦋خاله سمینا
🦋قصه صوتی کودکانه

کلاغ بد قول

اسم قصه: قصه صوتی کلاغ بدقول
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:بدقولی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
🦋متن قصه:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کلاغ سیاهی روی شاخه ی درخت کاج زندگی می کرد.
کلاغ سیاه بد قول بود و هر وقت به دوستاش قول می داد تا کاری انجام بده ،یادش می رفت یا دیر اون کار رو انجام می داد.
یه روزی از روزها وقتی کلاغ سیاه از روی شاخه ی درخت کاج پایین اومد، عمو سنجاب رو دید که نزدیک شد و گفت
(( سلام کلاغ سیاه! کاری برام پیش اومده و باید برم . لطفا از بلوط هام مواظبت کن تا کسی نیاد برشون داره. زود برمی گردم ))
کلاغ سیاه به عمو سنجاب قول داد و عمو سنجاب با خیال راحت رفت دنبال کارش .
چند ساعت بعد وقتی عمو سنجاب برگشت با تعجب دید بلوط هاش نیستند و کلاغ سیاه هم خوابیده.
با صدای بلند گفت (( آهای کلاغ سیاه ! بلوط هام کجان ؟ مگه نگفتم مواظبشون باش !))
کلاغ سیاه خمیازه ای کشید و گفت
(( آخ آخ خوابم برد ))
عمو سنجاب با عصبانیت گفت (( تو نباید خوابت می برد . باید از بلوط هام مواظبت می کردی ))
کلاغ سیاه شونه هاشو بالا انداخت و جوابی نداد.
در همین موقع طوطی کوچولو لبخند زنان پیش عمو سنجاب اومد و گفت
(( نگران نباش عمو سنجاب! من شنیدم وقتی داشتی سفارش بلوط هاتو به کلاغ سیاه می دادی و وقتی شما رفتی کلاغ سیاه خوابید . منم اومدم بلوط ها رو برداشتم تا وقتی کلاغ سیاه خوابیده کسی نیاد بلوط هاتو برداره . الان بلوط ها پیش من هستند))
عمو سنجاب نفس عمیقی کشید و گفت (( ممنون طوطی کوچولو! از این به بعد روی قول تو حساب می کنم ))
کلاغ سیاه با شنیدن حرف های عمو سنجاب و طوطی کوچولو با پشیمونی گفت (( ببخشید عمو سنجاب! دیگه تکرار نمی کنم . شما می تونی روی قول من هم حساب کنی. ))
از اون روز به بعد کلاغ سیاه بدقولی رو کنار گذاشت و خوش قول شد .
❤️رادیو قصه کودک
❤️خاله سمینا
❤️قصه صوتی کودکانه

لک لک مغرور

🍭 رادیو قصه‌ای‌ها امشب یه قصه قشنگ منتظر شماست😉
اسم قصه: قصه صوتی لک لک مغرور
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:غرور و خودخواهی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
🦋متن قصه:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، لک لکی مغرور زندگی می کرد.
لک لک خودخواه بود و اصلا با حیوونای جنگل دوست نبود و به همین دلیل هیچ دوستی نداشت و تنها بود .
یه روز از روزها که لک لک مغرور به جنگل رفت تا گشت و گذار کنه ، حیوونای جنگل با دیدنش تصمیم گرفتند تا نزدیکش بشن و باهاش دوست بشن .
میمون کوچولو گفت (( سلام لک لک! صبحت بخیر))
اما لک لک مغرور جواب میمون کوچولو رو نداد.
میمون کوچولو بغض کرد و بالای درخت رفت .
عمو سنجاب گفت (( صبح بخیر لک لک!))
لک لک مغرور جواب عمو سنجاب هم نداد و عمو سنجاب سری تکون داد و به جمع کردن بلوط مشغول شد .
همه ی حیوونای جنگل سر راه لک لک مغرور می اومدند تا باهاش دوست بشن اما لک لک مغرور اصلا جواب نمی داد و از کنارشون رد می شد .
بعد از مدتی ناگهان لک لک مغرور داد و فریاد کرد (( آی پام ! آی پام !)) وناله کنان روی زمین نشست .
حیوونای جنگل به سمت لک لک مغرور رفتند تا ببینند چه اتفاقی افتاده.
وقتی نزدیک لک لک مغرور شدند ، دیدند پای لک لک مغرور زخمی شده و کنار لک لک مغرور، جوجه تیغی نشسته و میگه
(( ببخشید لک لک! نمی دونستم شما داری از اینجا رد میشی))
حیوونای جنگل به کمک لک لک مغرور رفتند و زخم پای لک لک مغرور رو پانسمان کردند.
لک لک مغرور بعد از پانسمان پاش ، نگاهی به حیوونای جنگل کرد و گفت
(( شماها خیلی مهربون هستید. من با شماها دوستم ))
از اون روز به بعد لک لک مغرور با همه ی حیوونای جنگل دوست شد و هر روز با اونا حرف می زد و بازی می کرد.
🦋رادیو قصه کودک
🦋خاله سمینا
🦋قصه صوتی کودکانه

لاکی حرف گوش نکن

🍭 رادیو قصه‌ای‌ها امشب یه قصه قشنگ منتظر شماست😉
اسم قصه: قصه صوتی لاکی حرف گوش نکن
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
موضوع:حرف گوش ندادن
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن قصه:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، لاکی کوچولو هرروز به مهدکودک جنگل می رفت .
توی مهد کودک جنگل ، همه ی بچه ها به حرف مربی مهدکودک جنگل گوش می دادند مثلا وقتی می گفت(( بچه ها! شعر بخونید ))بچه ها شعر می خوندند به جز لاکی کوچولو یا وقتی می گفت (( بچه ها ! نقاشی کنید)) همه ی بچه ها توی دفتر نقاشی شون ، نقاشی می کشیدند به جز لاکی کوچولو .
لاکی کوچولو به هیچ کدوم از حرف های مربی مهدکودک جنگل حتی بچه ها هم گوش نمی داد.
یه روز که مثل هر روز لاکی کوچولو به مهدکودک جنگل رفت ، اتفاق عجیبی افتاد.
سنجاب کوچولو توی استخر توپ رفت تا بازی می کرد ، لاکی کوچولو هم توی استخر توپ رفت . سنجاب کوچولو گفت (( لاکی ! برو اونورتر .الان دستت می خوره توی چشمم ))اما لاکی کوچولو به حرف سنجاب کوچولو گوش نداد و بعد از مدتی دستش توی چشم سنجاب کوچولو رفت . سنجاب کوچولو گریه کرد و با کمک مربی مهدکودک جنگل از استخر توپ بیرون اومد .لاکی کوچولو هم از استخر توپ بیرون اومد و به دنبال سنجاب کوچولو رفت .
چشم سنجاب کوچولو قرمز شده بود و مربی مهدکودک جنگل قطره ی چشم توی چشم سنجاب کوچولو ریخت .
لاکی کوچولو با پشیمونی گفت (( ببخشید ))
سنجاب کوچولودر جواب ببخشید لاکی کوچولو فقط لبخند زد .
از اون روز به بعد لاکی کوچولو حرف گوش کن شد .
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه