برادرها به دیدن رستم و رخش میروند

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

❤️ این قصه تقدیم به یاسین جان محتشم نیا، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️

🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️

اسم قصه: برادرها به دیدن رستم و رخش می روند🏇
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی🌱

با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ

👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏

دنیای کودک را بساز 😍

پشتیبانی:
🆔 @mhdsab

🆔 @childrenradio


رادیو قصه کودک
قصه های خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

راکون تنبل

اسم قصه: راکون تنبل
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۱ تا ۳ سال
موضوع: ناسزا گفتن
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان:
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، راکون کوچولو همراه مامان راکون و بابا راکون زندگی می کرد.
راکون کوچولو خیلی تنبل بود و همیشه توی تختخواب بود و دلش می خواست بخوابه .
هر وقت مامان راکون و بابا راکون، راکون کوچولو رو صدا می زدند تا از خواب بیدار بشه ، فقط چشماشو باز می کرد و دوباره می خوابید.
مامان راکون و بابا راکون نگران شدند و دلشون می خواست راکون کوچولو تنبل نباشه و از صبح تا شب توی تختخوابش نخوابه.
یه روز اتفاق عجیبی توی جنگل افتاد .
اون روز صبح وقتی همه حیوونای جنگل از خواب بیدار شدند ، صدای شیپور فیلی رو شنیدند.
بعد فیلی گفت
(( توجه ! توجه ! مسابقه داریم ! یه مسابقه ی شگفت انگیز برای همه بچه ها))
راکون کوچولو با صدای شیپور و فیلی یهو از خواب پرید و از تختخواب پایین اومد و از اتاقش بیرون رفت .
مامان راکون و بابا راکون از دیدن راکون کوچولو تعجب کردند.
راکون کوچولو گفت (( سلام ! فیلی چه مسابقه ای رو میگه ؟))
مامان راکون و بابا راکون لبخند زنان جواب سلام راکون کوچولو رو دادند و گفتند (( نمی دونیم . باید از فیلی بپرسیم ))
تا روز مسابقه راکون کوچولو تنبلی رو کنار گذاشت و کمتر می خوابید و توی فکر بود که چه مسابقه ای قراره برای بچه های همسن و سال خودش برگزار بشه .فیلی با وجود اینکه مامان راکون و بابا راکون در مورد مسابقه پرسیده بودند ، گفته بود (( روز مسابقه ، معلوم میشه چه مسابقه ای برگزار میشه))
روز مسابقه رسید. همه حیوونای جنگل همراه بچه هاشون وسط جنگل جمع شدند تا فیلی اعلام کنه چه مسابقه ای بچه ها شرکت کنند .
فیلی گفت(( دوستان عزیز ! خیلی خوش اومدید . مسابقه ای که قراره برگزار بشه اسمش هست مسابقه ی توپ داخل سبد . هر بچه ای باید توپ ها رو داخل سبد بزرگها بندازه و تنبلی نکنه . اگه تنبلی کنه و تعداد کمی توپ داخل سبد بندازه ، می بازه ))
راکون کوچولو با شنیدن اسم مسابقه مشتاق شد و با سوت آغاز مسابقه شروع کرد به توپ انداختن توی سبد بزرگها .
وقتی سوت پایانی مسابقه زده شد، فیلی برنده رو اعلام کرد
(( برنده مسابقه ، راکون کوچولو ه .چون تعداد زیادی توپ داخل سبد انداخته . تبریک میگم . راکون کوچولو بیا روی سکو بایست تا جایزه بگیری ))
راکون کوچولو و مامان راکون و بابا راکون با شنیدن برنده شدن راکون کوچولو خوشحال شدند و همه ی حیوونای جنگل راکون کوچولو رو تشویق کردند.
از اون روز به بعد راکون کوچولو تنبلی رو کنار گذاشت و به موقع بیدار میشد و به موقع می خوابید .
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

پیک نیک کنار برکه

اسم قصه : پیک نیک کنار برکه
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۷ سال
موضوع: آموزشی_تربیتی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
ننه زمستون کم کم چمدونش را می‌بست تا بار سفر ببندند و بره. بهارزیبا آماده اومدن بود و منتظر رفتن ننه زمستون.
اونروز هوا آفتابی بود. آسمون آبی بود و زیبا. پیشی کوچولو و بزی و خرگوشی تصمیم گرفتند تا با هم دیگه وسایلشون رو بردارند و برَند کنار برکه برای پیک نیک.
به خاطر همین هر کدام یک سبد خوراکی و وسایل بازی برداشتند و راه افتادند.
رفتند و رفتند تا رسیدن به کنار برکه ی زیبا.
کنار درخت بزرگ و برکه پرآب وسایلشون رو گذاشتند و توپشون رو برداشتند و مشغول شدند به بازی.
چند دقیقه که گذشت، پیشی که گربه تنبل و شکمو هم بود، گفت:(( من خسته شدم. دیگه نمی تونم بازی کنم. بریم خوراکی بخوریم..))
بزی گفت:((پیشی جون حالا تازه اومدیم. بیا یکم دیگه بازی کنیم.))
اما پیشی گرسنه شده بود. به حرف بزی گوش نکرد و رفت کنار برکه نشست. از خوراکیهای توی سبدش برداشت و شروع کرد به خوردن.
پیش خیلی تنبل بود. به خاطر همین هر چیزی که می خورد، آشغال رو مینداخت دور وبرش و توی برکه.
عمو کلاغ دانا که روی درخت نشسته بود و داشت نگاه می کرد؛ وقتی کار پیشی رو دید ناراحت شد. رفت نزدیک پیشی و گفت:((آهای پیشیِ تنبل، چرا آشغالهاتو میریزی تو برکه ؟))
پیشی همانطور که روی سبزه ها لم داده بود،
گفت:((دلم می خواد بریزم. مگه چی میشه؟ تازه آب اونها رو با خودش میبره.))
کلاغ دانا گفت:((تو نباید این کار را بکنی. اگر همه بخوان تو برکه آشغال بریزن، برکه پر از آشغال میشه و انقدر قشنگ نمیمونه.))
بزی و خرگوشی صدای پیشی و عمو کلاغ دانا را شنیدند، دوتایی اومدند پیش پیشی و وقتی کار بدش رو دیدند خیلی ناراحت شدند.
خرگوشی تند و تند آشغال ها را از کنار برکه جمع کرد و گفت:(( آقای کلاغ راست میگه. تو نباید آشغالا رو بریزی تو برکه.))
بزی هم رفت یک دونه کیسه مخصوص زباله که مامان بزی بهش داده بود را آورد و گفت:
(( خرگوش جونم آشغالا رو بریز توی کیسه.))
بعد به پیشی گفت:((مامان بزی همیشه به من میگه وقتی میریم تو جنگل، یا هرجای دیگه، نباید آشغال بریزیم یا به درخت آسیب برسونیم.))
پیشی حالا دیگه ناراحت شده بود. از کار بدش خجالت می کشید و فهمیده بود هیچ کس نباید موقع گردش در جنگل و یا هرجای دیگه، اونجا رو کثیف کنه، گفت:
(( من از شما معذرت می خوام. قول میدم دیگه هیچ وقت این کار بد رو تکرار نکنم.))
اون وقت کیسه مخصوص آشغال رو از بزی گرفت و هرچی زباله و آشغال دور و برش ریخته بود رو جمع کرد و داخل کیسه ریخت.وبعد هم همراه بزی وخرگوشی مشغول بازی شدند.

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

من و غار علیصدر

اسم قصه: من و غار علیصدر
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم : رویا مومنی 🌱
گروه سنی : ۱۰ تا ۱۲ سال
موضوع: ایرانگردی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
متن داستان
یه روز مامان با خوشحالی به خونه اومد و گفت
(( از طرف شرکتمون من و چند تا از همکارامو که خوب کار کردیم به یه تور همدان گردی با خانواده دعوت کردند ))
من و بابا ذوق زده به همدیگه نگاه کردیم و بعد به مامان نگاه کردیم .
بابا گفت (( عالیه . غار علیصدرهم می برند؟))
مامان جواب داد (( آره . اتفاقا یکی از برنامه های تور بازدید از غار علیصدره))
پرسیدم (( غار علیصدر چه جور جاییه؟))
بابا جواب داد (( یه غاربزرگ و طولانی که میشه با قایق ازش بازدید کرد.))
هیجان زده گفتم (( واقعا!!))
مامان گفت (( آره پسرم . غار علیصدر طولانی ترین غار آبی جهانه . قدیم ها مردم روستای علیصدر از این غار به عنوان مخزن آبی و سد آبی ازش استفاده می کردند))
دوباره هیجان زده شدم و گفتم (( آخ جون ! پس معلومه که غار دیدنی باید باشه. حالا کی میریم ؟))
مامان جواب داد (( همین جمعه با هواپیما پرواز می کنیم و میریم همدان ))
همون روز چمدونامونو بستیم و تا رسیدن روز جمعه دل توی دلم نبود. دوست داشتم از نزدیک غار علیصدر رو ببینم و قایق سواری کنم .
وقتی به غار علیصدر رسیدیم ، از زیبایی و نورپردازی جالبی که مسئولان غار گذاشته بودند ، شگفت زده شدم .
ما به همراه همکاران مامانم و خونواده هاشون توی نوبت ایستادیم تا سوار قایق بشیم .
وقتی سوار قایق شدیم ، گفتم (( میخوام لایو بزارم و به همه بگم که اومدیم غار علیصدر و اونایی که وقت نشده بازدید از غار کنند ، از لایو من غار رو بازدید کنند و ببینن))
بابا گفت (( فکر خوبیه . خیلی از دوستای منم هنوز غار علیصدر رو از نزدیک ندیدند . منم لایو میزارم تا اونا هم ببینن و لذت ببرن))
وقتی وارد پیجم شدم و گزینه لایو اینستاگرامو زدم فوری همه فامیل و دوستام لایو رو نگاه کردند و حسابی از من تشکر کردند .

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

دو خواهر مهربان

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به مبینا جان صدرزاده ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: دو خواهر مهربان👩‍❤️‍👩
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

مهدخت و ور وره وروجک

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به مهدخت جان مدنی ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: مهدخت و وور ووره وروجک
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

لالایی اختصاصی سایه جون

سایه جون خوابهای رنگی ببینی🌈❤️🍭
مامان جون و بابا جون سایه جون امشب براش خاطره سازی کردن🌈👏👏
سایه جون امشب با لالایی اختصاصی خودش میخوابه👌🌟⭐️✨
متفاوت هدیه بدهید 👌
کاری از گروه رادیو قصه کودک🍎🌈🍭
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
پشتیبانی👇👇
قصه صوتی ، لالایی و ترانه اختصاصی
🆔 @mhdsab
🆔 @sedas00
رادیو قصه کودک
🆔 @childrenradio

لالایی اختصاصی درین جون

درین جون خوابهای رنگی ببینی🌈❤️🍭
مامان سمانه و بابا محمد رضا امشب برای درین جون خاطره سازی کردن🌈👏👏
درین جون امشب با لالایی اختصاصی خودش میخوابه👌🌟⭐️✨
متفاوت هدیه بدهید 👌
کاری از گروه رادیو قصه کودک🍎🌈🍭

برای داشتن یک  ترانه  ،لالایی اختصاصی و یا  یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌

هدیه ای خاص و شیک 🌷

پشتیبانی👇👇
قصه صوتی ، لالایی و ترانه  اختصاصی
🆔 @mhdsab
🆔 @sedas00
http://someina.com/قصه-اختصاصی/
🆔 @childrenradio7

ترانه اختصاصی تولد سلنا جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌

هدیه ای خاص و شیک 🌷

☆☆☆☆☆☆☆

تقدیم به سلنا جون😍

ترانه اختصاصی سلنا جون😍

سلنا جون تولدت مبارک🌹❤️

کاری از گروه رادیو قصه کودک🍎

🌹مامان جون مریم و بابا جون  حجت
برای سلناجان خاطره سازی کردن🌹

هدیه ای خاص و شیک 🌷


پشتیبانی👇👇

قصه صوتی و ترانه اختصاصی و لالایی اختصاصی
🆔 @mhdsab

رادیو قصه کودک

🆔 @sedas00

قصه اختصاصی صوتی

🆔 @childrenradio

ترانه اختصاصی مامان طاهره جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
☆☆☆☆☆☆☆
تقدیم به مامان طاهره جون😍
ترانه اختصاصی مامان طاهره جون😍
کاری از گروه رادیو قصه کودک🍎
هدیه ای خاص و شیک 🌷
پشتیبانی👇👇
قصه صوتی و ترانه اختصاصی و لالایی اختصاصی
🆔 @mhdsab
🆔 @sedas00
رادیو قصه کودک
🆔 @childrenradio