اتاق قایقی به سرزمین آرزوها میرود

اسم قصه : اتاق قایقی به سرزمین آرزوها میرود
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: راضیه احمدی🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۱۲ سال
🦋 تقدیم به آنهایی که سبز میخواهیمشان🍃
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
اتاق قایقی به سرزمین آرزوها می رود( تقدیم به آنهایی سبز می خواهمشان)
گلی چشمانش را نیمه باز کرد و آهسته گفت:
بگذار بخوابم، هنوز خیلی خوابم میاد.
پتو تکان خورد و قطره ی آبی روی صورت گلی پاشیده شد. گلی چشمانش را باز کرد و خوابالوده به اطرافش نگاه کرد. احساس کرد زمین تکان می خورد اما با خودش گفت: ای بابا چقدر سرگیجه دارم. بعد از پنجره چند قطره آب داخل اتاق ریخت. گلی با تعجب به آسمان نگاه کرد اما هوا آفتابی بود و حتی یک ابر کوچولو هم داخل آسمان نبود. گلی با تعجب از روی تخت بلند شد. تا پایش را کف اتاق گذاشت، اتاق کمی این طرفی کج شد و بعد کمی به آن طرف و دوباره صاف صاف شد.
گلی دستش را به تخت گرفت و گفت:
نکنه داره زلزله میاد؟ یا نکنه من خیلی سرگیجه دارم؟
آهسته و پاورچین به طرف پنجره رفت و پرده‌ی رنگین کمانی اتاقش در بیمارستان را کنار زد. از چیزی که دیده بود دهانش مثل یک غار بزرگ باز شد و چشم هایش گرد گرد. اتاقش مثل یک قایق روی رودخانه در حال حرکت بود. دو طرف رودخانه پر بود از درختان عجیب و غریبی که شاخه هایشان به هم گره خورده بود. گلی سرش را از پنجره بیرون برد و به خانم اردک و بچه هایش که کنار خانه ی قایقی حرکت می کردند نگاه کرد. خانم اردک پرهایش را بالا آورد و گفت: سلام گلی خانم و بعد رو به بچه ادرک ها گفت: زود باشین سلام کنین دیگه.
گلی آهسته دهانش را باز کرد و با صدایی که از ته چاه بیرون می آمد گفت: سسسلام خانم اردکه. بعد با خودش فکر کرد حتما خواب می بیند. لبش را یک گاز کوچولو گرفت و با آخ بلندش فهمید که خبری از خواب نیست.
گلی به دیشب فکر کرد و گفت:
دیشب مثل همه ی شب ها مسواک زدم. شب بخیر گفتم و گوسفندا رو تا ۲۰ شمردم و خوابیدم. درست مثل همه ی شبا بود پس چرا امروز اینجوری شده؟
آب دهانش را قورت داد و ادامه داد:
نکنه گوسفندایی که شمردم جادویی بوده؟ یا اون خمیر دندون جدیدم با طعم سفر خیالی بوده!
اما هر چه فکر کرد هیچ کار عجیب و غربیی به فکرش نرسید.
گلی پایش را از پنجره بیرون برد و با دقت به رودخانه نگاه کرد. او چند اتاق دیگر را دید که روی آب شناور بورند و همین طور چند زرافه ی گردن دراز که روی تکه چوب از کنارش عبور می کردند. گلی از لب پنجره پایش را داخل آب زد و گفت:
وای چه آب خنکی. سلام، کسی صدای منو میشنوه؟
ناگهان مینا را دید. همان دوستش که در اتاق کنارش اش بستری بود. مینا با خوشحالی سرش را از پنجره بیرون کرد وجواب داد:
سلام گلی ! تو هم اینجایی.
گلی دستش را تکان داد و گفت:
آره مینا جونم. راستی این رودخونه به کجا میره؟
مینا شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
منم همین الان از خواب بیدار شدم اما داداشم می گفت از اسب آبی شنیده که آخر رودخونه می رسیم به درخت آرزوها!
گلی با تعجب پرسید:
درخت آرزوها دیگه چیه؟
مارماری که داخل بطری شیشه ای نشسته بود سرش را از سر شیشه بیرون آورد و با خنده گفت:
درخت آرزوها به در داره که می تونیم وارد سرزمین آرزوها بشیم. اونجا همه ی آدم ها و حیوونا به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کنن. تازه می تونیم یه عالمه دوست پیدا کنیم و یه عالمه آرزوی خوب بکنیم.
گلی به آرزوهایش فکر کرد و به دوستان جدیدی که منتظرش بودند. انگشتان پایش را دوباره داخل آب زد و گفت:
چه خوب که من یه اتاق قایقی دارم.

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *