دارکوب نجار

اسم قصه: دارکوب نجار
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم : رویا مومنی 🌱
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: آشنایی با مشاغل
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا ، دارکوب خان ، نجار بود.
همه حیوونای جنگل دارکوب خان رو خیلی دوست داشتند و از نجاری ش راضی بودند .
یه روز سنجاب کوچولو به نجاری دارکوب خان رفت و گفت
(( سلام دارکوب خان! میشه برای من کتابخونه درست کنی ؟ آخه کتابهام زیاد شدند و باید توی کتابخونه نگهشون دارم ))
دارکوب خان لبخندی زد و گفت
(( سلام سنجاب کوچولو ! حتما . چند طبقه باشه ؟ ))
سنجاب کوچولو با خوشحالی گفت
(( سه طبقه می خوام . دارکوب خان !میشه وقتی کتابخونه مو می سازی توی نجاری باشم و ببینم ؟))
دارکوب خان گفت
(( حتما . فردا بیا تا ساخت کتابخونه تو ببینی ))
سنجاب کوچولو با خوشحالی به خونه برگشت .
فردای اون روز سنجاب کوچولو به نجاری دارکوب خان رفت .
دارکوب خان با دیدن سنجاب کوچولو لبخندی زد و شروع به کار کرد.
اول یه تیکه چوب بزرگ آورد و با ارّه ی مخصوص بُرش داد .
بعد چوب رو با ارّه به تیکه های کوچیک تبدیل کرد و بعد گوشه های تیکه های کوچیک رو با دِرِیل که یه دستگاه مخصوص سوراخ کردن چوب هست ،سوراخ کرد و بعد پیچ و مهره آورد و تیکه ها رو به شکل کتابخانه به همدیگه وصل کرد و یه کتابخونه ی سه طبقه برای سنجاب کوچولو شد .
سنجاب کوچولو با دیدن کتابخونه اش خوشحال شد و از دارکوب خان تشکر کرد و با کتابخونه به خونه برگشت .
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

خیال بازی های سامیار

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆

❤️ این قصه تقدیم به سامیار جان امیری، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️

🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️

اسم قصه: خیال بازی های سامیار 👦🏻✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی ☘
تنظیم : رویا مومنی🌱

با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ

👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏

دنیای کودک را بساز 😍

پشتیبانی:
🆔 @mhdsab

🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

اتاق دریایی به گردش علمی میرود

اسم قصه : اتاق دریایی به گردش علمی میرود
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: راضیه احمدی🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۱۲ سال
🦋 تقدیم به آنهایی که سبز میخواهیمشان🍃
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

تخت شناور و تابلوی زندگی

اسم قصه : تخت شناور و تابلوی زندگی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: راضیه احمدی🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۱۲ سال
🦋 تقدیم به آنهایی که سبز میخواهیمشان🍃
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
عسل کوچولو از خواب بیدار شد. پتویش را جمع کرد و با تعجب به اطرافش نگاه کرد. خبری از اتاقی که در آن بستری بود نبود.تخب خوابش روی آب شناور بود و وسط یک رودخانه ی خیلی آرام به سمت جلو می رفت.
عسل چشم هایش را مالید و با دقت به اطرافش نگاه کرد . چند نفر از هم بخشی هایش هم روی تخت های شناورشان نشسته بودند و به آرامی پارو می زدند.
عسل پاروی کنار تخت را برداشت و شروع به پارو زدن کرد و گفت:
مگه قرار بود صبح زود راه بیافتیم؟
سینا پارویش را توی هوا تکان داد و با خنده گفت:
شاید امروز هوا طوفانی بشه و برای همین گفتن زودتر راه بیافتیم.
عسل به خانم پرستار که داخل قوری بزرگی نشسته بود و سرش را در قوری بیرون آورده بود نگاه کرد و بلند گفت:
سلام خانوم. شما هم با ما میاین؟
خانم پرستار وسایلش را جمع و جور کرد و گفت:
بعله، ساختمون بیمارستان هم کمی عقب تره.
عسل تور ماهیگیری اش را بیرون آورد و گفت:
الان می تونیم شروع کنیم؟
خانم پرستار سرش را تکان داد و جواب داد:
بعله که می تونین
عسل به آرامی تور ماهیگیری را عقب برد و با یک حرکت محکم آن را داخل آب انداخت و منتظر شد. بعد از چند دقیقه تور ماهیگیری به سمت راست و بعد به سمت چپ کشیده شد. عسل تور را محکم به سمت بالا کشید و گفت:
اوه چه سنگینه!
سینا بلند گفت:
یه کم بیشتر زور بزن. تو می تونی.
عسل همه ی زورش را داخل دستش فرستاد و محکم تور را بالا کشید. بعد تور را باز کرد تا شکار را ببیند. از چیزی که شکار کرده بود چشمانش گرد گرد شد. عسل یک خنده بزرگ را دید که وسط تور نشسته بود و قهقهه می زد.
عسل با دقت خنده را به طرف تابلوی زندگی فرستاد و گفت:
می تونم بازم شکار کنم؟
خانم پرستار سرش را تکان داد و گفت:
بچه های عزیز یادتون باشه برای تابلوی زندگی به همه ی حس ها نیاز داریم.
بقیه بچه ها تور هایشان را داخل رودخانه انداختند. سینا تورش را بالا کشید و گفت:
وای من غصه ی کوچولو شکار کردم.
خانم پرستار و بقیه بچه ها حس های دیگری مثل هیجان، گریه، ذوق زدگی و یک عالمه حس دیگر را شکار کردند.
عسل به تابلوی زندگی نگاه کرد. تابلو پر از حس های مختلف شده بود. او از روی تابلو لبخند را برداشت و روی لب هایش گذاشت. پتو را روی سرش کشید. خمیازه ای کشید و به حسی که فردا از تابلوی زندگی بر میداشت فکر کرد و گفت:
شب بخیر بچه ها، شب بخیر تابلوی زندگی،

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

اتاق قایقی به سرزمین آرزوها میرود

اسم قصه : اتاق قایقی به سرزمین آرزوها میرود
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: راضیه احمدی🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۱۲ سال
🦋 تقدیم به آنهایی که سبز میخواهیمشان🍃
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
اتاق قایقی به سرزمین آرزوها می رود( تقدیم به آنهایی سبز می خواهمشان)
گلی چشمانش را نیمه باز کرد و آهسته گفت:
بگذار بخوابم، هنوز خیلی خوابم میاد.
پتو تکان خورد و قطره ی آبی روی صورت گلی پاشیده شد. گلی چشمانش را باز کرد و خوابالوده به اطرافش نگاه کرد. احساس کرد زمین تکان می خورد اما با خودش گفت: ای بابا چقدر سرگیجه دارم. بعد از پنجره چند قطره آب داخل اتاق ریخت. گلی با تعجب به آسمان نگاه کرد اما هوا آفتابی بود و حتی یک ابر کوچولو هم داخل آسمان نبود. گلی با تعجب از روی تخت بلند شد. تا پایش را کف اتاق گذاشت، اتاق کمی این طرفی کج شد و بعد کمی به آن طرف و دوباره صاف صاف شد.
گلی دستش را به تخت گرفت و گفت:
نکنه داره زلزله میاد؟ یا نکنه من خیلی سرگیجه دارم؟
آهسته و پاورچین به طرف پنجره رفت و پرده‌ی رنگین کمانی اتاقش در بیمارستان را کنار زد. از چیزی که دیده بود دهانش مثل یک غار بزرگ باز شد و چشم هایش گرد گرد. اتاقش مثل یک قایق روی رودخانه در حال حرکت بود. دو طرف رودخانه پر بود از درختان عجیب و غریبی که شاخه هایشان به هم گره خورده بود. گلی سرش را از پنجره بیرون برد و به خانم اردک و بچه هایش که کنار خانه ی قایقی حرکت می کردند نگاه کرد. خانم اردک پرهایش را بالا آورد و گفت: سلام گلی خانم و بعد رو به بچه ادرک ها گفت: زود باشین سلام کنین دیگه.
گلی آهسته دهانش را باز کرد و با صدایی که از ته چاه بیرون می آمد گفت: سسسلام خانم اردکه. بعد با خودش فکر کرد حتما خواب می بیند. لبش را یک گاز کوچولو گرفت و با آخ بلندش فهمید که خبری از خواب نیست.
گلی به دیشب فکر کرد و گفت:
دیشب مثل همه ی شب ها مسواک زدم. شب بخیر گفتم و گوسفندا رو تا ۲۰ شمردم و خوابیدم. درست مثل همه ی شبا بود پس چرا امروز اینجوری شده؟
آب دهانش را قورت داد و ادامه داد:
نکنه گوسفندایی که شمردم جادویی بوده؟ یا اون خمیر دندون جدیدم با طعم سفر خیالی بوده!
اما هر چه فکر کرد هیچ کار عجیب و غربیی به فکرش نرسید.
گلی پایش را از پنجره بیرون برد و با دقت به رودخانه نگاه کرد. او چند اتاق دیگر را دید که روی آب شناور بورند و همین طور چند زرافه ی گردن دراز که روی تکه چوب از کنارش عبور می کردند. گلی از لب پنجره پایش را داخل آب زد و گفت:
وای چه آب خنکی. سلام، کسی صدای منو میشنوه؟
ناگهان مینا را دید. همان دوستش که در اتاق کنارش اش بستری بود. مینا با خوشحالی سرش را از پنجره بیرون کرد وجواب داد:
سلام گلی ! تو هم اینجایی.
گلی دستش را تکان داد و گفت:
آره مینا جونم. راستی این رودخونه به کجا میره؟
مینا شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
منم همین الان از خواب بیدار شدم اما داداشم می گفت از اسب آبی شنیده که آخر رودخونه می رسیم به درخت آرزوها!
گلی با تعجب پرسید:
درخت آرزوها دیگه چیه؟
مارماری که داخل بطری شیشه ای نشسته بود سرش را از سر شیشه بیرون آورد و با خنده گفت:
درخت آرزوها به در داره که می تونیم وارد سرزمین آرزوها بشیم. اونجا همه ی آدم ها و حیوونا به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کنن. تازه می تونیم یه عالمه دوست پیدا کنیم و یه عالمه آرزوی خوب بکنیم.
گلی به آرزوهایش فکر کرد و به دوستان جدیدی که منتظرش بودند. انگشتان پایش را دوباره داخل آب زد و گفت:
چه خوب که من یه اتاق قایقی دارم.

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

نازی نازنین و کتاب سخنگو

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به نازنین جان مرشدلو، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: نازی نازنین و کتاب سخنگو📖👧🏻
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی ☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

کوروش و کوروش و آقای ماه هر دو تولد دارند

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به کوروش جان مرشدلو، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: کوروش و آقای ماه هر دو تولد دارند🌙👦🏻
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی ☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

امیر علی جنگلبان

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به امیرعلی جان رضایی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: امیرعلی جنگلبان
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

مسابقه در جنگل سبز

اسم قصه : مسابقه در جنگل سبز
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۷ سال
موضوع: آموزشی_تربیتی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
همه حیوانات زیر درخت بزرگ جنگل جمع شده بودند.
قرار بود مسابقه دو(دویدن) برگزار بشه.
آقای گوزن که مسئول مسابقات بود، گفت:
(( حیوونای عزیز، فردا مسابقه دویدن(دو) از اینجا تا رودخانه بزرگ انجام میشه. هرکی که میخاد شرکت کنه باید از همین الان اسمش رو بنویسه.))
حیوانات شروع کردن به صحبت کردن با هم. و از میان همه حیوانات خرگوش و سنجاب و راسو پیش آقای گوزن رفتند و گفتند ما می‌خواهیم در این مسابقه شرکت کنیم.
وقتی خرگوش فهمید سنجاب و راسو هم میخوان شرکت کنند، گفت:
(( آهای سنجاب، آهای راسو.. شما چطوری به خودتون اجازه دادین با من مسابقه بدین؟))
و شروع کرد به خندیدن و با دست اونا رو نشون دادن..
سنجاب گفت:(( تو چرا فکر می کنی ما نمیتونیم برنده بشیم؟))
خرگوش گفت:(( خوب برای اینکه همه حیوونای جنگل میدونن که من میتونم خیلی تند تر از همه بدوم.))
راسو گفت:(( ولی ما هم میتونیم تند بپریم و راه بریم و بدویم .))
خرگوش خیلی به خودش مغرور شده بود. گفت:(( حالا وقتی مسابقه دادیم و شما دوتا جاموندین، اونوقت می فهمید .))
و قاه قاه خندید و به سرعت به طرف لونه ش رفت.
راسو وسنجاب خیلی ناراحت شدند. سنجاب گفت :((خرگوش راست میگه. اون خیلی تند تر از ما میتونه بدوه و حتمأ برنده میشه.))
راسو گفت:((آررره..ولی خوب ما هم نباید ناامید بشیم.))
سنجاب گفت:((خوب، حالا چه کار کنیم؟))
راسو گفت:(( از الان تا فردا وقت داریم. بهتره به جای ترسیدن، تمرین کنیم.))
سنجاب قبول کرد. اونوقت راسو به سنجاب گفت:(( خوب پس بیا شروع کنیم. از اینجا تا درخت بلوط مسابقه ،.. باشه؟))
سنجاب قبول کرد و دوتایی به طرف درخت بلوط شروع کردند به دویدن… خلاصه اونا تمرین کردن و تمرین کردند تا حسابی خسته شدن.حالا دیگه بهتر میدویدند.
عصر که شد، راسو گفت:(( حالا بهتره بریم خونه. زودتر غذا بخوریم و زود بخوابیم. تا صبح سرحال از خواب بیدار بشیم و مسابقه بدهیم .))
راسو و سنجاب از همدیگه خداحافظی کردند و رفتند تا صبح مسابقه بدن.
از اون طرف خرگوش گوش دراز، که فکر می کرد حتمأ برنده میشه ، با خیال راحت رفت تو لونش و یه عالمه هم غذا خورد انقدر خورد و خورد و خورد تا حسابی شکمش پر شد وبعد هم خوابید.
اون روز خرگوش از بس خوابیده بود ،دیگه شب خوابش نمی برد.
فردا صبح ، راسو و گوزن پیش آقای گوزن رفتند. حیوونا هم جمع شده بودند. ولی خرگوش هنوز نیومده بود.
تا اینکه بالاخره بعد از چند دقیقه سر و کله خرگوش هم پیدا شد و گفت:(( برید کنار، قهرمان مسابقه داره میاد..))
آقای گوزن گفت:(( ساکت باش خرگوش.. همه تون لب خط بایستید، تا وقتی سوت زدم حرکت کنید.))
آقای گوزن سوت زد ومسابقه شروع شد…
راسو و سنجاب و خرگوش راه افتادند.. خرگوش خیلی تند می دوید. راسو و سنجاب جا مونده بودند. ولی بعد از چند دقیقه خرگوش که هم زیادی خورده بود و سنگین شده بود و هم شب نخوابیده بود، نمیتونست درست و حسابی بدوه و کم کم از راسو و سنجاب عقب افتاد.
خرگوش باورش نمی شد ولی نمی تونست درست بدوه.. نفس نفس میزد .. با خودش گفت:
(( وای من دیگه نمیتونم برنده بشم..چقدر بد…))
راسو وسنجاب به پایان خط نزدیک می شدند و آقای زرافه و بقیه حیوانات هم روی خط پایان ایستاده ومنتطر اونها بودند .
راسو زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد.
خرگوش هم بعد از چند دقیقه سروکله اش پیداشد..
آقای زرافه گفت:(( آفرین راسو تو برنده شدی..سنجاب تو هم خیلی خوب بودی..))
بعد نگاهی به خرگوش کرد وگفت:((خرگوش تو خیلی اشتباه کردی و غرور بیجای تو باعث شد که بازنده بشی ))
راسو که خیلی خوشحال بود، دست سنجاب رو گرفت وگفت:
(( سنجاب جونم بیا باهم بریم جایزه مون رو بگیریم))
خرگوش ناراحت پشیمون بود،
تازه فهمیده بود چه کار بدی کرده وچه حرفای بدی زده.
به خاطر همین هم قول داد که دیگه مغرور نباشه وکسی روهم ناراحت نکنه تا هم خودش موفق باشه و هم دوستاش از دستش ناراحت نباشند.
اونوقت سه تایی با هم دوست شدند وقرار شد توی جنگل سبز باز هم مسابقه برگزار بشه.

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

محمد حسین و حیوانات

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به محمد حسین جان فدیعمی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: محمد حسین و حیوانات
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه