من و میدان شهرداری

اسم قصه: من و میدان شهرداری
قصه گو: سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم: رویا مومنی 🌱
گروه سنی: ۱۰ تا ۱۲ سال
موضوع: ایرانگردی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio
متن داستان
چند روز تعطیلی بود و عمه رزیتا ، خواهر کوچیکه بابا ، ما رو به خونه اش دعوت کرد
. عمه رزیتا تازه عروسه و به خاطر شغل همسرش که توی نیروی دریایی خدمت میکنه ، توی رشت زندگی می کنه
مشغول بستن چمدونم بودم که گفتم
《آخ جون . دریا هم میریم ؟ 》
《 . بابا جواب داد 《 رشت دریا نداره ولی اگه از رشت بخواییم دریا بریم یک ساعت تا یک ساعت و نیم فاصله داره
《 مامان گفت 《اگه وقت شد حتما میریم
با ماشین خودمون راه افتادیم و از شهرهای کرج و قزوین و منجیل گذشتیم و به رودبار که رسیدیم ، بابا برای مدتی ماشینو
. متوقف کرد تا هم هوای پاک تنفس کنیم هم از بازار رودبار ، زیتون بخریم
.وقتی زیتون خریدیم ، بابا ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم به سمت رشت
. وقتی به خونه ی عمه رزیتا رسیدیم با استقبال گرم عمه رزیتا و همسرش، عمو رامین مواجه شدیم
《 عمه رزیتا گفت 《 این چند روز تعطیلی رو حسابی توی رشت بگردید. جاهای قشنگی داره
《هیجان زده پرسیدم 《 مثلا کجا عمه جون ؟
《 عمه رزیتا جواب داد 《 مثلا سبزه میدان … میدان شهرداری
《 . گفتم 《 آهان . یادم اومد . یه دفعه عکسشونو برامون فرستاده بودید
《 عمه رزیتا گفت 《 آره عزیزم . مخصوصا شبهای میدون شهرداری خیلی قشنگه . اگه موافق باشید امشب همگی میریم
《 دستامو بهم زدم و گفتم 《 هورااا
وقتی شب شد و به میدون شهرداری رشت رسیدیم ، از تماشای ساختمون شهرداری که توی میدون بود و مجسمه میرزا
. کوچک خان جنگلی، مبارز رشتی و استخر بزرگ و فواره ها و درختان نخل اطراف استخر ذوق زده شدم
. در همین موقع صدای زنگ ساعت بزرگ که بالای ساختمون شهرداری قرار داشت بلند شد
《 عمه رزیتا گفت 《 این ساختمون ۹۵ ساله که ساخته شده و ساعتش هم هر نیم ساعت یکبار زنگ می زنه
《 هیجان زده گفتم 《 عالیه
《 عمو رامین پرسید 《 امیر محمد جان! کتاب دوست داری ؟
《 با تعجب جواب دادم 《 خیلی دوست دارم .چطور مگه ؟
عمو رامین لبخندی زد و گفت 《 کنار ساختمون شهرداری ، یه کتابخونه بزرگ هست که ۸۷ سال پیش ساخته شد.البته اینو
《 بدون که رشت کتابخوان ترین شهر کشور شناخته شده و مردمش عاشق کتابن
《پرسیدم 《 راستی چرا اینجا اسمش میدون شهرداری هست ؟
عمو رامین انگشت اشاره شو به سمت تابلویی که بالای در اصلی ساختمون نصب شده بود گرفت و گفت 《 چون اداره
《 شهرداری رشت اینجاست و به خاطر همین به این میدون میگن شهرداری
در همین موقع صدای موسیقی زنده از میدان شهرداری بلند شد .بابا گفت 《 به به …آفرین به آهنگسازان موسیقی گیلکی ..
《 بریم از نزدیک ببینیم
《 من گفتم 《 من و عمو رامین با هم میریم کتابخونه رو از نزدیک ببینیم بعد میایم پیشتون
بابا گفت 《 باشه .من و مامانت و عمه رزیتا میریم موسیقی زنده تماشا کنیم بعد همگی کنار استخر میدون جمع میشیم و
《 میریم موزه شهرداری
وقتی از کتابخونه بازدید کردیم ، همگی به موزه شهرداری رشت که کنار ساختمون شهرداری رشت قرارداشت رفتیم و خاطره
. خوبی از بازدید از میدان شهرداری رشت توی ذهنم و دوربینم باقی موند
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *