تاثیر بازی در کودکان

تاثیر بازی در کودکان

 

به قول قیصر امین پور:
ناگهان چقدر زود دیر می‌‍شود.
دیر شدن‌هایی از جنس بی‌توجهی، که خیلی وقت‌ها ناخواسته اند اما تاثیر گذار.
عشق به فرزند یکی از بزرگترین موهبت‌های خداوند نسبت به انسان است که به نظرم ما را از فانی بودن به باقی بودن تبدیل می‌کند.
متاسفانه امروزه غنچه‌های باغ زندگیمان را کمتر میبینیم.ک متر دل به دلشان می‌دهیم. کمتر حالشان را می‌پرسیم.کمتر گل‌هایمان رو بو می‌کنیم. شاید مجازی بودن مجال گفتمان با فرزندمان را نیز از ما گرفته. کاش از کودکمان بپرسیم، چه آرزویی دارد؟ به چه چیزهایی فکر می‌کند؟ دلش چه می‌خواهد؟بپرسیم آیا چیزی هست که بخواهد به ما بگوید اما نگفته؟ بیاییم سعی کنیم به جای خرید اسباب بازی و لباس‌های رنگارنگ و نمایش دادن عکس‌های کودکمان در صفحات مجازی و تجاوز به حقوقشان، روحشان را سیراب کنیم از عشق و اعتماد.
کودکان زمانی به پدر و مادر اعتماد می‌‍کنند که حضورشان پر رنگ باشد، وقتی درخواست بازی مشترک دارند، کارتراشی نکنیم و بهانه نیاوریم. باور کنید همه کارها انجام می‌شود فقط کمی دیرتر. اما ثمره بازی امروز ما در آینده‌ای نه چندان دور شگفتی آفرین می‌شود.
بازی کردن با کودکان جدا از سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت آنان، آموزش‎‌های غیر مستقیم زیادی به همراه دارد. تاثیر بازی در زندگی کودک در جنبه های هوشی، حسی، حرکتی، عاطفی و روانی کاملا مشهود است.
پس بیاییم تا زمان داریم عشق را همچون عطری خوشبو در فضای خانه‌هایمان پخش کنیم و محبت سرلوحه‌مان شود.
اگر همیشه خودمان را جای فرزندانمان بگذاریم توقعمان خیلی کمتر می‌شود. به فرزندمان به چشم کودک همسایه نگاه کنیم و سعی کنیم بی‌حوصلگی ناشی از مشکلات را کنار بگذاریم.
در این راستا پیشنهاد می‌گردد از قصه‌های صوتی کودکانه خاله سمینا نیز بهره ببرید.
نویسنده: مریم مجتهدی

بالن مغرور-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

قصه روز (رادیو قصه) اسم قصه: بالن مغرور نویسنده: مهدی کاظمی قصه گو: سمینا ❤️ آدرس تلگرامی ما @childrenradio قصه صوتی کودکانه ی بالن مغرور سعی دارد که در غالب این داستان به کودکان بیاموزد که غرور نابجا  کار خوبی نیست پیشنهاد رادیو قصه گوش دادن کودک به این قصه صوتی کودکانه با دقت است  

ماکاموشی۲_قصه کودکانه صوتی

 

گوش کنید

 

قصه #شب

اسم قصه: ماکاموشی ۲

قصه‌گو: سمینا

قصه صوتی کودکانه امشب داستان موشی است که قرار است به دنبال گنج برود.

پیشنهاد امشب ما، گوش دادن با لذت به این قصه صوتی کودکانه شیرین است.

 

غول زباله-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه روز (رادیو قصه)
اسم قصه: غول زباله?
نویسنده: سرور کتبی عزیز و فریبا کلهر نازنین?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: تفکیک زباله

 

قصه کودکانه صوتی امروز در مورد جداساری و تفکیک زباله‌هاست که پیشنهاد می‌کنیم به بچه‌ها بگید این قصه صوتی کودکانه را با دقت گوش کنند.

هم‌چنین می‌توانید بقیه قصه‌هایی که دوست دارید رو از طریق صفحات زیر برای کودکان عزیزتون پخش کنید.

 

قصه کودکانه گروه سنی الف    قصه کودکانه گروه سنی ب       قصه کودکانه گروه سنی ج

آدرس تلگرامی ما 
? @childrenradio

جوراب‌های لنگه به لنگه‌ی دعوایی-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

 

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: جورابهای لنگه به لنگه ی دعوایی
نویسنده: سرور کتبی عزیز و فریبا کلهر نازنین?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: دعوا کردن خوب نیست
گروه سنی: ب، ج

آدرس تلگرامی ما

? @childrenradio

قصه کودکانه صوتی امروز را از کتاب های نارنجی انتخاب کردیم که همه  ی قصه های این کتاب بی نظیر است

پیشنهاد می کنم این قصه صوتی کودکانه را حتما گوش کنید

جوجه کوچولوی من-قصه صوتی کودکانه

گوش کنید

 

 

قصه # روز (رادیو قصه)
اسم قصه: جوجه کوچولوی من?
نویسنده:حسین مسنن فارسی?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی :الف

آدرس تلگرامی ما
? @childrenradio

قصه کودکانه صوتی امروز از کتاب فینگیلی ها است که نوشته حسین مسنن فارسی عزیز است

این قصه به زبان کودکانه صوتی شده تا تاثیر بیشتری بر کودک دلبندتان داشته باشد

پیشنهاد میکنم حتما این قصه صوتی کودکانه را حتما گوش کنید

نخودک تنبل-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: نخودک تنبل?
نویسنده: شکوه قاسم نیا ?
قصه گو: سمینا ❤️
موضوع: تنبلی اصلا خوب نیست?
گروه سنی: ب ،ج

آدرس تلگرامی ما
? @childrenradio

قصه کودکانه صوتی امروز از قصه های  زبیا و جذاب نویسنده عزیزمان شکوه قاسم نیا است

پیشنهاد میکنم این قصه صوتی را حتما گوش کنید

 

 

قصه و کودک

قصه از ابتدای آفرینش تا کنون نقش کلیدی در حیات انسان داشته و شاید نخستین قصه، قصه آدم و حوا و نخستین قصه‌گو حضرت آدم باشد که ماجرای رانده شدنش از بهشت را برای فرزندانش تعریف کرده.
از این رو اهمیت قصه تنها برای کمک به رشد کودک و آموختن روش‌های درست زندگی نیست بلکه قصه‌های کودکانه درمان کننده التهابات روح کودک است. یک قصه خوب به کودک کمک می‌کند تا کشمکش‌های درونی زندگی خود را با راه حل‌های درست و منطقی حل کند و بیاموزد همیشه راهی برای پیشرفت وجود دارد. کودک با شنیدن قصه به طرز معجزه آسایی تغییر می‌کند و در برابر مشکلات روزمره اش جرات پیدا می‌کند. گاهی یک قصه می‌تواند تاثیری بر زندگی کودک بگذارد که ده‌ها آموزش از آن عاجزند. همچنین قصه‌های کودکانه صوتی بهترین درمان برای کودکان پرخاشگر و لجباز است که کمک بزرگی برای والدین است.
شنیدن زندگی اسطوره‌ها و داستان‌های مذهبی نیروی تخیل کودک را تغذیه و تقویت می‌کند و عامل موثر و مهمی در تربیت اجتماعی کودک دارد.
کودک از طریق داستان‌های سازنده به بسیاری از ارزش‌های اخلاقی مانند،پایداری، شجاعت، نوع دوستی، امیدواری، آزادگی، جوانمردی، طرفداری از حق و حقیقت، صبر و شکیبایی و استقامت در مقابل زور و ستم آشنا می‌شود که هسته مرکزی ذهن کودک  را برای رویارویی با آینده می‌سازد.
یک قصه زمانی تاثیر گذارتر می‌شود که قصه‌گو فاصله میان قدرت تعریف کردن و قدرت درک کردن  را در کودک پر کند.
به طور مثال رادیو قصه سمینا با به کارگیری صداهای مختلف برای شخصیت‌های قصه و بیان شیوا ،جذابیت قصه‌ها را صد چندان نموده و با بهره‌گیری از فنون قصه گویی بذر ارزش‌های کوچک و بزرگ اخلاقی و انسانی را در ذهن کودک می‌کارد و با شناخت کامل از نظر جنبه‌های مختلف مانند مسائل اعتقادی، روانشناسی و مخاطب‌شناسی و شناخت بازی‌ها و فرهنگ‌های مختلف توانسته کودکان را به شنیدن قصه‌ها صوتی شب و قصه صوتی روز جذب کند.
به اعتقاد افلاطون فیلسوف بزرگ یونانی، قصه‌گویی روشی برای آموزش ارزش‌های اجتماعی و اخلاقیست.
به امید روزی که تاثیر قصه بر روح کودکمان را جدی تر گرفته و با آگاهی، از مشکلات عاطفی و رفتاری کودکان پیشگیری کنیم.
نویسنده: مریم مجتهدی

گل ایرادگیر-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: گل ایراد گیر?
نویسنده: سپیده خلیلی نازنین?
قصه گو: سمینا ❤
موضوع: بهانه گیری و ایرادگیری ممنوع ?
گروه سنی: ب، ج

آدرس تلگرامی ما
? @childrenradio

قصه کودکانه صوتی گل ایراد گیر قصه گل زیبایی است که ایرادهای نا بجا می گیرد

پیشنهاد می کنم این قصه صوتی روز را حتما گوش کنید

شلوغی

گوش کنید :

اسم قصه: شلوغی??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

 متن داستان :

” شلوغی”
وای خدا!چقدر شلوغه. دارم خفه میشم . اَاَه…چه بوی بدی میاد. همش تقصیر مامانه . گفتم با اسنپ بریم ولی گوش نداد و گفت با مترو بریم” . مامان نگاهی به من می اندازه و میگه “امیر محمد جان!اخماتو باز کن برای چی اخمامو باز کنم ؟دارم له میشم . چرا اسنپ نگرفتی ؟_ .از خونه مون تا خونه ی دایی سعید راهی نیست و با مترو راحت تره_ .مامان ! به این خانمه بگو دستشو بگیره اون طرف میله .الان آرنج دستش می خوره توی دماغم_” مامان به خانم میگه “ببخشید خانم !لطف میکنی دستتونو به اون یکی میله بگیرید. پسرم اذیت شده خانم یه لحظه به من نگاهی می اندازه و بعدبا عصبانیت میگه “ببخشیدا مثل اینکه پسر شما وارد واگن خانما شده و اون باید” !بره توی واگن آقایون، بعد اون وقت اذیت میشه”! مامان صداشو بلند میکنه و میگه “پسرم سنی نداره و فقط ده سالشه . چه اشکالی داره توی واگن خانما باشه خانمی که روی صندلی روبرویی نشسته به مامان میگه “اصلا اشکالی نداره ” اما همون خانم که آرنجش نزدیک بود بره توی دماغم میگه “اِاِ…این طوری هاست .پس منم الان دختر پنج سالمو می فرستم توی واگن آقایون و میگم دخترم سنی نداره و “! اشکالی نداره توی واگن آقایون باشه “!آستین مانتوی مامانو می کشم و میگم “این خانومه مثل اینکه دعوا داره ! کِی خونه ی دایی سعید می رسیم؟” مامان جواب اون خانمو نمیده و به من میگه “آره . یه خورده دیگه تحمل کن، دو ایستگاه دیگه باید پیاده شیم آخ چقدر دلم می خواد داد بزنم و بعد یهو سر و کله ی یه عالمه هیولا و اژدها و دایناسور پیدا بشه و اون وقت راننده ی قطار از ترس ،قطار رو متوقف کنه و همه از قطار پیاده بشن و نفس راحت بکشم . در همین موقع یهویی چشمم به دکمه اضطرار که کنار پنجره قطار هست ،می افته . ای کاش دستم به دکمه می رسید و دکمه رو می زدم و راننده رو از له شدنم خبردار میکردم . دستمو از دست مامان بیرون میارم و ناگهان پهلویم یهو با تکون قطار به مامان می خوره . مامان میگه “بهت گفتم”. دستتو از دستم بیرون نیار تا برسیم دستم عرق کرد. این خانمه هم که نه پیاده میشه ونه دستشو برمیداره . مامان ! میشه به اون خانمه که دکمه اضطرار بالای_. سرشه ، بگی دکمه اضطرار رو بزنه .حالم داره بهم میخوره . ای بابا ! گفتم که یه خورده تحمل کن .الان می رسیم _. باشه .الان خودم میگم_” صدامو بلند میکنم و رو به اون خانم که دکمه اضطرار بالای سرشه میگم “ببخشید دکمه اضطرار رو بزنید خانم که متوجه خوب نبودن حالم شده ،دکمه رو میزنه .قطار متوقف میشه و بعداز چند دقیقه در ورودی واگن باز میشه و”راننده قطار از جلوی در می پرسه “چی شده خانما؟چرا دکمه اضطرار رو زدید؟”همه خانم ها به همدیگه نگاه می کنن ولی جواب نمیدن . دوباره راننده می پرسه “اتفاقی افتاده که دکمه رو زدید؟ ” بازهم خانمها جواب نمیدن . گلومو صاف می کنم و از لای جمعیت داد می زنم “من بودم دکمه رو زدم ” راننده دنبال من میگرده و می خواد ببینه صدا از کجا میاد. خانمها به راننده میگن “اون پسره دکمه رو زد”راننده می پرسه “کدوم پسر ؟
” دستمو بالا می گیرم و می گم “من بودم “راننده میگه “بیا بیرون ببینم چیکار داری ؟ نمیتونم. دارم له میشم . من دکمه رو زدم چون می خواستم بهتون بگم چرا اینقدر مسافر سوار می کنی ؟واقعا دارم له میشم_.این پسره راست میگه . واقعا داریم خفه میشیم ..

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?