امید گیاهان رو دوست داره

اسم قصه: امید گیاهان رو دوست داره
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۷ سال
موضوع: آموزشی_گیاهان
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
امید کوچولوی ما جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنامه کودک نگاه می کرد.
تلویزیون کارتن دوستان جنگل رو نشون می داد.
آقای زرافه داشت گل میکاشت و می‌گفت : ((بچه‌ها ما باید گل‌ها و درختان رو دوست داشته باشیم و از اونها درست مراقبت کنیم .))
امید خیلی دلش میخواست یک گل خوشگل داشته باشه.
به مامانش گفت :(( مامان جون، من دلم میخواد یه گلدون پر از گلهای قشنگ داشته باشم. می تونم ؟))
مامانش گفت :(( آفرین پسرم. خیلی خوبه .بله می تونی.من میتونم یه دونه از گلدان های خودم رو بهت بدم که مال خودت باشه.))
بعد دست امید را گرفت و برده کنار پنجره.
توی طاقچه جلوی پنجره چندتا گلدون بود که امید هم اونا رو خیلی دوست داشت.
مامان امید گلدون پر از گلهای صورتی رو نشون امید داد و گفت:(( ببین .این گلدون مال تو خوبه پسرم؟))
امید خیلی خوشحال شد و گفت :(( آخ جونمی جون .. این گلدان با این گل های صورتی خوشگل مال منه..هورااا..))
مامانش گفت:(( ولی تو باید ازش خوب مراقبت کنی. هر روز بهش آب بدی وگلهاش رو نچینی. باشه؟))
امید گفت:(( آره مامان جون. من از این به بعد هر روز دیگه بهش آب میدم. هر روز..))
مامان امید یه دونه آب پاش قرمز کوچیک پلاستیکی رو به امید داد وگفت:(( پسرم، این آب پاش مال تو. گلدونت رو میذارم کنار پنجره اتاقت. و تو باید هر روز بهش آب بدی.))
مادر امید گلدون کوچیک خوشگل وپر گل رو برداشت وبرد گذاشت کنار پنجره اتاق امید.
امید اونروز چند بار به گلش آب داد. فردای آن روز هم وقتی بیدار شد، فوری آب پاشش رو برداشت و به گلش آب داد.
اما….چند روز که گذشت؛ امید دیگه یادش رفت که باید به گلش آب بده.
یه روز که مامانش اومد تا اتاق امید رو تمیز کنه، دید گلهای گلدون امید پژمرده شده وچندتا از برگهاش هم ریخته!
..
امید رو صدا کرد وگفت :(( امید جان ،پسرم . مگه تو گلت رو آب نمیدی؟))
امید گفت :(( چرا مامان جون همون روز که شما گفتی چند بار بهش آب دادم. یه روز دیگه هم آب دادم…))
مامانش گفت :((وااای ..گلهات رو ببین چقدر پژمرده شدن!))
امید گفت:(( آخه یادم رفت که باید بهش آب بدم!))
مامان گفت:(( پسرم گلها هم مثل ما احتیاج به آب دارند و باید هر روز بهشون بدی. ولی نه زیاد و چند بار. فقط روزی یکبار.))
امید گفت:(( باشه.. ببخشید مامان جون. من دیگه قولِ قول میدم که هر روز بهش آب بدم.))
مامانش گفت:((آفرین پسرم. اینطوری میتونی گل های قشنگی داشته باشی.))
امید آب پاشش رو پر از آب کرد و به گلش آب داد. مامانش هم برگ‌های زرد و گرفت و گفت:(( امید حواست باشه که باید از گلت خوبِ خوب مراقبت کنی تا یه گلدون خیلی قشنگ و خوب داشته باشی.)
از اونروز به بعد امید هر روز به گلش آب میداد وازش نگهداری میکرد.
گلدون امید حالا پرشده بود از گلهای صورتی وخوشگل..

رادیوقصه کودک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *