من و لشکر آباد

اسم قصه: من و لشکر آباد
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀
تنظیم : رویا مومنی 🌱
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: ایرانگردی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradioi

متن داستان
یه شب خاله سودی و شوهر خاله سهراب و پویا و پریا مهمون خونه مون بودند.
خاله سودی گفت (( ما هفته دیگه پروازمی کنیم اهواز))
مامان گفت (( خوش به حالتون. اهواز شهر قشنگیه))
خاله سودی گفت (( آره شهر قشنگیه. می خوایم بریم اهواز یه حال و هوایی عوض کنیم. توی زمستون هوای اهواز عالیه ))
شوهر خاله سهراب گفت (( اگه دوست داشته باشید با هم بریم. بلیت برای شما هم می گیرم))
مامان و بابا به همدیگه نگاه کردند.
بابا گفت (( عالیه . سهراب جان! برای ماهم بلیت بگیر))
وقتی به اهواز رسیدیم ، پریا گفت (( فلافل دوست داری امیرمحمد !))
جواب دادم (( خب آره . برای چی می پرسی ؟))
پریا گفت (( به خاطر اینکه امشب می خوایم بریم لشکر آباد و یه عالمه فلافل بخوریم ))
گفتم (( واقعا !!))
پریا گفت (( آره . لشکر آباد اهواز بازار فلافله.پارسال که با مامانم و بابامو پویا اومده بودم اهواز ، رفتیم لشکر آباد و یه عالمه فلافل خوردیم .فلافلاش حرف نداره . خیلی خوشمزه ست ))
وقتی شب شد و همگی به لشکر آباد که نزدیک رود کارون اهواز قرار داره ، رسیدیم ، با ترافیک ماشین ها و صف های طولانی مردم دم در فلافل فروشی ها مواجه شدیم .
با خودم گفتم (( پریا راست می گفت ها. حتما فلافل ها ش خیلی خوشمزه ست که اینقدر مردم صف وایسادن))
در همین موقع از ماشین پیاده شدیم و همگی توی صف ایستادیم . وقتی نوبتم شد ، از فروشنده خواستم یه عالمه فلافل و خیارشور و کاهو داخل نان باگت برام بزاره .
فروشنده خندید و گفت (( معلومه خیلی فلافل دوست داری ها. چشم . نوش جونت ))
از فروشنده تشکر کردم و ساندویچ فلافلمو گرفتم و همراه مامان و بابا و پویا و پریا و خاله سودی و شوهر خاله سهراب مشغول خوردن شدم .
بعد از شام ، همگی به ساحل رود کارون رفتیم و عکس های یادگاری گرفتیم .

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *