مادرانه های مریم ۳-رادیو قصه کودک

 

لطفا زمزمه کنید

چون مادرانه ها مانند زمزمه است

آهسته و آرام

مادرانه مریم مجتهدی عزیز

ماجرای پسر یکی یه دونه
صبح شده بود‌.مادر نه نگاهی به ساعت انداخت.ساعت نزدیک ده بود و فربد هنوز خواب بود.آخه شبا تا دیر وقت داشت قصه های خاله سمینا رو گوش میکرد. مامانش هم بهش اجازه میداد چون تو تعطیلات تابستونیه و مدرسه تعطیله.مامان فربد آروم رفت تو اتاقش.دید پسر کوچولوی نازش دستای کوچولوشو گذاشته زیر صورت گردش و رو به خرس سفید و پشمالوش خوابیده.پتوی آبی رنگش رو دور خودش پیچیده بود و یکی از پاهاش طبق معمول از روی تختش آویزون بود.خندش گرفت.پرده رو کنار زد تا آفتاب اتاق فربد رو روشنتر کنه.ارکیده سفید پشت پنجره زیر نور خورشید میدرخشید.مامان آروم رفت سمت فربد و گفت
عشق مامان..عزیز دلم.پاشو پسرم صبح شده.چشای قشنگتو باز کن پسرم
فربد در حالی که چشماش بسته بود لبخندی زد و لپای گردش چال شد و با چشمای بسته گفت
صبحت بخیر مامان جونم
مامان گفت .صبحت بخیر عشقم.زود بیا دست و صورتتو بشور و صبحونه بخوریم آخه منم گرسنمه چون منتظر موندم تا با هم بخوریم.
فربد کوچولو گفت
چشم مامانی الان میام.
مامان به سمت آشپزخونه رفت تا میز صبحانه رو آماده کنه.
خب نون سبوسدار رو آوردم.مربا و کره هم که هست.آهان پنیر و گردو هم بیارم بعلاوه شیر و عسل.خب تقریبا همه چی آمادس.اما چرا هنوز فربد نیومد.
مادر باصدایی که یه کم جدی بود گفت
فربد اومدی مامانی؟
فربد گفت یه لحظه صبر کن مامان

چند دقیقه ای گه گذشت مامان دید صدای فربد نمیاد .دوباره صدا زد
فربد…
فربد گفت مامان میشه با تبلت بیام؟
مامان عصبانی شد و گفت وقت صبحانه و غذا تبلت تعطیله پسرم.زود بیا سر میز
فربد اومد اما با تبلت
مامان یه نگاه عصبانی انداخت اما چیزی نگفت
فربد دوباره سوال کرد
مامان میشه با تبلت
این بار مامان واقعا عصبانی شد..و فربد سکوت کرد
اما واقعا درسته بچه ها اینقدر ماماناشونو ناراحت کنن

مریم مجتهدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *