والدین عزیز رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی و قصه صوتیو داستان های کودکانه با صدای خاله سمینا آماده کرده است.
کودکان هر چقدر بزرگ تر می شوند، آمادگی بیشتری را برای پذیرفتن مسئولیت های بزرگ تر پیدا می کنند. در جریان رشد والدین باید بپذیرند مسئولیت هایی را به کودک تفویض کنند و از او انتظار داشته باشند برخی کارها را خودش انجام دهد.
عدم واگذار کردن برخی مسئولیت ها به کودک، باعث لوس شدن او می شود. و یاد می گیرد در طی زمان خواسته هایش را به راحتی به دست آورد و تبدیل به فردی متوقع می شود.
پیامدهای عدم مسئولیت پذیری کودک:
در صورتی که در طی جریان رشد مسئولیت هایی را به فرزندتان محول نکنید، کودک شما برای کوچک ترین کارهایش به شما وابسته خواهد ماند. یکی دیگر از پیامد های این امر عدم رشد عزت نفس کودک می باشد. کودک این تفکر را رشد می دهد، که از پس مسائل و مشکلاتش به تنهایی بر نمی آید. چنین کودکی در مورد هیچ کاری نمی تواند تصمیم بگیرد و بدون پدر و مادرش از پس خودش بر نمی آید.
این کودکان در سنین بالاتر دچار بی ارادگی و دشواری در تصمیم گیری های خود می شوند. معمولا نمی دانند چه می خواهند و در جدا شدن از والدینشان مشکل دارند. این افراد در ساخت زندگی مستقل دچار مشکل می شوند و نمی توانند روابط عاطفی خوبی بنا کنند. معمولا چنین پدر و مادری فرزندانی با شخصیت وابسته پرورش می دهند.
آموزش مسئولیت پذیری را از چه زمانی باید شروع کرد:
برای آموزش مسئولیت پذیری، هیچ گاه زود نیست. همان طور که گفته شد یکی از روش های موثر آموزش مسئولیت پذیری کودکان، واگذار کردن کارهای روزمره به آن هاست.
کودکان دو، سه و چهار ساله عاشق کمک کردن به والدین هستند، پس از این ویژگی آن ها استفاده کنید و کودکان را دست کم نگیرید. البته در این زمینه، مرحله رشدی کودک و کارهایی را که می تواند انجام دهد را هم در نظر داشته باشید.
بچه های عزیز برای گوش سپردن به قصه های صوتی کودکانه و قصه شب با صدای خاله سمینا برای گروه های سنی (الف، ب، ج) به سایت رادیو قصه کودک مراجعه کنید.
به عنوان مثال کودکان در سن دو سالگی قادرند لباس های کثیف را در سبد رختشویی بریزند، اسباب بازی ها را پس از بازی جمع آوری و هنگام شست و شوی لباس ها به کمک شما لباس های تیره را از لباس های روشن جدا کنند.
همچنین در سن سه سالگی نیز قادرند جوراب های شسته شده را با کمک رنگ و شکل شان از هم جدا کرده و جفت کنند، به یک گیاه آب دهند، چیزی را که زمین می ریزد پاک کنند و ظرف خود را از روی میز جمع کنند.
و در سن چهار سالگی نیز باید قادر باشند ظرف ها، قاشق ها و دستمال سفره ها را روی میز بچینند، حوله ها را تا کنند، گردگیری کنند، در مرتب کردن رختخواب خود به شما کمک کنند، شیر بریزند و با یک جاروی کوچک زمین را جارو کنند. بنابراین می توانید با توجه به توانایی فرزندتان، از همین سنین اقدام به دادن وظایف خانه به آن ها کنید.
به کودکان خود نشان دهید که آنها زندگی جداگانه ای از شما دارند:
برای این کار زمان هایی را به خودتان اختصاص دهید.پدر و مادری که فاقد یک زندگی مجزا از فرزندانشان هستند به آن ها می آموزند که دنیا حول محور آن ها می چرخد. مهم است که از همان ابتدا، کودک یاد بگیرد که گاهی اوقات مادرش دوست دارد مطالعه کند ودوست ندارد بازی کند.
نیاز های فرزندانتان را برآورده سازید. و سپس در حالی که به نیاز های خود می رسید او را ملزم کنید که برخی نیازهایش را خودش به تنهایی برآورده سازد. با ناکامی او همدلی کنید اما مجزا بودن خود را حفظ کنید.
رادیو قصه از طریق قصه های صوتی و داستان های کودکانه سعی دارد که شبی آرام برای فرزندان شما به وجود آورد.
داستان در قالب مسئولیت پذیری:
دو دوست در جادهای با هم قدم میزدند. کنارههای جاده را درختهای بلند پوشانده بود. ناگهان خرسی بزرگ و قهوهای بیرون آمد و به دنبال آنها دوید.
یکی از آن دو مرد که همراه خودش طناب داشت، زود دوید، طناب را به شاخه درخت انداخت و بالای درخت رفت. خرس نمیتوانست مرد را بگیرد، ولی مرد باز هم میترسید.
دومین مرد طناب نداشت و فرصت هم نداشت که به طرف درخت برود. او فکر کرد که حالا خرس او را میخورد. اما ناگهان فکری به خاطرش رسید. ساکت و بیحرکت روی زمین دراز کشید و چشمهایش را بست.
خرس به او نزدیک شد و او را بو کشید، ولی مرد نفسش را در سینه حبس کرده بود. خرس او را تکان داد و دماغ و دهان خود را به صورت مرد مالید. مرد خیلی ترسیده بود، اما سعی کرد حالت مُرده را به خودش بگیرد، چون شنیده بود خرسها موجودات مُرده را نمیخورند.
تا وقتی خرس آن جا بود، مرد دوم بیحرکت بود و تکان نخورد.
سرانجام خرس رفت. مرد کمی بعد بلند شد و به طرف دوستش که بالای درخت بود رفت و فریاد زد: «خرس رفته است، بیا پایین.»
مرد اول دوباره از طناب استفاده کرد و از درخت پایین آمد و با خنده از دوستش پرسید: «وقتی خرس دهانش را کنار گوش تو آورد، به تو چه گفت؟»
دوست او جواب داد: «خرس گفت: مردی که فرار کرد و بالای درخت رفت و سعی نکرد به تو کمک کند، دوست خوبی برای تو نیست!»