شعر كودك (معرفي كتاب كودك)

شعر كودك + معرفي كتاب كودك

اشعار زير از مجموعه كتاب هاي حسني است كه منوچهر احترامي براي خردسالان و كودكان سروده است.

حسني نگو بلا بگو

توی ده شلمرود،
حسنی تک و تنها بود.
حسنی نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه،

ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.

باباش می گفت:
– حسنی میای بریم حموم؟
– نه نمیام، نه نمیام

– سرتو میخوای اصلاح کنی؟
– نه نمی خوام، نه نمی خوام

شعر كودك + معرفي كتاب كودك

کره الاغ کدخدا،
یورتمه میرفت تو کوچه ها:
– الاغه چرا یورتمه میری؟
– دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم.
– الاغ خوب نازنین،
سر در هوا، سم بر زمین،
یالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو،
یک کمی بمن سواری میدی؟

– نه که نمیدم
– چرا نمیدی؟
– واسه اینکه من تمیزم.
پیش همه عزیزم.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

غازه پرید تو استخر.
– تو اردکی یا غازی؟
– من غاز خوش زبانم.

– میای بریم به بازی؟
– نه جانم.
– چرا نمیای؟
– واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون آب،

کنار جو، مشغول کار و شستشو.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

در واشد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه.
جیک جیک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پیش حسنی:

-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد،
– قدقدقدا

برو خونه تون، تورو بخدا
جوجه ی ریزه میزه
ببین چقدر تمیزه؟

اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسنی با چشم گریون،
پاشد و اومد تو میدون:

– آی فلفلی، آی قلقلی،
میاین با من بازی کنین؟
– نه که نمیایم نه که نمیایم
– چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:

– من و داداشم و بابام و عموم،
هفته ای دوبار میریم حموم.
اما تو چی؟

قلقلی گفت:
– نگاش کنین.
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسنی دوید پیش باباش:
-حسنی میای بریم حموم؟
– میام، میام
– سرتو میخوای اصلاح کنی؟
– میخوام، میخوام

– حسنی نگو، یه دسته گل
تر و تمیز و تپل مپل

الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعی
با فلفلی، با قلقلی، با مرغ زرد کاکلی

حلقه زدن، دور حسنی.
الاغه میگفت:
– کاری اگر نداری، بریم الاغ سواری.

خروسه میگفت:
– قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟

هرچی میخوای فوری بگو.

مرغه می گفت:

– حسنی برو تو کوچه.

بازی بکن با جوجه.

غازه میگفت:

– حسنی بیا،

با هم دیگه بریم شنا.

توی ده شلمرود

حسنی دیگه تنها نبود

شعر كودك + معرفي كتاب كودك

حسني ما يه بره داشت

حسني ما يه بره داشت

بره شو خيلي دوست مي داشت

بره چاق و توپولي، زبر و زرنگ و توقولي

دس كوچولو، پا كوچولو، پشم تنش كرك هلو

خودش سفيد، سمش سيا، سرو كاكلش رنگ حنا

بچه هاي اين ور ده، اون ور ده، پايين ده، بالاي ده

همگي باهاش دوس بودن

صبح كه مي شد از خونه در مي اومدن

دور و برش جمع مي شدن، پشماشو شونه مي زدن

به گردنش النگ و دولنگ، گل و گيله هاي رنگارنگ

حسني ما سينه اش جلو سرش بالا قدم مي زد تو كوچه ها نگاه مي كرد به بچه ها

يه روز بهار

باباش اومد تو بيشه زار

داد زد: آهاي حسن بيا كجايي بابا؟

بره تو بيار، خودتم بيا

قيچي تيز

پشم سفيد

بره رو گرفت، پشماشو چيد
بره چاق و توپولي، زبر و زرنگ و توقولي

شد جوجه پر كنده

همگي زدن به خنده

پيشيه مي گفت: تو بره اي يا بچه موش لخت راه نرو يه چيزي بپوش

حسني ما

شونه اش بالا

سرش پايين قدم مي زد تو كوچه ها

نگاه مي كرد روي زمين

ننه ي حسن دوون دوون اومد بيرون
پشما رو بسته بسته كرد

سفيد و گلي دو دسته كرد

ريسيد و تابيد و كلاف كرد

شست و تميز و صاف كرد

منظم و مرتب

پيچيد توي چادر شب

يه جفت ميل و يه مشت كلاف

حالا نباف كي بباف

ننه حسن سرتاسر تابستون

نشسته بود تو ايوون

بي گفتگو، بي هاي و هو

براي حسن لباس مي بافت

فصل زمستون كه رسيد بارون اومد، برف باريد

حسني ما لباسو پوشيد خرامون اومد ميون ميدوون

حيوونا شاد و خندون

خانمي گفت: لباس حسن عالي شده قشنگ تر از قالي شده

پيشيه مي گفت: لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه

ببعي مي گفت: بع، سرده هوا، نه

اما حسن، لباس به تن، خنده به لب

شونه شو داده بود عقب

ميون برف بارون قدم مي زد تو ميدون

باباش بهش نيگا مي كرد دودو چپق هوا مي كرد

ننه ش مي گفت: ننه حسني ماشاالله چشم نخوري ايشاالله

شعر كودك + معرفي كتاب كودك

والدين عزيز می توانید ما را از طریق رادیو قصه کودک برای معرفي كتاب كودك و مطالعه شعر كودك دنبال كنيد.

شعر دزده و مرغ فلفلي (معرفي كتاب كودك)

شعر دزد و مرغ فلفلي+معرفي كتاب كودك

شعر دزده و مرغ فلفلي يكي از طولاني ترين سروده هاي منوچهر احترامي براي كودكان است.

دزده و مرغ فلفلي

توي ده شلمرود

فلفلي مرغش تك بود

يه ده بود و يه فلفلي

يه مرغ زرد كاكلي

يه روز كه خيلي خسته بود

كنج اتاق نشسته بود

يه دزد رند ناقلا

شيطون و بدجنس و بلا

اومد و يه كيسه آورد

كاكلي رو دزديد و برد

شعر دزد و مرغ فلفلي +معرفي كتاب كودك

تنگ غروب كه فلفلي

رفت به سراغ كاكلي

نه آب بود و نه دونه بود

نه كاكلي تو لونه بود

داد زد و گفت

توپول مومپولي

دست و پا گلي
نوك حنايي كجايي؟

فلفلي هي صدا زد

اما جواب نيومد

تنها يه رد پا جا مونده بود
اون دور و برا

آقا فلفلي

قبا به تن

شال به كمر

گيوه به پا

كلاه به سر

يه كوزه آب

يه سفره نون

از توي ده اومد بيرون

كدخدا گفت:

اوقور بخير

مگه باما قهري فلفلي؟

عازم شهري فلفلي؟
فلفلي گفت:

اون مرغ زرد پا كوتاه

كاكل حناي نوك طلا

كه صد تومن مي خريدنش نمي دادمش

دزده گرفت و بردش

مي رم كه پيداش بكنم

دزده رو رسوا بكنم

يكسره رفت اروميه

تا ببينه كي به كيه

اينورو ديد اونورو ديد

اينجا و اونجا سركشيد

نه مرغو ديد، نه دزد و ديد

از اونجا رفت به تبريز

منظره هاش دل انگيز

اينجا و اونجا سركشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

شعر دزد و مرغ فلفلي + معرفي كتاب كودك

ازونجا شد سوار فيل

يكسره رفت به اردبيل

كوه سهند و سبلان

سركشيده به آسمان
از پشت كوه سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

شعر دزد و مرغ فلفلي + معرفي كتاب كودك

ازونجا رفت به آستارا

شهر قشنگ و با صفا

گوشه كنارا سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

از آنجا بي معطلي

يكسره رفت به انزلي

ميان دريا كشتي بود

ماهي به اين درشتي بود

تو كشتي ها سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

از اونجا رفت به شهر رشت

اينورو گشت، اونورو گشت

تو شاليزارها سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

ازونجا رفت به لاهيجان

مردم خوب و مهربان

شهر به اين مصفايي

سرتاسرش باغ چايي

يه گشتي توي كوچه خورد

يه عالمه كلوچه خورد

اينجارو گشت، آنجا رو گشت

از تنكابن هم گذشت

عروس شهرهاي شمال

مركز باغ پرتغال

از آنجا با ميني بوس

يسكره رفت به چالوس

اينجا و آنجا سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

از بس كه هي بارون آمد

از آنجا هم بيرون آمد

نشست توي سواري

رفت توي شهر ساري

دو مترو نيم پارچه خريد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

ازونجا شادو خندون

رفت توي شهر گرگان

تركمن هاي اسب سوار

دنبال هم قطار قطار

توي دشت و تو صحرا

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

از اونجا بيرون آمد

رفت توي شهر گنبد

گنبند قابوس اينجاست

ببين، ببين چه زيباست

اينجا و اونجا سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

از توي شهر گنبد

يكسره رفت به مشهد

وقتي به صحن نو رسيد

يكدفعه كدخدا رو ديد

كدخدا گفت: سفر بخير

همه جارو گشتي فلفلي

چه طوري مشتي فلفلي؟

تنها مياي تنها ميري؟

بگو ببينم كجا ميري؟

فلفلي گفت: دارم يه جاي دور مي رم

به شهر نيشابور مي رم

هندونه هاش چه عاليه

حقا كه جاتون خاليه

تو جاليزها سرك كشيد

اينجا و اونجا سر كشيد

سوار سوار، پياده سوار

خودشو رسوند به سبزوار

سرتاسرش باغ هلو

يا هلو هلو برو تو گلو

از آنجا رفت به شاهرود

آب و هواش چه خوب بود

وقتي رسيد به دامغان

پسته خريد فراوان

ازونجا رفت به گرمسار

خربزه هاي آبدار

از اونجا رفت به تهران

شهر بزرگ ايران

شهر نگو، شهر فرنگ

هرچي بخواي، از همه رنگ
توي شلوغي سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

از شلوغي كلافه شد

عازم شهر ساوه شد

هوا پر از بوي بهار

زمين پر از باغ انار

اينجارو ديد، آنجا رو ديد
رفت و به شهر قم رسيد

سوهان فرد اعلا

شيرين مثل حلوا

حلواي تن تناني

تا نخوري نداني
به شهر كاشان رسيد

اينجا دويد، اونجا دويد

عقرب و قالي يك طرف

تو گلزارها سرك كشيد
نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

ازونجا رو به پايين

رفت به نطنز و نايين

از اونجا رفت به اصفهان

اينجا كجاست نصف جهان

ساختموناش قشنگ قشنگ

با كاشي هاي رنگارنگ

تو ساختمون ها سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد
اسباباشو چيد توي ساك

از اصفهان رفت به اراك

اينجا و آنجا سركشيد

انگور بي دانه خريد

چه انگوري چه انگوري

مثل چراغ زنبوري

همراه يك مسافر

شد راهي ملاير

توي كوچه و تو بازار

كشمش و شيره بسيار
اينجا و آنجا سركشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

از ملاير دوان دوان

دويد به سوي همدان

بدون هيچ معطلي

رفت و رسيد به بوعلي

پاي پياده شد روان

از همدان به باختران

اينجا و اونجا سركشيد

چيزي به جز گيوه نديد

از باختران راه افتاد

بسوي خرم آباد

به خرم آباد كه رسيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

ازونجا رفت به دزفول

هركي به كاري مشغول

ازونجا به يه پرواز

پريد تو شهر اهواز

وقتي رسيد غروب بود

صحبت تانك و توپ بود

تو اهواز هم نايستاد

تنگ غروب راه افتاد

از توي شهر اهواز

يكسره رفت به شيراز

حافظ و سعدي را ببين

چه دل فزا چه دل نشين

اينجا دويد، اونجا دويد

گوشه كنار و سر كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

رفت و به شهر يزد رسيد

قطاب و باقلوا خريد

پشمك و زولبيا خريد

ازونجا رفت به كرمان

شهري كه قالي داره

زيره عالي داره

اينجا و اونجا سرك كشيد

نه مرغو ديد، نه دزدو ديد

شعر دزد و مرغ فلفلي + معرفي كتاب كودك

از پشت كوه تفتان

شد عازم زاهدان

اينجا و اونجا سرك كشيد

يك رد پاي تازه ديد

روي شتر سوار شد

عازم چابهار شد

دورو برو نگا كرد

رد پاشو پيدا كرد

اين همه آزارم دادي

بالاخره گير افتادي

حالا مي خواي چي كار كني؟

كدوم طرف فرار كني؟

نه اينوري نه اونوري

يه راست برو كلانتري

اي مرغ زرد پا كوتاه

كاكل حناي نوك طلا

هي دنبالت دويدم

رنج سفر كشيدم

خوب شد كه پيدات كردم

الانه بر مي گردم

مي برمت به خونه

مي دمت آب و دونه

دونه بخور كه چاق شي

سالم و سر دماغ شي

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه کودک برای مطالعه شعر كودك و معرفي كتاب كودك دنبال کنید.

 

 

شعر دويدم و دويدم (معرفي كتاب كودك)

شعر دويدم و دويدم+ معرفي كتاب كودك

دویدم و دویدم

دویدم و دویدم
به نهر آب رسیدم 
گیوه مو ور کشیدم
از روی آب پریدم
دویدم و دویدم
پرنده ها رو دیدم 
صداشونو شنیدم
به جنگلا رسیدم
دویدم و دویدم
سر کویی رسیدم 
دو تا خاتونی دیدم 
یکیش به من نگاه کرد 
یکیش منو صدا کرد 
یکیش به من گفت حسنی 
تو مثل بچه ی منی
آمدی این بالا چرا؟
گرمه هوا، حالا چرا؟
یکیش به من گفت حسنی 
آبت نبود، نونت نبود
یکیش به من آب داد
یکیش به من نون داد 
آب مال من، نون مال من 
سنگک و تافتون مال من 
پخته و تُرد و خشخاشی 
بَه بَه از این شاطر باشی 
رشته به رشته پخته 
نون برشته پخته 
چه نونی و چه نونی
تا نخوری ندونی
نونو خودم خوردم
آبو دادم به زمین
زمین به من علف داد 
روی زمین تَرَک تَرَک …

چوپون کجاست؟ زیز بَرَک 
هی بزی میکشه سَرَک: 
علف داری؟ بالا تَرَک 
علف داری؟ بالا تَرَکبزیه کجاست؟ تو صحرا 
حالش خوبه؟ نه والا! 
گشنه و تشنه مونده 
رمق بهش نمونده
آقا بزیه 
بع، بع! 
علف داری؟ نع، نع!
علف می خوای؟
چرا نمی خوام؟ 
بدو و بیا؟ 
الان میام 
علفو دادم به بزی 
بزی به من هیزم داد 
شاطر باشی به تنهایی
نشسته بود تو نونوایی 
دو تا تقار پر از خمیر 
تنور خاموش، نونا فطیر 
– شاطر باشی نونت کو؟ 
سنگک و تافتونت کو؟ 
دو روزه هیزم ندارم 
نون واسه مردم ندارم
این از آتیش، اون از خمیر 
هیزم خشک بیار و بگیر
هیزمو دادم به نونوا
نونوا به من آتیش داد
زرگره توی پنج دری
مشغول کار زرگری
هی به کوره دم می دَمید
آتیش نداشت، کم می دمید
– تنها چرا نشستی؟
منتظر چی هستی؟
آتیشو بگیر قاطیش کن
کوره رو پُر آتیش کن
آتیشو دادم به زرگر
زرگر به من قیچی داد
خیاطه خیلی خسته بود 
کنج دکان نشسته بود
پارچه ها رو روفو می کرد 
نَم می زد و اُتو می کرد
متر دراز به گردنش
دست چپش به سوزنش
مشتریه قَباش تَنِش
مشغول قیچی کردنش
-سوزن چی شد؟ نوکش شکست
-قیچی چی شد؟ خراب شد 
قیچی رو دادم به خیاط
خیاط به من قَبا داد
بچه ها توی مکتب
منظم و مرتب
فسقلی هی سوال می کرد
قلقلی قال ممقال می کرد
فلفلی فریاد زد؟ آهای!
حسنی به مکتب نمی آی؟
السون و ولسون؟ خودتو به ما برسون
دویدم و دویدم 
به بچه ها رسیدم
قبا رو دادم به ملّا
ملا به من کتاب داد 
– بابام کجاست؟ همین جاهاست
صبح سحر پشت الاغ
سوار شده رفته به باغ
غروب یه بار هندونه 
بار زده برگشته خونه
– حسنی کجاست؟
تو مکتبه
– بیا بابا جون نصفِ شبه
ترگلکم، ور گلکم
نازنینم، بگو ببینم
آبت چی شد؟ 
نونت چی شد؟ 
نه آب دارم، نه نون دارم
اما به جاش کتاب دارم
کتابو دادم به بابام
بابام دو تا خرما داد
یکیشو خودم خوردم 
یکیشو دادم به فلفلی
فلفلی گفت: بازم می خوام
رفتم به بابام گفتم
یه خرما دیگه خواستم 
بابام به خنده افتاد
من پریدم تو طاقچه
فلفلی رفت تو باغچه 
آتیش به پنبه افتاد 
گربه به دنبه افتاد
سگ به شکمبه افتاد
مادر بزرگ خوبم 
کِرّی به خنده افتاد

شعر دويدم و دويدم+ معرفي كتاب كودك

شعر دويدم و دويدم را منوچهر احترامي براي كودكان سروده و توسط نشر گزارش (لاک پشت) منتشر شده است.

منوچهر احترامي از قديمي ترين نويسندگان حوزه ادبيات كودك و نوجوان در ايران كه در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۲۰ در شرق تهران زاده شد. معروفترين اثرش كتاب شعر حسني نگو بلا بگو بود كه در سال هاي دهه ۶۰ طرفداران زيادي داشت.

احترامي تحصيلات ابتداييش را در دبستان محمديه و سلمان به پايان رساند و دوره متوسطه را  مدرسه دارالفنون و مروي طي كرد؛ تحصيلات تكميليش را در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به پايان رساند.

وي زماني كه فقط ۸ سالش بود يكي آشنايانش غزليات سعدي را به او هديه مي دهد و همان موقع او سرودن را شروع مي كند. «اول دفتر به نام ایزد پاک، صانع پروردگار حی تواناک» اولين شعرش بود كه به تقليد از اين بيت سعدي «اول دفتر به نام ایزد دانا، صانع پروردگار حی توانا» سروده بود. از آن پس علاقه او در نوشتن و سرودن قطعات ادبي و قصه بيشتر شد. كارهاي كودكانه اش هرچند خالي از اشكال نبود اما روز به روز بهتر مي شد.

او سال هايي كه طنز نويس بود با نشريات گوناگوني همكاري مي كرد. و آثارش در مجله گل آقا به مدیریت كيومرث صابري فومني چاپ مي شد.

منوچهر احترامي در سال ۱۳۳۷ طنز نويسي را كاملا جدي آغاز و براي مجله توقيق ارسال كرد. آن زمان كه ۱۷ ساله بود عضو تحريريه مجله توفيق شد. علاوه بر مطبوعات با راديو و تلويزيون هم همكاري مي كرد. او با القابي چون «الف ـ اینکاره» و«م. پسرخاله» هم شناخته شده است.

مجموعه ي «بچه ها، من همبازي» بخشي از داستان ها طنز احترامي است و باقي آثارش را در كتاب جامع الحكايات منتشر كرده است. كتاب هايي كه نوشته و منتشر كرده بيش از ۵۰ عنوان است. ازين كتاب ها مي توان به «خروس نگو یه ساعت»،«حسنی نگو یه دسته گل»، «خرس وکوزه عسل» و «دزده و مرغ فلفلی» اشاره كرد.

احترامي كارمند مركز آمار ايران بود.

وی در شامگاه چهارشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ بر اثربيماري قلبی، در یکی از بیمارستان‌های تهران درگذشت و در قطعه  هنرمندان بهشت زهرا آرميد.

آثاري كه از  منوچهر احترامي بجا مانده است :

مثل کنه چسبیدن

کی بود رفت زیر میز؟ 

گربه من نازنازیه همه ش به فکر بازیه

فیل اومد آب بخوره،  

حسنی ما یه بره داشت

موش دم بریده

طنزآوران امروز ایران  

حسنی ما یه بره داشت

حسني نگو بلا بگو

حسنی نگو یه دسته گل

دزده و مرغ فلفلی، شعر کودکانه

حسنی باباش یه باغ داره

مهمانهای ناخوانده

حسن کچل و سه بزغاله 

حسنی و گرگ ناقلا

حسن کچل و سه بزغاله   

سلیمان بابا سلیمان

و…

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه کودک برای مطالعه شعر كودك و معرفي كتاب كودك دنبال کنید.

گربه من نازنازیه همه‌ش به فکر بازیه (معرفی کتاب کودک)

معرفي كتاب+ گربه نازنازي

كتاب گربه من نازنازيه همه ش به فكر بازيه كتاب شعر است كه توسط منوچهر احترامي نوشته شد. اين كتاب مصور را انتشارات هنرور در ۱۶ صفحه منتشر كرده است.

بيوگرافي نويسنده:

منوچهر احترامي از قديمي ترين نويسندگان حوزه ادبيات كودك و نوجوان در ايران كه در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۲۰ در شرق تهران زاده شد. معروفترين اثرش كتاب شعر حسني نگو بلا بگو بود كه در سال هاي دهه ۶۰ طرفداران زيادي داشت.

احترامي تحصيلات ابتداييش را در دبستان محمديه و سلمان به پايان رساند و دوره متوسطه را  مدرسه دارالفنون و مروي طي كرد؛ تحصيلات تكميليش را در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به پايان رساند.

وي زماني كه فقط ۸ سالش بود يكي آشنايانش غزليات سعدي را به او هديه مي دهد و همان موقع او سرودن را شروع مي كند. «اول دفتر به نام ایزد پاک، صانع پروردگار حی تواناک» اولين شعرش بود كه به تقليد از اين بيت سعدي «اول دفتر به نام ایزد دانا، صانع پروردگار حی توانا» سروده بود. از آن پس علاقه او در نوشتن و سرودن قطعات ادبي و قصه بيشتر شد. كارهاي كودكانه اش هرچند خالي از اشكال نبود اما روز به روز بهتر مي شد.

او سال هايي كه طنز نويس بود با نشريات گوناگوني همكاري مي كرد. و آثارش در مجله گل آقا به مدیریت کیومرث صابری فومنی چاپ مي شد.

معرفي كتاب + منوچهراحترامي

منوچهر احترامي در سال ۱۳۳۷ طنز نويسي را كاملا جدي آغاز و براي مجله توقيق ارسال كرد. آن زمان كه ۱۷ ساله بود عضو تحريريه مجله توفيق شد. علاوه بر مطبوعات با راديو و تلويزيون هم همكاري مي كرد. او با القابي چون «الف ـ اینکاره» و«م. پسرخاله» هم شناخته شده است.

مجموعه ي «بچه ها، من همبازي» بخشي از داستان ها طنز احترامي است و باقي آثارش را در كتاب جامع الحكايات منتشر كرده است. كتاب هايي كه نوشته و منتشر كرده بيش از ۵۰ عنوان است. ازين كتاب ها مي توان به «خروس نگو یه ساعت»، «حسنی نگو یه دسته گل»، «خرس وکوزه عسل» و «دزده و مرغ فلفلی» اشاره كرد.

احترامي كارمند مركز آمار ايران بود.

وی در شامگاه چهارشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ بر اثربيماري قلبی، در یکی از بیمارستان‌های تهران درگذشت و در قطعه  هنرمندان بهشت زهرا آرميد.

آثاري كه از  منوچهر احترامي بجا مانده است :

مثل کنه چسبیدن

کی بود رفت زیر میز؟ 

گربه من نازنازیه همه ش به فکر بازیه

فیل اومد آب بخوره،  

حسنی ما یه بره داشت

موش دم بریده

طنزآوران امروز ایران  

حسنی ما یه بره داشت

حسني نگو بلا بگو

حسنی نگو یه دسته گل

دزده و مرغ فلفلی، شعر کودکانه

حسنی باباش یه باغ داره

مهمانهای ناخوانده

حسن کچل و سه بزغاله 

حسنی و گرگ ناقلا

حسن کچل و سه بزغاله   

سلیمان بابا سلیمان

و…

كلمات كليدي: گربه من نازنازیه همه ش به فکر بازیه, ادبيات كودك و نوجوان, معرفي كتاب, منوچهر احترامي, انتشارات هنرور

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه کودک برای شنیدن قصه شب و قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا دنبال کنید.

تحريريه: نوشين صحبتي