پیرمرد و گردنبند قسمت دوم + قصه شب

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: پیرمرد و گردنبند (۲){ع}
نویسنده روایت: حسین فتحی
به مناسبت شهادت بانو فاطمه {ع}
قصه گو: سمینا ❤️

آدرس تلگرامی ما:

? @childrenradio

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه شب و قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا دنبال کنید.

عمار از گیرمرد پرسید: این گردنبند را به چند سکه می فرشی. پیرمرد گفت: مقداری نان و گوشت به من بده که خیلی گرسنه ام ، لباسی  من بده که لباس هایم کهنه و پاره و مقداری هم پول بده که به شهرم برگردم. عمار گفت من این گردنبند را از تو میخرم ، هم غذا می دهدم تا سیر شوی، هم لباسی می دهم تا بپوشی و هم اسبی می دهم تا سوار شوی و به شهرت برگردی، مقداری هم سکه می دهم که خرج راهت باشد. پیر مرد گفت: خدا به تو خیر بدهد من هم چیزی جز این ها نمی خواهم تو مرد خوب و مهربانی هستی کمک کردی و این …

پیر مرد و گردنبند قسمت اول + قصه صوتی

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: پیرمرد و گردنبند (۱){ع}
نویسنده روایت: حسین فتحی
به مناسبت شهادت بانو فاطمه {ع}
قصه گو: سمینا ❤️

آدرس تلگرامی ما:

? @childrenradio

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه شب و قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا دنبال کنید.

بعد از ظهر بود، پیامبر و چند نفر از مسلمانان در مسجد نشسته بودند و حرف می زدند ناگهان پیرمردی، وارد مسجد شد و سلام کرد. پیامبر و مسلمانان به پیرمرد نگاه کزدند، پیرمرد لباس های کهنه و پاره ای به تن داشت. موهایش سفید و نا مرتب بود. معاوم بود که از راه دوری آمده، خسته و گرسنه اس. پیامبر به پیرمرد اشاره کرد که بنشینید، اما پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا مردی غریبم، از راه دوری آمده ام، خسته و گرسنه ام، وسیله ای ندارم که به شهر خود برگردم، کمکم کن که غدایی بخورم، لباسی بده که بپوشم، وسیله ای بده تا به خانه ام برگردم…