ابوالفضل و دوست راستک اختراعی اش

قصه اختصاصی صوتی سوپرایزی برای کودک شما
❤️ این قصه تقدیم به ابوالفضل جان سلطان محمدی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: ابوالفضل و دوست راستک اختراعی اش ✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
مستر بلوط
سرویس خواب کودک و نوجوان و جوان

رادیو قصه کودک
خاله سمینا

آنوشا و سرزمین شیشه شی شی نی نیا

❤️ این قصه تقدیم به آنوشا جان درخشان فر، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: آنوشا و سرزمین شیشه شی شی نی نیا  ✨
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

اهورا و تصمیم مهم

❤️ این قصه تقدیم به اهورا جان رنجبر، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: اهورا و تصمیم مهم👦🏻
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: الهه منصوری☘
تنظیم: رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio
رادیو قصه کودک
قصه صوتی تولد
خاله سمینا

مرغکی که دلش میخواست دریا رو ببینه (قسمت دوم)+ قصه کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: مرغکی که دلش می خواست دریا رو ببینه

نویسنده: کریستیان زولی بوآ?
قصه گو: سمینا ❤️

گروه سنی: ب، ج

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

سفید پر چند هفته ی دیگه رو کشتی انتظار کشید تا بالاخره بعد از گذاشتن سی و یکمین تخم، سفید پر ساحل رو دید جنگل با شکوهی از دور دیده می شد، سفید پر آمریکا رو کشف کرده بود. فرمانده گفت: بجنبید، بجنبید ی جای خوب برای لنگر انداختن پیدا کنید بعد از هفته ها به یک خشکی رسیدیم. سفید پر سریع از کشتی بیرون اومد و خودش رو به خشکی رسوند. پشت یکی از درخت ها خروس…

مرغکی که دلش میخواست دریا رو ببینه (قسمت اول) + قصه کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: مرغکی که دلش می خواست دریا رو ببینه

نویسنده: کریستیان زولی بوآ?
قصه گو: سمینا ❤️

گروه سنی: ب، ج

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

توی مرغدونی وقت تخم گذاشتن بود، مرغای کوچیک زیر نگاه ریزبین مامانشون تمرین تخم گذاشتن می کردن اما سفید پر، دوست نداشت این کارو انجام بده اون می گفت: قد قد قد تخم بزاریم، همیشه تخم بزاریم، قد قد قد اما ما می تونیم کارای بهتری انجام بدیم قد قد قد. سفید پر بیشتر دوست داشت به حرفای پر آبی گوش بده، پر آبی یک مرغ دریایی بود که خیلی سفر می کرد اون برای سفید پر از…

 

سوال موموکی + قصه کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: سوال موموکی

نویسنده: کلر ژوبرت?
قصه گو: سمینا ❤️

گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

موموکی آه کشید و برای هزار و سومین بار با خودش گفت: کاش چشمام بهتر میدید تا می تونستم خدا رو ببینم و سرشو از خاک بیرون آورد. و با چشم های ضعیفش به اطراف نگاه کرد. یکی اون جا بود که داشت گوش های درازش را تکان می داد. موموکی پرسید: تو خرگوشی، به من میگی خدا چه شکلیه. خرگوش به موموکی نزدیک شد و گفت: آخه من از کجا بدونم، منم تا حالا خدارو ندیدم شاید…

میمونِ بند باز + قصه صوتی

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه:میمونِ بند باز

نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو: سمینا ❤️

متن داستان:

” میمونِ بند باز”

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

میمون کوچولو بندباز یه سیرک بزرگ به نام آقای الف بود.

سیرک آقای الف ازاین شهر به اون شهر و از این کشور به اون کشور سفر می کرد و معروف شده بود.

معروفیت سیرک آقای الف بیشتر به خاطر بندبازی میمون کوچولو بود.

هر شهر و کشوری که سیرک آقای الف،برنامه داشت ،مردم فقط به خاطر میمون کوچولو به تماشای سیرک آقای الف می رفتن .

آخه شنیده بودن که سیرک آقای الف ،یه میمون کوچولو داره که خیلی حرفه ای .

بندبازی میکنه مردم به محض اینکه میمون کوچولو وسط سِن (اِستِیج) می اومد ،هورا می کشیدن و سوت می زدن چون می دونستن که میمون کوچولو قراره بندبازی هیجان انگیزی رو انجام بده .

اونقدر سوت میزدن و دست میزدن که میمون کوچولو با هیجان به بندبازی اش ادامه می داد تشویق های مردم برای میمون کوچولو ، همه حیوونهای سیرک آقای الف رو ناراحت کرده بود.

از بین حیوونا ،اسب سفید ،از همه بیشتر ناراحت بود یه شب اسب سفید گفت “من که یال و بدن سفید دارم و به زیبایی یورتمه می رم چرا مردم تشویقم نمی کنن و اگر هم “تشویقم کنن خیلی عادی تشویقم می کنن؟

شیر قهوه ای ،غرشی کرد و گفت ” آره.

منم خسته شدم از تشویقهای مردم .

من با این جذبه ام و یالهای قهوه ای ام از توی “.

آتیش می پرم ولی مردم خیلی عادی تشویقم می کنن و حتی سوت نمی زنن خرگوش سیاه گفت “منم زیاد از میمون کوچولو خوشم نمیاد.

این همه توی جعبه ی شعبده باز هستم و باید منتظر بمونم تا ” .

شعبده باز منو از جعبه در بیاره و مردم هیجان زده بشن ولی مردم هیجان زده نمی شن آن شب اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه باهم تصمیم گرفتن که بند رو پاره کنن .

نصف شب و زمانی که آقای الف و میمون کوچولو خواب بودن ،خرگوش سیاه در جعبه ای که بند داخل اون قرار داشت رو باز کرد و با دندونای تیزش ،بند رو ازوسط پاره کرد .

بعد در جعبه رو بست و رفت خوابیدفردای آن روز وقتی آقای الف در جعبه ی بند رو باز کرد ،ناگهان از عجب خشکش زد.

باورش نمی شد بند پاره شده باشه و اصلا به فکرش نرسید که خرگوش سیاه بند رو پاره کرده باشه . هر چقدر فکر کرد که چطوری بند پاره شده فایده ای نداشت .

و به نتیجه ای نرسید میمون کوچولو با دیدن بند پاره ناراحت شد .

اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه با دیدن ناراحتی میمون . کوچولو،لبخند زیرکانه ای زدن “آقای الف فکری به ذهنش رسید و به میمون کوچولو پرسید ” با بند نصفه هم می تونی بند بازی کنی ؟ میمون کوچولو سرشو تکون داد و آقای الف بند نصفه رو به قسمتی از سقف چادر نصب کرد.

اسب سفیدو شیر قهوه ای وخرگوش سیاه با دیدن نصب شدن بند نصفه روی سقف چادر ناراحت شدن .

اسب سفید با حرص گفت “اشتباه کردیم .

میمون ” کوچولو روی یه بند کوچیک هم می تونه بند بازی کنه در همین لحظه میمون کوچولو،حرف اسب سفید رو شنید .با لبخند کنار اسب سفید ایستاد و گفت ” تو ناراحتی از اینکه من “بند بازی میکنم ؟ اسب سفید تعجب کرد .

من من کنان جواب داد”خب …خب..همه مردم تورو تشویق می کنن نه منو. حتی شیر قهوه ای و “خرگوش سیاه رو هم تشویق نمی کنن و اگه تشویق کنن خیلی عادی تشویق می کنن و سوت هم نمی زنن “.

میمون کوچولو گفت “امشب من کاری می کنم که همه تونو تشویق کنن “خرگوش سیاه از میمون کوچولو پرسید “چه کاری ؟ میمون کوچولو گلوشو صاف کرد و جواب داد ” خب من اول روی کمر اسب سفید می شینم و بعد از روی کمرش بلند میشم و راه می رم .

بعد روی کمر شیر قهوه ای می شینم و از روی آتیش می پرم .

بعد می رم توی جعبه کنار خرگوش سیاه و شعبده “.

باز من و خرگوش سیاه رو باهم از داخل جعبه درمیاره ” شیر قهوه ای غرشی کرد و گفت “آقای الف نمی زاره .

تو فقط بند باز سیرک هستی و نباید با ما باشی میمون کوچولو گفت “من راضی اش میکنم و اگر راضی نشد میگم از سیرک بیرون میرم چون دوست ندارم فقط بند باز سیرک ” باشم .

اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه خوشحال شدن آن شب مردم اسب سفید و شیر قهوه ای و خرگوش سیاه و میمون کوچولو رو به خاطر حرکات جالب و هیجان انگیزی که انجام داده بودند،تشویق کردند.

 

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

درخت کاج + قسمت سوم

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: درخت کاج + قسمت سوم

نویسنده: هانس کریستین آندرسن?
قصه گو: سمینا ❤️

تدوین: استودیو صدا 

Farahmand_Hamed@

گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.

درخت کاج قصه ما که حالا توی انباری بود، ناگهان صدایی شنید، صدای موش کوچولو بود، موش آرام آرام جلو اومد، اول یکی بود، بعد دوتا شدن. موش ها به طرف درخت رفتن، بو کشیدن و بعد از شاخه هاش بالا رفتن. یکی از موش ها گفت: حیف که اینجا خیلی سرده وگرنه جای خیلی خوبی بود تو اینطور فکر نمی کنی کاج پیر. درخت کاج گفت: من پیر نیستم، درخت های بزرگ تر از منم وجود دارن. تو از کجا اومدی اینجا چیکار داری…

درخت کاج + قسمت اول

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)

اسم قصه: درخت کاج + قسمت اول

نویسنده: هانس کریستین آندرسن?
قصه گو: سمینا ❤️

تدوین: استودیو صدا 

Farahmand_Hamed@

گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:

childrenradio@.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.

در اعماق جنگل کاج کوچیک و زیبایی قرار داشت، این درخت جای خوبی روییده بود، نور خورشید به اون می رسید و فضای کافی برای رشد داشت اما خب کاج کوچولو دوست داشت بزرگ تر و مهم تر از همه باشه، اون به نور خورشید، هوای تازه و درخت های بزرگی که دور و برش بودند اهمیت نمی داد، حتی به بچه های روستایی که برای کندن توت فرنگی و جمع کردن تمشک به جنگل نمی اومدن توجه نمی کرد…

بهترین راسکو رایلی دنیا + قصه کودکانه

گوش کنید:

?آتیش پاره کلاس اولی?

?قسمت اول?

اسم قصه:بهترین راسکو رایلی دنیا?

✍ نویسنده:کاترین اپلگیت?

?مترجم: گروه رادیو قصه

قصه گو: سمینا

? @childrenradio

خلاصه داستان:

صندلی فکر، بفرمایید بشینید. دوست دارید بازی کنید یا می خواهید وقتی زمان نشستن روی صندلی فکرم تموم شد بازی کنید. اوه خدای من فکر کنم بازم تو دردسر افتادم، یک جورایی گربه ی یک نفر رو به امانت گرفتم، یعنی گربه رو به امانت گرفتم که بتونم نفر اول یک مسابقه بشم. مسابقه ای ک جایزه اش یک جام بود، یک جام زیبای نقره ای. شماهم تا حالا شده حیوون کسیو به امانت گرفته باشید. نه، کبوتر چی…