عمو سنجاب رفتگر اسم قصه: عمو سنجاب رفتگرقصه گو : سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم : رویا مومنی 🌱گروه سنی : ۱ تا ۷ سالموضوع: آشنایی با مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، عمو سنجاب ، رفتگر بود.عمو سنجاب هرروز صبح زود از خواب بیدار می شد ، صبحونه ی کامل می خورد ، بعد لباس مخصوص رفتگری رو می پوشید ، جاروی بزرگشو برمی داشت و از لونه اش بیرون می رفت .عمو سنجاب برگهای خشک درختها که روی زمین ریخته شده بودند و زباله هایی که توی جنگل بودند رو با جارو جمع می کرد و داخل سطل زباله بزرگ جنگل می انداخت .یه روز یه اتفاق عجیبی برای عمو سنجاب افتاد.وقتی عمو سنجاب مثل همیشه صبح زود با لباس مخصوص رفتگری و جاروش از لونه اش بیرون اومد ، یه عالمه زباله دم در لونه اش دید .با خودش گفت(( وااای ! این همه زباله از کجا اومده ؟؟ اینا رو کی اینجا ریخته و رفته ؟))در همین موقع میمون کوچولو از لونه اش که روبروی لونه ی عمو سنجاب بود ، بیرون اومد و گفت(( من میدونم کی این زباله ها رو ریخته ؟))عمو سنجاب پرسید (( کی ریخته ؟))میمون کوچولو جواب داد (( دیشب شیر همه این زباله ها رو آورد اینجا ))عمو سنجاب ناراحت و عصبانی به سمت لونه شیر رفت و گفت (( آقای شیر! چرا اون همه زباله رو جلوی لونه ی من گذاشتی ؟))شیر خمیازه ای کشید و گفت (( من خسته ام . از دیشب تا حالا دارم زباله هایی که توی جنگل ریخته شده رو جمع می کنم.))عمو سنجاب عصبانی شد و گفت (( برای چی جلوی لونه ی من زباله ها رو ریختی ؟ زباله ها رو توی سطل زباله بزرگ جنگل می انداختی ))شیر دوباره خمیازه ای کشید و گفت (( خسته بودم و نتونستم برم زباله ها رو توی سطل بندازم . حالا برو می خوام بخوابم ))عمو سنجاب با ناراحتی توی جنگل راه افتاد و با تعجب دید که همه جنگل تمیز شده و هیچ اثری از زباله نیست.با خودش گفت (( حتما از شیر باید تشکر کنم که به من کمک کرده . بهتره برم تا بقیه حیوونا از خواب بیدار نشدند زباله ها رو داخل سطل بندازم ))در همین موقع صدای غرش شیر به گوش عمو سنجاب رسید . وقتی عمو سنجاب سرشو برگردوند، شیرنزدیک عمو سنجاب شد و گفت (( سلام عمو سنجاب ! صبح بخیر ! ))عمو سنجاب لبخندی زد و گفت (( سلام ! صبح بخیر ! ممنون از اینکه دیشب به من کمک کردی ))شیر خندید و گفت (( می خوام از امروز به شما کمک کنم . چون دوست دارم جنگل همیشه تمیز باشه . الان زباله ها رو می برم توی سطل می اندازم ))عمو سنجاب خوشحال شد و همراه شیر زباله ها رو توی سطل انداختند . وقتی هردو به لونه هاشون برمی گشتند ، عمو سنجاب گفت (( از فردا، صبح زود از خواب بیدار شو. من جارو می کنم و شما زباله ها رو داخل سطل بنداز ))شیر خندید و گفت (( مچکرم ))از فردای آن روز عمو سنجاب و شیر با همکاری همدیگه ، جنگل رو تمیز می کردند و حیوونای جنگل هم از کار هردوشون راضی و خوشحال می شدند.رادیو قصه کودکقصه های کودکانهقصه های آموزندهخاله سمینا