برچسب: رادیو قصه کودک
مربی مرغابی
من و ناهارخوران
مسافرت به دره سبز
فرگون و بابایی
انگشت های پیشی
دکتر که ترس نداره
آدم برفی
گوش کنید :
اسم قصه: جشنواره آدم برفی☃️❄️
ازسری قصه های امیر محمد??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
متن داستان :
” جشنواره آدم برفی”
. صبح زود از خواب بیدار می شیم . آخه امروز جمعه ست و طبق قولی که مامان و بابا به من دادند ،می خواییم بریم کوه کوه رو خیلی دوست دارم .از اون بالا همه ی خونه ها معلوم هستن .حتی می تونم با صدای بلند داد بزنم و اونوقت صدام به. سمتم برمی گرده مثلا اول اسم خودمو صدا می زنم “امیر محمد!امیر محمد !” بعد می گم “خدایا دوستت دارم ” و بعد شخصیتهای کارتونی روصدا می زنم . آخ چه کیفی داره. حتی سنگهای ریز رو که شکلهای عجیب و غریبی دارن رو پیدا می کنم و باهاشون عکس می گیرم و بعد میارمشون خونه” سر میز صبحونه ،بابا سر تکون می ده و میگه ” امروز کوه رو تعطیل کنیم”من و مامان با تعجب به همدیگه نگاه می کنیم و همزمان با هم می پرسیم “چرا ؟بابا جواب میده “داشتم می رفتم نون سنگک بخرم،داشت برف می اومد . کوه ها رو از دور نگاه کردم . برف سنگینی روشون” . نشسته” با هیجان میگم “آخ جون!توی کوه برف بازی هم می کنیم و آدم برفی هم درست می کنیم بابا میگه “نه . این هوا برای کوه نوردی مناسب نیست . ممکنه کولاک بیاد و توی برف و یخبندون گیر کنیم . هفته ی دیگه میریم” از صندلی ام بلند میشم و می گم “نخیر . باید بریم کوه . خودتون گفتید امروز کوه میریم
مامان نگاهم می کنه و می گه “بله ما قول دادیم که امروز بریم کوه ولی الان بابا میگه چون برف اومده، نریم کوه بهتره . منم” موافقم هفته ی دیگه بریم.جواب مامان رو نمی دم و با قهر از آشپزخونه میام بیرون و میرم توی اتاقم و در رو پشت سرم محکم می بندم ..فقط صبح به این زودی منو بیدار کردن .اصلاروی تختخواب دراز می کشم و به سقف خیره می شم و با ناراحتی می گم “ااگه نمی خواستیم بریم کوه برای چی بیدار شدیم ؟! این همه منتظر امروز بودم و اونوقت برف امروزمو خراب کرد
غلت می زنم به سمت پنجره . هنوز داره برف میاد. برفها ریز شدن . ازاون برفایی که تا چندروز می شینه زمین و میشه .باهاش آدم برفی درست کرد
در همین موقع یهو یه فکری به ذهنم می رسه. از تختخواب پایین می پرم و میرم سمت پنجره .پرده رو کنار می زنم و پارک جلوی خونمونو نگاه می کنم . چقدر برف روی زمین پارک نشسته . با خودم میگم “بهترین وقته که برم توی پارک و آدم برفی” درست کنم. ” توی همین فکر بودم که در اتاقم زده می شه .مامان میاد توی اتاق و با هیجان میگه امیر محمد !یه خبر خوب !سریع لباساتو بپوش تا بریم جشنواره آدم برفی !مثل اینکه امروز پای کوه جشنواره آدم برفی برگزار” . میشه
گروه سنی : الف و ب
موضوع: در شرایط نامناسب تصمیم خوب گرفتن
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio
آدرس سایت سمینا?
http://someina.com
مرغکی که دلش میخواست دریا رو ببینه (قسمت دوم)+ قصه کودکانه
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: مرغکی که دلش می خواست دریا رو ببینه
نویسنده: کریستیان زولی بوآ?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: ب، ج
آدرس تلگرامی ما:
childrenradio@.
سفید پر چند هفته ی دیگه رو کشتی انتظار کشید تا بالاخره بعد از گذاشتن سی و یکمین تخم، سفید پر ساحل رو دید جنگل با شکوهی از دور دیده می شد، سفید پر آمریکا رو کشف کرده بود. فرمانده گفت: بجنبید، بجنبید ی جای خوب برای لنگر انداختن پیدا کنید بعد از هفته ها به یک خشکی رسیدیم. سفید پر سریع از کشتی بیرون اومد و خودش رو به خشکی رسوند. پشت یکی از درخت ها خروس…
سوال موموکی + قصه کودکانه
گوش کنید:
قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: سوال موموکی
نویسنده: کلر ژوبرت?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
childrenradio@.
موموکی آه کشید و برای هزار و سومین بار با خودش گفت: کاش چشمام بهتر میدید تا می تونستم خدا رو ببینم و سرشو از خاک بیرون آورد. و با چشم های ضعیفش به اطراف نگاه کرد. یکی اون جا بود که داشت گوش های درازش را تکان می داد. موموکی پرسید: تو خرگوشی، به من میگی خدا چه شکلیه. خرگوش به موموکی نزدیک شد و گفت: آخه من از کجا بدونم، منم تا حالا خدارو ندیدم شاید…