خلبان کرکس اسم قصه: قصه صوتی خلبان کرکسقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: زهرا رضاییگروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آشنایی با مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کرکس ، خلبان بود.خلبان کرکس هرروز همه ی حیوونای جنگل رو سوار هواپیما می کرد و سالم به مقصد می رسوند.همه ی حیوونای جنگل خلبان کرکس و هواپیماشو دوست داشتند و وقتی سوار هواپیمای خلبان کرکس می شدند حسابی بهشون خوش می گذشت .یه روز که مثل هر روز خلبان کرکس، قبل از پرواز ، هواپیما رو چک کرد و مسافران هم منتظر پرواز بودند ناگهان خلبان کرکس متوجه شد یکی از بال های هواپیما کار نمی کنه و هر چقدر سعی کرد تا بال هواپیما درست بشه ، نشد.خلبان کرکس از هواپیما پیاده شد و به مسافران گفت(( با عرض معذرت یکی از بال های هواپیما دچار نقص فنی شده و متاسفانه پرواز امروز کنسل میشه . فردا در خدمت شما هستم .))مسافران با ناراحتی از خلبان کرکس خداحافظی کردند و به خونه برگشتند.همون روز خلبان کرکس ، بال هواپیما رو تعمیر کرد.فردای اون روز مسافران با خوشحالی در هواپیمای خلبان کرکس نشستند و خلبان کرکس پرواز رو آغاز کرد .رادیو قصه کودکخاله سمیناقصه صوتی کودکانه
کلاغ پلیس اسم قصه: قصه صوتی کلاغ پلیسقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آشنایی با مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، کلاغ سیاه ، پلیس بود.کلاغ پلیس هرروز توی اداره پلیس حاضر می شد.یه روز کبوتر خان با نگرانی وارد اداره پلیس شد.کلاغ پلیس گفت (( سلام کبوتر ! چی شده؟))کبوتر خان با نگرانی جواب داد(( سلام کلاغ سیاه! دیشب خونه مو دزد زد ))کلاغ پلیس پرسید (( دیشب خونه نبودی ؟))کبوتر خان جواب داد(( نه . دیشب با خانواده ، جشن عروسی دعوت بودن و وقتی برگشتیم دیدیم خونه مون ریخت و پاش شده و همه وسایل بهم ریخته اند و طلاهای همسرم هم دزدیدند ))کلاغ پلیس برگه ای رو به دست کبوتر خان داد و گفت (( این فرم و پر کن ))کبوتر خان برگه رو از دست کلاغ پلیس گرفت و پر کرد.کلاغ پلیس گفت (( نگران نباشید. به زودی دزدو پیدا می کنیم))کبوتر خان تشکر کرد و از اداره پلیس بیرون رفت.چند روز بعد کلاغ پلیس با کبوتر خان تماس گرفت و خبر از پیدا شدن دزد خونه اش داد.کبوتر خان با خوشحالی گفت(( خوش خبر باشی کلاغ پلیس! چطوری پیداش کردید؟ ))کلاغ پلیس جواب داد (( از وقتی دزدی خونه تو اعلام کردی ، نگهبان شب اطراف خونه ات گذاشتم تا نگهبانی بده و دزد رو پیدا کنه . حدسمون درست بود. روباه مکار برمی گرده تا از خونه های اطراف خونه ات دزدی کنه و نگهبان شب دستگیرش می کنه ))کبوتر خان دوباره از کلاغ پلیس تشکر کرد و برای کلاغ پلیس دعا کرد. رادیو قصه کودک خاله سمینا قصه صوتی کودکانه
وکیل عنکبوت اسم قصه: قصه صوتی وکیل عنکبوت🕸قصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع:مشاغلآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا، عنکبوت ، وکیل بود.همه ی حیوونای جنگل از وکالت وکیل عنکبوت راضی بودند و هر وقت مشکلی پیش می اومد به دفتر وکالت وکیل عنکبوت می رفتند.یه روز سوسکی با عصبانیت وارد دفتر وکالت وکیل عنکبوت شد .وکیل عنکبوت گفت (( سلام سوسکی ! چی شده؟ چرا عصبانی هستی ؟))سوسکی با عصبانیت جواب داد (( به خاطر اذیت و آزار همسایه هام ))وکیل عنکبوت گفت (( میشه دقیق بگی چی شده ؟))سوسکی گفت (( هر شب همسایه ها سروصدا می کنند و نمی زارن بخوابم . ))وکیل عنکبوت گفت (( خب به همسایه ها بگو سروصدا نکنند ))سوسکی گفت (( چند بار گفتم . آخرین بار که تذکر دادم با همسایه ها دعوام شد و کتکشون زدم .اونا هم رفتند از من شکایت کردند. هفته ی دیگه دادگاه دارم ))وکیل عنکبوت گفت (( خیله خوب . وکالت تونو قبول می کنم ))سوسکی آروم شد و گفت (( ممنون. ))وکیل عنکبوت گفت (( سعی خودمو می کنم تا وکالت خوبی دراین پرونده داشته باشم ))سوسکی تشکر کرد و از دفتر وکالت وکیل عنکبوت بیرون رفت .وکیل عنکبوت پرونده ای برای سوسکی باز کرد و تا هفته ی آینده منتظر موند تا در دادگاه از سوسکی دفاع کند .رادیو قصه کودک🦋قصه صوتی کودکانه🦋خاله سمینا🦋
پنج دفتر نقاشی اسم قصه: پنج دفتر نقاشی📚قصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آموزش اعدادآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری توی یه کمد کوچیک ، پنج دفتر نقاشی زندگی می کردند .پنج دفتر نقاشی باهم دوست بودند و خیلی همدیگه رو دوست داشتند.یه روز یکی از دفترها ناراحت بود . چهار دفتر دیگه از دفتر ناراحت پرسیدند(( چی شده دفتری جون ؟ چرا ناراحتی ؟))دفتری با ناراحتی جواب داد(( همه برگ ها م تموم شدند و به زودی از پیشتون میرم . ))یکی از دفترها گفت (( آخی راست میگی . پسر کوچولو هر دفتری که برگاش تموم میشه ، از توی کمد بیرون میاره و دور میندازشون .))پنج دفتر نقاشی فکر کردند.ناگهان یکی از دفترها گفت(( من یه فکری کردم . به نظرم هر وقت پسر کوچولو خواست دفتری رو از توی کمد بیرون بیاره ، هر پنج تایی مون سروصدا راه بندازیم تا پسر کوچولو دیگه دفتری رو بیرون نندازه))یکی دیگه از دفترها گفت(( نه . فکر خوبی نیست. به نظرم وقتی پسر کوچولو اومد ازش خواهش کنیم که دفتری رو بیرون نندازه))هر پنج دفتر نقاشی با این فکر موافقت کردند و منتظر شدند تا پسر کوچولو از راه برسه .روزی که پسر کوچولو در کمد رو باز کرد و دفتری رو برداشت و برگ هاشو ورق زد و گفت(( چه نقاشی های قشنگی کشیدم . این دفتر رو نگه می دارم ))بعد دفتری رو کنار دفترهای دیگه گذاشت و در کمدو بست.هر پنج دفتر نقاشی از برگشتن دفتری خوشحال شدند و شادی کردند.رادیو قصه کودکخاله سمیناقصه صوتی کودکانه