توی یک شهر کوچک مردی به نام پائولو زندگی می کرد. پائولو بستنی فروش بود و هر روز بستنیهاشو توی گاریش میگذاشت و توی شهر می گشت. روزی به یک محلهای رسید که مردم اون شهرخیلی فقیر بودن. بچهها با حسرت به گاری نگاه می کردند. پائولو چون مرد خیلی مرد مهربونی بود…
قصه کودکانهی خاله سمینا رو گوش کنید تا ببینید پائولوی مهربون چه فکری داره…