نه بچه اسم قصه: نه بچهقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آموزش اعدادآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradioمتن داستانروزی روزگاری نه بچه بازیگوش توی یه محله زندگی می کردند.یه روز نه بچه تصمیم می گیرند به گردش توی پارک بروند .وقتی نه بچه به پارک رسیدند حسابی تاب بازی کردند. سرسره بازی کردند. الاکلنگ بازی کردند. فوتبال بازی کردند تا اینکه خورشید خانم غروب کرد.یکی از نه بچه گفت(( بچه ها ! زود باشید برگردیم خونه . هوا تاریک شده ))همه بچه ها دست از بازی کردن برداشتند و خواستند به خونه برگردند که متوجه شدند نوید ، یکی از نه بچه نیست.بچه ها دنبال نوید گشتند و بعد از مدتی نوید رو کنار سرسره پیدا کردند که گریه می کرد.از نوید پرسیدند(( چرا گریه می کنی نوید؟))نوید گریه کنان جواب داد (( به خاطر اینکه پام زخم شده .))بچه ها به پای نوید نگاه کردند .سامان گفت (( اشکالی نداره. چیزی نشده . من چسب زخم توی جیبم دارم. ))بعد از داخل جیبش چسب زخم بیرون آورد و روی زخم کوچیک پای نوید گذاشت .نوید خوشحال شد و از سامان تشکر کرد. بعد هر نه بچه خوشحال و خندان به خونه برگشتند .رادیو قصه کودکخاله سمیناقصه صوتی کودکانه
هفت فروشگاه اسم قصه: هفت فروشگاهقصه گو: سمینا❤️نویسنده: نوشین فرزین فرد🍀تنظیم: رویا مومنی 🌱گروه سنی: ۱ تا ۷ سالموضوع: آموزش اعدادآدرس کانال تلگرام👇🆔 @childrenradio☆☆☆☆☆☆☆متن داستانروزی روزگاری توی محله بزرگ ، هفت فروشگاه وجود داشت .هفت فروشگاه، کیف و کفش و پوشاک داشتند .صاحبان هفت فروشگاه هرروز صبح ، فروشگاه ها رو باز می کردند و تا آخر شب به مردم ، کیف و کفش و پوشاک می فروختند.یه شب یه اتفاق عجیبی توی محله بزرگ افتاد.یکی از هفت فروشگاه، آتیش گرفت.صاحب فروشگاه فوری به آتش نشانی زنگ زد.مردم و شش فروشگاه دیگه خیلی ناراحت شدند و دعا کردند تا ماشین آتش نشانی زودتر از راه برسه و آتیشو خاموش کنه .وقتی ماشین آتش نشانی از راه رسید و آتیشو خاموش کرد، مردم و شش فروشگاه دیگه خوشحال شدند.بعد از چند روز صاحب فروشگاه آتیش گرفته، فروشگاه رو که تمیز کرده بود ، دوباره فروشگاه رو باز کرد و مثل قبل مردم برای خرید از هفت فروشگاه می رفتند.رادیو قصه کودکخاله سمیناقصه صوتی کودکانه