من و پویا

گوش کنید :

اسم قصه: من و پویا ???‍♂
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

من و پویا
نویسنده : نوشین فرزین فرد
موضوع : همکاری
گروه سنی ده سال به بالا
یک ماه پیش پویا ، پسرخاله ام گفت 《 امیر محمد! یه هفته دیگه مسابقه استند آپ کمدی مجازیه . منم می خوام شرکت《 . کنم خندیدم و گفتم 《 تو که بلد نیستی حتی یه جوک ساده رو بگی و اینقدر وسطش می خندی که نمی فهمیم چی گفتی اونوقت《!!! می خوای بری استند آپ کمدی شرکت کنی《 . پویا عصبانی شد و گفت 《 بله . می خوام شرکت کنم .تقصیر منه که به تو گفتم دوباره خندیدم و گفتم 《 نمی گفتی هم من شرکت《 نمی کردم چون من بلد نیستم چطوری استند آپ کمدی اجرا کنم . جوک هم بلد نیستم《. پویا خندید و گفت 《 کاری نداره که .میری جلوی آیینه و از خاطره های بامزه خودت و خونواده ات تعریف می کنی وقتی شب شد و پویا خونه شون رفت ، به حرف های پویا فکر کردم. به خاطره های بامزه خودم و مامان و بابا هم فکر کردم .. یهو یه خاطره یادم اومد. جلوی آیینه رفتم و تعریفش کردم《 فردای همان روز به پویا زنگ زدم و گفتم 《 پویا ! تا کی وقت داریم ویدیوی استند آپ کمدی بفرستیم ؟《 پویا گفت 《تا جمعه همین هفته《 . به پویا گفتم 《 من یه فکری دارم پویا ! تو بیا خونه مون و دوتایی استند آپ کمدی اجرا کنیم و بفرستیم تا این پیشنهاد رو گفتم ، فوری پویا گفت 《 اتفاقا منم توی همین فکر بودم که به تو زنگ بزنم و بگم . پس خوب شد گفتی .《 عصری میام تا باهم تمرین کنیم. عصر پویا اومد و حسابی تمرین کردیم پویا از خاطرات بامزه خودش و خاله و شوهر خاله گفت .منم از خاطرات بامزه خودم و مامان و بابا گفتم . بعد از تمرین ،. ویدیو ضبط کردیم و ویدیو رو برای مسابقه استند آپ کمدی مجازی ارسال کردیم امروز و بعد از یک ماه بعد گوشی ام زنگ می خورد . از مسابقه استند آپ کمدی مجازی تماس گرفته اند . آقایی که پشت《 ! خطه می گه 《 آقای امیر محمد صالح زاده《 جواب میدم 《 بله بفرمائید

گروه سنی : ده سال به بالا
موضوع : همکاری
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس  سایت سمینا?

ماشین ما

گوش کنید :

اسم قصه: قصه صوتی ماشین ما ?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

ماشین ما
نویسنده: نوشین فرزین فرد
موضوع: حل مشکل با استفاده از امکانات موجود
گروه سنی ده سال به بالا
ماشین ما دو هفته یکبار خاموش میشه . مخصوصا هر وقت می خواییم بریم بازار یا مهمونی یا عروسی یا مسافرت. خاموش میشه و باید بره تعمیرگاه. یه روز عصر من و مامان و بابا آماده بودیم بریم بازار که که ماشین مون خاموش شد《 بابا گفت 《 خودم تعمیرش می کنم . شماها برید خونه .هروقت درست شد زنگ آیفونو می زنم که بریم《 . مامان گفت 《 طبق معمول همیشه . ببرش تعمیرگاه《 بابا گفت 《 اول ببینم مشکلش چیه بعد میبرمش تعمیرگاه من و مامان از ماشین پیاده شدیم و مجبور شدیم برگردیم توی خونه و منتظر بمونیم اما هر چقدر منتظر موندیم خبری از بابا. نشد مامان گفت 《 ای بابا ! پس چی شد ؟ امیر محمد جان! برو پارکینگ ببین چه خبره ؟ اگه ماشین درست نمیشه با تاکسی بریم》. به حرف مامان گوش دادم و پارکینگ رفتم. نزدیک ماشین که شدم یهو از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. بابا دستشو کرده بود توی کاپوت و اصلا حواسش نبود روغن داره از زیر ماشین چکه می کنه《 گفتم 《 بابا ! روغن داره از زیر ماشین چکه می کنه بابا دستشو از توی کاپوت بیرون آورد و گفت (( خودم می دونم ولی دنبال یه چیزی توی کاپوت هستم که برم بچسبونم به《 درپوش مخزن روغن و بعد ببرمش تعمیرگاه. آدامسو باد کردم و در عرض چند ثانیه ترکوندم《یهو گفتم 《 بابا ! آدامس هم می تونی بچسبونی ؟《 بابا نگام کرد و گفت 《 خب آره. اگه آدامس باشه که خیلی خوب میشه.آدامس رو از توی دهنم بیرون آوردم و به درپوش مخزن روغن چسبوندم

گروه سنی : ده سال به بالا(ج)
موضوع: حل مشکلات با استفاده از امکانات موجود
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس  سایت سمینا?