کتاب جوجه تیغی

گوش کنید :

اسم قصه: کتاب جوجه تیغی??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان:

کتاب جوجه تیغی

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

یه روز موش موشک ، کتاب جوجه تیغی رو امانت گرفته بود. کتاب جوجه تیغی پر از قصه های جذاب و هیجان انگیز بود .

اونقدر هیجان انگیز که وقتی موش موشک می خوند ، حسابی غرق قصه ها می شد و اصلا متوجه نمی شد که چه ساعتی هست و اطرافش چی می گذره.

یه روز موش موشک که طبق معمول، کتاب جوجه تیغی رو می خوند، یهو یه اتفاق عجیبی افتاد.

اون روز برف سفیدی از آسمون باریدن گرفته بود و حسابی هوا سرد بود . موش موشک ، روی زمین و کنار شومینه ، نشسته بود و کتاب جوجه تیغی رو با دقت می خوند .  یهو بوی سوختگی به دماغ موش موشک رسید .

موش موشک ، دماغشو بالا کشید و گفت ” چه بویی میاد ! انگار بوی سوختگی میاد ! ” بعد یه دود سیاه رنگی رو دید که از وسط کتاب جوجه تیغی بیرون میاد . موش موشک جیغ زد و کتاب رو روی زمین انداخت .‌ دود سیاه رنگ ،روی زمین ،تبدیل به شعله ی آتیش شد .

موش موشک دوباره جیغ زد و با عجله از لونه اش بیرون اومد و فریاد زد ” آتیش ! آتیش ! کمک ! کمک !”همسایه های موش موشک به کمک موش موشک اومدن و آتیش رو خاموش کردند . موش موشک از همسایه ها تشکر کرد و به لونه اش برگشت. موش موشک به در و دیوار های لونه اش نگاهی انداخت . با غصه به خودش گفت ” وای ! در و دیوار ها چقدر سیاه شدن . باید رنگ بگیرم و رنگ کنم ” بعد به شومینه نزدیک شد و گفت ” وای ! کتاب جوجه تیغی سوخته .وای….حالا چیکار کنم ؟ جوجه تیغی خیلی روی کتابش حساسه و کلی بهم سفارش کرد که مواظب کتابش باشم .‌ همه ی صفحه هاش  سوخته . “موش موشک گریه کرد .‌ بعد انگار فکری به ذهنش رسیده باشه ، گریه شو قطع کرد و گفت ” آهان فهمیدم.  باید همین الان برم کتاب فروشی و مثل همین کتاب رو برای جوجه تیغی بخرم ” موش موشک از لونه اش بیرون رفت و وقتی داخل کتاب فروشی شد ، جوجه تیغی رو دید . موش موشک با تعجب از جوجه تیغی پرسید ” تو اینجا چیکار می کنی ؟ “جوجه تیغی لبخندی زد و گفت ” حدس زدم  با آتیش گرفتن خونه ات ، حتما کتاب منم سوخته باشه . به خاطر همین اومدم کتاب فروشی تا مثل همون کتابی که بهت امانت دادم رو بخرم “موش موشک از خجالت سرشو پایین انداخت و گفت ” ببخشید . کنار شومینه نشسته بودم و حواسم نبود که کتابت آتیش میگیره . باید از این به بعد حواسم باشه ” جوجه تیغی دوباره لبخندی زد و گفت ” اشکالی نداره دوست عزیزم من کمکت می کنم که لونه اتو مثل روز اول کنی “موش موشک همراه جوجه تیغی به رنگ فروشی رفتن و یه سطل رنگ خریدن و از فردای اون روز رنگ زدن لونه ی موش موشک رو شروع کردند .

 

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

 

کادوی روز مادر

 

گوش کنید :

قصه صوتی کودکانه: کادوی روز مادر – قصه صوتی کادوی روز مادر
قصه گو: سمینا
موضوع: کادوی روز مادر

متن داستان :

کادوی روز مادر

. امروز روز مادره . عرشیا کوچولو دلش می خواد برای روز مادر یک کادو بخره اما نمی دونه چی بخره .

از صبح تا ظهر توی اتاقش راه می رفت و فکر می کرد که چه کادویی بخره تا مامان خوشش بیاد” عرشیا کوچولو با خودش می گه ” حالا چیکار کنم؟

لیندا کادوشو خریده ولی من هنوز نخریدم چندروز پیش همراه با لیندا ،خواهر بزرگترش ، بازار رفت و لیندا برای مامان یه دستبند نقره ای خرید و به عرشیا کوچولو” گفت ” عرشیا ! به مامان نگی من کادو خریدم .

میخوام مامان رو روز مادر سورپرایز کنم .

عرشیا کوچولو قول داد حرفی به مامان نزنه ” عرشیا کوچولو آهی می کشه و میگه ” هیچی به ذهنم نمی رسه .

بهتره برم پیش لیندا و ازش کمک بخوام .

در اتاق لیندا رو می زنه و با بله گفتن لیندا ، دستگیره ی در رو فشار می ده و در رو باز می کنه و داخل اتاق لیندا میشه لیندا که مشغول مطالعه ی کتاب داستان هست ، با دیدن عرشیا کوچولو سرشو از روی کتاب بلند می کنه و می پرسه ” چیکار “داری عرشیا ؟

“عرشیا کوچولو کنار میز تحریر لیندا میره و میگه ” امروز روز مادره ولی من هنوز کادو نخریدم .

به نظرت چیکار کنم ؟

لیندا خنده ای می کنه و می گه ” اووووه…گفتم چی شده اینقدر ناراحتی ؟

مامان از تو که توقعی نداره .تو فقط پنج سالته. ”

“عرشیا کوچولو اخم می کنه و می گه ” من میخوام با پول تو جیبی هام برای مامان کادو بخرم ” .

لیندا میگه ” من که کادومو خریدم و هیچی به ذهنم نمی رسه که تو چی بخری عرشیا کوچولو با ناراحتی از اتاق لیندا بیرون میاد و به اتاق خودش میره اما انگار که چیزی به یاد آورده باشه ، یهویی با ” خودش میگه ” آهان فهمیدم .

مامان همیشه بسته ی اینترنتش تموم میشه .

بسته ی اینترنت برای مامان بخرم عرشیا کوچولو پول توجیبی هاشو از توی کیف پولش بیرون میاره ومی شماره .

مقداری از پول ها رو کنار می گذاره و زمانی .

که بابا به خونه برمی گرده ، با اشاره از بابا می خواد که به اتاقش بره عرشیا کوچولو از بابا می خواد که در اتاق رو ببنده و باهم صحبت کنند.

بابا به حرف عرشیا کوچولو گوش میده و در اتاق رو “!می بنده و می پرسه ” چی شده عرشیا جان عرشیا کوچولو فکر خرید بسته ی اینترنت برای هدیه ی روز مادر رو برای بابا توضیح میده .

بابا لبخندی می زنه و میگه “چه فکر خوبی !

منم باهات موافقم !

مامان به خاطر کلاس های آنلاین آشپزی که داره تند تند بسته ی اینترنتش تموم میشه.

حالا “به نظرم ازاین شارژ های کاغذی برای مامان بخر و بعد کادوش کن.

مامان وقتی شارژ رو ببینه حتما خوشحال میشه .

عرشیا کوچولو با خوشحالی ، مقدار پولی که برای کادو کنار گذاشته بود رو به بابا داد تا شارژ کاغذی بخره بعداز ظهر که میشه لیندا و عرشیا کوچولو کادوهاشونو رو توی دستای مامان می گذارن .

مامان با خوشحالی لیندا و عرشیا . کوچولو رو می بوسه و کادوهاشونو باز می کنه مامان با دیدن دستنبد نقره ای و شارژ کاغذی خوشحال میشه و می گه ” وااای .. مرسی بچه ها..امسال بهترین کادوی روز مادر “. رو از شما بچه ها ی گلم گرفتم ”

بابا دسته گلی که خریده بود رو به سمت مامان می گیره و می گه ” روزت مبارک .

مامان تشکر میکنه و همگی در کنار هم یه عصرونه ی خوشمزه می خورن .

آدرس تلگرامی ما:

@childrenradio

 

از درخت فلسفه برای کودکان با هم بالا برویم؛ فلسفه برای کودکان چیست؟

فلسفه برای کودکان (P4C) چیست؟

ما در یک فعالیت گروهی و جمعی در دوره‌های منظم به کمک:

  • داستان یا بازی
  • گفتگو و پرسش و پاسخ گروهی
  • تمرین نوشتن و ترسیم و نقاشی
  • سکوت برای فکر کردن به موضوعات
  • ارزیابی دیدگاه‌های بچه‌ها توسط خودشان
  • و… 

تلاش می‌کنیم کودکان:

  • فکر کنند و استدلال آوردن را تمرین کنند
  • با تمرین ارزیابی منطقی را بیاموزند (چه در ارزیابی جمعی چه در خود تصحیحی)
  • به ایده های جدید راجع به موضوعات مختلف فکر کنند
  • تحمل و مهارت شنیدن، دقت و تمرکز آنها افزایش پیدا کند
  •  از طریق گفتگوهای عقلانی، ارتباطات اجتماعی سالم در حل مسائل را تجربه کنند
  • قدرت تولید انتزاعیات یا امور فکری و عقلایی در آن‌ها پرورش یابد؛ ما در واقع بچه‌ها را در فعالیت خردمندانه یا فلسفی شرکت داده‌ایم.

توضیح دوره آموزشی و ثبت‌نام

لینک مستقیم ثبت‌نام

اما فلسفه برای کودکان چه چیزهایی نیست؟

مواردی که در ادامه به ان اشاره می‌کنیم، آن چیزهایی است که در فلسفه برای کودک به آن پرداخته نمی‌شود.

آموزش متون فلسفی:

در فلسفه برای کودکان به هیچ وجه قرار نیست ایده‌های فیلسوفان به بچه‌ها آموزش داده شود. بلکه ایده‌ها قرار است در ذهن کودکانه آن‌ها متولد شود.

– فعالیت سخت فکری:

از آنجایی که فعالیت فکری به صورت گفتگو محور پیش می‌رود و مبنای کمیت و کیفیت گفتگوها علاقه‌ی بچه‌ها است، فعالیت فکری تحمیلی، غیرمرتبط و ناهمسان با دغدغه‌های کودکانه نیست. البته نقش تسهیلگر به عنوان راهنمایی که کودکان و نوجوانان را متوجه چالش‌ها، پرسش‌ها، سطح و عمق استدلال‌ها می کند بسیار حساس است.

آشنایی و یاد گرفتن کلمات قلنبه سلمبه:

هر چند بعضی از ساختارها گفتگو (مثل استدلال یا دلیل آوری، ابراز موافقت یا عدم موافقت) به مرور و در جریان تمرین مهارت‌های گفتگوی موثر فراگرفته می‌شود، اما قرار نیست وقتی فلسفه برای کودکان کار می‌شود دایره لغات عجیب و غریب او افزایش یابد. ما در واقع برعکس این مسیر را طی خواهیم کرد. شاید کودکان مفاهیمی کشف کنند و کلماتی را برای آن مفاهیم وضع کنند که اولین بار است که شنیده می‌شود.

یادگیری روش های مغلطه کردن:

متاسفانه در عموم آنچه از فلسفه شناخته می‌شود نوعی سفسطه و به غلط انداختن است. چیزی که درست نقطه مقابل فلسفه است. به خصوص در مشی سقراط که با سفسطه‌ها مقابله می‌کرد. ممکن است در ابتدا کودکان با رشد پیدا کردن ابراز ایده و اعتماد به نفس ناشی از آن، در مسیر استدلال کردن دچار اعوجاجاتی شوند که تنها تفاوت آن‌ها با کودکان عادی این است که اینجا آن کژی‌ها آشکار شده است؛ اما در ادامه‌ی یادگیری الگوهای فکر کردن آن‌ها به مرور زمان در حد دانش سنی خود از سفسطه‌ها دورتر خواهند شد.

سوفیا بیغم

پژوهشگر فلسفه/مدرس و تسهیلگر فلسفه برای کودکان

قصه صوتی شب یلدا – داستان شب یلدا – افسانه شب یلدا

طبق عادت هر سال قصه های ویژه‌ای برای شب یلدای شما عزیزان داریم. این داستان های صوتی برای شب یلدای شما عزیزان آمده شده است. داستان های صوتی شب یلدا بر گرفته از قصه های صوتی زیبا و موسیقی شب یلدا آماده شده است. قصه های صوتی شب یلدا را با خانواده خود گوش کنید و از آن لذت ببرید.

اولین فایل صوتی، داستان صوتی مربوط به افسانه شب یلداست و دومین فایل صوتی مربوط به قصه صوتی زیبایی با اسم ” انار فسقلی شب یلداست”. این قصه ها با صدای زیبای خاله سمینا تهییه شده است. هم چنین برای مشاهده قصه شب یلدا سال پیش می‌توانید قصه هنداونه شب یلدا را گوش کنید.

 

مو فرفری

گوش کنید :

اسم قصه: مو فرفری?‍??‍?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :
” مو فرفری”” . اَاَه…چقدر مامان گیر میده . میگه “برو موهاتو کوتاه کن . وزوزی و بلند شدن جلوی آیینه ی اتاقم می ایستم و دستی به موهام می کشم و با صدای بلند ،جوری که مامان بشنوه ،میگم ” آخه مگه موهام چه ” شونه ؟!خیلی هم خوبن و مد هستن اما مامان جواب نمیده و مشغول مطالعه کردنه . انگار نه انگار که من دارم حرف میزنم و همچنان غرق داستان کتاب شده که انگار میخواد خلاصه ای از داستان رو بنویسه” دوباره صدامو بلند می کنم و می گم “مامان ! من موهامو کوتاه نمیکنم مامان سرشو از روی کتاب برمی داره و انگشتشو می زاره لای کتاب و میاد سمت اتاقم و به من نزدیک میشه ” چی شده امیر”محمد!چرا اینقدر غر می زنی ؟ ” با اخم نگاه مامان می کنم و میگم “دیروز گفتی امروز برم موهامو کوتاه کنم ولی من کوتاه نمی کنم مامان آه بلندی می کشه و می گه ” باشه .کوتاه نکن . ” بعد برمی گرده سمت اتاق پذیرایی و روی مبل می شینه و انگشتشو از . لای کتاب در میاره و همون صفحه ای رو که قبلا داشت می خوند رو دوباره می خونه با تعجب مامان رو تماشا می کنم و از رفتار مامان و خونسردی اش سر در نمیارم. شانه هایم را بالا می اندازم و بی خیال. خونسردی مامان می شم ” حوله و لباسهامو حاضر می کنم و دم در حموم که می رسم، بازهم صدامو بلند میکنم و میگم “مامان !من رفتم حموم شامپو رو می ریزم کف سرم و چنگ می اندازم لای موهام تا تمیز شسته بشن که ناگهان انگشت هام گیر می کنه توی موهام . هی انگشتامو می کشم تا از لای موهام بیرون بیان ولی فایده ای نداره . اشک از چشمام می ریزه بیرون و بعد با صدای بلند”…. می گم “آییییی….کمک”مامان با عجله در حموم رو باز می کنه و می گه “چی شده ؟” با بغض می گم ” انگشتام لای موهام گیر کرده” مامان کمی مکث می کنه و می گه ” صبر کن. الان برمی گردم بعداز چند دقیقه مامان قیچی به دست برمی گرده توی حموم . با دیدن قیچی داد می زنم و میگم “نه ..نمی خوام موهامو” کوتاه کنی ..نمی خوام ولی مامان میگه ” مگه نمی خوای انگشتات از لای موهات در بیاد!چاره اش فقط قیچی کردن موهاته .حالا تکون نخور تا” موهاتو کوتاه کنم مامان ،موهای فرفری امو،موهایی که بچه های کلاس منو باهاش می شناختن و امیر محمد مو فرفری صدام می کردن رو داره. کوتاه می کنه” مامان می خنده و می گه “چشماتو باز کن. چقدر خوشگل شدی امیر محمد!قیافه ات هم چقدر تغییر کرد. چشمامو باز میکنم و میرم جلوی آیینه ی حموم و نگاه می کنم . چقدر قیافه ام عوض شده . مطمئنم بچه ها منو نشناسن از حموم که بیرون میام ،مامان ،موهامو سشوار می زنه. جلوی آیینه ی اتاقم می رم و دوباره خودمو نگاه میکنم و از موهای . جدیدم خوشم اومده ساعت کلاس آنلاین که می شه و بچه ها ویدیوی منو که از درس تاریخ فرستاده ام رو می بینن ،کلی ایموجی و تشویق برام ” توی گروه می فرستن و حتی آقا معلم هم می گه “چقدر خوب شد موهاتو کوتاه کردی امیر محمد جان”! شب که میشه و بابا خونه میاد ،با دیدن من شوکه میشه و میگه “امیر محمد !چقدر عوض شدی پسر” لبخندی می زنم و می گم “مامان کوتاه کرد. آخه رفتم حموم و انگشتام لای موهام گیر کرد و مجبور شدم کوتاه کنم” بابا می خنده و می گه “دست مامانت درد نکنه

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

#قصه های نوروزی

#داستان های نوروز

#داستان نوروزی

اسباب کشی

گوش کنید :

اسم قصه: قصه صوتی اسباب کشی?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

 متن داستان :

” اسباب کشی”
.امیر محمد جان!بیا بیرون . تا کی می خوای توی اون اتاق بمونی . بالاخره که چی ؟باید از این خونه بریم_مامان هی صدام می کنه و می خواد مثلا اتاقمو و خونه مونو فراموش کنم اما من این خونه رو خیلی دوست دارم و دلم نمی خواد از این خونه بریم. پارسال که اومدیم توی این خونه به مامان و بابا گفتم که این اتاق بالکن دار برای من تا هر وقت دلم بخواد پرده ی اتاقمو بزنم کنار و برم توی بالکن و فرزاد ،همکلاسی مو، که پنجره ی خونه شون دقیق روبروی بالکن خونه مون بود رو ببینم . چقدر خاطره از این اتاق و فرزاد و بالکن دارم. فرزاد هم مثل من ناراحته و دیشب پیام داد که امیر محمد خیلی ناراحتم . ای کاش نمی رفتید”. مامان دوباره صدام می زنه “امیر محمد جان ! بیا بیرون .کامیون اومده و وسایلامونو میخواد بار بزنه .در رو بازکن” با بغض می گم “نمیام . خونه ی جدید کوچیکه. تازه شم بالکن نداره .بعدشم اتاق جدیدمم کوچیکه .نمیام”.صدای بابا رو می شنوم که به مامان میگه “ولش کن. الان خودم باهاش صحبت می کنم بابا در اتاق رو می زنه و می گه “امیر محمد جان! نگران نباش. توی اتاق جدیدت مطمئن باش همه وسایلت جا میشه . تازه “. اونجا می تونی دوستای جدید پیدا کنی”!جواب بابا رو نمیدم . صدای کارگرها رو می شنوم ” همه وسایلو رو بردیم پایین . دیگه وسیله ای نیست ؟” بابا جواب میده “نه . وسیله ای نیست . الان میاییم پایین بابا دوباره به در اتاق می زنه و می گه “امیر محمد!شنیدی !همه وسایلا رو بار کامیون کردن و داریم می ریم ها .بیا بیرون “.پسرم . اشکالی نداره قفل در رو باز می کنم و با چشمهای گریان از اتاق بیرون میام . مامان و بابا با دیدنم لبخندی می زنند و همگی به سمت خانه. جدید اسباب کشی می کنیم .به خانه ی جدید که می رسیم و کنار آسانسور منتظر می مانیم تا در آسانسور باز بشه که ناگهان خشکم می زنه پیام ،همکلاسی دیگرم ،رو می بینم که از آسانسور پیاده می شه و با دیدن من تعجب می کنه و می گه ” عه …امیر محمد !تو “اینجا چیکار میکنی ؟ . خونه ی جدیدمون اینجاست_راست میگی. طبقه ی چندم ؟_.طبقه ی سوم_عه…پسر !ما هم طبقه ی سومیم .نکنه همون واحد روبرویی ما که چند وقته خالی بود میخواین بیاین ؟_. آره فکر کنم . من یه بار اومدم با مامان و بابا برای دیدنش و مامان و بابا پسندیدنش ولی من خوشم نیومد .خیلی کوچیکه_. آره . خونه ی ما هم کوچیکه . چه خوب شد اومدین همسایه ی ما شدین_”. بعد از چیدن وسایل اتاق جدیدم به فرزاد ،پیام فرستادم ” فرزاد،ما همسایه روبرویی پیام اینا شدیم”فرزاد جواب داد ” عه.. چه جالب . اگه گفتی کیا اومدن به جای شما ؟کیا؟_. سپهر و خانواده اش_من و فرزاد کلی به ناراحتی خودمون خندیدیم و به همدیگه قول دادیم که با پیام و سپهر که همسایه های جدیدمون هستن، مهربون باشیم

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

لوبیای من

گوش کنید :

اسم قصه: لوبیای من?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

 متن داستان :

” لوبیای کوچک من”
. وای خدا ! یادم رفت . حالا چیکار کنم ؟همش تقصیر باباه که دیروز موقع خرید کردن ،یادم ننداخت که لوبیا بخرم ! اَاَه…حتی آرین و هادی و سپهر هم لوبیا کاشتن جز من . حالا این سه نفر چه زرنگ شدن از اتاقم بیرون میام و میرم روی مبل کنار بابا می شینم . چنان اخمی کردم که بابا متوجه می شه و میگه “چی شده امیر محمد
“!چرا اخمات توی همه ؟ با اخم نگاه بابا می کنم و می گم ” چرا یادم ننداختی لوبیا بخرم . الان سپهر و هادی و آرین درست کردن و گذاشتن توی گروه”. و آقا معلم هم تشویقشون کرد” بابا پِقی می زنه زیر خنده و میگه “اوووووه…فکر کردم چی شده .حالا عیبی نداره .فردا می خرم”عصبانی می شم و می گم “عیبی نداره ! من از بچه های کلاس عقب بیافتم واقعا عیبی نداره؟”بابا اخم می کنه و می گه ” حالا عصبانی بشی و سر من که بابات هستم داد بزنی کاردستی ات درست میشه ؟. جواب بابا رو نمی دم و با دلخوری میرم توی اتاقم و در رو محکم می کوبم” توی اتاقم، تبلت رو از روی میز برمی دارم و میرم توی خصوصی آقا معلم و پیام می دم”سلام . ببخشید من نتونستم لوبیا بخرم و توی گلدون بکارم . میشه فردا این کار رو انجام بدم و عکس و ویدئو بفرستم ؟” آقا معلم جواب میده “عیبی نداره . فردا درست کن با خودم فکر می کنم “ای کاش وقتی لوبیا رو می کارم مثل جَک ،همون پسری که توی کتاب لوبیا ی سحر آمیز ،لوبیاش بزرگ” . شد و از اون بالا رفت ،لوبیای منم همون طوری بشه آخ اگه لوبیام سحر آمیز بشه ،چی میشه ! اون وقت هادی و سپهر و آرین از تعجب شاخ در میارن وقتی منو بالای لوبیا سحرآمیز ببین صبح که از خواب بیدار می شم و سر میز صبحونه میرم ،یه بسته لوبیا روی میز می بینم . تعجب می کنم . از مامان می پرسم “”بابا که الان سرکاره و قراره عصری برام لوبیا بخره .پس این لوبیاها از کجا اومدن؟” . یهو یه صدای آشنایی از پشت سرم می شنوم ” خب معلومه من خریدم برمی گردم و پشت سرمو نگاه می کنم . باورم نمیشه خاله نگین جلوی چشمامه .خاله نگین بعد از مدتها از کانادا اومده . خونمون”می پرم بغل خاله و میگم “کِی اومدی خاله ؟این لوبیاها رو از کانادا آوردی ؟خاله نگین می خنده و می گه “خواستم سورپرایزت کنم و به مامان و بابات گفتم که بهت نگن . نصفه شب خواب بودی و من اومدم . صبح کله سر هم رفتم نون بربری خریدم و این لوبیاها هم برای این خریدم که دلم یه قورمه سبزی حسابی می خواد”. که مامانت زحمت می کشه و برام درست میکنه” با لب و لوچه آویزون شده ،میگم “آهان . فکر کردم بابام گفته که لوبیا بخری تا من بکارم و برای معلم مون بفرستم”خاله نگین اشاره ای به مامان میکنه و می گه “جریان لوبیا چیه ؟” قبل از اینکه مامان جواب بده،من جواب میدم و میگم ” قراره لوبیا برای درس علوم امروز بکارم خاله نگین میگه “این که کاری نداره . من کمکت میکنم .اصلا یه دونه از همین لوبیاها رو بردار و توی گلدون بکار .یا اینکه اصلا یه کار دیگه بکنیم .بعد از صبحونه باهم بریم گل فروشی و یه گلدون کوچیک با خاک مخصوص گلدون بخریم و بعد بیاییم” خونه و لوبیا بکاریم “!دستامو بهم میزنم و میگم “آخ جون!چه فکر بکری همراه خاله نگین می رم گل فروشی و یه گلدون کوچیک با خاک می خرم و بعد لوبیا رو می کاریم.بعد ویدیو و عکس کاشتن . لوبیا رو برای آقا معلم می فرستم بعداز چند روز لوبیام ،جوونه ی سبز کم رنگ می زنه و بازهم ویدیو و عکس از اون می گیرم و می فرستم و بهترین نمره رو. می گیرم

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?

ستاره شناس

گوش کنید :

اسم قصه: ستاره شانس?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

“امیرمحمد ستاره شناس می شود”
دایی سعید یه تلسکوپ بزرگ داره که توی بالکن خونه اش گذاشته و شبا ،ماه و ستاره ها رو از داخل دوربین تلسکوپ تماشا . می کنه . دایی با اینکه دندانپزشک هست،علاقه شدیدی به دیدن ماه و ستاره ها داره هروقت خونه ی دایی میرم ،پشت تلسکوپ می ایستم و ماه و ستاره ها رو تماشا می کنم . ستاره ها توی تلسکوپ خیلی . بزرگتر از ستاره هایی هستن که بدون تلسکوپ دیده می شن و چشمک می زنن “یه شب از دایی پرسیدم “دایی !میشه بگی ستاره شناس هادرس ستاره شناسی خوندن ؟دایی لبخندی زد و گفت “خب آره .ستاره شناس ها توی دانشگاه درس های مربوط به نجوم یا همون ستاره شناسی رو خوندن “. می خوای ستاره شناس بشی ؟ “… سرمو تکون دادم و گفتم “خیلی دوست دارم برم ستاره ها و ماه رو از نزدیک ببینم ولی “دایی نگام کرد و پرسید “ولی چی ؟ توی چشمای دایی زل زدم و جواب دادم “ولی خیلی سال طول می کشه تا من بزرگ بشم و دانشگاه برم و درس ستاره شناسی ” . رو بخونم دایی با هیجان گفت ” چرا چند سال طول بکشه . هفته ی دیگه با بچه های تور گردشگری قراره برم یزد و چند شب هم میمونیم . تلسکوپم هم میبرم. تو هم می تونی بامن بیای .البته اگه مامان و بابات اجازه بدن” با ذوق دستامو بهم زدم و گفتم “آخ جون! اجازه از مامان و بابا که حله . خودم اجازه رو می گیرم مامان و بابا اول مخالفت کردند ولی بعد موافقتشونو اعلام کردن مخصوصا وقتی دایی قول داد که توی کویر یزد چشم ازم” برنداره و کاملا مراقبم باشه سفر من و دایی سعید از صبح روز جمعه توی مرداد ماه شروع شد. با ماشین دایی به محل قرار رفتیم و بچه های تور گردشگری رو که همسن و سال دایی بودن رو دیدیم و بعد پشت سر ماشین آنها راه افتادیم .از تهران که راه افتادیم تا شهر یزد۶ ساعت توی راه بودیم . البته بین راه هم توقف کردیم و همراه بچه های تور استراحت کردیم و دوباره حرکت کردیم _۷ ،وقتی یزد رسیدیم ،توی یکی از خونه های قدیمی یزد ساکن شدیم و وسایلمونو گذاشتیم و بعد از استراحت و شام ، همگی به  طرف کویر راه افتادیم خیلی ذوق داشتم ستاره ها رو از آسمون کویر ببینم . دایی و بچه های تور خیلی تعریف کردن و گفتن که ستاره ها توی کویر مخصوصا کویر یزد نزدیک به زمینه وقتی رسیدیم کویر ،باورم نمی شد که اینقدر ستاره ها نزدیکن. اونقدر نزدیک بودن که دستمو بالا بردم و می خواستم یکی . شونو بگیرم و بزارم توی دستم اما نشد دایی و بچه های تور گردشگری همگی تلسکوپ هاشونو از توی ماشین بیرون آوردن و به من هم اجازه دادن که از داخل دوربین . تلسکوپ شان ،ستاره ها رو ببینم و حتی اطلاعاتی در مورد هر کدوم از ستاره ها به من گفتن توی چند روزی که همراه دایی سعید و بچه های تور گردشگری بودم ، چیزهای جدیدی از ستاره ها یاد گرفتم و حتی کهکشان راه شیری و دب اکبر و دب اصغر رو از نزدیک دیدم و اطلاعات مربوط به اونها رو یاد گرفتم . تازه بازار یزد هم رفتم و یه  جعبه قطاب و یه جعبه باقلوا ،از شیرینی های خوشمزه و معروف یزد ،خریدم من حالا یه ستاره شناس تجربی هستم. همه ی ستاره ها رو از نزدیک دیدم و تجربه کردم

آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس این قصه در سایت سمینا?

ترانه‌های اتل متل – نظم و انضباط (انيميشن)

نظم و انضباط +انيميشن

انيميشن ترانه هاي اتل متل با موضوع نظم و انضباط توسط محمد حاجي حسيني براي كودكان سروده شده است و پروين تجويد كارگردان اين انيميشن آموزنده است. جمهوري اسلامي ايران ترانه هاي اتل متل را در سال ۱۳۷۸ساخته و در مركز پويا نمايي صبا تهيه شده است.

نظم و انضباط+ انيميشن

اتل متل توتوله نظمو بگم چه جوره؟

نه مشکله، نه آسون، حالا می‌گم براتون:

هر جا که نظم نباشه کارها از هم می‌پاشه

حواستو بکن جمع، همیشه باش منظم! 

اتل متل توتوله نظم حسن کوچوله

نه خوبه نه تمیزه، هی می‌پاشه می‌ریزه 

صبح دیر پا می‌شه از جاش، عقب می‌افته کارهاش

از خواب که دیر پا می‌شه تو خونه غوغا می‌شه 

می‌گن: بدو که دیر شد! بابات از غصه پیر شد

می‌گن: که وقت هدر رفت، حوصلۀ ما سر رفت

وقتی پا می‌شه از جاش، باز گم شده جوراباش

کتاب و خودکارش نیست، دفتر و پرگارش نیست 

نیم ساعتی می‌گرده اتاق و پشت پرده

هی می‌ره روی بالکن یا می‌ره توی ایوون

خلاصه هر روز ایشان دیر می‌ره به دبستان! 

اتل متل توتوله نظم جهان چه جوره؟

نظم جهان قشنگه، قشنگ و رنگارنگه 

نظم طلوع خورشید که صبحدم درخشید

نظم ستاره و ماه، همیشه در شبانگاه

شبِ ستاره باران، چهرۀ ماه تابان

نظم بهار و پاییز، تابستان دل‌انگیز 

درخت‌های پُر بار، با میوه‌های بسیار

سرخ و سفید و آبی، سیب و هلو، گلابی

دیدی حسن کوچوله، نظم جهان چه جوره؟

والدين عزيز می توانید ما را از طریق رادیو قصه کودک برای معرفي انيميشن كودك و مطالعه كتاب كودك دنبال كنيد.

اتاق خواب کودک دختر، ویژگی و نمونه ها

اتاق خواب دخترانه باید دارای دکوراسیونی با روح لطیف، ملایم و متناسب با روحیه دختران نوجوان باشد. استفاده از رنگ ها و طرح های متناسب با روحیات این سنین و نیز به کاربردن ایده های جدید در طراحی دکوراسیون اتاق خواب دخترانه از مهمترین ویژگی های این دکوراسیون ها می باشد.

ست رنگ ها و طراوت بخشیدن به فضای اتاق نیز از دیگر ویژگی های دکوراسیون اتاق خواب دختران نوجوان است. نوجوانان در سنین بلوغ فکری قرار دارند و ممکن است دارای الگوها و سلیقه های متفاوتی باشند ما باید به احساسات و سلیقه های آن ها احترام بگذاریم و دکوراسیونی مطابق با روحیات آن ها را طراحی نماییم.

رادیو قصه برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا آماده کرده است.

رنگ سفید در اتاق خواب دختران:

رنگ سفید، رنگی است که استفاده از آن در هر اتاق خوابی باعث ایجاد احساس تمیزی و پاکیزگی خاصی می شود. در اتاق خواب های دخترانه نیز، نیاز است تا از ملزومات و رنگ هایی استفاده شود که با روحیات دخترانه همخوانی خوبی داشته باشد. بنابراین استفاده از دکوراسیونی با رنگ سفید که رنگی ملایم است، ایده خوبی برای دکوراسیون اتاق دختران است.

همه ی دختران از نظر سلیقه مشابه نیستند اما در این میان مشترکاتی بینشان وجو دارد که چه بهتر در طراحی اتاق خوابشان مورد توجه قرار گیرد. اکثر دختران به نظم و شیک بودن محیط پیرامونشان توجه به سزایی دارند؛ لذا طراحی اتاق خوابشان باید با وسواس خاصی انجام گیرد.

نمونه ها: 

       اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

             اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

             اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی

اتاق خواب کودک دختر+ قصه صوتی