وبلاگ

ترانه اختصاصی تولد ادرینا جان و ادوین جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌

هدیه ای خاص و شیک 🌷

☆☆☆☆☆☆☆
ترانه اختصاصی ادرینا جون وادوین جون رو گوش بدین❤️

تولدتون مبارک🎂🎂🎂


نام پدر و مادر و ماه تولد در ترانه استفاده شده👏👏

ساخت ترانه اختصاصی با نام کودک شما👌🌈

کاری جدید از رادیو قصه کودک🍎

همین حالا به ما پیام بدهید👇👇
🆔 @mhdsab

قصه اختصاصی صوتی

🆔 @childrenradio

ترانه اختصاصی تولد سینا جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
☆☆☆☆☆☆☆
ترانه اختصاصی سینا جون رو گوش بدین❤️
تولدت مبارک🎂🎂🎂
نام پدر و مادر و ماه تولد در ترانه استفاده شده👏👏
ساخت ترانه اختصاصی با نام کودک شما👌🌈
کاری جدید از رادیو قصه کودک🍎
همین حالا به ما پیام بدهید👇👇
🆔 @mhdsab
رادیو قصه کودک
🆔 @childrenradio

ترانه اختصاصی تولد نفس جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
☆☆☆☆☆☆☆
ترانه اختصاصی نفس جون رو گوش بدین❤️
تولدت مبارک🎂🎂🎂
نام پدر و مادر و ماه تولد در ترانه استفاده شده👏👏
ساخت ترانه اختصاصی با نام کودک شما👌🌈
کاری جدید از رادیو قصه کودک🍎
همین حالا به ما پیام بدهید👇👇
🆔 @mhdsab
قصه-اختصاصی
🆔 @childrenradio

خرسی کوچولو میخواد بخوابه

اسم قصه : خرسی کوچولو میخواد بخوابه🐻😴
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۷ سال
موضوع: آموزشی_سرگرمی
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

✅متن داستان:
خرسی و ببری و فیلی سه تا دوست بودند که هر روز توی جنگل بزرگ سبز با هم بازی میکردند. اونا دوستای خوبی بودند و همدیگر را خیلی دوست داشتند.
هوای جنگل حسابی سرد شده بود و برف زیادی هم سرتاسر درختها و زمین رو پوشونده بود وهمه جاحسابی خوشگل وسفید شده بود .
ببری و فیلی خوشحال وخندان از لونه هاشون اومده بودن بیرون تا برفارو ببینند و بازی کنن.
فیلی گفت:(( ببری جونم بیا با این برفا یه لونه برفی بزرگ درست کنیم.))
خرسی گفت:(( باشه. ولی باید برف زیادی جمع کنیم. بهتره صبر کنیم تا خرسی هم بیاد))
ببری گفت:(( آررره.. ولی چرا خرسی نیومده؟))
خرسی گفت:(( نمی دونم. شاید هنوز خوابه. بیا با هم یکم برف جمع می‌کنیم تا خرسی بیاد.))
و شروع کردن به بازی کردن و جمع کردن برف. هی برفها رو جمع کردن و ریختن رو هم. تا یه تپه کوچیک برف جمع شد..
اما هر چی گذشت، خرسی نیومد.
ببری گفت :((فیلی من خیلی نگرانم. بیا بریم دنبال خرسی.))
فیلی گفت:(( باشه . بیا بریم شایدم مریض شده باشه.))
دوتایی راه افتادن و رفتن به طرف لونه خرسی که یه کمی دورتر از لونه اونابود.
وقتی رسیدند، هر چی که در زدند، کسی در و باز نکرد. خرسی وببری شروع کردند به صدا کردن.
خرسی…خرسی جون..کجایی..؟
برف تا دم در لونه خرسی اومده بود و اونا فهمیدن خرسی و مامان خرسی از لونه شون بیرون نیومدن.
ببری گفت :(( وااای فیلی جون..چرا جواب نمیدن؟.. بیا بریم خونه. به مامانامون بگیم..))
فیلی گفت:((بریم))
همینطور که داشتند بر می گشتند، مامان فیلی ومامان ببری رو دیدن که داشتن دنبالشون می گردند وصداشون میکردند.
مامان ببری گفت:((کجا رفتین شما..؟))
ببری گفت:(( مامان جونم امروز خرسی نیومده بود بازی کنیم.ما رفتیم جلوی لونه شون. اما هرچی صدا کردیم جواب ندادن..))
فیلی هم با ناراحتی گفت :((آره فکر کنم مریض شدن..))
مامان ببری خندید و گفت :(( اوه..عزیزای من.. ناراحت نباشین. خرسی و مامانش مریض نشدن . فقط صدای شما رو نمی شنون..چون خوابیدن))
خرسی گفت:(( خوابیدن؟؟ چرااا؟؟ آخه خاله ببری جون.هنوز که شب نشده..))
مامان خرسی گفت:(( درسته عزیزم.. ولی خرس های مهربون، وقتی هوا سرد میشه و برف میاد باید بخوابند و وقتی هوا گرم شد دوباره بیدار میشن.))
مامان ببری گفت:((عزیزای من.. خاله خرسی درست میگه. وقتی که بهار بشه و هوا دوباره گرم بشه، خرسی بیدار میشه و دوباره میاد با شما بازی میکنه..))
خرسی وفیلی خیلی ناراحت شدن. آخه دلشون برای دوست خوبشون خرسی مهربون تنگ می شد.. اما خوب باید صبر می کردند تا بهار بیاد و اونا دوباره بتونن سه تایی با هم بازی کنند..
بعد ، فیلی و ببری برگشتند و دوباره شروع کردن به ساختن لونه ی برفی زیباشون..

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه
قصه های صوتی

ترانه اختصاصی تولد آریا جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
☆☆☆☆☆☆☆
ترانه اختصاصی آریا جون رو گوش بدین❤️
تولدت مبارک🎂🎂🎂
نام پدر و مادر و ماه تولد در ترانه استفاده شده👏👏
ساخت ترانه اختصاصی با نام کودک شما👌🌈
کاری جدید از رادیو قصه کودک🍎
همین حالا به ما پیام بدهید👇👇
🆔 @mhdsab
قصه-اختصاصی
🆔 @childrenradio

ترانه اختصاصی تولد ملانی جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
☆☆☆☆☆☆☆
ترانه اختصاصی ملانی جون رو گوش بدین❤️
تولدت مبارک🎂🎂🎂
نام پدر و مادر و ماه تولد در ترانه استفاده شده👏👏
ساخت ترانه اختصاصی با نام کودک شما👌🌈
کاری جدید از رادیو قصه کودک🍎
همین حالا به ما پیام بدهید👇👇
🆔 @mhdsab
قصه-اختصاصی
🆔 @childrenradio

بهراد و خاخالی خرگوشه

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید
☆☆☆☆☆☆☆
❤️ این قصه تقدیم به بهراد جان صابری ، عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
🍭امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: بهراد و خاخالی خرگوشه🐇👦🏻
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی🌱
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
👌👌موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا 👏👏
دنیای کودک را بساز 😍
پشتیبانی:
🆔 @mhdsab
🆔 @childrenradio

رادیو قصه کودک
خاله سمینا
قصه صوتی کودکانه

ترانه اختصاصی تولد آیسن جون

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
☆☆☆☆☆☆☆
ترانه اختصاصی آیسن جون رو گوش بدین❤️
تولدت مبارک🎂🎂🎂
نام پدر و مادر و ماه تولد در ترانه استفاده شده👏👏
ساخت ترانه اختصاصی با نام کودک شما👌🌈
کاری جدید از رادیو قصه کودک🍎
همین حالا به ما پیام بدهید👇👇
🆔 @mhdsab
قصه-اختصاصی
🆔 @childrenradio

ترانه اختصاصی تولد بارانا جان

🎁متفاوت هدیه بدهید 👌
برای داشتن یک ترانه ،لالایی اختصاصی و یا یک قصه اختصاصی با نام کودکتان همین حالا به ما پیام بدین👌
هدیه ای خاص و شیک 🌷
☆☆☆☆☆☆☆
ترانه اختصاصی بارانا جون رو گوش بدین❤️
تولدت مبارک🎂🎂🎂
نام پدر و مادر و ماه تولد در ترانه استفاده شده👏👏
ساخت ترانه اختصاصی با نام کودک شما👌🌈
کاری جدید از رادیو قصه کودک🍎
همین حالا به ما پیام بدهید👇👇
🆔 @mhdsab
قصه-اختصاصی
🆔 @childrenradio

امید گیاهان رو دوست داره

اسم قصه: امید گیاهان رو دوست داره
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: فاطمه علیباز🍀
تنظیم: رویا مومنی🌱
گروه سنی : ۳ تا ۷ سال
موضوع: آموزشی_گیاهان
آدرس کانال تلگرام👇
🆔 @childrenradio

متن داستان
امید کوچولوی ما جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنامه کودک نگاه می کرد.
تلویزیون کارتن دوستان جنگل رو نشون می داد.
آقای زرافه داشت گل میکاشت و می‌گفت : ((بچه‌ها ما باید گل‌ها و درختان رو دوست داشته باشیم و از اونها درست مراقبت کنیم .))
امید خیلی دلش میخواست یک گل خوشگل داشته باشه.
به مامانش گفت :(( مامان جون، من دلم میخواد یه گلدون پر از گلهای قشنگ داشته باشم. می تونم ؟))
مامانش گفت :(( آفرین پسرم. خیلی خوبه .بله می تونی.من میتونم یه دونه از گلدان های خودم رو بهت بدم که مال خودت باشه.))
بعد دست امید را گرفت و برده کنار پنجره.
توی طاقچه جلوی پنجره چندتا گلدون بود که امید هم اونا رو خیلی دوست داشت.
مامان امید گلدون پر از گلهای صورتی رو نشون امید داد و گفت:(( ببین .این گلدون مال تو خوبه پسرم؟))
امید خیلی خوشحال شد و گفت :(( آخ جونمی جون .. این گلدان با این گل های صورتی خوشگل مال منه..هورااا..))
مامانش گفت:(( ولی تو باید ازش خوب مراقبت کنی. هر روز بهش آب بدی وگلهاش رو نچینی. باشه؟))
امید گفت:(( آره مامان جون. من از این به بعد هر روز دیگه بهش آب میدم. هر روز..))
مامان امید یه دونه آب پاش قرمز کوچیک پلاستیکی رو به امید داد وگفت:(( پسرم، این آب پاش مال تو. گلدونت رو میذارم کنار پنجره اتاقت. و تو باید هر روز بهش آب بدی.))
مادر امید گلدون کوچیک خوشگل وپر گل رو برداشت وبرد گذاشت کنار پنجره اتاق امید.
امید اونروز چند بار به گلش آب داد. فردای آن روز هم وقتی بیدار شد، فوری آب پاشش رو برداشت و به گلش آب داد.
اما….چند روز که گذشت؛ امید دیگه یادش رفت که باید به گلش آب بده.
یه روز که مامانش اومد تا اتاق امید رو تمیز کنه، دید گلهای گلدون امید پژمرده شده وچندتا از برگهاش هم ریخته!
..
امید رو صدا کرد وگفت :(( امید جان ،پسرم . مگه تو گلت رو آب نمیدی؟))
امید گفت :(( چرا مامان جون همون روز که شما گفتی چند بار بهش آب دادم. یه روز دیگه هم آب دادم…))
مامانش گفت :((وااای ..گلهات رو ببین چقدر پژمرده شدن!))
امید گفت:(( آخه یادم رفت که باید بهش آب بدم!))
مامان گفت:(( پسرم گلها هم مثل ما احتیاج به آب دارند و باید هر روز بهشون بدی. ولی نه زیاد و چند بار. فقط روزی یکبار.))
امید گفت:(( باشه.. ببخشید مامان جون. من دیگه قولِ قول میدم که هر روز بهش آب بدم.))
مامانش گفت:((آفرین پسرم. اینطوری میتونی گل های قشنگی داشته باشی.))
امید آب پاشش رو پر از آب کرد و به گلش آب داد. مامانش هم برگ‌های زرد و گرفت و گفت:(( امید حواست باشه که باید از گلت خوبِ خوب مراقبت کنی تا یه گلدون خیلی قشنگ و خوب داشته باشی.)
از اونروز به بعد امید هر روز به گلش آب میداد وازش نگهداری میکرد.
گلدون امید حالا پرشده بود از گلهای صورتی وخوشگل..

رادیوقصه کودک