ماشین ما

گوش کنید :

اسم قصه: قصه صوتی ماشین ما ?
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان :

ماشین ما
نویسنده: نوشین فرزین فرد
موضوع: حل مشکل با استفاده از امکانات موجود
گروه سنی ده سال به بالا
ماشین ما دو هفته یکبار خاموش میشه . مخصوصا هر وقت می خواییم بریم بازار یا مهمونی یا عروسی یا مسافرت. خاموش میشه و باید بره تعمیرگاه. یه روز عصر من و مامان و بابا آماده بودیم بریم بازار که که ماشین مون خاموش شد《 بابا گفت 《 خودم تعمیرش می کنم . شماها برید خونه .هروقت درست شد زنگ آیفونو می زنم که بریم《 . مامان گفت 《 طبق معمول همیشه . ببرش تعمیرگاه《 بابا گفت 《 اول ببینم مشکلش چیه بعد میبرمش تعمیرگاه من و مامان از ماشین پیاده شدیم و مجبور شدیم برگردیم توی خونه و منتظر بمونیم اما هر چقدر منتظر موندیم خبری از بابا. نشد مامان گفت 《 ای بابا ! پس چی شد ؟ امیر محمد جان! برو پارکینگ ببین چه خبره ؟ اگه ماشین درست نمیشه با تاکسی بریم》. به حرف مامان گوش دادم و پارکینگ رفتم. نزدیک ماشین که شدم یهو از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. بابا دستشو کرده بود توی کاپوت و اصلا حواسش نبود روغن داره از زیر ماشین چکه می کنه《 گفتم 《 بابا ! روغن داره از زیر ماشین چکه می کنه بابا دستشو از توی کاپوت بیرون آورد و گفت (( خودم می دونم ولی دنبال یه چیزی توی کاپوت هستم که برم بچسبونم به《 درپوش مخزن روغن و بعد ببرمش تعمیرگاه. آدامسو باد کردم و در عرض چند ثانیه ترکوندم《یهو گفتم 《 بابا ! آدامس هم می تونی بچسبونی ؟《 بابا نگام کرد و گفت 《 خب آره. اگه آدامس باشه که خیلی خوب میشه.آدامس رو از توی دهنم بیرون آوردم و به درپوش مخزن روغن چسبوندم

گروه سنی : ده سال به بالا(ج)
موضوع: حل مشکلات با استفاده از امکانات موجود
آدرس کانال تلگرام?
? @childrenradio

آدرس  سایت سمینا?

پنی قشقرق۴-قصه کودکانه صوتی

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: پنی قشقرق ?
نویسنده: جوآنا نادین?
مترجم: مونا توحیدی?
قصه گو: سمینا
گروه سنی : ج

آدرس تلگرامی ما
? @childrenradio

این مجموعه قصه کودکانه صوتی

داستان دختر کوچولوی نازی به نام پنی است که با کودکانه‌های خودش و شیطنت‌هاش  لبخند رو به لب‌های کوچولوهای نازتون میاره.

پس این قصه‌های صوتی شب رو حتما گوش کنید و لذت ببرید.

 

یک روز در بانک-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: یک روز در بانک (امیرمحمد)
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو : سمینا❤️

متن داستان:

یک روز در بانک”

” صبح با مامان میرم بانک.

به مامان می گم “بزار من پدال دستگاه نوبت دهی رو فشار بدم.

باشه عزیزم!فقط وقتی کاغذ نوبت رو گرفتی ،دستاتو ضدعفونی کن_ .

نه از بوش بدم میاد_ .

اگه ضدعفونی نکنی مریض میشی و مارو هم مریض میکنی_

اخمام میره توی هم ولی چاره ای ندارم .بعد از اینکه کاغذ نوبت رو می گیرم و دستامو ضدعفونی می کنم ،روی صندلی می شینم .

مامان مشغول چت کردن با دوستاش توی تلگرامه.

واقعا حوصله ام سر رفته.

پنج نفر دیگه جلومون هستن .در همین موقع چشمم می خوره به یه پیرزن که داخل بانک می شه و به سمت دستگاه نوبت دهی میره و نوبت می گیره اما کاغذ از دستش می افته روی زمین و خم میشه تا کاغذ رو برداره. سریع از روی صندلی بلند می شم و به سمت پیرزن میرم.

مامان “!میگه ” امیر محمد کجا !؟چی شد یه دفعه؟ جلوی پیرزن می ایستم و نمی زارم کاغذ رو از روی زمین برداره .

پیرزن عصبانی می شه و میگه “برو بچه جون!برو کنار!می ” خوام کاغذمو بردارم آخه مگه نمی دونید کروناست و کاغذی که روی زمین افتاده میکروب داره!

من یه نوبت دیگه براتون میگیرم و بعد دستمو_ ضدعفونی می کنم ” پیرزن لبخندی می زنه و می گه “به به !تو که از من بیشتر می دونی.

دستت درد نکنه.

خیر ببینی

آدرس تلگرامی ما
? @childrenradio

 

کیک تولد بابا-قصه های کودکانه صوتی

گوش کنید

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: کیک تولد بابا (امیرمحمد)
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو : سمینا❤️

متن داستان:

” کیک تولد بابا”

.امیر محمد!بلند شو برو سر درس و مشقت

. اون تلویزیونو خاموش کن.

گوشی رو بردار.الان کلاس آنلاینت شروع میشه_ اَاَه

.امان چقدر غر می زنه. اصلا درس خوندنو دوست ندارم.

چه اون موقع که مدرسه ها باز بود چه الان که آنلاین شده.

ای کاش هیچ وقت مدرسه نبود. اون وقت راحت و آزاد،فیلم می دیدم .

گوشیو از روی میز توالت برمی دارم و به سمت آشپزخونه میرم.

مامان مشغول تزیین کیک تولد باباست.

آخه امشب جشن تولد باباست.

پارسال همین موقع یه عالمه مهمون داشتیم.

مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه و عمو و دایی و خاله و بچه هاشون همگی دعوت بودند و خیلی خوش گذشت اما امسال به خاطر کرونا مجبوریم فقط یه جشن سه نفری بگیریم.

گوشیو به سمت مامان میگیرم که ناگهان گوشی از دستم لیز می خوره و می افته وسط کیک تولد.

مامان با عصبانیت فریاد می زنه “ای خدا !من از دست تو چیکار کنم ؟

این همه زحمت کشیدم تا این کیکو درست کنم و باباتو خوشحال کنم.

برای چی گوشیو آوردی توی آشپزخونه؟هان؟مثلا کلاس چهارمی .خودت آنلاین شو.

اون دستمالو بده گوشیو پاک کنم.

نمی خواد.

خودم برمی دارم خب آخه مگه یادت نیست آقا معلم گفته بود کاردستی توربین درست کنیم ولی من درست نکردم.

میشه با آقا معلم صحبت_ کنی که فردا درست کنم؟ اما مامان به حرفم گوش نمیده و با دستمال مشغول تمیز کردن گوشی.دوباره میگم “مامان !حالا من چیکار کنم؟

کاردستیمو میگم. “مامان بازهم جوابی نمیده از آشپزخونه بیرون و توی اتاقم میرم.

با خودم میگم “اَاَه ..لعنت به مدرسه.

اصلا لعنت به کرونا

اگه کرونا نبود اینقدر مامان عصبانی نمی شد “صدای مامان را می شنوم که خنده کنان با بابا که تازه از راه رسیده،صحبت می کنه. کنجکاو می شم و از اتاقم بیرون میام

بابا یک جعبه شیرینی و چند پاکت میوه توی دست داره و خنده کنان به مامان میگه “امروز به دلم افتاده بود شیرینی بخرم.

خوب شد خریدم چون امشب از کیک خبری نیست “مامان ” هم جواب میده “آره.

خداروشکر گوشی طوریش نشد و نسوخت.

سالمه مامان و بابا متوجه من می شن

بابا لبخندی می زنه و میگه “دفعه ی دیگه حواست باشه. حالا برو دستاتو بشور. می خواییم ” شیرینی بخوریم.

آدرس تلگرامی ما
? @childrenradio

 

پنی قشقرق-قصه کودکانه صوتی

گوش کنید

 

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: پنی قشقرق ۵?
نویسنده: جوآنا نادین?
مترجم: مونا توحیدی ?
قصه گو: سمینا
گروه سنی : ج

ادرس تلگرامی ما
? @childrenradio

این مجموعه قصه کودکانه صوتی

داستان دختر کوچولوی نازی به نام پنی است که با کودکانه های خودش و شیطنتهاش  لبخند رو به لبهای کوچو لوهای نازتون می یاره

پس لطفا این قصه های صوتی شب رو حتما گوش کنید

آموزش زبان در دهکده ژوان(۳)-قصه کودکانه صوتی

 

گوش کنید

 

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: سارا در دهکده ژوان?
نویسنده: علیرضا بیضائی نژاد?
قصه گو: سمینا
موضوع: آموزش زبان انگلیسی
گروه سنی: الف، ب
? @childrenradio

خلاصه قصه کودکانه صوتی (آموزش زبان)

سارا کوچولوی داستان‌های ژوان
نقاش کوچولویی که توی نقاشی‌های رنگی رنگیش رویاهاشو دنبال می‌کنه اون هر دفعه توی قصه به دنیای رنگی نقاشی‌هاش میره و با حیوانات مختلف برخورد می‌کنه و اتفاق‌های بامزه‌ای برای اون می‌افته
و این قصه‌ها با هدف آموزش زبان با نویسندگی علیرضا بیضایی نژاد ادامه دار خواهد بود با توجه به اینکه هر قسمت کودک یک یا دو کلمه انگلیسی را در حین قصه آموزش خواهد دید پیشنهاد می‌کنیم این قصه‌های کودکانه صوتی رو حتما دنبال کنید…

.

قصه‌های آموزش زبان در دهکده ژوان-قصه‌های کودکانه صوتی

 

 

 

 

گوش کنید

 

قصه #روز (رادیو قصه)
اسم قصه: سارا در دهکده ژوان?
نویسنده: علیرضا بیضائی نژاد?
قصه گو: سمینا
موضوع: آموزش زبان انگلیسی
گروه سنی: الف، ب
? @childrenradio

خلاصه قصه کودکانه صوتی (آموزش زبان)

سارا کوچولوی داستان‌های ژوان
نقاش کوچولویی که توی نقاشی‌های رنگی رنگیش رویاهاشو دنبال می‌کنه اون هر دفعه توی قصه به دنیای رنگی نقاشی‌هاش میره و با حیوانات مختلف برخورد می‌کنه و اتفاق‌های بامزه‌ای برای اون می‌افته
و این قصه‌ها با هدف آموزش زبان با نویسندگی علیرضا بیضایی نژاد ادامه دار خواهد بود با توجه به اینکه هر قسمت کودک یک یا دو کلمه انگلیسی را در حین قصه آموزش خواهد دید پیشنهاد می‌کنیم این قصه‌های کودکانه صوتی  رو حتما دنبال کنید…

.

یه قل دوقل۴-قصه کودکانه صوتی

داستان‌های یه قول دو قول

گوش کنید ولذت ببرید

 

قصه #شب (رادیو قصه)

اینجا رادیو قصه است پراز قصه های کودکانه صوتی
اسم قصه: یه قل دوقل?
نویسنده: طاهره ایبد?
قصه گو: سمینا ❤️

ادرس تلگرامی ما

? @childrenradio

قصه شب صوتی دوقلوها که توسط  گروه رادیو قصه داره صوتی میشه بی نهایت شیرینه و… شیرینی اون تقدیم به کوچولوهای ناز شما…

مادرانه های مریم-رادیو قصه کودک

مریم مجتهدی عزیز

Maryam:
مهمونا رفتن.به ساعت نگاه کردم داشت از یازده میگذشت.ای وای ،از ساعت خواب فربد گذشته و هنوز بیداره
به استکانهای چای روی میز نگاه کردم.ظرفهای میوه که تکه های نخورده شده درونش بود و بازم اسراف شده بود.نگاهم چرخید به سمت گلدون شیشه ای بامبو که بعد از هرس کردنشون آبشون کم شده بود و داشتم فراموش میکردم.با عجله میز رو مرتب کردم.رفتم سمت آشپزخونه.وای که چقدر شلوغ بود.صدای فربد از تو اتاق بلند شد و گفت
آب
یک لحظه عصبانی شدم و گفتم اولا باید بگی لطفا دوما خودت بیا بخور پسرم
بعدم‌مشغول کارام شدم.تو فکرش بودم که بچم تشنه س اما نباید تنبلی کنه و باید تبلتش رو بزاره کنار و بیاد آب بخوره..شیشه ترشی و سیر ترشی رو سرجاش گذاشتم.نگاهی به دور و برم انداختم که دیگه کاری نمونده باشه .لیوان رو پر از آب کردم و گذاشتم روی میز آشپزخونه و با لحنی جدی گفتم
پسرم بیا آب بخور برات گذاشتم رو میز
صدای پاهای کوچولوی فربد اومد .انگار دلم آروم شد که دیکه تشنه نیست.از صدای قورت قورت خوردنش خندم گرفت.بغلش کردم و بوسیدمش .وای که وقتی تو آغوشمه چه آرامشی دارم.گفت مرسی مامان.گفتم نوش جونت عشقم گوارای وجودت.
گفت مامان امشب پیشم میخوابی با هم قصه خاله سمینا رو گوش کنیم.گفتم بله عزیزم.بریم مسواک بزنیم.در همین حین دیدم صدای خروپف همسرم میاد..یه کم خیالم راحت شد که خوابه.آخه اونم پسر بزرگمه❤️اینطوری بود که با خودم گفتم خوبه وقت بیشتری با فربد میتونم بگذرونم.کنارش دراز کشیدم سنگی که مخصوص ماه تولدم بود رو محکم تو دستش گرفته بود.شبها بدون اون سنگ نمیخوابه.بوسم کرد و گفت این مامان قلابیه منه.هر وقت نباشی با مامان قلابی میخوابم.و شروع کرد به دلبری کردن.
خدایا چه آرامشی دارم کنار فربد.مگه چند وقت دیگه‌میتونم کنارش بخوابم.موهاشو نوازش کنم.صورتشو ببوسم و بو کنم.دلم میخواد زمان متوقف بشه و همیشه کنارم باشه اما نمیشه.دلم میخواد بتونم از این فرصت کمی که دارم نهایت استفاده رو ببرم.
خودشو تو بغلم جا کرد و گفت مامان قصه پنی قشقرق رو بیار لطفا.سفت بغلش کردم .صدای گرم و گیرای خاله سمینا تو اتاق پیچید وای که چقدر عاشق صداشم.فربد همیشه تا آخر قصه ها بیدار میموند اما من یه موقعها خوابم میبرد.تازه چشام گرم شده بود که
یکدفعه صدای فربد اومد که گفت مامان سگا به بهشت نمیرن؟گفتم چرا عزیزم سگا هم به بهشت میرن.گفت مگه سگا انسانن؟گفتم انسان نیستن اما خوش قلب و مهربونن.و بهشت جای همه مهربوناس.بعد گفت به نظر من اصلا بهشت وجود نداره.
پرسید مامان به نظر تو بهشت وجود داره؟ترجیح دادم جوابی ندم که ازش سوالی در بیاد.گفتم نمیدونم پسرم.من بهشت نرفتم.اما یه بهشت کوچولوی پنج نفره تو ذهنم دارم.گفت کجاس؟
گفتم خونمونه..جایی که تو هستی .بابا هست.دایی حمید و مامانی هستن بهشته منه..خوشحال شد و خندید گفت منم این بهشتو دوست دارم.
گفت میخوابم که خواب بهشتمونو ببینم.چشمای بادومیش رو بست و دوباره بوسم کرد.کم کم صدای نفساش عمیق تر شد.عشق کوچولوی من خوابش رفت.دستش رو مشت کرده بود و مامان قلابی رو سفت گرفته بود.آروم از کنارش بلند شدم .دلم نمیخواست از آغوشش جدا شم.اما پسرم دیگه داره مرد میشه و دوتایی رو یه تخت جا نمیشیم.رفتم پشت پنجره.باد می اومد. انگار درختا دخترای مو سیاهی بودن که موهاشون رو به دل باد سپرده بودن .به ماه نگاه کردم که همه جارو روشن کرده بود.آهی بلند از ته دل کشیدم.گفتم خدایا میشه زیر این آسمونت بهشت پنج نفرمون تکمیل شه.دنیا به این بزرگی و این همه انسانهای مهربون اما یه گوشه دلم تنهاس.یه نگاه به فربد انداختم .صورت مظلومش زیر نور ماه میدرخشید.گریم گرفت.نتونستم جلوی اشکامو بگیرم.میدونی چرا؟امروز میگفت مامان من خیلی تنهام.دلم میخواد داداش بشم.
بغضم ترکید.قربون بزرگی و حکمتت برم خدا.اگه صلاح میدونی یه نظری به دل پسر کوچولوی من بکن.
خودمو جمع و جور کردم رفتم سمت آشپزخونه.انقدر بغض داشتم گلوم درد گرفت..آب خوردم و اشکامو پاک کردم.و به امید فردایی بهتر سعی کردم آروم بشم.من دیگه عادت کردم بغض هام رو با آب قورت بدم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
مادرانه ی مریم عزیزم ارسالی از آلمان

یه قل دوقل ۳_قصه کودکانه صوتی

داستان‌های یه قول دو قول

گوش کنید

قصه #شب (رادیو قصه)

اینجا رادیو قصه است پر از قصه‌های کودکانه صوتی
اسم قصه: یه قل دو قل?
نویسنده: طاهره ایبد?
قصه گو: سمینا

ادرس تلگرامی ما

? @childrenradio

خلاصه قصه صوتی شب

این قصه کودکانه صوتی پر از طنز و تن نازی دو تا کوچولوی نازنازی.

قصه‌های خارجی برای دو قلوها