سینا خجالتی-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)

اسم قصه: سینا خجالتی??
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی

متن داستان:

سینا خجالتی

.یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود .

توی یه شهر قشنگ یه پسر کوچولویی بود به اسم سینا. سینا کوچولو فقط ۸ سالش بود و همراه مامان و بابا و خواهر بزرگش  زندگی می کرد.

سینا کوچولو پسر خوب و مهربونی بود و به همه کمک می کرد .

مامان و بابا و سنا ، خواهر سینا ، از سینا راضی بودن .اما سینا از خودش راضی نبود آخه سینا خیلی خجالتی بود.

به خاطر همین اگه کسی ازش می خواست کاری براش انجام بده اما سینا دلش نمی خواست که  اون کار رو انجام بده ، خجالت می کشید ، نه بگه سینا توی مدرسه و کلاس ، به پسری معروف شده بود که هر کاری بهش بگی ، نه نمیگه .

بعضی وقتا هم بچه های کلاس از رفتار سینا سو استفاده می کردن و هر درس و مشقی که داشتن رو به سینا می سپردن .

سینا از این رفتارش ناراحت و ناراضی بود و دلش می خواست این رفتارشو تغییر بده.

یه روز یه اتفاق عجیبی افتاد. اتفاقی که باعث خوشحالی سینا شد و رفتارش تغییر کرد” اون روز سینا از مدرسه برمی گشت که یهو یه پیرمرد جلوشو گرفت و گفت ” به من فقیر کمک کن.

من فقیرم سینا دست کرد توی جیب شلوارش و داشت یه اسکناس پانصد تومانی بیرون می آورد که یهو چشمش خورد به جیب شلوار پیرمرد.

گوشه ای از چک پول های صد هزار تومانی از جیب شلوار پیرمرد پیدا بود سینا اسکناس پانصد تومانی خودشو رو برگردوند توی جیب شلوار خودشو و از کنار پیرمرد می خواست عبور کنه که پیرمرد”عصبانی شد و آستین سینا رو کشید و گفت ” هووی ..کجا ؟ می خواستی پول دربیاری و به من کمک کنی ؟ پس چی شد ؟” سینا برای اینکه دوست نداشت با پیرمرد بحث کنه ، گفت ” هیچی !ببخشید.

بعد آستین شو از دست پیرمرد کشید و رفت وقتی سینا به خونه رسید ، مدام به اون پیرمرد فکر می کرد.

پیش خودش گفت ” پیرمرد اون همه چک پول داره و اون وقت.

گدایی می کنه ! باید یه کاری بکنم . آره یه کاری بکنم که دیگه اون پیرمرد از محله مون بره و دیگه جلوی مردمو نگیره و ” گدایی نکنه گوشی تلفن رو برداشت و شماره شهرداری محله شونو گرفت . یه آقای مهربون پشت خط تلفن با سینا صحبت کرد و آدرس . پیرمرد رو از سینا گرفت فردای آن روز، توی کلاس ، بچه ها پچ پچ می کردن و می گفتن ” چرا سینا اینجوری شده ؟ چرا امروز هر کی پیشش میره و “می خواد کاری براش انجام بده ، نه میگه ؟ اصلا از دیروز تا حالا چه اتفاقی افتاده؟

سینا پچ پچ ها رو شنید . زنگ تفریح که شد ، گفت ” بچه ها ! یه دقیقه صبر کنید ! یه دقیقه توی حیاط نرید ! می خوام یه “! چیزی بگم ” بچه ها غر غر کردن و بعضی ها هم گفتن ” زود باش سینا ! گشنمونه .میخواییم خوراکی هامونو بخوریم .زودباش سینا گلوشو صاف کرد و گفت ” ببینید بچه ها ! از این به بعد من دیگه کار هاتونو انجام نمیدم . هرکسی مسئول کارهای خودشه . ازاین به بعد اگه تحقیق، آقا معلم میگه و بلد نیستید بنویسید ، خب برید از توی اینترنت سرچ کنید و بنویسید .

بعدشم اگه درس نخوندید و پای تخته می رید به جای اینکه به من هی اشاره می کنید که جواب سوال رو برسونم ، به آقا ” معلم بگید که درس نخوندید .

من دوست شما هستم و باهم دوست می مونیم ولی کارهای خودتونو ، خودتون انجام بدین .

بچه های کلاس هاج و واج به سینا نگاه می کردن و با تعجب از کلاس بیرون رفتن اما سینا خیلی خوشحال بود. چون تونسته بود برای اولین بار جلوی بچه های کلاس، واضح صحبت کنه و خجالتی بودنش .

برای همیشه از بین رفته  خوشحالی سینا موقع برگشتن از مدرسه به خونه بیشتر شد چون دیگه پیرمرد به ظاهر فقیر رو توی محله شون ندید.

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

 

 

دانه برف و قلب یخی-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: دانه برف و قلب یخی?

نویسنده: مریم مقبلی?
قصه گوسمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

بچه های گلم رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا رو پخش می کنه و خلاصه دادستان:

ابری سفید آسمون رو پوشونده بودن هواخیلی سرد شده بود دانه ی برف روی ابرهای سفیدنشسته بود و از اون بالا زمین روتماشا می کردصبح زود مادرش ابر سفید رو از خواب بیدار کرده بود و گفته بود دونه ی برف دونه ی برف بلند شو عزیزم امروز همون روزیه که مدتها منتظر اومدنش بودی امروز روز پریدن تو روی زمینه عزیزم بلند شو …

تاثیر قصه در کودکان

بخوانید:

تاثیر قصه در کودکان:
طبق گفته روانشناسان امروزه تاثیر قضه گویی بر زندگی حال و آینده کودک یک امر ثابت شده و
اثبات شده است و همچنین روانشاسنان برای برخورد با یک کودک پرخاشگر روش قصه درمانی
را تجویز می کند و همچنین برای تربیت و رشد عقلی کودک تاثیر بسزایی دارد .
تاثیر قصه درمانی بر اختلالات رفتاری کودک:
بسیاری از والدین تحمل اختلالات رفتاری فرزندان خود را ندارند و به تنبیه و سرزنش آنها متصل
می شوند این کودکان در مقایسه با هم سن و سالهای خود محدودیت های مهمی در زندگی دارند
و در تعاملات اجتماعی دچار مشکل جدی می شوند و می توان برای چنین کودکانی از روش قصه
درمانی استفاده نمود و قصه درمانی در کودکان علاوه بر اینکه اختلالات رفتاری آنان را برطرف
می کند باعث می شود زبان و ادبیات این قصه ها فرصت های جدیدی برای تعاملات اجتماعی و
روابط آنها با دیگران ایجاد کند .
تاثیرو فواید قصه خواندن برکودکان:
کودکان از طریق قصه ها و داستان ها با حقایق و واقعیت های زندگی آشنا می شوند تاثیر گذاری
مثبت شخصیت های داستان و شکوفا شدن مهارتهای بیانی ، رشد خلاقیت و …. از دیگر تاثیرات
آموزشی و تربیتی قصه درمانی است .
گوش دادن کودکان به قصه باعث می شود که تخیلات ذهنی کودک پرورش یابد که در نتیجه آن
اعتماد به نفس و انگیزه شخصی آنان را افزایش می دهد زیرا آنها خودشان را برای رسیدن به
رویاها و آرزوهایشان نیرومند می دانند
قصه علاوه بر تربیت اخلاقی می تواند به والدین در تربیت اجتماعی و عاطفی کودکان نیز کمک
کند .
استقامت در برابر مشکلات و حل آنها و بسیاری از الگوهای رفتاری در هر گروه سنی در داستان
ها بیان می شود و همچنین قصه راه حل هایی به کودکان نشان می دهد در حالیکه عجیب و شگفت
انگیز است ولی با این حال مثبت و شدنی است .
بهتر است معلمان و والدین از قصه های هدفمند و پسندیده در امور تربیتی و آموزشی برای کودکان
خود استفاده کنند ،که این کار می تواند در فرهنگ ما جایگاه خاصی پیدا کند .

شما می توانید ما را از طریق رادیو قصه برای شنیدن قصه های صوتی کودکانه دنبال کنید .

آدرس تلگرامی و سایت ما:
? @childrenradio

https://someina.com/wp-admin/

مسابقه ی دومینو-قصه های صوتی کودکانه

 

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه:مسابقه ی دومینو(امیرمحمد)
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو: سمینا ❤️

متن داستان:

” مسابقه ی دومینو ”

ساعت هشت صبح فردا مسابقه ی مجازی دومینو شروع میشه .

باید خودمو آماده کنم .

از عصری دارم تمرین میکنم تا بتونم نفر اول بشم .

باید نفر اول بشم .

میخوام به حامد ،پسر خاله ی مغرور و از خودراضی ام ،که همش پز میده که تیزهوشه و توی مدرسه ی تیزهوشان درس می خونه ،ثابت کنم که هر چند تیزهوش نیستم ولی توی بازی دومینو ،اول هستم و هیچ کس نمیتونه روی دست من بلند بشه .

آره .

امیر محمد باید اول بشه .

اونقدر تمرین می کنم که حواسم نیست موقع شام شده و ” مامان داره صدام می زنه “امیر محمد جان!شام حاضره دومینو ها رو همون طوری که روی زمین پخش و پلا کرده بودم رو رها می کنم و به سمت آشپزخونه می رم .

بابا میگه “کجا “بودی پسر !غذا یخ کرد .

آخه فردا مسابقه ی دومینو هست و باید برای فردا حاضر باشم_ ساعت چند؟_ .

هشت صبح .

یادم باشه ساعتمو کوک کنم_ شام که می خورم ،برمی گردم توی اتاقم و تا ساعت دوازده شب تمرین می کنم که دوباره صدای مامان رو می شنوم “امیر ” محمد جان!برو دندوناتو مسواک بزن .

دیگه بسه تمرین .

الان وقته خوابه  دومینوها رو جمع می کنم و توی جعبه می زارم .

روی تختخواب که میرم هزاران فکر جورواجور میاد سراغم. نکنه برنده نشم.

اگه برنده نشم واقعا آبروریزی میشه .

اونوقت میشم مسخره ی حامد .

ای کاش به حامد نگفته بودم فردا مسابقه ست.

مطمئنم حامد منتظره من ببازم تا دوباره تیزهوش بودنشو به رخم بکشه .

وای نه ! توی فامیل هم آبروم میره .حامدِ دهن .

لق میره به همه میگه که امیر محمد باخته پلکهامو روی هم می زارم و به خواب عمیقی می رم.

توی خواب می بینم که برنده شدم و خیلی خوشحالم ولی حامد به همه پیام داده که امیر محمد باخته و دروغ میگه برنده شدم .

توی خواب اونقدر فریاد می زنم که ناگهان از خواب می پرم .

ساعت روی میز رو نگاه میکنم .

ساعت هفت و ده دقیقه هست .

از تختخواب پایین میام و میرم دستشویی .

بابا داشت می رفت سرکار .

از بابا خداحافظی می کنم و تا آماده شدن صبحانه ،دومینوها رو توی اتاقم پخش میکنم و تمرین می کنم و اصلا به روی خودم نمیارم که چه خوابی دیدم .

ساعت هفت و چهل دقیقه هست که مامان صدام می زنه “امیر محمد جان!صبحونه ” حاضره.

بیا صبحونه ات بخور تا مسابقه شروع نشده صبحونه رو که می خورم ،برمی گردم توی اتاقمو لپ تاپو روشن می کنم و به اینترنت وصل میشم .مسابقه که شروع میشه سریع دومینوها رو می چینم و مسابقه میدم .

لحظات خیلی سختیه مخصوصا که اولین باره مسابقه مجازی دومینو شرکت می کنم اما وقتی آخرین دومینو رو گذاشتم و با یک تکان انگشتم روی آخرین دومینو دومینوها رو حرکت دادم بدون اینکه حتی یه دومینو جابه جا بشه،از سختی مسابقه کم میشه و راحت میشم .

داور پایان مسابقه رو اعلام می کنه و میگه همه .

شرکت کنندگان تا اعلام نتایج ،آنلاین بمونن نتیجه اعلام میشه .

باورم نمیشه .نفر اول شدم . سریع پیام به حامد می فرستم .

حامد تیزهوش اول باورش نمیشه که من . برنده شدم ولی وقتی دقت می کنه و کامل نتایج رو می خونه ،به من تبریک میگه.

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio

 

آشپز باشی-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: آشپز باشی ?‍??‍?
(قصه‌های امیرمحمد)
نویسنده: نوشین فرزین فرد?
تنظیم: ندا سلیمی
قصه گو : سمینا❤️

متن داستان:

” آشپز باشی”

مامان ، امروز کلاس داره .

کلاس خوشنویسی میره.

خدایی دستخط مامان از اون خط خرچنگ قورباغه ای در اومده و باید به استادش آفرین گفت .بااینکه مامان استعداد خوبی توی یادگیری خوشنویسی داره و کم مونده که مربی خوشنویسی بشه . ولی توی یادگیری آشپزی صفره البته فقط این حرف رو من که پسرش هستم ،نمی زنم بلکه مامانی ،مامان بابام ، هم همین حرف رو یواشکی بهم زد ” ” میگم ها مامانت دستپختش خوب نیست ها ولی دستخطش عالیه یه بار هم عمه زهره بهم گفت “به مامانت نگی امیر محمد جان !

این قورمه سبزی که پخته بود خیلی بدطعم بود و حالم ” .

داشت بهم می خورد ” یکبار دیگه عمو به مامان به شوخی گفت “زن داداش !

این خورش بادمجونو چطوری درست کردی ؟

خیلی شوره  قیافه ی مامان با شنیدن این حرف سرخ شد ولی به روی خودش نیاورد و فقط معذرت خواهی کرد امروز برای اولین بار توی خونه تنهام .

قبلا مامانی می موند پیشم تا مامان بره کلاس و برگرده ولی الان به خاطر شرایط پیش . اومده،مامانی دیگه نمیاد مامان میگه “امیر محمد جان! از استادمون اجازه گرفتم و می تونی تو هم توی کلاس بشینی و مشقاتو بنویسی ” ولی من “.

میگم “نه. میخوام تنها باشم .

من بزرگ شدم .خیالت راحت از خونه مواظبت می کنم وقتی مامان میره و در خونه رو پشت سر ش می بنده ، شروع می کنم به اجرای نقشه ام. کلی برای امروز که تنها هستم ، . نقشه کشیدم.

اون هم چه نقشه هایی .نقشه های خوشمزه اول از همه می رم توی آشپزخونه و در فریزر رو باز می کنم .

بسته ی خمیر پیتزای منجمد شده و بعد بسته ی ذرت مکزیکی و بسته ی پنیر پیتزا رو از فریزر در میارم .

بعد سراغ یخچال می رم و سوسیس ها و فلفل دلمه ای ها ی رنگی و سس قرمز رو در میارم همه مواد رو می زارم روی پیشخون آشپزخونه و بعد سینی فر رو میارم و خمیر پیتزاها روش می زارم و مواد روش می ریزم .

و فلفل و آویشن و نمک هم از کابینت در میارم واضافه می کنم .

بعد پیتزاها رو می زارم داخل فر و در فر رو می بندم ای وای !

یادم رفته درجه سانتیگراد فر برای پخت پیتزا چقدره !

خدایا چیکار کنم !

پیتزا باید پخته بشه.

همین طوری که نمیشه خورد .

توی آشپزخونه قدم می زنم و فکر میکنم .

فکر می کنم و فکر می کنم تا اینکه فکرم می رسه به خاله نگین گوشی تلفنو برمی دارم و شماره خاله نگین رو می گیرم .

اول بوق آشغال می زنه ولی بار دوم که زنگ می زنم ،بوق آزاد می زنه و خاله نگین جوابمو میده “! الو جانم امیر محمد جان!

چی شده عزیزم” با __________عجله جواب می دم “خاله ! زود باش درجه سانتیگراد فر رو برای پیتزا بگو .

زود باش بگو .می خوام تا قبل از اینکه مامان و ” بابام برگردن خونه ، پیتزاها حاضر باشن “خاله نگین پشت تلفن مکثی می کنه و می گه “باورم نمیشه امیر محمد جان! تو آشپزی بلدی؟

“.با عجله میگم “بله .

تورو خدا خاله !

بگو دیگه خاله نگین می گه ” خب اول نباید پیتزا ها رو میزاشتی توی فرِخاموش .

همین الان برو پیتزاها رو از داخل فر در بیار .من ” گوشی دستمه تا تو پیتزاها رو از فر بیرون بیاری گوشی رو می زارم روی پیشخوان آشپزخونه و سریع پیتزاها رو بیرون میارم و دوباره گوشی تلفن رو میگیرم دستم “الو خاله ! “بعدش چیکار کنم؟

خاله به آرومی میگه “هول نباش .

فر رو روشن کن وروی ۲۶۰ درجه سانتیگراد بزار .بعد بزار نیم ساعت فر روشن باشه .

بعد” از نیم ساعت پیتزاها رو بزار توش و در فر رو محکم ببند تا خوب پخته بشن از خاله نگین خداحافظی می کنم و هر کاری که به من گفت رو انجام می دم و بعداز آشپزخونه بیرون میرم و تبلت رو برمی دارم و شروع میکنم به بازی کردن ” !

مشغول بازی کردن هستم که مامان برمی گرده خونه و با تعجب میگه “این بوی چیه یهو یاد پیتزاها می افتم و فوری می دوم سمت فر و داخل فر رو نگاه می کنم .

نفس عمیقی می کشم و به مامان می گم ” “خدارو شکر .فکر کردم سوختن “مامان با زهم با تعجب نگاه می کنه و می گه ” چی ها سوختن ؟

با هیجان می گم ” پیتزاها رو میگم . پیتزا درست کردم .

امروز ناهار پیتزا داریم .همشو خودم درست کردم ولی درجه فر رو ” یادم رفته بود که از خاله نگین تلفنی پرسیدم “مامان هنوز ناباورانه نگام می کنه که بابا از راه می رسه و میگه ” به به چه بویی میاد.

ناهار امروز چی داریم !؟ ” مامان می خنده و میگه ” امیر محمد آشپز باشی شده و ناهار ، پیتزا درست کرده .

مامان و بابا اولین قاچ پیتزا رو که برمی دارن و می خورن کلی از طعم پیتزام تعریف میکنن ” بعد هردوشون میگن ” از این به بعد امیر محمد آشپز باشی پیتزا درست کنه.

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio

 

قرمزی-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب  (رادیو قصه)
اسم قصه: قرمزی?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیوقصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا رو پخش میکنه و خلاصه داستان:

قرمزی کی بود ،رنگ کفش پری کوچولو بود پری کوچولو قرمزی رو دوست نداشت همشه میگفت:کاش که کفش من این رنگی نبود، کاش سیاه بود مثل کفش بابا یا سفید بود، مثل کفش مامان یا یک رنگ دیگه بود مثل کفش همه ی آدم بزرگا یک روز وقتی پری کوچولو از مدرسه اومد مثل همیشه کفششو از پاش درآورد و پرتاب کرد تو حیاط کفش افتاد کنار باغچه قرمزی شروع کرد به گریه کردن و…

آقا موش باهوش-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه:آقا موش باهوش

متن داستان

آقا موش باهوش

روزی روزگاری توی یه خونه ی بزرگ آقا موشه با خونواده اش زندگی می کرد.

آقا موشه خیلی مهربون و زحمتکش بود و توی اون خونه ی بزرگ از صبح تا شب دنبال غذا برای خونواده اش می گشت اما صاحب خونه ی بزرگ از وجود آقا موشه و خونواده اش بی خبر بود که اگه خبر دار می شد خیلی بد می شد.

آخه لیلا خانم  از موش خیلی می ترسید .

اگه موش می دید حتما آقا موشه و خونواده اش رو بیرون می کرد.

آقا موشه این موضوع رو می دونست و به همین دلیل یواشکی و هروقت لیلا خانم توی آشپزخونه نبود، از توی لونه در می اومد و توی کابینت ها دنبال غذا می گشت و هر خوراکی که بدست .

می آورد رو می برد برای خونواده اش یه روز آقا موشه به خونواده اش گفت “بهتره از اینجا بریم.دیر یا زود لیلا خانم ما رو پیدا می کنه و اون وقت به زور ” بیرونمون می کنه “.

موش موشک ،بچه وسطی آقا موشه گفت ” من نمیام . من می مونم همین جا خانم موشه ،همسر آقا موشه و مامان موش موشک،اخمی کرد و گفت “چرا ؟ اگه همه مون از اینجا بخواییم بریم پس همگی ” می ریم و هیچ کدوم از ما اینجا نمی مونه موش موشک گفت ” نه من می مونم اینجا.

چون می خوام لیلا خانم  مثل بلفی از من هم مراقبت کنه .

می خوام خودمو” نشون لیلا خانم بدم بلفی ،سگ لیلا خانم بود و لیلا خانم خیلی دوستش داشت .

بلفی ، یک سگ پا کوتاه با موهای پر پشت کرم رنگ بود.

اونقدر مو داشت که روی چشماشم می پوشوند و چشمای بلفی اصلا دیده نمی شد.

بلفی هر صبح و ظهر و شب می اومد توی آشپزخونه و روی صندلی مخصوصش می نشست و لیلا خانم،غذا توی دهنش می گذاشت.

موش موشک هر دفعه می دید که بلفی با ناز .

و ادا غذا می خوره ،ناراحت می شد و دلش نمی خواست بابا موشه از صبح تا شب توی کابینت ها دنبال غذا بگرده آقا موشه و خانم موشه با تعجب به موش موشک نگاه کردند اما چیزی نگفتند.

موش موشک به حرف اومد و گفت ” لیلا خانم ” از بلفی که دو برابر قد و قواره ی منه ، نمی ترسه ولی از من که خیلی کوچولوم می ترسه .

آخه چرا ؟ “.

آقا موشه گفت ” آخه لیلا خانم فکر می کنه ما موش ها تمیز نیستیم و زندگی شو بهم می ریزیم “.

موش موشک گفت “اما بابا ما که تمیزیم .تازه من هر روز لباسامو خودم میشورم آقا موشه گفت ” آره.

من می دونم که تو بچه تمیز و منظمی هستی ولی لیلا خانم اینو نمی دونه. پس بهتره از اینجا بریم .

من یه جای خوب سراغ دارم . یه باغ هست که پر از غذاهای خوشمزه ست .

تازه صاحب باغ وقتی موش می بینه نمی ترسه .به ” .

جای اینکه بترسه ،باقی مونده میوه های باغ رو به موش ها میده “خانم موشه پرسید “تو چطوری این باغ رو پیدا کردی ؟ آقا موشه لبخندی زد و گفت “وقتی لیلا خانم داشت با تلفن حرف می زد شنیدم .

لیلا خانم با صاحب اون باغ صحبت می کرد ” و فهمیدم که خیلی مهربونه .

خونواده ی آقا موشه به هوش آقا موشه آفرین گفتن و برایش دست زدند.

 

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان:

یکی بود یکی نبود، یه آقا موش بود که خیلی باهوش بود روزی توی لونه اش خوابیده بود صدای میومیو شنید از خواب پرید نگاهئ کرد و دید یک گربه چاق و چله جلوی در لونه نشسته از توی لونه داد زد: «آقا گربه سلام می خوای منو بخوری» گربه گفت: میو آره که می خوام منتظرم بیای بیرون تا بگیرمت و بخورمت میو…

نصف نصف نصفه ی یک لقمه-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: نصف نصف نصفه ی یک لقمه?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان :

فاطمه خانم یک دختر کوچولو بود که خیلی گرسنه بود مادرش یک لقمه نان و پنیر به اون داد و گفت: فاطمه جون برو توی حیاط و زیرآفتاب بشین وبخورعزیزم فاطمه خانم لقمشو گرفت اومد به حیاط زیر آفتاب نشست و خواست اون رو بخوره کلاغ سیاهی از راه رسید کلاغه به فاطمه خانم گفت :….

سیب کال و ماهی قرمز-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب(رادیو قصه)
اسم قصه: سیب کال و ماهی قرمز?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️

گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان:

یک سیب کال کوچولو روی شاخه ی بالایی درخت نشسته بود از تنهایی خسته بود از اون بالا رودخانه رو تماشا می کرد رودخانه از درخت سیب دور بود توی اون یک ماهی قرمز شنا می کرد سیب کال ماهی رو دید و داد زد: سلام ماهی قرمزه با من دوست میشی ، ماهی قرمزه سر و دمشو تکان داد…

از چی بترسم از چی نترسم-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب(رادیو قصه)
اسم قصه: از چی بترسم از چی نترسم?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان:

سحر بود، جوجه کوچولو از تخم دراومد به دور و برش نگاه کرد مادرشو ندید ترسید و لرزید این طرف و اون طرف رو دید خانم مرغه از راه رسید گفت: قد قد قدا چیه چی شده عزیزه دلم قدقدقدا دسته گلم از کی می ترسی از چی می لرزی قدقدقدا جوجه کوچولو پرید تو بغل مادرشو وگفت: ….