بهترین آتش نشان دنیا + قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه شب (رادیو قصه)
اسم قصه: بهترین آتش نشان دنیا?

نویسنده: نوشین فرزین فرد?
قصه گو: سمینا 

تنظیم: زینب افسری

متن داستان:

بهترین آتش نشان دنیا

شاید باورتون نشه من،پانته آ،یازده ساله،یه بار خونمونو آتیش زدم.

همش تقصیر پدرام بود.

داداش کوچولومو میگم. پدرام همش می رفت توی آشپزخونه و کبریت رو از روی اجاق گاز برمی داشت.

آخرین بار که روشنش کرد تا اومدم ازش بگیرم یهو بریت روشن افتاد کف سرامیک آشپزخونه.

جیغ زدم و با پدرام از آشپزخونه بیرون اومدم.پدرام با هیجان گفت “دیدی “.بالاخره خونه رو آتیش زدیم ولی مامان و بابا بیان و ببین چی شده حسابی دعوامون می کنن  .

بسه .

برو بیرون از خونه.

منم الان میام_ گوشی تلفنو از روی عسلی برداشتم و رفتم توی راه پله.

پدرام جلوی در آسانسور وایساده بود و با آقای ملکی همسایه ی ” روبرویی حرف می زد.شماره ۱۲۵ رو گرفتم .

الو خونه مون آتیش گرفته.

خودتونو سریع برسونید .

مامان و بابام خونه نیستن.

سرکار هستن_ . آروم باش دختر خوب.

از خونه بیرون برید. آدرس خونه تونو بده_ ….خونه مون همین کوچه ی_  .باشه .

همین الان مامورا رو می فرستم_ آقای ملکی با تعجب نگاهم کرد و گفت “پانته آ جان !پس چرا زودتر نمی گی ؟پدرام یه چیزایی گفت اما باورم نشد.

الان شما ” دوتا برید خونه ی ما.

منم میرم خونه تون.

سریع .بدویید پدرام رو گذاشتم خونه ی آقای ملکی و جلوی در خونه شون وایسادم و هرچقدر خانم ملکی گفت که برم توی خونه شون و الان مامورا میان و آتیشو خاموش می کنن اما من گوش ندادم.

چند دقیقه بعد صدای آژیر ماشین آتش نشانی رو شنیدیم و بعد مامورای آتش نشانی از آسانسور پیاده شدن.

یکی از مامورا رفت توی خونه مون ولی بعد از چند دقیقه اومد بیرون و گفت “”آتیش خاموش شده و نیازی به ما نیست.

” با تعجب پرسیدم “یعنی چی؟

پس آقای ملکی چی شد؟

مامور لبخندی به من زد و گفت “آقای ملکی با کپسول کوچیک آتش نشانی که توی آشپزخونه تون نصب شده آتیشو خاموش  ” کرده من و پدرام و خانم ملکی توی خونه مون رفتیم.

نفس عمیقی کشیدم و از آقای ملکی تشکر کردم. با کمک آقای ملکی و مامورای آتش نشانی طرز استفاده از کپسول آتش نشانی رو یاد گرفتم.

به نظرم آقای ملکی بهترین آتش نشان دنیاست تا اونجایی که .

رئیس آتش نشانی به او پیشنهاد داد تا توی عملیاتهای آتش نشانی با آنها همکاری کنه.

 

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه کودک برای کودکان شما انواع داستان ها را به صورت قصه های کودکانه صوتیو قصه صوتی کودکانه و داستان کودکانه صوتی با صدای خاله قصه گو سمینا آماده کرده است.

از لانه تا خانه-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: از لانه تا خانه ?

نویسنده: مریم مقبلی ?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما: 
? @childrenradio

بچه های گل رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا براتون آورده و خلاصه داستان:

در یک روستای قشنگ و سرسبز خانه ی بزرگی بود که در این خانه دوتا دختر  کوچولوی مهربان با پدر و مادرشون زندگی میکردند اسم اون ها سحر و سارا بود سحر و سارا هر روز صبح اسباب بازی هاشونو بر می داشتن و به ایوان خاکی خانه میرفتند فرش کوچولویی اونجا پهن میکردند و اسباب بازی هاشونو روی اون میچیندن و شروع به بازی میکردند…

دانه برف و قلب یخی-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: دانه برف و قلب یخی?

نویسنده: مریم مقبلی?
قصه گوسمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

بچه های گلم رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا رو پخش می کنه و خلاصه دادستان:

ابری سفید آسمون رو پوشونده بودن هواخیلی سرد شده بود دانه ی برف روی ابرهای سفیدنشسته بود و از اون بالا زمین روتماشا می کردصبح زود مادرش ابر سفید رو از خواب بیدار کرده بود و گفته بود دونه ی برف دونه ی برف بلند شو عزیزم امروز همون روزیه که مدتها منتظر اومدنش بودی امروز روز پریدن تو روی زمینه عزیزم بلند شو …

آقا موش باهوش-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه:آقا موش باهوش

متن داستان

آقا موش باهوش

روزی روزگاری توی یه خونه ی بزرگ آقا موشه با خونواده اش زندگی می کرد.

آقا موشه خیلی مهربون و زحمتکش بود و توی اون خونه ی بزرگ از صبح تا شب دنبال غذا برای خونواده اش می گشت اما صاحب خونه ی بزرگ از وجود آقا موشه و خونواده اش بی خبر بود که اگه خبر دار می شد خیلی بد می شد.

آخه لیلا خانم  از موش خیلی می ترسید .

اگه موش می دید حتما آقا موشه و خونواده اش رو بیرون می کرد.

آقا موشه این موضوع رو می دونست و به همین دلیل یواشکی و هروقت لیلا خانم توی آشپزخونه نبود، از توی لونه در می اومد و توی کابینت ها دنبال غذا می گشت و هر خوراکی که بدست .

می آورد رو می برد برای خونواده اش یه روز آقا موشه به خونواده اش گفت “بهتره از اینجا بریم.دیر یا زود لیلا خانم ما رو پیدا می کنه و اون وقت به زور ” بیرونمون می کنه “.

موش موشک ،بچه وسطی آقا موشه گفت ” من نمیام . من می مونم همین جا خانم موشه ،همسر آقا موشه و مامان موش موشک،اخمی کرد و گفت “چرا ؟ اگه همه مون از اینجا بخواییم بریم پس همگی ” می ریم و هیچ کدوم از ما اینجا نمی مونه موش موشک گفت ” نه من می مونم اینجا.

چون می خوام لیلا خانم  مثل بلفی از من هم مراقبت کنه .

می خوام خودمو” نشون لیلا خانم بدم بلفی ،سگ لیلا خانم بود و لیلا خانم خیلی دوستش داشت .

بلفی ، یک سگ پا کوتاه با موهای پر پشت کرم رنگ بود.

اونقدر مو داشت که روی چشماشم می پوشوند و چشمای بلفی اصلا دیده نمی شد.

بلفی هر صبح و ظهر و شب می اومد توی آشپزخونه و روی صندلی مخصوصش می نشست و لیلا خانم،غذا توی دهنش می گذاشت.

موش موشک هر دفعه می دید که بلفی با ناز .

و ادا غذا می خوره ،ناراحت می شد و دلش نمی خواست بابا موشه از صبح تا شب توی کابینت ها دنبال غذا بگرده آقا موشه و خانم موشه با تعجب به موش موشک نگاه کردند اما چیزی نگفتند.

موش موشک به حرف اومد و گفت ” لیلا خانم ” از بلفی که دو برابر قد و قواره ی منه ، نمی ترسه ولی از من که خیلی کوچولوم می ترسه .

آخه چرا ؟ “.

آقا موشه گفت ” آخه لیلا خانم فکر می کنه ما موش ها تمیز نیستیم و زندگی شو بهم می ریزیم “.

موش موشک گفت “اما بابا ما که تمیزیم .تازه من هر روز لباسامو خودم میشورم آقا موشه گفت ” آره.

من می دونم که تو بچه تمیز و منظمی هستی ولی لیلا خانم اینو نمی دونه. پس بهتره از اینجا بریم .

من یه جای خوب سراغ دارم . یه باغ هست که پر از غذاهای خوشمزه ست .

تازه صاحب باغ وقتی موش می بینه نمی ترسه .به ” .

جای اینکه بترسه ،باقی مونده میوه های باغ رو به موش ها میده “خانم موشه پرسید “تو چطوری این باغ رو پیدا کردی ؟ آقا موشه لبخندی زد و گفت “وقتی لیلا خانم داشت با تلفن حرف می زد شنیدم .

لیلا خانم با صاحب اون باغ صحبت می کرد ” و فهمیدم که خیلی مهربونه .

خونواده ی آقا موشه به هوش آقا موشه آفرین گفتن و برایش دست زدند.

 

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان:

یکی بود یکی نبود، یه آقا موش بود که خیلی باهوش بود روزی توی لونه اش خوابیده بود صدای میومیو شنید از خواب پرید نگاهئ کرد و دید یک گربه چاق و چله جلوی در لونه نشسته از توی لونه داد زد: «آقا گربه سلام می خوای منو بخوری» گربه گفت: میو آره که می خوام منتظرم بیای بیرون تا بگیرمت و بخورمت میو…

نصف نصف نصفه ی یک لقمه-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: نصف نصف نصفه ی یک لقمه?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان :

فاطمه خانم یک دختر کوچولو بود که خیلی گرسنه بود مادرش یک لقمه نان و پنیر به اون داد و گفت: فاطمه جون برو توی حیاط و زیرآفتاب بشین وبخورعزیزم فاطمه خانم لقمشو گرفت اومد به حیاط زیر آفتاب نشست و خواست اون رو بخوره کلاغ سیاهی از راه رسید کلاغه به فاطمه خانم گفت :….

سیب کال و ماهی قرمز-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب(رادیو قصه)
اسم قصه: سیب کال و ماهی قرمز?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️

گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان:

یک سیب کال کوچولو روی شاخه ی بالایی درخت نشسته بود از تنهایی خسته بود از اون بالا رودخانه رو تماشا می کرد رودخانه از درخت سیب دور بود توی اون یک ماهی قرمز شنا می کرد سیب کال ماهی رو دید و داد زد: سلام ماهی قرمزه با من دوست میشی ، ماهی قرمزه سر و دمشو تکان داد…

از چی بترسم از چی نترسم-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب(رادیو قصه)
اسم قصه: از چی بترسم از چی نترسم?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان:

سحر بود، جوجه کوچولو از تخم دراومد به دور و برش نگاه کرد مادرشو ندید ترسید و لرزید این طرف و اون طرف رو دید خانم مرغه از راه رسید گفت: قد قد قدا چیه چی شده عزیزه دلم قدقدقدا دسته گلم از کی می ترسی از چی می لرزی قدقدقدا جوجه کوچولو پرید تو بغل مادرشو وگفت: ….

آشتی آشتی-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب(رادیو قصه)
اسم قصه: آشتی آشتی?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا آورده و خلاصه داستان :

مامان گفت: اسباب بازی هاتو از سر راه جمع کن دخترم ، دختر گفت: نمیتونم ، حوصله ندارم مامان گفت: پنجره رو که باز کردی ببند دختر گفت: نمیتونم حوصله ندارم مامان از دست دختر ناراحت شد اونو دعوا کرد دختر گریه کرد و گفت: من مامان بداخلاق نمی خوام مامانم گفت:….

زنبورک وز وزی-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب(رادیو قصه)
اسم قصه: زنبورک وز وزی?

نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

رادیو قصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا رو پخش می کنه و خلاصه دادستان:

یکی بود یکی نبود یه زنبورک وز وزی بود که دنبال هم بازی می گشت یه روز پر زد و رفت تا رسید به یک شاپرک نازنازی ، سلام کرد و گفت: من  زنبور وز وزیم دنبال یه هم بازیم شاپرک ناز نازی میشی با من هم بازی شاپرک گفت: اگه هم بازیت بشم توی بازی دعوامون بشه…

پسته دهان بسته-قصه های صوتی کودکانه

گوش کنید:

قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: پسته دهان بسته?

نوبسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب

آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.

بچه های عزیز رادیو قصه امشب براتون یه قصه کودکانه صوتی با صدای خاله سمینا رو پخش می کنه و خلاصه داستان:

یکی بود یکی نبود یک پسته دهان بسته بود که کنار چاه آبی نشسته بود، باد اومد پسته رو قل داد و توی چاه انداخت پسته خواست داد بزنه کمک بخواهد اما نتونست چون دهانش بسته بود نزدیک بود غرق بشه که خاله قورباغه به دادش رسید خاله قوباغه پسته رو گرفت و از چاه بیرون آورد…