قصه صوتی کودکانه و حسادت

نویسنده : نوشین فرزین فرد

مقدمه
وقتی کودکی به دنیا می آید هیچ چیز از دنیا نمی داند .کودک پاک به دنیا می آید .نه حسادت می کند نه پرخاشگر است نه
لجباز است نه بی ادب اما وقتی به سن دو سالگی می رسد ، رفتارهای اطرافیان بخصوص والدینش را می بیند و از آنها تقلید
می کند و فکر می کند بهترین رفتار را والدینش انجام می دهند اما اگر والدینی حسود داشته باشند ، ناخودآگاه کودک فرقی
. نمی کند دختر یا پسر باشد حسود می شود و نسبت به همسالان خود احساس حسادت را در خود پرورش می دهد
از بدترین ویژگی های یک انسان حسادت به همنوع است و این ویژگی در دراز مدت باعث از بین رفتن دوستی ها و دور شدن
اطرافیان از یکدیگر می شود . حسادت عارضه ای ست که اگر از دوران کودکی ریشه کن نشود ،در بزرگسالی عواقب دشواری را
در پی دارد .لازم به ذکر است برای از بین بردن ویژگی حسادت در ابتدا این والدین هستند که ریشه حسادت را در قلب خود
ریشه کن کنند و بعد در پی راه حلی برای فروکش کردن حسادت در کودک شان باشند .در این مقاله به چگونگی فروکش کردن
حسادت در کودک می پردازیم
سارا و ملیکا
سارا و ملیکا دو دوست همسن و سال و پنج ساله هستند و در همسایگی همدیگر زندگی می کنند. سارا هرروز به خانه ی ملیکا
می رود تا با او خاله بازی کند. سارا دختری مهربان است و عروسک خودرا به ملیکا می دهد تا بازی کند اما ملیکا به عروسک
سارا حسادت می کند. با وجود اینکه سارا، عروسکش را در اختیار ملیکا قرار می دهد تا برای ساعتی با آن بازی کند اما ملیکا
.دوست دارد عروسک را برای خودش داشته باشد و سارا هر روز با گریه به خانه برمی گردد
به تدریج رفت وآمد سارا به خانه ی ملیکا برای خاله بازی کمتر می شود . سارا دیگر دوست ندارد با ملیکا همبازی شود و یک
روز به مادرش می گوید 《ملیکا حسوده .دیگه خونه شون نمیرم 》 مادر پیشنهاد می دهد که هر دو به خانه ی ملیکا رفته و با
ملیکا صحبت کند. مادر سارا به ملیکا
می گوید 《 ملیکا جان ! تا به حال قصه های صوتی سمینا رو گوش دادی ؟》ملیکا با تعجب می پرسد 《 قصه صوتی دیگه چی
هست؟》مادر سارا جواب می دهد 《 قصه های صوتی کودکانه خاله سمینا هر شب از رادیو قصه پخش میشن . سارا هرشب قصه
صوتی کودکانه گوش میده و به راحتی می خوابه .》سارا می گوید 《 قصه های صوتی خاله سمینا خیلی قشنگن 》ملیکا علاقمند می شود
قصه های صوتی خاله سمینا را گوش دهد. فردای آن روز ملیکا ، سارا را به خانه شان دعوت می کند و یکی ازقصه های صوتی سمینا را برای سارا تعریف
.می کند. از آن روز به بعد سارا و ملیکا با همدیگر دوست می شوند و حس حسادت ملیکا روز به روز کمتر می شود.
.قصه گویی می تواند حسادت را ریشه کن کند
اگر کودکی حسود است و به موقعیت خواهر یا برادر یا فرزندان فامیل و یا همسایه حسادت می ورزد و به هیچ عنوان با
نصیحت والدین ، این عارضه را در خود فروکش نمی کند ، می تواند با گوش سپردن به قصه های صوتی کودکانه حسادت را در
.خود ریشه کن کند
چگونه قصه های صوتی کودکانه ، حسادت را فروکش
می کنند ؟

قصه صوتی کودکانه بهترین گزینه برای ازبین بردن حسادت است . برای این منظور قصه های صوتی رادیو قصه را به دوستان وآشنایان معرفی
کنید .قصه های سمینا ، قصه هایی سرشار از مهر و عطوفت و کمک و یاری – به دور از کینه و کدورت و بر اساس آموزه های
اخلاقی خوب به گویندگی خاله سمینا طراحی شده اند تا همه کودکان را به گوش سپردن
به قصه هایش دعوت کند و آرامش و امیدواری را هدیه دهد.
حرف آخر
برای کودک خود قصه های صوتی کودکانه خاله سمینا را از رادیو قصه دانلود کنید و به او بگوئید گوش دهد و بعد قصه را برای خواهر یا
برادر یا فرزندان فامیل و همسایه که حسادت
می ورزد ، تعریف کند . با قصه گویی کودک حسود برای کودکی که حسادت به او می ورزد ، دوستی و محبت و نزدیکی ایجاد
شده و از حسادت دور می شود.

رونیا جون

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

❤️ این تبریک تقدیم به رونیا جان محمود پور عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
گوینده: سمینا ❤️
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
دنیای کودک را بساز ?
پشتیبانی:
? @mhdsab
کانال تلگرام?
? @childrenradio
رادیوقصه
خاله سمینا
قصه کودکانه
قصه صوتی

ناخن های موشی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: ناخن های موشی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : پنج سال به بالا
موضوع: مراقبت _سلامتی
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio
متن داستان:
.توی یه جنگل سرسبز و زیبا یه موش کوچولو همراه مامان و بابا زندگی می کرد
. موشی ناخن هاشو خیلی دوست داشت و دلش نمی خواست کوتاه بشن
《 یه روز مامان موشی گفت 《 دختر قشنگم ! ناخن هاتو کوتاه کن
《 موشی اخم کرد و گفت 《 نمی خوام . من ناخن هامو دوست دارم
《 مامان موشی گفت 《 آخه عزیزم ناخن هات خیلی بلند شدند و زیرشونم چرک جمع شده . مریض میشی عزیزم
《 موشی دوباره اخم کرد و گفت 《 ناخن های چرکیمو دوست دارم
.همون روز یه اتفاق عجیبی برای موشی افتاد
. مورچه سیاه کوچولو خونه موشی اومد مهمونی
. موشی خوشحال شد و با همدیگه توی اتاق موشی رفتند تا نقاشی بکشند
. موشی مداد رنگی هاشو به مورچه سیاه کوچولو تعارف کرد
وقتی مورچه سیاه کوچولو با خوشحالی خواست جعبه مداد رنگی رو از موشی بگیره یهو ناخن موشی ، انگشت مورچه سیاه
. کوچولو رو خراشید
《 مورچه سیاه کوچولو گفت 《 آخخخخ…انگشتم…چرا اینقدر ناخن هات بلندن؟
《 موشی نگاهی به انگشت مورچه سیاه کوچولو انداخت و گفت 《 آخ ببخشید . خیلی دردت اومد ؟
《 مورچه سیاه کوچولو لبخندی زد و گفت 《 نه زیاد
وقتی مورچه سیاه کوچولو از خونه موشی رفت ، موشی ناخن گیر رو از توی کمد برداشت و پیش مامان موشی رفت و گفت
《 《 لطفا ناخن ها مو کوتاه کن
《 مامان موشی لبخندی زد و گفت 《 حتما عزیزم
. موشی با حوصله نشست تا مامان موشی ناخن هاشو کوتاه کنه
.موشی بعد از اینکه ناخن هاش کوتاه شدن ، نگاهی به انگشتاش کرد و از تمیزی و سلامتی اونها خوشحال شد

خاله سمینا

رادیوقصه کودک

قصه صوتی

مهندس کوچولو و آجرهای خونه سازی

سوپرایزی متفاوت
برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

❤️ این قصه تقدیم به ریحانه جان اصغری ازغد عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: مهندس کوچولو و آجرهای خونه سازی???
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?
پشتیبانی:
? @mhdsab
? @childrenradio

رادیو قصه

قصه کودکانه

خاله سمینا

روز بارانی

سوپرایزی متفاوت

برای سفارش قصه اختصاصی صوتی که کودکتان در آن نقش اول را ایفا میکند همین حالا به ما پیام بدهید

اسم قصه: روز بارانی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : پنج سال به بالا
موضوع: همیاری _کمک کردن
آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان:
یه روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز و زیبا ، حیوونای جنگل زیر درخت کاج دور هم جمع شدند تا با همدیگه صحبت کنند《 خرس شکمو گفت《 شکارچی ها خیلی زیاد شدن. باید یه فکری کنیمببری گفت 《 جنگل خلوت شده .خیلی از دوستانمونو شکارچی ها ُب َردن یا از دست شکارچی ها فرار کردن و از جنگل رفتن》هر کدوم از حیوونای جنگل مشغول نظر دادن بودند که یهو ابر سیاهی بالای جنگل اومد و جنگل رو تاریک کرد و بعد از چند.دقیقه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد.همه حیوونای جنگل فوری به لونه هاشون برگشتند و تا بند اومدن بارون توی لونه هاشون موندند.اما وقتی خرگوشی به لونه اش رسید، اتفاق عجیبی افتاد.کف لونه ی خرگوشی پر از آب شده بود《! خرگوشی با ناراحتی به خودش گفت 《 وااای! این همه آب توی لونه ام چیکار میکنه.خرگوشی سقف لونه شو نگاه کرد. آب بارون از قسمتی از سقف که سوراخ و باز بود ، به کف لونه می چکید. خرگوشی گریه کنان از لونه اش بیرون اومد و زیر درخت کاج رفت تا خیس نشه. در همین موقع صدای قارقار کلاغ سیاه رو از بالای درخت شنید《 کلاغ سیاه گفت 《 خرگوشی ! چرا لونه ات نرفتی ؟ هوا خیلی سرده و سرما می خوریخرگوشی با ناراحتی جواب داد 《 آخه سقف لونه ام سوراخ شده و بارون ریخته توی لونه ام و همه جای لونه مو پر از آب《کرده.خرگوشی منتظر موند تا بارون بند اومد. بعد از زیر درخت کاج بیرون اومد و به سمت لونه اش رفتدر همین موقع صدای کلاغ رو شنید که با صدای بلند گفت 《 آهای آهای بیان کمک …لونه ی خرگوشی پر از آب شده. بیان《 کمک. همه حیوونای جنگل از لونه هاشون بیرون اومدند.خرس شکمو یه تخته چوب با خودش آورد تا روی سقف لونه خرگوشی بزاره تا دیگه بارون توی لونه اش نچکه. حیوونای دیگه هم سطل برداشتند و کمک خرگوشی کردند تا آب های ریخته شده توی لونه رو توی سطل بریزن و بیرون ببرن.بعد از یک ساعت و وقتی خورشید خانوم دوباره توی آسمون پیداش شد و زمینو گرم کرد، لونه ی خرگوشی هم خشک شد.خرگوشی از کلاغ

سیاه و همه حیوونای جنگل تشکر کرد

رادیو قصه

قصه کودک

خاله سمینا

قصه سه غول


اسم قصه: ??? سه غول ???

قصه گو: آرین بقائی❤️??️❤️

نویسنده و تصویرگر: دیوید مک کی ✍

مترجم: مهشید مجتهدزاده ?

آدرس کانال تلگرام?
 @childrenradio

رادیو قصه 

قصه کودکانه

 

موشی و سمور آبی

امشب در رادیو قصه کودک ، خاله سمینا شما رو دعوت میکنه به شنیدن این قصه صوتی

اسم قصه: موشی و سمور آبی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع: خودخواهی _ صبوری

آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان :

یه روز آفتابی روی رودخونه ی جنگل ،سمور آبی مشغول ساخت سد بود.
بچه های سمور آبی شاخه های درخت های اطراف رودخونه رو می کندند و برای بابا سمور آبی می آوردند تا سد بسازه و بتونند غذا هاشونو روی آب رودخونه بزارند .
موشی کنار رودخونه توپ بازی می کرد که ناگهان توپ اون طرف رودخونه افتاد.
موشی با عجله می خواست از روی رودخونه عبور کنه تا به توپش برسه .
در همین موقع سمور آبی با صدای بلند گفت
《صبر کن موشی ! بزار سد ساختنم تموم بشه بعد خودم میرم توپتو میارم 》
اما موشی حرف گوش نداد و می خواست هر جور شده به اون طرف رودخونه بره و توپشو برداره .
سمور آبی عصبانی شد و گفت 《 مگه من با تو نیستم موشی ! چند دقیقه صبر کن . میارم برات 》
موشی داد زد 《 نمیخوام. خودم میخوام توپمو بیارم 》
و بعد رفت توی آب رودخونه .
آب رودخونه عمیق بود و نزدیک بود موشی رو با خودش ببره .
موشی ترسید و داد زد 《 کمک ..کمک》
سمور آبی سد ساختنو متوقف کرد و به کمک موشی اومد و از توی رودخونه نجاتش داد.
موشی خیس آب شده بود و دندوناشم از شدت سرمای آب رودخونه بِهَم می خوردند .
سمور آبی ، موشی رو برد توی آفتاب و گفت
《 بشین همینجا تا خشک بشی 》
موشی که از سرما می لرزید ، گفت
《 مرسییییی سمور جون ! هر وقت سددددددساختنت تموم شد توپموووو بیار 》
سمور آبی لبخند زنان گفت
《 چشم . میارم 》
بعد از مدتی بدن موشی توی آفتاب خشک شد و سمور آبی هم ساخت سد رو تموم کرد و توپ موشیو از اون طرف رودخونه آورد .
موشی تشکر کرد و همراه توپش به لونه برگشت .

رادیو قصه کودک 

قصه صوتی

خاله سمینا

قصه کودکانه

پاندای کونگ فو کار رالی سوار میشود

❤️ این قصه تقدیم به کارن جان کرمی عزیز و مهربان خاله سمینا ❤️
?امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه عزیز دل❤️
اسم قصه: پاندای کونگ فو کار ، رالی سوار میشود??
قصه‌گو: سمینا ❤️
نویسنده: راضیه احمدی☘
تنظیم : رویا مومنی?
با قابلیت پخش و استفاده در واتس اپ
??موضوع و محوریت قصه به در خواست مامان و بابا ??
دنیای کودک را بساز ?
پشتیبانی:
? @mhdsab
? @childrenradio

رادیو قصه

خاله سمینا

قصه خصوصی

پاندا شکمو و کیک توت فرنگی

 

اسم قصه: پاندا شکمو و کیک توت فرنگی 

قصه گو : سمینا❤️

نویسنده: نوشین فرزین فرد

تنظیم: رویا مومنی

گروه سنی : ۱ تا ۷ سال

موضوع: لجبازی _ حرف گوش ندادن _ پشیمانی

آدرس کانال تلگرام

 @childrenradio

 

متن داستان:

توی یه جنگل سرسبز و زیبا یه پاندا کوچولو همراه مامان پاندا و بابا پاندا و خواهر کوچولوش به اسم پانی زندگی می کرد.

پاندا کوچولو خیلی شکمو بود و عاشق کیک توت فرنگی.

همیشه مامان پاندا رو مجبور می کرد کیک توت فرنگی بپزه تا بخوره .

پانی می گفت 《 داداشی ! یه کم از کیک توت فرنگی هم به من بده 》

اما پاندا شکمو داد می زد 《 نخیرم ! کیک توت فرنگی مال خودمه 》

تا اینکه یه شب اتفاق عجیبی افتاد.

وقتی پاندا شکمو روی تختخوابش دراز کشیده بود ناگهان صدای قار و قور شکمشو شنید .

از تختخواب پایین اومد و به آشپزخونه رفت .

در یخچالو باز کرد تا باقی مونده ی کیک توت فرنگی که مامان پاندا پخته بود رو برداره.

اما وقتی توی یخچال رو نگاه کرد، کیک توت فرنگی نبود.

با خودش گفت 《 یعنی چی! کیک توت فرنگی کو !؟ کجاست ؟ خودم گذاشتمش توی یخچال 》

توی همین فکرها بود که صدای عجیبی شنید .

در یخچالو بست ودنبال صدا رفت . صدا از زیر میز ناهار خوری می اومد.

پاندا شکمو سرشو پایین آورد و زیر میز ناهار خوری رو نگاه کرد.

ناگهان با صدای بلند گفت 《 تو اینجا چیکار میکنی پانی ؟ صبر کن ببینم کیک توت فرنگی منو داری میخوری؟ 》

پانی گفت 《 آره . تو که هیچ وقت اجازه نمیدی کیک توت فرنگی بخورم و همشو خودت میخوری . منم دلم کیک توت فرنگی می خواد 》

پاندا شکمو سینی کیک توت فرنگی رو گرفت و کشید و گفت 《این کیک توت فرنگی برای خودمه . مامان فقط برای من کیک توت فرنگی می پزه نه تو . بِدِش به من 》

پانی سینی کیک توت فرنگی رو محکم گرفته بود و

نمی خواست پاندا شکمو ازش بگیره .

در همین موقع سر پانی به میز ناهار خوری خورد و میز ناهار خوری تکون خورد و روی پای پاندا شکمو افتاد .

پانی و پاندا شکمو هر دو همزمان شروع کردند به گریه کردن.

مامان پاندا و بابا پاندا فوری اومدند آشپزخونه و پاندا شکمو رو بردند درمانگاه .

توی درمانگاه آقای دکتر پای پاندا شکمو رو گچ گرفت .

وقتی همگی به خونه برگشتند پاندا شکمو با پای گچ گرفته از پانی و مامان پاندا و بابا پاندا عذر خواهی کرد .

از اون روز به بعد هر وقت مامان پاندا ، کیک توت فرنگی می پخت ، پاندا شکمو، کیک توت فرنگی رو با چاقو برش می زد و تیکه های اونو بین پانی و مامان پاندا و بابا پاندا تقسیم می کرد .

رادیو قصه کودک

خاله سمینا

قصه صوتی کودکانه

قصه کودک

تاج مرغ حنایی

امشب در رادیو قصه کودک ، خاله سمینا شما رو دعوت میکنه به شنیدن این قصه صوتی

اسم قصه: تاج مرغ حنایی
قصه گو : سمینا❤️
نویسنده: نوشین فرزین فرد
تنظیم: رویا مومنی
گروه سنی : ۱ تا ۷ سال
موضوع:حسادت_دزدی_پشیمانی_
بخشش

آدرس کانال تلگرام
@childrenradio

متن داستان:

دیشب شب عروسی مرغ حنایی و خروس کاکلی بود
. حیوونای جنگل همه جای جنگل رو چراغونی کردند تا جشن و شادی کنند
میمون کوچولو فلوت می زد ، خرس شکمو تنبک می زد ، قورباغه ی سبز آواز می خوند و خرگوشی و آهو کوچولو پذیرایی
. می کردند
.همه خوشحال بودند اما مرغ حنایی خوشحال نبود
《 خروس کاکلی گفت 《 غصه نخور عزیزم
. پچ پچ مهمونها از ناراحتی مرغ حنایی شروع شد
خاله قورباغه به خاله خرسه گفت
《چرا مرغ حنایی ناراحته ؟ چرا تاج روی سرش نیست ؟ 》
《خاله خرسه گفت 《 مگه نشنیدی ؟ تاجشو دزدیدن
《! خاله قورباغه با تعجب گفت 《 واقعا
خاله قورباغه از روی صندلی بلند شد و نزدیک مرغ حنایی رفت و در گوشش گفت
《 خودم میرم تاجتو پیدا میکنم . نگران نباش 》
. مرغ حنایی خوشحال شد و تشکر کرد
خاله قورباغه اطراف لونه ی مرغ حنایی رو گشت اما چیزی پیدا نکرد و
. می خواست برگرده پیش مهمون ها ناگهان یه چیز براق رو بالای درخت دید
《 ! با دقت نگاه کرد و بعد گفت 《 ای کلاغ سیاه دزد
《 .خاله قورباغه قور قور بلندی کرد و گفت 《 کلاغ سیاه ! دیدمت . زودباش تاجو بنداز پایین تا ببرمش برای مرغ حنایی . کلاغ سیاه با تعجب نگاهی به خاله قورباغه که پایین درخت ایستاده بود ، کرد و بعد خندید
خاله قورباغه عصبانی شد و گفت
《برای چی می خندی؟ 》
کلاغ سیاه خنده کنان گفت
《 . قار قار .. دوست دارم بخندم 》
خاله قورباغه دوباره عصبانی شد و گفت
《 زودباش تاجو بنداز پایین 》
کلاغ سیاه گفت
《 نه…من این تاجو دوست دارم و دلم نمی خواد بندازمش پایین 》
《خاله قورباغه گفت 《 چرا ؟
خنده ی کلاغ سیاه قطع شد و گفت
اون روز که مرغ حنایی و خروس کاکلی رفتند این تاجو بخرند منم باهاشون بودم .من اول این تاجو دیدم . منم دلم این 》
تاجو می خواست که برای جشن عروسی دخترم روی سر دخترم بزارم. به مرغ حنایی هم گفتم این تاج برای دخترم باشه ولی
《 قبول نکرد
خاله قورباغه سری تکون داد و گفت
《خب به تاج فروش می گفتی یه تاج مثل همین برای دخترت درست کنه 》
کلاغ سیاه گفت 《 به تاج فروش گفتم ولی گفت همین یه تاجو دارم و بلد نیستم درست کنم . این تاجو از جنگل دیگه ای برام
《 آوردند
خاله قورباغه با ناراحتی گفت
《 . تو نباید این تاجو می دزدی . مرغ حنایی ناراحته 》
درهمین موقع دختر کلاغ سیاه گفت
《 مامان کلاغ! لطفا برو تاجو به مرغ حنایی پس بده. خوب نیست شب عروسیش ناراحت باشه 》
. کلاغ سیاه به حرف دخترش گوش داد و همراه دخترش به جشن عروسی مرغ حنایی و خروس کاکلی رفت 《 کلاغ سیاه تاج رو روی سر مرغ حنایی گذاشت و گفت 《 مبارکه
. مرغ حنایی خوشحال شد و کلاغ سیاه رو بخشید

رادیو قصه کودک 

رادیوقصه 

خاله سمینا 

قصه کودکانه